من و چشمهایش

1396/12/25

اونشب حس سنگینی نگاهش فرق داشت. با اینکه بارها و بارها حسش کرده بودم اما نمیدونم چرا اونشب فرق داشت.با اینکه سعی داشتم خودم رو متمرکز روی لپتاپ نشون بدم،از سنگینی نگاهش گر میگرفتم.اون هم مشغول چیزی بود که نمیدونستم چیه و لعنت میفرستادم به هرچیزی جز من که اون رو مشغول خودش کنه.چشمام رو بستم و سعی کردم روی کارم تمرکز کنم.باید روز بعد تحویلش میدادم اما تنها چیزی که جلوی چشمم میومد اون چشمای خرمایی لعنتیش بود.چقدر دلم براش تنگ شده بود و چقدر این فاصله ی یک متری،طولانی و عذاب آور به نظر میومد.سعی کردم با یه نفس عمیق خودم رو آروم کنم که سنگینی نگاهش رو دوباره حس کردم. و قدم هاش که آروم آروم به سمت من میومد.صدای ضربان قلبم رو به وضوح میشنیدم.انگار بار اولی بود که میخواست بهم نزدیک بشه،بوی عطرش که نزدیک و نزدیک تر میشد و بوسه ی نرمی که روی گردنم نشست و هوش و حواسم رو برد
چشمام رو بستم اما اون لبهاش رو از روی گردنم بر نداشت.آروم لبهاش رو روی گردنم میکشید و زبری ته ریشش که همیشه بخاطر من همون اندازه ای نگهش میداشت،قلقلکم میداد.دلم نمیخواست این لحظه تموم بشه اما طاقت نیاوردم .از روی صندلی بلند شدم و برگشتم سمتش و دوباره تموم دنیام شد دوتا چشم خرمایی که زل زده بودن بهم.چشم هایی که با شیطنتشون ، خوشحالیشون ، غمشون ، عصبانیتشون میتونستن دنیام رو زیر و رو کنن.
صورتش رو به صورتم نزدیک کرد و دستاش از پشت سر خورد روی باسنم و همونجا متوقف شد.وقتی نگاه پر از نیازش رو دیدم، شیطنتم گل کرد.با دستم لبه پیرهنش رو گرفتم و یه قدم به عقب برداشتم ، نگاهش از روی لبام به چشمام برگشت و برق شیطنت رو توی چشمهای اونم دیدم.تهدید آمیز نگام کرد ولی باز یه قدم عقب تر رفتم و با دستم به سمت خودم کشیدمش.میدونستم چیزی نمونده پشتم بخوره به دیوار و توی چاردیواری تنش اسیر شم و فقظ خدا میدونه من چقدر عاشق این اسارت بودم.
با برخورد پشتم با دیوار دوباره هرم نفس هاش رو روی صورتم حس کردم ، یک دستش رو به دیوار تکیه داد و با پشت دست دیگه ش گونه ی چپم رو آروم لمس کرد و سر خورد به سمت گردنم و همونجا متوقف شد و لبهاش رو به لبهای لرزونم نزدیک و نزدیک تر کرد. آرامش بیش از حدش برام جالب بود.معمولا به اینجا نکشیده تموم بدنم از گاز ها و اسپنک هاش رنگارنگ بود اما انگار اونشب میخواست سالهای سال باهام عشق بازی کنه
چشمهام رو بستم و منتظر شدم اما لبهاش گونه هام رو لمس کرد ، لعنتی میخواست تلافی کنه، ولی مگه من میذاشتم؟
سرمو برگردوندم و لبهاش رو غافلگیر کردم.با دستم پشت گردنش رو به سمت خودم فشار میدادم و جای هیچ مقاومتی براش نمیذاشتم و چقدر قشنگ لبهاش تسلیم این خشونت لحظه ای شدن.مکیدن لبهاش اون لحظه شیرین ترین حس دنیا بود و وقتی دستش از روی گردنم سر خورد و سینه ی سمت چپم رو لمس کرد,آه خفه ای کشیدم و اون لحظه قشنگ تر هم شد.لب هاش رو از لبام جدا کرد ، چشمای قشنگش خمار بود، سرش رو فرو کرد توی گودی گردنم ، یکم پایین تر از گوشم ، جایی که میدونست مکیدنش صدام رو بر عرش میرسونه.آه بلندی از سر لذت کشیدم و دستم رو توی موهای مشکی لختش فرو کردم و بوی تافت همیشگیش مشامم رو پر کرد.زبونش رو دایره ای روی گردنم میچرخوند و هر از گاهی یه گاز کوچیک میگرفت.صدای ناله هام از کنترلم خارج شده بود و ناخونام رو توی بازوش فشار میدادم و پیچ و تاب میخوردم ، اما اون محکم من رو گرفته بود و حتی یه لحظه لبهاش رو جدا نمیکرد…وقتی با نوک سینه م رو لای دوتا انگشتش گرفت و نوازشش کرد
لذت شیرینی از تموم بدنم گذر کرد که قدرت ایستادن رو ازم گرفت.انگار خودشم متوجه شد و دوتا دستش رو زیر رون هام انداخت و رو هوا بلندم کرد.اگر بگم لذت دیدن چشمهاش با همه ی اینها برابری میکرد دروغ نگفتم.خدایا مگه این چشم ها چی داشتن که در مقابلشون خلع سلاح بودم؟
اروم من رو تا اتاق خواب برد و روی تخت گذاشت و سنگینی بدنش روی خودم، به مجموع حس های قشنگ اون لحظه اضافه شد و دوباره دست های مردونش که تموم تنم رو فتح میکردن.از زیر سوتین سینه هام رو توی مشتش گرفت و فشار داد
ناله ای از درد کردم و سعی کردم تاپم رو در بیارم. تاپم رو که دراورد چند لحظه محو تماشای سفیدی سینه هام که از زیر سوتین قرمزم دیده میشد، شد.همونطوری که سوتین داشتم سینه هام رو دراورد و نوک سینه م که شق شده و بیرون زده بود بین لباش گرفت.نرمی لباش که نوک سینه م رو بازی میداد نفسم رو بند آورد ولی وقتی با دست دیگش نوک اون یکی رو بازی داد از لذت میخواستم جیغ بزنم. از صدای ناله هام کم کم داشت وحشی میشد.اما بازم با اون محمد همیشگی فاصله زیادی داشت.با پیچ و تاب بدنم حرکت میکرد و گاهی هم نوک سینه هام رو محکم میک میزد.انقدر این کارو ادامه داد که با ناله اسمش رو صدا کردم. انگار همین رو میخواست بشنوه
اومد بالا و همونطور که هرم نفسهاش به گوشم میخورد لاله ی گوشم رو به دندون گرفت.سعی کردم دکمه های پیرهنش رو باز کنم.اون لحظه احتیاج داشتم
گرمای بدن مردونه ش رو روی تنم حس کنم.لباس هاش رو دراوردم و خودم رو بهش چسبوندم.دلم میخواست محکم بغلم کنه و کرد. تن ظریفم رو بین بازوهاش گرفت و لباش رو گذاشت روی پشت گردنم.کیرش رو احساس میکردم که هر لحظه بزرگتر میشه و دلم برای لمسش پر میکشید.اما اون دستش رو برد داخل شورتم که از شدت خیسی چسبیده بود بهم و آروم شروع به ماساژ دادن کرد و همزمان گردنم رو میمکید.مالشش زو تند تر و ریتمیک تر میکرد و گرمای نفسش که به گردنم میخورد دیوونم میکرد.آروم در گوشم گفت میخوای واست بخورم عشقم؟ اون لحظه آماده تر از هر لحظه ای بودم
اما نوبت من بود چشمای قشنگش رو از شهوت دیوونه کنم.فشاری بهش وارد کردم و روش قرار گرفتم ، آروم دم گوشش با صدای بچگونه گفتم اول من و خنده ی قشنگش انرژیم رو صد برابر کرد. سرم رو توی گردنش فرو بردم و آروم روش زبون کشیدم ، صداش رو که شنیدم مطمئن شدم همون نقطه مورد نظره ، واسه همین ادامه دادم و کیرش رو حس میکردم که بزرگتر میشه. با صدای خش دار و لرزون گفت برو پایین.گفتم چشم قربان و خنده ای سرمستانه کردم ، رفتم پایین و شلوار و شورتش رو باهم دراوردم. دوست نداشتم هیج چیزی بینمون قرار بگیره ، حتی یه تیکه پارچه.میدونستم عاشق ساک زدنامه و همون لحظه از شوق نگاش این رو فهمیدم.
بیضه هاش رو با دستام مالش دادم و زبونم رو از پایین تا سر کیرش کشیدم و همونجا متوقف شدم و بهش نگاه کردم، با دستاش سرمو گرفت و خودش کرد توی دهنم.لبام رو دور کیرش به هم فشردم و تا جاییکه میتونستم فرو بردمش و با صدایی اوق مانند درش اوردم.دوباره کردمش توی دهنم اما این بار تا نصفه ی کیرش متوقف شدم و در حالیکه توی دهنم بود با زبونم دور کلاهکش رو میلیسیدم ، چشمهاش رو بست و سرش رو به سمت بالا برد و فهمیدم دارم کارم رو درست انجام میدم.چندبار که با سرعت بردم داخل و بیرون آوردم، سرم رو ثابت نگه داشت و چندتا تلنبه توی دهنم زد که باعث شد دوباره اوق بزنم ، اما وقتی نگاش کردم و دیدم غرق لذته ازش خواستم دوباره اینکارو بکنه و بعد از چندبار ،خودش ازم خواست بیام بالا و دوباره لبهامون درگیر هم شد.
در همون حال کمی بلند شد و تکیه داد به تاج تخت و من رو هم همراه خودش بالا برد.لپ های کونم رو محکم توی مشتش گرفته بود و با حرص پشت گردنم رو میمکید و منم خودم رو به کیرش میمالوندم.با نوک انگشت پشتم رو از بالا تا پایین لمس میکرد و به کونم که میرسید ، محکم سیلی میزد و با هر صدای جیغم ، جوون خفه ای میگفت.انقدر سینه ها و گردنم رو مکید که بی طاقت شده بودم ، بلند شدم ، دوباره تو چشمهاش ذل زدم و در همون حال کیرش رو به سمت کسم هدایت کردم و وقتی کامل نشستم روش ، چشمهای هردومون از لذت بسته شده بود.خودم رو بهش چسبوندم و آروم آروم خودم رو بالا پایین میکردم، ولی انقدر تحریک شده بودم که نمیتونستم ، اینو فهمید و من رو محکم توی بغلش نگه داشت و اروم اروم کیرش رو درونم بالا پایین میکرد و هربار که تا جاییکه جا داشت داخل میکرد ، آه هردومون بلند می شد.کم کم سرعت و شدتش رو زیاد کرد و همزمان که با دستاش پهلو هام رو گرفته بود.با زبونش مشغول لیسیدن گردنم و مکیدن سینه هام بود. بعد از چند دقیقه احساس کردم طاقتش تموم شده و من رو بلند کرد و به پشت روی تخت انداخت و خودش اومد بین پاهام.کیرش رو با تمام توانش داخل کرد و با دست دیگه ش گردنم رو گرفت و با قدرت تلمبه میزد.چشمهاش قرمز و خمار شده بود و بوی عطر همیشگیش که یکم با بوی عرقش قاطی شده بود ، بهم احساس امنیت میداد. با بیشتر شدن سرعت تلمبه هاش و نفس های تندش ، احساس کردم نزدیک ارضاست. با دستش چوچوله هم رو مالش میداد و دورانی میمالید، از تصور لذتی که از هم میبریم و صدای تلمبه زدن و نفس هایی که توی فضا پیچیده بود ، با لرزش و ناله های شدیدی ارضا شدم و اون هم با دیدن ارضا شدن من ، با چندتا ضربه شدید خودش رو تو وجودم خالی کرد و تمام وجودمون باهم یکی شد.
سنگینی تنش که روی تنم افتاد با نوازش موهاش و خنده گفتم دارم له میشم آقاهه ، خندید و با دستمال لای پای خودم و خودش رو تمیز کرد.بعد دستاش رو دورم حلقه کرد و لبام رو بوسید .میدونست بعد از اینکه ارضا میشم به شدت نیاز دارم تو آغوشش فشارم بده و هیجوقت هم تو این زمینه کم نمیذاشت ، کمی اومدم پایین تر و سرمو گذاشتم روی سینه اس ، محکم من رو به خودش فشار داد و همونطوری که سرم رو نوازش میکرد آروم ازم پرسید خوب بود خانومی؟
سرمو آوردم بالا و دیدمش که با مهربونی داره نگام میکنه ، چشمام رو به نشونه مثبت روی هم فشار دادم ، میدونستم خسته ست و نمیخواستم اذیت شه، پشتم رو بهش کردم و دستش رو از پشت دورم حلقه کرد ، پتو رو کشیدم روی بدن لختمون و اخرین چیزی که قبل خواب شنیدم ، زمزمه ی عاشقتم دم گوشم بود.

نوشته: shirin_banoo


👍 13
👎 3
3478 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

677719
2018-03-16 21:42:42 +0330 +0330

شیرین بانوی خودم نوشته اینو؟؟؟من دوسش داشتم فانتزی های شیرین بانوی من رو داشت لایک دوم!به این امید که قلم خودش باشه ?

1 ❤️

677744
2018-03-16 23:10:48 +0330 +0330

لعنتی خوب نوشتی
خاطرات من و زنده کردی…

1 ❤️

677753
2018-03-17 02:37:00 +0330 +0330
NA

عالی بود . زندگی بدون عشق و سکس بدون عشق هیچ معنایی نداره . این بهترین حسیه که یه پسر میتونه از عشقش بگیره . واقعا عالی بود . سکسی عاشقانه که بهترین حس خوشبختی رو برای یه پسر به ارمغان میاره . من که با داشتن همچین عشقی حاضرم تموم زندگیم رو بدم . خیلی عالی بود

1 ❤️

677800
2018-03-17 19:37:48 +0330 +0330

این خیلی خوب بود ?

1 ❤️