منجلاب تاریک (۱)

1397/06/06

یقه ی تاپم را میان مشت هایم میگیرم،ثانیه ها کند شده و احساس میکنم چیزی به گلویم فشار می آورد،می ترسم انگار که در دالانی سر بسته دست و پا میزنم،خفگی!این همان مرگ بی صداست بزار کارش را تمام کند و خفه ام کند،خفه شوم از این همه تاریکی،سیاهی!
زندگی ام همیشه سرد و تاریک بوده،درونش سیاهِ مخمل مانند…
نفس نفس زدن مغزم را هم احساس می کنم،گویی مغزم هم برایش مهم نیست و فلش بک پایان تمام نفس هایم است…
۲ سال قبل:
_بی اجازه کار کردنات رو ترک نکردی هنوز؟
+هیییش!جلو در اخه؟بیا تو
وارد خانه می شود و در آغوشم می کشد_بااین موها این طوری دل می بری من مست میشم،غرق میشم،موهات دریاس با موجش می برتت…!
بی وقفه روی سرم بوسه میزند،سرم را میان سینه اش فرو می برم و عطر بلک جکساف لعنتی اش تا مغز استخوانم میرود
+دلم تنگ شده بود واست آقا معلم
_یه هفته نبودم چه بلایی سره موهات آوردی،بی اجازه رنگ کردی
از بغلش جدا میشوم و به سمت اتاقم میرویم_بد نشد واست توام که شاعر،شعر گفتی واسه خودت!
روی تخت مینشیند و من هم در آغوش او،دست هایش را زیر باسنم می گذارد و مرا بیشتر در آغوشش میکشد_خوشگل شدی
+شب میمونی؟
_من که دلم پیش توعه،ولی میدونی که اگه شب خونه نباشم افس…
میان حرفش میروم و بغض میکنم+افسون می فهمه که بهش داری خیانت میکنی،همیشه اولویت اول برات اون بوده،ماهروی احمق که مهم نیست من دلم ،قلبم پیش تو گیره،۲ روز بیشتر نتونستم از تعطیلات عیدم استفاده کنم زود اومدم،به مامانم اینا گفتم پایان ناممو باید تکمیل کنم تا یه هفته تنهام نمیتونی یه شب باشی
لبش را روی لبم می گذارد و آتشم میزند قطره اشکم می چکد و میان لب هایمان سُر میخورد سرش را عقب می کشد_ماهروی من؟؟؟چرا گریه می کنی اخه؟ ببین من تا ۵-۶ ماه دیگه می خوام طلاق بگیرم،صبر کن
+ببین پی…
میان حرفم میپرد_من شب و یه کاریش می کنم تو فقط زهرمون نکن
میان بغض میخندم و لب ها هم آغوشی را شروع می کنند،به عقب میرود و من هم رویش می افتم
لب هایم را ول می کند_مامانت اینا کی میان؟
لبخند شیطنت آمیزش را کوتاه می بوسم+تا شنبه هفته دیگه نمیان
من با حمید هماهنگ می کنم تا ۳-۴ روز پیشت بمونم،دوست داری؟
لبخندم عمیق می شود و سرم را تکان می دهم،افسون فراموشم می شود،اینکه ۳۹ سالش است و من ۱۹ سالم است فراموشم می شود،اینکه معلم ریاضی ام بود فراموش می شود،اینکه ۴سال در زندگی اش هستم و ۱سال و نیم رابطه جدی داریم با وجود زنش افسون فراموشم می شود…مجنون میشوم،دیوانه میشوم،لیلیِ تبر به دست می شوم و هم آغوشی را آغاز می کنیم
برایمان مهم نیست که ساعت ۱۰ صبح است وبرای رابطه خیلی زود!اما باید عطشمان را خاموش کنیم
لب هایش گونه تا گوش هایم را آتش زدند،قلبم هم آتش گرفت
اه می کشم و دکمه های پیرهنش را باز می کنم نمیزارد پیرهنش را در بی آورم معتقد بود سکس نیمه برهنه زیباست،حتی موقع هم آغوشی اش هم اعتقاداتش را داشت،لب هایش گردنم را بوسه میزند و دست من مشغول باز کردن کمر بندش است که مانع میشود و خیلی سریع جایمان عوض میشود و رویم می افتد_تا ۴ روز برنامه داریم
دستش را وارد شرتم می کند و من شرم زده از خیسی بیش از اندازه ام…
دایره وار می مالد و انگشتش را کوتاه فرو می کند اه می کشم
تا ۴ روز همین صدارو ازت در میارم خوشگلِ من
از بی حیایی اش لبخند زده و دل به دستانش میدهم
با احتیاط تاپ و شرتم را در می آورد و خیلی سریع زبانش را هم وارد بازی می کند…اه های پی در پی من حریص ترش می کند و تند تر زبان می کشد،کمرم از تخت جدا می شود
دست از کار می کشد من به بدن نیمه برهنه او واو به بدن برهنه من نگاه میکند!نفس که آرام میگیرد مشغول باز کردن کمربندش می شود و کاره نیمه تمام مرا تمام میکند
مدتی بعد خودش هم واردم میشود،داغی اش چنان است که ترشحاتم بیشتر می شود،نمی توان لذت را تشبیه به چیزی کرد بعد از یک هفته دوری،عقده اش را خالی میکند من هم دست کمی از او ندارم و با هر ضربه اش به نوک قله می روم و فرود می آیم
چقد سکس با معشوق زیباست…چقدر اینکه در هم حل شوید زیباست…
داغی اش هر لحظه زیاد تر می شود و ترشحات من زیاد تر
حرکات سریعترش لذت بخش ترند…می لرزم و ارضا می شوم
لبخند میزند و مدتی پس از من ارضا می شود و لبش پیشانی ام را می بوسد!!
پیرهنش را کامل در می آورد ‌و در آغوشم میگیرد_قرصاتو که میخوری؟
خودم را در بغلش حل می کنم و اوهوم مانند جوابش را می دهم
دست دراز می کند و پاکت سیگارم را از پا تختی بغلش برمی دارد_ماهرو مگه نگفته بودم نکش
_من نمی تونم روزا،شبایی که تو نیستی این جاتو میگیره
لبخند غمگینی میزنم،پاکت را از میان مشت هایش در می آورم پیراهنش را تنم کرده و از اتاق خارج میشوم،شلوار به دست پشت سرم از اتاق خارج می شود_گوشیمو کجا گذاشتم ؟؟
در بالکن را باز می کنم و هم زمان با آتش زدن سیگارم به گوشی اش اشاره می کنم
بر می دارد و به حمید زنگ میزند کامل وارد بالکن می شوم و قبل از بستن در صدایش به گوشم می رسد که جریان را برای حمید می گوید
در بالکن را می بندم و کامی عمیق میگیرم،مرد من برای ماندن پیش من نیاز به مجوز از سوی زنش دارد،عشق همین است،مگر نه؟

ادامه دارد…
نوشته: نیکس


👍 4
👎 4
5421 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

713748
2018-08-28 21:01:59 +0430 +0430

ناموسن قسمت بعدی رو اینقدر ادبی ننویس . روان و راحت بنویس.
انگاری داری روزنامه همشهری میخونی

1 ❤️

713756
2018-08-28 21:21:39 +0430 +0430

ریدم توخودت وداستان گهت باجنده هایی مثه تو چندتازندگی خراب میشه این عشق نیس هرزگیه

0 ❤️

713781
2018-08-28 23:08:59 +0430 +0430

پایان نامه در نوزده سالگی؟

1 ❤️

713795
2018-08-29 01:13:32 +0430 +0430

ممنون لاست مون عزیز
این یه داستانِ و صرفا حقیقت نیست
شاه ایکس عزیز این یه سوتی بود که از زیر دستم در رفته بود اول سن دختر خیلی بالا تر بود بعد عوضش کردم و اون جا موند

1 ❤️

713825
2018-08-29 05:38:39 +0430 +0430

از اسم داستان بدم میاد .
در کل نامگذاری منفی داستان خوب نیست،
حداقل با یه پیشوند<خروج> این خفقان و درست نمیکردی

بنظر من اسم داستان معرف کل داستانه.
ولی نگارش بد نبود به امید موفقیتت در قسمتهای بعدی.

1 ❤️

713889
2018-08-29 13:23:34 +0430 +0430

خیانت:(
ولی نگارشت نذاشت لایک نکنم…
امیدوارم ادامش بهتر باشه

1 ❤️