منو بکن عزیزم

1395/11/08

اسم من سامانتا است ، و اسم اون جینا ، ما همکار هستیم . من هیچ وقت فراموش نمیکنم که چقدر از با اون بودن خوشحال بودم .
جینا , سینه های بزرگش … پیچ و خم اندامش ، چشم های زیباش ، خیلی خوب میتونم بیاد بیارم انگار که همین دیروز بود ، نمیدونم عشقه یا شهوت ، اما یه چیزی وجود داره ، میخوام شما رو ببرم به 3 ماه پیش .
من به عنوان یک صندوق دار در فروشگاه محصولات ورزشی مشغول به کار شدم و در روز اول توسط رئیس به همه معرفی شدم و جینا رو هم همون روز برای اولین باردیدم البته اون لحظه من زیاد بهش توجه نکردم .
شیفت من تغییر کرد و این موضوع همیشه گی بود چون رئیس ما همیشه ما رو تغییر شیفت می داد تا بتونه کاملا ازمون کار بکشه .
تام همکار من همیشه تعریف می کرد که چقدر جینا رو دوست داره و چقدر دلش میخواد که یه لیسی به سینه ها و کون اون بزنه ، اما هر موقع از جینا درخواستی برای دوستی داشته اون گفته که وقت نداره و نمیتونه ، اون گفت جینا همیشه حالش بده و تو نمیدونی که چطور میشه بهش نزدیک شد ؟ ، البته باید بگم تام از اون دسته آدم هاست که نمیتونه جواب نه رو قبول کنه و شخصیت شیطانی اش بهش اجازه نمیده که واقعیت این رو قبول کنه که جینا دوست نداره رو کیر اون بشینه ، این موضوع منو به فکر فرو برد ، که چرا یک دختر زیبا مثل جینا دست مرد هایی مثل تام رو پس میزنه ؟ , آیا اون حسی نسبت به مرد ها نداره ؟ , این لحظه ای بود که دونستم تام چون فهمیده من دختر ها رو دوست دارم اومده و داره راز هاشو برای من میگه ، من
تو تمام مدت زندگیم زن ها رو دوست داشتم و البته دوست پسر های زیادی هم داشتم اما هیچ کدوم از اونا حسی که از یک دختر میگیرم رو بهم ندادن آخر هفته داره میرسه و زمانبندی کار من تغییر میکنه و این فرصتیه که بتونم با جینا کار کنم , من باید توی ریجیستری آخر سالن باشم و نزدیک به اتاق های پرو و جینا هم مسئول مرتب سازی لباس ها و لوازم است .

سلام من جینا هستم ، اینو با اون چشم های خوشگلش به من گفت قدم زد ، اون یه شلوار جین تنگ پوشیده بود و یه تیشرت کوتاه ، خودمو خیلی کنترل کردم که به سینه هاش خیره نشم ، واقعا کار سختیه که به خوشگل ها نگاه نکنی .
سلام من سامانتا هستم اما تو میتونی منو سامی صدا کنی ، اینو وقتی دوباره از کنارم رد شد گفتم ، اون روز سرم رو به کارم گرم کردم و سعی کردم زیاد بهش نگاه نکنم و خوب البته بعضی از مشتری ها خیلی بی ادب بودند ، 20 دقیقه تا تعطیلی فروشگاه مونده بود و مدیر به مردم اعلام می کرد که لطفا به سمت صندوق ها برید و پرداخت نهایی رو انجام بدید فروشگاه بزودی تعطیل میشه … مچکرم ، سرپرست زیر لب می گفت این مشتری های لعنتی باید سریع باشند ، اگه دیر به خونه برسم همسرم پوستمو میکنه ، این ها رو به ما می گفت و منم داشتم رسید ها رو می شمردم ، کار سختی بود همین موقع جینا اومد خمیازه ای کشید و گفت خیلی خسته ام ، من مشغول کار بودم سعی می کردم زود تر تمومش کنم , خنده ای کردم و سرم رو تکون دادم و اون میتونست بفهمه که من کم محلی نکردم , بهم گفت کمک میخوای نگاش کردم و باورم نمی شد که به کمک من اومده ، چون من خیلی خسته بودم و هزاران سوال داشتم که بپرسم چون بعضی مراحل کار رو فراموش کرده بودم ، وقتی وضعیتم رو بهش گفتم بهم نزدیک تر شد و رسید ها رو از دست من گرفت و شروع کرد به مرتب کردن ، پوست لطیفی داشت و عطرش منو اغوا می کرد ، گفتم ، مچکرم من به کلی همه چیز از دستم خارج شده بود احساس یه آدم احمق رو داشتم ، خندید و گفت ، مشکلی نیست من خوشحال میشم بهت کمک کنم چون اون سرپرست خیلی خود خواهه ، خیلی سخته از کسی که خوشت نمیاد دستور بگیری ، آخه میدونی من از مرد ها خوشم نمیاد اما سعی می کنم خودم رو مثل یک آدم عادی جلوه بدم ، با خودم گفت اوه خدای من اون به زبون آورد ، رفته بودم توی شوک ، تام اشتباه می گفت ، اون دوست پسر نداشت ، باورم نمیشه همکار زیبای من جینا واقعا یه لزبینه ، اون این موضوع رو از همه مخفی کرده بود به جز من ، پس تو این هفته زندگی تغییر میکنه .
ما کار رو تموم کردیم و من داشتم راجب به چیزی که جینا گفته بود فکر می کردم ، خستگی ناپذیر در بارش کنجکاو شده بودم چه موسیقی گوش میکنه ، چه شخصیتی داره و … بعد از مدتی دیدم که عاشق دختری شدم که حتی به سختی میشناسمش .

روز بعد کار آورم بود و مدیر من و اونو برای کار در اتاق پرو فرستاد ، ما مراقب بودیم کسی که توی اتاق میره با همون لباس ها بیرون بیاد ، دیدم یه زن که به نظر خراب میومد اومد این سمت ، یهو جینا رفت زیر میز ، اون زن با یه صدای لاسی سلام کرد ، گفتم میتونم کمکتون کنم ؟ ، پرسید دختری به اسم جینا اینجا کار میکنه ؟ یهو یه ضربه به پام خورد پایین رو نگا کردم دیدم جینا میگه بگو نه من هم وانمود کردم یه چیزی برداشتم و گفتم متاسفم فکر نمی کنم ، زن ناراحت شد ، گفت لعنتی و سریع از فروشگاه رفت ، جینا پرسید : رفت ؟ منم سرمو تکون دادم ،
جینا : اوه خدا باورم نمیشه که اون منو پیدا کرده ؟ … آخه چطوری ( با عصبانیت خندید )
پرسیدم : باورت نمیشه که اون چطور تو رو پیدا کرده ؟ ، اون کی بود ؟
جینا : اون ممممم یه دوست قدیمی , با اون چشم هاش اگه شیطون اونو ببینه فرار می کنه ، لطفا بین خودمون بمونه ،
گفتم باشه حتما من آدم دهن لقی نیستم ،
به هر حال تام راجبش از من می پرسه ، و من همیشه میگم ، میدونی چیزای دخترونه اس .
روز بعد دوباره من و جینا به اتاق پرو فرستاده شدیم ، جینا با چشم های رویایی اش به زمین نگاه می کرد و گفت ممنون که دیروز به خاطر من دروغ گفتی ، گفتم خواهش می کنم ، اون زن منم ترسونده بود هردو خندیدیم ولی این خنده پر از احساس و واقعی بود طوری که به من گفت فکر کنم میخوام تو رو بکنم ، بعد از اینکه اینو گفت حس کردم نزدیک تر شدیم ، بعد از ساعتی سرپرست با عجله کنار ما اومد و گفت که یک کار ضروری براش پیش اومده و از جینا خواست که امشب اون فروشگاه رو تعطیل کنه ، چون جینا قدیمی ترین کارمند بود ، وقتی کلید ها رو گرفت یه نگاهی به من انداخت ، چشماش فریاد می زدند که منو بکن عزیزم به دلایلی اون منو هنوز زیاد نمی شناخت و من فکر کردم این بهتره تا تمام زندگی منو ندونه ، تنها چیزی که اون از من میدونست این بوده که من برای مدت طولانی بدون دوست پسر هستم و غذای مورد علاقه من پاستا است و همینطور تمام کاری که من با اون انجام داده بودم ، خندیدن و نظر هایی مثل این لباس خیلی زیباست بود ،
فکر کنم این موضوع بود که من پیش اون احساس راحتی می کردم و اون هم با من راحت بود ، یک ساعت مونده به تعطیلی فروشگاه بود و من و اون تنها بودیم ، تام و بقیه کارگر ها هم رفته بودند تا خوش بگذرونند به خاطر اینکه سرپرست نبوده تا اون ها رو سر کار نگه داره و چیزی بهشون بگه ، فقط من و جینا بودیم .
من مشغول مرتب کردن ژاکت ها بودم به هر حال تنها چیزی که باعث عدم توجه من به کار می شد جینا بود ، هر بار که اون خم می شد من بهش خیره می شدم و از دیدن کون بزرگش لذت می بردم , میخواستم بهش نزدیک بهش ولی خودمو نگه می داشتم ، وقتی مشغول کار بودم یه صدایی شنیدم جینا بود ، داشت میومد اینجا ، انگار کارش تموم شده بود و اومده بود کمک من الان دیگه نمیتونستم روی مرتب کردن لباس ها تمرکز کنم چون اون مدام خم می شد و دیگه نمیتونستم کمک کنم چون مدام به اون نگاه می کردم ، یهو گفت : میدونی چیه بیخیال کار ما میتونیم فردا تمومش کنیم این کارتن رو بنداز دور ، بابت رئیس هم نگران نباش پیداش نمیکنه ، چون من میدونم که کجا مخفیش کنم ، یه چشمک زد و لباشو بهم فشرد ، خدای من دیگه نمیتونم صبر کنم چشم هامون خیره شده بود ، سکوت رو شکست جلو تر اومد و گفت بیا بشینیم و یکم خستگی در کنیم ، گور پدر کار، من یه لبخند زدم و نشستم روی زمین همینطور که به آینه های اتاق پرو خیره شده بودم حس شهوتم بالا و بالا تر می رفت ، من کاملا آماده بودم اونو بکنم .
پرسید : با کسی هستی ؟ منم خوشحال شدم چون بعد از این همه مدت اولین بار بود می پرسید ، با دستپاچگی یه نیم نگاهی بهش انداختم و دیدم به من خیره شده ، گفتم نه ، نه رابطه واقعی , چون اون هم تو همچین وضعیتی بود ، این حرف من مثل قبول کردن سکسمون بود .
سرمو چرخوندم و نگاش کردم ، این همون لحظه ای بود که صورت منو گرفت و شروع کرد به لب گرفتن و لیسیدن زبونم و تا گردنمو به ارومی لیس می زد و احساس شهوت منو دو چندان می کرد بلند شدیم ، گرمای بدن ما تمام این اتاق کوچیک رو پر کرده بود بسختی روی هم قرار گرفتیم و زبون نرمش بدنمو نوازش می داد , کسم داغ و باز شده بود و از لحاظ احساس سکسی به درجه های بالا رسیده بودم ، صدای نفس هاش رو می شنیدم , رفتم سراغ در آوردن لباسش که دستمو گرفت و گفت بیا از اینجا بریم بیرون ، تازه متوجه شدیم که 15 دقیقه از زمان بستن فروشگاه گذشته سریع بیرون رفتیم و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم و کمی جلوتر رفتیم ، تصمیم گرفتیم توی یک جای خلوت توقف کنیم ,
دستش به آرومی پاهامو لمس کرد ، کس من داشت منفجر می شد ، می خواستم روش بخوابمو کسمو به کسش بمالم ، اونو بخورمو و سینه هاشو گاز بگیرم ، شروع کردم به در آوردن لباس هام ، همین طور که داشتم سینه بندم رو در می آوردم ، موهامو گرفت و شروع کرد به لیسیدن گردنم و مالوندن کسم , بعد مدتی لب گرفتن و مالوندن ، رفت سراغ خوردن کسم ، آروم پاهامو باز کرد و به نرمی شروع کرد به زبون زدن کسم ، من آماده بودم تا در عرض یک دقیقه ارضا بشم ,
کسش رو روی کس من گذاشت ، لیز خودرن دو کس آب انداخته روی هم ، احساس می کردم دارم توی آبشار شنا می کنم ، لذتش رو تصور کنید ،
من مدام ناله می کردم و صدای اون هم در آومده بود ، رفته رفته سینه هاش روی دهن من اومد ، اونارو با تمام وجود می مکیدم ، حس کردم میخواد ارضا بشه ، چون صدای ناله هاش بلند شده بود ، بدنش داغ و کس اون حسابی خیس شده بود و من کار اضافه ای نمیتونستم انجام بدم جز حرکت آروم پاهام روی کس آبدارش ،
جینا : اووووووممم سریعتر ، ( صداش بلند تر می شد ) مممممم اره اره …. من شدم ،
اینو گفت و بازم ادامه داد ، هر دوی ما به اوج رسیده بودیم ، احساس می کردم ارتباط عمیقی باهم داریم ، پس از هر بار به اوج رسیدن هردو بازم ادامه می دادیم ، کس هامون بهم چسبیده بود و نمی خواست جدا بشه ، می گفت ادامه بده و منم همینو می خواستم ، میخواستم ادامه بدم و ادامه بدم ، بعد از مدتی خودمو تو حالتی مثل مستی دیدم هر بار من ارضا میشدم ، باز از ارضا شدن اون انرژی می گرفتم ، جینا با صدایی خسته و وحشی : تو خیلی خوبی ، خدای من ، تو عالی هستی سامانتا ، اینو قبل از آخرین شدنش گفت ، فکر می کنم حدود 20 بار ارضا شدیم , ماشین پر از احساس خوشحالی و رضایت شده بود ، شیشه ها رو بخار گرفته بود و من برای بار اول توی زندگیم فهمیدم یه سکس خوب چیه .

ترجمه : Bashir


👍 7
👎 2
49547 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

576510
2017-01-28 00:53:28 +0330 +0330

ترجمه ی خوبی بود من به شخصه برای اقلیت های جنسی یا دگرباش ها با هر پوزیشنی احترام قائلم .پرچم رنگین کمانتان تا ابد برافراشته باد دوستان.

1 ❤️

576567
2017-01-28 11:18:15 +0330 +0330

مرسی عااااااااالی بود

0 ❤️

576577
2017-01-28 12:07:30 +0330 +0330

کاکتوس 1این کامنت که گذاشتیو من قبلا نزاشته بودم؟

0 ❤️

576782
2017-01-29 20:33:46 +0330 +0330

نظر شما چیه؟

این عنوان هنری داستانت منو کشته

0 ❤️