ﺑﺎﻭﯾﺒﺮﻩ ﮔﻮﺷﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﮔﯿﭻ ﻭ
ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﺻﻔﺤﻪ ﮔﻮﺷﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ.ﺑﺎﺑﯿﺤﺎﻟﯽ
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ.
ﺍﺯ ﺟام ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ رو ﺗﮑونﺪﻡ
ﺍﺳﻢ ﺳﺮﺩﺧونه رو ﮐﻪ ﺍﻭﺭﺩ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺳﺮﻣﺎ ﮐﺮﺩﻡ.
+ﺣﺎﻻ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﭼﯿﻪ؟
ﻫﺮﺳﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ توی ﺧﯿﺎﺑون ﮐﺮﺩﯾﻢ
ﻣهدی ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺭﺿﺎ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ
-*ﭼﺮﺍ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﻭﻝ ﮐﺮﺩﯼ؟ﺣﺎﻻ ﺣﻠﻘﻪ ﺍﺗﺼﺎﻝ ﺷﮑﺴﺖ ، ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﺍﮔﻪ ﺣﻠﻘﻪ ﺑﺸﮑﻨﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻣﯿﻔﺘﻪ؟ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻩ.
ﻫﻤوﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﭼﯿﺰﯼ از توی یکی از اتاق ها اومد، ﻫﺮﺳﻪ ﻣﯿﺨﮑﻮﺏ ﺷﺪﯾﻢ ﻣهدی با لکنت ﮔﻔﺖ
-*ﮐﯽ ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ؟
ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﻧﺸﺪ ﻣهدی که انگار میخواست گریه کنه ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﻮﺍﻝﮐﺮﺩ
-*ﮐﯽ ﻫﺴﺘﯽ؟
ﺻﺪﺍﯼ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻭﺣﺸتمون رو بیشتر کرد.
-ﺳﺮﯾﻊ ﭼﺮﺍﻍ ﻗﻮﻩ ﺭﻭ ﺑردارید ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﯾﻢ.
پیشنهاد رضا توی اون لحظه شاید بهترین کار بود
ﻭﻟﯽ ﻧﻮﺭﭼﺮﺍﻍ ﻗﻮﻩ ﭼﻨﺪ بار ﺍﺗﺼﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ
ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪ ؛ ﻫﺮﺳﻪ ﺑﺎ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺩﻭﯾﺪﯾﻢ ﻓﻘﻂ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﻌﺮﻩ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺮﺳﯿﺪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﻓﻘﻂ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﻌﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮎ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻣﻄﻠﻖ، ﺟﻬﻨﻤﯽ ﺗﺎﺭﯾﮏ!
از خواب پریدم ﮔﯿﺞ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻮﺩﻡ دوباره کابوس بود ولی نه کابوس نبود ، انگار واقعا اونجا بودم وسط اون تاریکی؛ داشتم دیوونه میشدم .
ﺩﻟﻢ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﻗﻀﺎﯾﺎ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺍﯾﻦ ﮎ ﻣﺎﻩ دیگه جشن نامزدی ﻣﻦ ﻭ ﺳﭙﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ اون ﺍﺗﻔﺎﻕ کابوس های وحشتناک ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ مدتی ﺑﻮﺩ ﺍﺯﺑﯿﻦ رفته بودن ﻭﻟﯽ ﺣﺎﻻ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑرگشته بودن .
ﺳرم رو از روی فرمون بلد کردم و به خونه برگشتم. ﻣﺎﺷﯿﻦ رو ﺩﺍﺧﻞ ﭘﺎﺭﮐﯿﻨﮓ ﭘﺎﺭﮎ ﮐﺮﺩﻡ . ﻭﺍﺭﺩ ﺧونﻪ ﺷﺪﻡ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﺑﺎ ﺳﺨﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ صحبت ﺑﺎﺧﻮﺩﺷون ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﺭﻓﺘﻢ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺑا همون لباس ها ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ . ﺣﺎﻟﻢ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺵ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ اون کابوس ﺳﺮﺩﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﻢ .ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﻬام ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺮﺩ …
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ آروﻡ ﻭ توی تاریکی گم شده بودم و مدام دور خودم میچرخیدم .هرچی بیشتر داد میزدم کمتر صدام به گوش میرسید . ﻧﻔﺴﻢ ﺭﯾﺘم ﺗﻨﺪی ﺩﺍﺷﺖ … ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺻﺪﺍﯼ ﻗﺪﻡ ﻫام رو ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﺸﻨﯿﺪﻡ… از پشت سرم ﭼﯿﺰﯼ ﺻﺪﺍ ﺩﺍﺩ.
ﺗﻘﻘﻘﻘﻘﻖ
سر جام خشکم زد .
+کسی اینجاست؟
ﺟﻮﺍﺑﯽ نشنیدم دوباره تکرار کردم .
+ﮐﺴﯽ اینجا ست؟
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﭼﯿﺰﯼ داخل ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺗﮑون ﺧﻮﺭﺩ. ﺑﻪ ﺳﻤﺘﻢ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺩﻭﯾﺪﻥ و ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮﯾﻊ ﺑه سمتم اومد توجه که کردم ﻧﻤﯽﺩﻭﯾﺪ، حتی تکون هم نمیخورد ولی همین طور به سمتم اومد . ﻣﻐﺰﻡ ﺑﯽ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺍﺩ، ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻓﺮﺍﺭ، ﺑﺎﻫﺮﭼﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﻭ ﻧﯿﺮﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻡ ، ﺩﻭﯾﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﺳﺮﻋﺖ اون ﺑﯿﺸﺘﺮ بﻮﺩ ﻭ منو ﮔﺮﻓﺖ . ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻡ: ﮐﻤﮑﮑﮑﮏ ﮐﻤﮑﮑﮑﮏ
از جام ﭘﺮﯾﺪﻡ …ﭼﺸمهام رو ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﻮﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ
ﭼﺸﻤﻢ رو ﻣﯿﺰﺩ … ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﺪﺗﻬﺎﺳﺖ ﮐﻪ توی ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺍﺯ جام ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺧﯿﺲ ﻋﺮﻕ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺩﻫﻨﻢ ﺧﺸﮏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﺯ ﺩﺳﺸﻮﯾﯽ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ آبی ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺑﺰﻧﻢ. ﺣﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ بیرون رفتم.
بﻌﺪ ﺍﺯ اوﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧونمون رو ﻋﻮﺽﮐﺮﺩﯾﻢ .ﺣﺎﻻ ﯾه ﺧونه ﻭﯾﻼﯾﯽ دوبلکس ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ.
-ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ماهان ﺗﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ ﭘﺲ ؟ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺑﺮﯾﺪ
ﺣﻠﻘﻪ ﺑﺨﺮﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺻﺪﺑﺎﺭ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ.
ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣنو ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻧﺎﭘﻪ ﻧﯿﻢ ﮔﺮﺩ ﮐﺮﻣﯽ ﺧﻮﺩﻡ رو ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎﺻﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ زور ﺷﻨﯿﺪﻩ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﻔﺘﻢ
صدای سپیده منو به خودم آورد ، داشتم به سمت پسر میرفتم از دیدن خون ﺣﺎﻟﺖ ﺗﻬﻮﻉ ﮔﺮﻓﺘﻢ
…
همه مشغول رقص بودن ، چقدر مهمونیه خوبی بود ؛ دختر کنار مبل زیبا بود اندامش حرف نداشت اندامی کشیده و کمی لاغر خیلی زیبا بود ، نگاهم که به دختر بعد افتاد شروع کردم به وراندازیش بلندقد بود و رنگ قرمز روشن لباسش روی سینه های سفیدش عجیب دلچسب بود ؛ شاید بخاطر شراب بود که اینطور همه ی دختر ها زیبا به نظر میرسیدن وگر نه من هیز نبودم .
یکی یکی به دختر ها نگاه میکردم و اونا رو بررسی میکردم تا سپیده از اتاق بیرون بیاد . داشت لباسی که برای رقص اورده بود رو میپوشید.
در اتاق باز شد از دیدنش شوکه شدم ،مو های شرابی فرش با لباس ﺩِﮐُﻠﺘﻪ سیاه که گل های کالباسی بزرگ داشت بی نهایت زیباش کرده بود به سمتم که حرکت کرد باش از چاک برزگ لباسش که از پایین رونش بود بیرون میومد
طاقتم تموم شد بلند شدم و به طرفش حرکت کردم یعنی تقریبا دویدم . دستم دور کمرش رو احاطه کرد و دست دیگم انگشت های ظریفش رو گرفت تا جایی که امکان داشت به خودم چسبوندمش با اینکه کفش پاشنه دار پوشیده بود بازم ازم کوتاه تر بود سرش رو بالا اورد و به صورتم نگاه میکرد، کم کم با آهنگ دور گرفتیم
بین رقص ، لب هام رو به پیشونیش چسبوندم و اروم بوسیدمش ،لبخند روی لبش منو بیشتر جذب میکرد . عرق کرده بودم ، بوی تن سپیده مستم کرده بود ، همین طور میچرخیدیم و غرق هم بودیم . که صدای شکستن گلدون کنار اتاق همه رو به اون سمت چرخوند سهیل داشت تکه های شیشه رو جمع میکرد که یه تیکه از اونا دستشو برید و خون اومد؛
خون … چشم هام تار میدید، چیزی نمیشنیدم دنیا داشت دور سرم میچرخید همه چیز خاکستری بود فقط یه چیز رنگی بود … خون …
بازم سپیده بود که با کشیدن من به طرف خودش همه رو چیز دوباره رنگی کرد، ولی این بار تنها چیزی که جلب توجه میکرد گردن سپیده بود درست بالای استخون کتفش ؛ سفید بود و کشیده . قطره عرق اروم از روی گردنش غلط میخوره و پایین میاد.
دوباره خاکستری … فقط گردن سپیده بود که داشتم بهش نزدیک میشدم میخواستم ببوسمش ولی دندون هام بیرون اومدن اما اینا دندون من نبودن بلند بودن .سرم رو بالا میارم و کمی تکون میدم ، چشم هام رو باز و بسته میکنم تا دوباره دنیام رنگی بشه .سپیده رو از خودم دور میکنم و به سمت توالت میرم تا آبی به سر و صورتم بزنم. به اینه نگاه کردم، عقب رفتم به دیوار خوردم؛ چشم هام رو چند بار باز و بسته کردم. داشتم درست میدیدم این من بودم با چشم هایی قرمز و دندون های نیش بلند که داشت میخندید ؟؟
حتما بخاطر مستی بود که توهم زدم ، سریع از توالت اومدم بیرون .
ﺻﺪﺍﯼ ﺁﻫﻨﮓ ﺑﺪﺟﻮﺭﯼ ﺭﻭﯼ ﻣﺨﻢ ﺑﻮﺩ …ﯾه ﺣﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﻧﻤﯿﺪوﻧﺴﺘﻢ ﭼﻢ ﺷﺪﻩ… ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺁﺗﺶ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ …ﺳﭙﯿﺪﻩ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺍﺛﺮ ﻣﺸروبه …ﺑﺎﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺴﺖ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﯿﺪونﺴﺘﻢ ﻣﺎﻝ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻧﯿﺴﺖ!! ﺳﺮﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻣﯿﺸﺪ.
ﺩیگه نمیتونستم تحمل کنم همه چیز عین تلوزیون های رنگی قدیمی خراب ،هی خاکستری میشد و دوباره رنگی، ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻦ ﺯﺩﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺳﻮﯾﯿﭻ رو ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﭼﻮﻥ ﻫﻮﺍ یکم ﺳﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﺸﯿﻨﻢ ﺗا ﺣﺎﻟﻢ بهتر بشه؛ﺳﺮﻡ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩ …ﺷﺎﯾﺪ ﻣﯿﮕﺮﻥ ﻋﺼﺒﯽ ﺑﻮﺩ … ﺗﻮﯼ ﺧﻮﺍﺏ ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ! ﺧﻮﻥ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﯿﺂﻭﺭﺩﻡ … ﮐﺎﺑﻮﺱ ﻫﻢ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ … حالا هم که همه چیزو خاکستری میدیدم . ﺳﺮﻡ رو ﺭﻭﯼ ﻓﺮﻣوﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﻭ ﺳﭙﯿﺪﻩ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧشست. ﮐﺎﭘﺸﻦ ﻣنو ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ .ﯾه ﺷﺎﻝ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺍﺯ چشمهاش ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ میبارید ﺩﺳﺘﻢ رو گرفت.
نوشته: mahanamir
این داستان قسمت دوم داره؟ آخه حس میکنم نیمه کارست یعنی آخرش هنوز منتظر بودم یه چیزی بشه
عزیزم این داستان بخشی از سری داستانهای ترسناک پسران بد هستش که شمام اومدین به اسم خودتون به خورد بچه های سایت میدین زشته بخدا نکنین این کارا رو اینم یه جور دزدی بحساب میاد بگذریم که مخاطب رو چی به حساب میارین با این کاراتون.
دوستان این یه داستان دنباله داره قسمت دیگه ای هم داره
دوست عزیزی که گفتی این داستان دزدیه من اصلا تا حالا این اسمی رو که میگی نشنیدم البته اول این داستان وقتی واسه ی ادمین ارسال شد اولش نوشته بودم که مقدمه این داستان از یه رمان جنایی ترسناک گرفته شده که من اونم با کلی تغییر اینجا آوردمش حالا شما میتونی دوباره بری این داستانی رو که میگی رو بخونی و مقایسه کنی
خب ماهان یه داستان نوشتی که خواستی فضای وهم الود و تریلری داشته باشه و پسری که وارد یه بازی ترسناک با خون آشام ها آغاز کرده … و ظاهرا علائم تغییراتی رو داره بروز میده !
همینکه شهامت نوشتن رو داری خودش قابل تحسینه ولی باید بیشتر و بیشتر بخونی تا داستان هات پخته تر و بهتر بشه
اگه ادامه داره بنویس …لایک
ممنونم تک مرد عزیز حرف یه نویسنده بزرگو زدی
که در جواب یکی از دانشجو هاش گفت
ازش پرسییده بود چیکار کنم که بهتر بنویسم گفت شهامت داشته باش و بیشتر بنویس
ماهان امیر عزیز داستانتون رو خوندم . موضوع بشدت جذاب و عالی بود . نقد رو برات خصوصی میفرستم . لایک سوم تقدیمت
حالا که ادامه داره لایک
لطفا ادامش رو بنویس دوست دارم بدونم چه اتفاقی براش افتاده
دیکرمن دوست عزیز ممنونم بابت همراهیت
بلک دیستنی ) خدا کنه اسمتو درست نوشته بآشم ( ممنونم بابت لایکت
امیدوارم ادامشم بپسندی
دوست عزیز لایک کردم داستان رو ، موضوعش جالبه و خوانندرو کنجکاو میکنه اما در عین حال آشفتگی فکری و هی پریدن از این نقطه به اون نقطه واقعا اذیت کنندس . یکم انسجام فکری و موضوعی هزاربرابر ارزش کارتونو میبره بالا
موفق باشی عزیز
آفرين، بیشتر بخوون، کمتر بنویس.منتظر کارهای آینده ات هستم 12 ?
آبنبات جون ممنونم بابت نظر خوبت
سفید دوست ممنونم بابا لایک با ارزشت
مسیحای عزیز ممنونم از اینکه همیشه هستی و راهنماییم میکنی حتما به توصیه هات گوش میدم
سینداد عزیز ممنونم که وقت گذاشتی و خوندی ، تمام سعیمو میکنم که قسمت بعدی بهتر بشم
خورشید جاوید اون رگ گندهه گردنت هسست اونو بده بیاد و نفستو حبس کن تا خواستت براورده بشه
رابینهود جان سپاس از همراهی و تشویقت
با نظر تکمرد و مسیحا موافقم کشش داستانت پایینه موضوعش جالبه اما ژانر وحشت اگه تعلیقش خوب از آب در نیاد کلا خوب از آب در نمیاد تریلر هم کم ضعیف و پرداخته نشده بود
این ژانر رو خیلی دوست دارم و امیدوارم کارات بهتر شن
این ماهان همون دراکولایی نیست که تو داستان شیطانت ازش خوشم نیومد؟!
لایک سییییزد ( خنده ی دویلانه)
متین جان ممنونم از همراهیت
اره همونه گفته بودم داستانش از قبل آماده شده
اولش پشمام ریخت .سایت سکسی اومدیم مثلا نه سایت تحلیل کابوس و بلایای معنوی
دوست عزیز بالایی اشکال نداره بین تمام تحریک شدنا توی این سایت یکمم حس ترس به ادم دست بده . ادم باید حس های مختلف رو تجربه کنه
پ.ن. حقیقتش حتی نتونستم اسمتو بخونم چه برسه به نوشتنش
ماهان امیر عزیز اسم این دوستمون اینفرنو کینگ 85 هست خوندنش و معنیش هم پادشاه جهنم هست .
دیکرمن عزیز ممنونم بابت کمکت واقعا اسم سختی بود
ای اچ ارت دوست عزیز ممنونم از کامنتت همه ما با تک مرد موافقیم
سامی جان ممنونم که نظر دادی
به بزرگی خودت ببخش اخه هنوز دومین داستانمه
مثل شما که تگ نشدیم هنوز
پ.ن. اون shاخر اسمت چیه ؟؟؟
واقعآ خخخخخخخخخخخخخخخخ،