من و یاسمن

1394/03/25

سلام دوستان اين يه خاطره واقعيه پس شرمنده اگه زياد قسمت سكسى مكسى نداره … من ١٦ سالمه / تيپم خوبه / قد ١٧٥ بلند نيستم خب … ياسمن فاميل منه و يه سال ازم كوچكتره و واقعا ميگم بدنش خيلى توپه سينه و كونه گنده قدش ١.٦٠ ولى قيافش معموليه …
يك سال پيش تابستون ياسى و خوانوادش اومدن خونمون منم يكم كس شر گفتمو اينا باش حرف زدم اين كم كم از من خوشش اومد بعد كه رفتن شروع كرديم تو كيك چت كردن اوايل چت معمولى بود ولى كم كم سكسى شد منم نامردى نميكردم داستاناى خيلى سكسى براش تعريف ميكردم تو اين حين فهميدم واقعا حشريه فقط زياد مثبته يه شب داشتم براش از داستانا تعريف ميكردم يهو گفت دهنت سرويس شرتم خيس شد من يهو هل شدم كيرم شق شد :)) پرسيدم سينه هات تيز شدن گفت اره من ديگه فهميدم اين دوس داره بام بخوابه فقط باس يكم تشويقش كنم چن روز بعد رفتيم خونش مهمونى من رفتم اتاقش خونشون دوبلكس بود منو ياسى بالا بوديم بقيه طبقه پايين همينجور عادى صحبت ميكرديم كه من دلو زدم به دريا پرسيدم راستى ازون داستانا خوشت اومد ؟ اينم يه لبخند زد گف اره منم كه حشرى شده بودم ديگه هيچى جز سكس با اين برام مهم نبود گفتم خب سينه هات هنوزم نوك تيزن ياسى جا خورد. من دستمو گذاشتم رو رونش گفتم بزار چكش كنم بهت بگم ديگه وقت ندادم حرف بزنه شروع كردم ماليدن سينه هاش اينم هيچــى نگفت فقط نفساش تند شد منم يه لب ازش گرفتم دستشو از رو شلوار گذاشتم رو كيرم بعد شروع كردم به خوردن سينه هاش عجب چيزايه گنده اى بودن … بعد ارو ارو شورتو شلوارشو تا حدي كه كسش معلوم بشه كشيدم پايين شروع كردم به خوردنش اوووف الان كه فك ميكنم حشرى ميشم … منم شلوارو شورتو يكم كشيدم پايين كيرو انداختم بيرون به ياسمن نگاه كردم خودش فهميد بعده چن سانيه ساك زد واقعا خيلــى حااال ميداد منم كسشو همينجور ميماليدم ٢ دقيقه بعد ابم اومد ريختم رو دسمال ولى هنوز واقعا ارضا نشده بودم بلندش كردم شروع كردم به لاپايى زدن همينجور سينه هاشم محكم ميماليدم و بالا پايين ميكردم اينم دستشو ميماليد به تنم تا دوباره ابم اومد اندفه ريخت رو رونش ديدم خوده ياسمن هنوز ارضا نشده بلندش كردم سرمو گذاشتم لاى پاهاش شروع كردم به كس خوريش … كسشو ليس ميزدم اونم سرمو فشار ميداد سمته كسش. انگشتمو كردم تو كونش يه اخ همراه با لذت گفت بعد يكم لرزيد ابش اومد قضيه كلن ٦-٧ دقيقه طول كشيد ! سريع بلند شد رفت تو دست شويى بغله اتاقش منم لباس پوشيدم بعد از اون جريان خودش ارتباطشو بام كم كرد ولى دوباره ديدمش داريم باز اوكى ميشيم ايشالا بازم به اون ممه هاش نگاهى بندازم … خاطره من اين بود ببخشيد اگه قسمت سكسيش كم بود و داستان خلاصه بود چون واقعيه… واسه همسن هام اميدوارم يكى مثل ياسمن پيدا كنن … خدافظ

نوشته: ؟


👍 0
👎 0
21896 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

464410
2015-06-15 20:42:09 +0430 +0430
NA

با نام خدا بنده مقام اولی خود را به صاحب متن هدیه می کنم biggrin

0 ❤️

464411
2015-06-16 14:04:13 +0430 +0430

و این بود داستان مهد کودک شهوانی
خدا ما چه گناهی کردیم گیر یه مشت زبون نفهم افتادیم والا سردر سایت یه جمله برا امثال تو زده عمو جون

0 ❤️