من کصافط و عشق کصافطترم (۱)

1396/11/08

من کثافت تو ماشین نشسته بودم سراسر وجودم شده بود استرس و ترس و اضطراب آپارتمانی که میخواستم برم تو نگهبان داشت. اگر کسی رفتن من به داخل رو میدید و به شوهر سحر یا پلیس اطلاع میداد، اعتبار و آبروم میرفت و زندگی که همه حسرتش رو میخوردن نابود میشد شاید هم به دیار واهی میشتافتم. تمام افرادی که من رو دیده بودن مخصوصا خانومم باورشون نمیشد من به زن غریبه دست بزنم چه برسه با یه زن شوهر دار سکس کنم اونم تو خونه خودش .
گوشیم زنگ خورد سحر که به اسم مجتبی قاسمی سیو بود با صدای آروم گفت دارم از تو پنجره نگاهت میکنم چرا نمیای ؟ قطع کردم با دلهره زیاد در ورودی مجتمع رو باز کردم شانس نگهبان نبود رفتم سمت اسانسور که از شانسم تو همکف بود سریع رفتم داخل و دکمه طبقه سوم.
در خونه سحر باز بود رفتم داخل سریع سحر آمد بغلم کرد و لبام رو بوسید گفتم دخترت ستاره کجاست گفت تازه خوابیده تو اتاق خودش دو ساعت زودتر بیدار نمیشه
خونه رو وارسی کردم خونه نقلی که با وسایل ارزون قیمت پر شده بود. عکس شوهر سحر بزرگ داخل حال بود انگار که داشت منو نگاه میکرد ، روم نمیشد به عکسش نگاه کنم

سحر نشست پیشم یه دامن بلند گشاد تا روی ساق پاش و تیشرت که سینه هاش داشت جرش میداد ، آرایش ملایم که فقط لبای سرخ تو صورتش خودنمایی میکرد. به شوهرش زنگ زد گفت یکم گوشت و مرغ و میوه بخر بیار صدای شوهرش رو میشنیدم ، فکر میکنم از قصد صدا گوشیش زیاد بود و سمت من گرفت تا من هم بشنوم ، شوهرش گفت تا سر برج حقوقم رو نمیدن الان هم پول ندارم سحر گفت بمیرم از دستت راحت شم و بدون خداحافظی قطع کرد رو به من کرد و با یه قیافه حق به جانب گفت حقشه زنش به مردای دیگه کس بده مرتیکه پول نداری گوه میخوری زن میگیری
من تو خودم بودم
گفت تو چته ؟ تو نمیامدی میرفتم به یکی دیگه میدادم
گفتم خفه شو جنده بیا بریم رو تخت
فکر میکردم سحر از حرفم ناراحت میشه دیدم نه تحریکم شد و وایساد خندیدن

نشستم لبه تخت ، نزدیک به ده تا از عکسهای عروسی سحر و شوهرش دوروبرم بود داشتم به این فکر میکردم که اگر من با سحر ازدواج میکردم الان من سر کار بودم و سحر زیر یک مرد دیگه داشت کس میداد ، سحر رشته افکارم رو پاره کرد و مثل اینکه ذهنم رو میخونه بهم گفت ، مطمئنم اگر زن تو میشدم الان اوضاع این نبود و بهت وفادار بودم چون تو هیچ چیزی برام کم نمیزاشتی ، پوزخندی زدم و در حالی که دکمه های پیرهنم رو باز میکردم گفتم البته وفادار بودی تا زمانی که پول داشتم ، با بغض گفت به جان دخترم ستاره راه دیگه ای ندارم و تنها کسی که کمکم کرده توئی که تو رو هم انقدر دودر کردم و سرت کلاه گذاشتم روم نمیشه به اسم قرض هم ازت بگیرم این پول رو برای آزمایشام میخوام دیگه طلایی ندارم بفروشم شوهرم نه بیمه داره نه پول نه میزاره برم جائی کار کنم ، تو جایه من باشی چکار میکنی ؟ منم از اینکه عشق قدیمیم رو میخوام مثل یه جنده بکنم و پول بهش بدم بغضم گرفت
سرم رو بالا بردم تا سحر چشام رو نبینه به سقف و لوستر مسخره ای که از جنس کاغذ بود خیره شدم سحر بی اعتنا نشست جلوم و کمربند و زیپ رو باز کرد بزور شلوار و شرتم رو کشید البته با کمک خودم ، یهو زد زیر خنده و گفت کیرت رو عوض کردی با کیر گربه ، چرا اینقدر کوچیکه قبلا کیر خر بود این چیه ،
من هیچ عکس العملی نشون ندادم و حرفی نزدم
صبح یه ترامادول خورده بودم و اصلا حس سکس دیگه نداشتم. سحر کیر کوچکم رو تو دهنش کرد و با خنده و تمسخر تو لپاش میچرخوند. کم کم خون تو رگهای کیرم جریان پیدا کرد سحر سعی میکرد تو دهنش نگهش داره که بعد از چند ثانیه نتونست
یکم کیرم رو که حسابی لزج شده بود رو با دست مالوند و تخمام رو لیسید گفت داره میشه همون کیر همیشگی. منم شهوت تو وجودم جون گرفت تیشرت سحر رو درآوردم و از پشت قفل سوتین رو باز کردم سحر یه دو دقیقه ای حرفه ای مثل جنده های تو فیلم پورن ساک میزد و ادا اصول در میاورد
دیگه یادم رفت که سحر شوهر داره و من دارم به زنم خیانت میکنم ( لعنت به عشق و شهوت). جلوم سرپاش کردم و دامنشو با شورتش در آوردم. مثل ۸ سال پیشش نبود، چاقتر،سینه های شیری بزرگ ، شکم پر بخیه از عمل سزارین و سختی زندگی نسبتا سنش رو بیشتر کرده بود. ۲۶ ساله بود و ۳۶ ساله نشون میداد. هنوز صورتش جذاب و قشنگ بود موهای فر داشت که مش کرده بود یه مو تو بدنش نبود و سفید سفید که رگاش رو راحت پیدا میکردم
دور کمرش دست انداختم و کشیدمش روی خودم کیرم رو لای پاش چسب کسش تنظیم کردم و میمالیدمشون بهم سینه هاشو به سینه هام فشار میدادم و با تمام وجود لباش رو میخوردم. دیگه تمام وجودمون شده بود شهوت
دست گذاشت رو کله کیرم رو فشارش داد تو سوراخ کسش یکم سخت رفت تو پوست کیرم داشت میکند ، تخت فنری بود و راحت بالا پایین میشد چند ثانیه ای گذشت خیسی کس سحر به خشکی کیرم غالب شد و راحتتر تلمبه میزدم.
سحر عشق سکس خشن بود

ادامه دارد

نوشته: سیاوش


👍 3
👎 4
3636 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

671297
2018-01-28 21:13:05 +0330 +0330

اسم داستانت جالبه

0 ❤️

671308
2018-01-28 21:55:23 +0330 +0330

اسمشو باید لزاری من خائن و عشق خائن ترم

0 ❤️

671324
2018-01-28 23:22:03 +0330 +0330

یا نمیدونی داستان دنباله دار چیه یا داستان دنباله دار نخوندی… ریدی تو داستانت با اینجایی که داستانو قطع کردی

0 ❤️

671370
2018-01-29 09:13:57 +0330 +0330

نیازی نبود چند قسمتیش کنی!

0 ❤️

671378
2018-01-29 12:16:01 +0330 +0330

کصافط تر رو هم نیست

0 ❤️

671382
2018-01-29 13:23:48 +0330 +0330

نوع نوشتنت روون و قابل قبول هست و موضوع هم …

0 ❤️

671535
2018-01-30 20:35:59 +0330 +0330

زنیکه جنده

0 ❤️