مهسا دوست هم دانشگاهی

1394/09/06

سال اول دانشگاه بودم ، با مهسا آشنا شدم من ۲تا رفیق داشتم که کلا با هم میگشتیم اونا و چند نفر دیگه دنبال مهسا بودن و من هم اصلا فکر نمیکردم بخواد به من پا بده من درسم از همه بهتر بود و یه کم مغرور بودم و اصلا محل نمیزاشتم به دخترا تا اینکه متوجه نگاههای مهسا تو کلاس به خودم شدم ولی باز جدی نمیگرفتم ، یکی از رفیقام گفت میخواد با مهسا دوست بشه منم گفتم خودت هر جور دوس داری این رفیقم زیادی خوشتیپ بود یه مدت گذشت ، ولی نگاهای مهسا کم نمیشد و به بهونه درس و این جور چیزا زیاد دورو ورم بود تا اینکه این دوستم پیشنهاد دوستی و داد بهش ، ولی قبول نکرده بود یه بار جزوش رو ازش خواستم ، آخره جزوش یه شعر عاشقانه بود که منم دو تا بیت به اون اضافه کردم ، و ماجرای ما از اونجا شروع شد بعد یه مدت شمارش رو ازش گرفتم سنش ۲۸ بود و ۲ تا بچه داشت خیلی با هم حرف میزدیم ، میگفت شوهرش رو با یه زن دیگه تو تخت خوابه خودش گرفته و شوهرش با زنای دیگه زیاد رابطه داره نمیدونم راست میگفت یا نه ولی به خودش زیادی میرسید ، شوهرش واسه یه سفر زیارتی ثبت نام کرده بود و مهسا هم خونه پدر شوهرش قرار بود بمونه تو اون چند مدت خیلی در مورد سکس با هم حرف میزدیم و چند باری هم پشت تلفن ارضا شده بودیم ، وقتی شوهرش رفت بهم گفت واست هدیه گرفتم بیا بدم بهت ولی زیاد وقت ندارم و شک میکنن بیرون باشم منم واسش یه چیزی گرفتم و با هزار زحمت و یواشکی رفتم خونشون مهسا هم قبل من رفته بود خونه خودشون و بچه ارو گذاشته بود خونه پدر شوهرش ، پشت در منتظر بود تا رسیدم باز کرد درو سریع رفتم تو کسی نبینه به خودش رسیده بود خیلی زیاد بم گفت بریم بالا جلوی من راه میرفت منم محو اندامش بودم رفتیم نشستیم رو تخت یه کاپشن گرفته بود با یه شلوار کاپش رو تست کردم و گفت بهت خیلی میاد منم محو خودش بودم نشستیم لبه تخت سرشو گزاشتم رو سینم یه کم که موند خودش سرشو آورد بالا و منم لبامو گزاشتم رو لباش و محکم بغلشم کردمو اوفتادیم رو تخت بدنشو میمالوندم و ازش لب میگرفتم تا اینکه بلند شدیم و من لباسهامو در آوردم ولی اون شرت و سوتینش رو در نیاورد به پشت خوابیده بودم اونم سینه پر مو خیلی دوست داشت و لیس میزد و حال میکرد تا این که گفت دوس داری بخورم واست گفتم اره رفت پاینتر و کیرم و دراورد و اولش سرشو میخورد و کم کم داشت تا تهشو میکرد دهنش که با دستم سرشو فشار دادم که ناراحت شد دیگه کاریش نداشتم و خودش میخورد وقتی یه کم ساک زد پا شد و شرتشو دراورد و به حالت۴ دستو پا موند ولی هر کاری کردم سوتینشو در نیاورد ، رفتم پشتش تجربی سکسی تا اون موقعه زیاد نداشتم سرشو تنظیم کردم رو کسش فشار دادم سریع رفت تو زیاد ناله میکردو تو حال بود که آبم میخواست بیاد در آورد و ریختم رو تخت گفت انگشتم کون منم ارضا شم یه کم با کسش ور رفتم اونم ارضا شد ۵-۶

نوشته:‌مهران


👍 0
👎 2
64568 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

475518
2015-11-27 18:36:36 +0330 +0330

**
با عرض پوزش
به دلیل اخطار ادمین
از نوشتن شعر معذورم
**

1 ❤️

475520
2015-11-28 00:24:31 +0330 +0330
NA

رفتم پشتش تجربی سکسی تا اون موقعه زیاد نداشتم سرشو تنظیم کردم رو کسش فشار دادم
جممله خوبی بود نشون میده که یه دست و پا چلفتی بودی

0 ❤️

475521
2015-11-28 01:56:35 +0330 +0330

این الان یادداشت بود یا داستان کسخول آقا؟ تو مادر خلاصه نویسیو گاییدی که با این یادداشت تخمیت. کیر شوهر مهسا تو کونت اگه راس بگی
یه شعر نوشتی بعدم اون کشید پایین گفت بفرما !؟
سینه پر مو لیس میزد؟ مهسا با گروه داعش نسبتی نداره؟ کیر اسب چلاق با پوزیشن استر رو الاغ تو نوشتت بره دیگه ننویسیا؟ قول بده که دیگه نمینویسی

1 ❤️

475522
2015-11-28 01:59:07 +0330 +0330

خیلی بیحال نوشتی دادا انگار خمار بودی
یک کم جنبو جوش یک کم فضا سازی
اگر سکس اینجوریه ک من خودمم نمیخوام

0 ❤️

475527
2015-11-28 06:20:08 +0330 +0330
NA

کس پدرت

0 ❤️

475528
2015-11-28 06:24:06 +0330 +0330
NA

حال نکردم…

0 ❤️

475529
2015-11-28 09:11:27 +0330 +0330
NA

به نظر من واقعی بود give_rose

0 ❤️

475531
2015-11-28 15:39:14 +0330 +0330
NA

نمیخواست خلاصه بنویسه ولی چون داشته جق میزده و مینوشته همونجای داستان که آبش اومده بقیه داستانو سر هم کرده.

0 ❤️

475534
2015-11-29 13:54:18 +0330 +0330
NA

با تمام کسری هاش ،به نظر واقعی میاد…

0 ❤️

475537
2015-11-29 23:23:46 +0330 +0330

خخخخ

اخه تا کی:-)

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها