مهمون ناخونده

1395/12/07

عمو فرِد عموی واقعی من نیست و در اصل قدیمی ترین دوست بابامه. مادر اون دوست صمیمی مادربزرگم بود و خودشم دو روز بعد پدرم به دنیا اومده بود و سوای اون برادر شیری هم دیگه هم به حساب میومدن. بعد اونم تو کل دوران تحصیلشون از ابتدایی تا دبیرستان باهم بودن تا اینکه بابام به دانشگاه میشیگان و فرد به دانشگاه کلگری رفت و بالاخره بعد سالها از هم جدا شدن. هرچند توی همون مدتم از هر فرصتی برای با هم بودن استفاده میکردن و تقریبا تو همه ی تعطیلاتی که داشتن با هم وقت میگذروندن. ولی بالاخره بعد دانشگاه هرکدوم به نوع درگیر زندگی شدن و راهشون از هم جدا شد. پدرم به غرب رفت تا با چندتا از دوستان یه شرکت نرم افزاری رو استارت بزنه و فرد هم تو همون شهر موند و تو یکی از شعبات بیگ تری (big3) مشغول کار شد.
فرد برخلاف پدرم زیاد اجتماعی نبود و کم پیش میومد که سراغ زن یا دختری بره و عملا در مل دوران دانشگاه و دبیرستانش نتونسته بود حتی یه دوست دختر برای خودش دست و پا کنه. البته اشتباه برداشت نکنیئ. فرد بقدری زیبا و جذاب بوده که هیچ دختری دست رد به سینه اش نزنه ولی خب اساسا آدمی خجالتی و منزوی بوده و برای آشنایی با کسی پا پیش نمیذاشته و اگرم میذاشته بقدری ناشیانه رفتار میکرده که رابطشون بیشتر از یکی دو روز طول نمیکشیده و همون اول کار به بن بست میرسیده.
هیشکی نمیدونه فرد واقعا چه مشکلی داشت که اینطوری رفتار میکزد. اون حسابی روی فرم بود و فی المجموع ظاهر شیک و جذابی داشت. ولی به قول پدرم روحیاتش طوری بود که هر زنی میتونست تشخیص بدست که فرد آدمی نیست که بشه رابطه ی پایدار و یا لاقل خوبی رو ازش انتظار داشت.
خود فرد اون موقعا اعتقاد راسخی داشت که هرکسی یه نیمه ی گمشده داره که بالاخره یه روزی پیداش میکنه که البته بالاخره تو سن 21 سالگی اون نیمه ی گمشده رو پیدا کرد. اسم دختره جولیت بود و زمانی با دختره آشنا شد که با کس دیگه ای رابطه داشت که از قضا اون آدم یمی از دوستای صمیمی خود فرد بود. ولی عشق این حرفا سرش نمیشه. همونجا بود که دختره فرد رو به کناری کشیده بود و برنامه ی اولین قرارشونو چیده بودن.
پدر و مادرم و علی الخصوص پدرم شدیدا از اون دختره که حالا تبدیل به یک زن شده بود نفرت داشتن و اونو به چشم یه جنده میدید که فرد رو بخاطر پولش میخواد. پدرم حتی چند هفته قبل ازدواج این دوتا هم به فرد گفته بود که ازدواج کردن با اولین دختری که باهاش آشنا شده ایده ی خوبی نیست و بهتره زمان بیشتری رو صرف پیدا کردن زنی بکنه که قراره باقی عمر رو باهاش سر کنه. ولی فرد استدلال خودش رو داشت و در جواب پدرم گفته بود که عاشق جولیه و با وجود اون نمیتونه به زن دیگه ای فکر کنه.
من وقتی که اون دوتا مرغ عاشق با هم ازدواج کردن 5 سالم بود. جشن اونا تو یکی از تالارای مجلل مرکز شهر برگزار شد و من و خواهر سه سالم دخترای گلریز مراسمشون بودیم. یادمه که اونروز جولیا توی اون لباسش فوق العاده شده بود و آرزو میکردم که کاش خودمم زودتر ازدواج میکردم تا بتونم همچین لباسی رو تنم کنم.
بعد ازدواجشون سالی یکبار بهمون سر میزدن و هربارشم برای من و آبجی کوچولوم اسباب بازیای خوبی میاوردن و بخاطر همینم خیلی دوستشون داشتیم. آخرین باری که به دیدنمون اومده بودن رو به خوبی یادمه. میتونستم از توی ااتاقم حرفاشونو در مورد اینکه فرد بچه میخواد ولی زنش مخالفت میکنه رو بشنوم. شنیدن حرفای جولی در مورد اینکه خواسته ی عمو فرد براش اهمیتی نداره منم ناراحت کرد. آخه من عمومو خیلی دوست داشتم.
البته فرد بیشتر از ایم حرفا عاشق زنش بود و حاضر بود به هر خواسته ای تن بده تا اونو خوشحال کنه. مثلا موقعی که جولی از کار کردن توی سالن آرایش خسته شد و ازش خواست که سالن خودش رو داشته باشه، فرد با کمال میل همه ی هزینه های یه سالن مجهز رو متقبل شد و حتی بعدش که میخواست سالن رو به جای بهتری ببره هم فر مخالفتب نکرد و همه ی هزینه های سرسام آور جدید رو پرداخت کرد. انگاری واقعا از حیف و میل کردن پول واسه ی این زن لذت میبرد! اینو براساس بلیتای فرست کلاسی میگم که هرچند ماه یه بار واسه ی جولی میخرید تا برای دیدن دوره های مختلف به جاهای دیگه بره میگم!
دیگه 9 سالم شده بود و مدتی از آخرین باری که دیده بودمشون میگذشت و فقط وقتی که یه بار برای دیدن پدر بزرگم به میشیگان رفتیه بودیم، اومد دنبال بابام و به یه دورهمی مجردی رفتن. سال ها از پی هم میومدن و من همچنان چشم به راه کارت پستال یا نامه ای از طرف عمو فرد بودم که مثلا سال نو یا تولدمو بهم تبریک بگه. ولی زهی خیال باطل.
چند وقت پیش تولد 16 سالگیم رو جشن گرفته بودم و حالا همه چیز داشت رنگ و بویی تازه به خودش میگرفت؛ یه مهمونی بزرگ گرفتم، تو آزمون گواهینامه قبول شدم، بابام برام یه بی ام دبلیوی آخرین مدل خرید و در نهایت باکرگیمو از دست دادم و قدم در دنیای لذت بخش سکس گذشتم. ضمنا حالا که بزرگتر شده بودم خونوادم روم یه حساب دیگه باز میکردن و مواقعی که همراه با خواهر و برادرم برای دیدن خاله توری به سانفرانسیسکو میرفتن میذاشتن توی خونه تنها بمونم.
حسابی به وجد اومده بودم. این اولین باری بود که یک هفته تنها میموندم و کل خونه در اختیارم بود. ولی چه فایده. مامان و بابام بهم سپرده بودن که به هیچ عنوان حق ندارم پارتی بگیرم و شک نداشتم به همسایه ها و دوست و آشنا سپرده بودن که اگه دیدن تو خونمون خبریه بهشون خبر بدن تا از خجالتم دربیان. با این اوصاف نهایتا میتونستم چنتا از دوستای صمیمیمو دعوت کنم و باهاشون شب نشینی کنیم و لاغیر.
بعد اینکه خونواده ی گرامی رو به فرودگاه رسوندم و برگشتم، متوجه یه ماشین ناشناس جلوی در خونمون شدم که وقتی جلوتر رفتم عمو فرد رو دیدم که توی بالکن به انتظار ما نشسته. احتمال میدادم که بابام میدونسته که عمو فرد تو شهره و بدون اینکه به من بگه ازش خواسته که بیاد خونمون و این چند روزو پیشم باشه. واقعا که. مثلا یه بار قرار شد تنها بمونما. بازم گند زدن به کل برنامه هام. به هرحال ماشینمو کردم تو پارکینگ و به حیاط برگشتم.

  • عمود فرد شما اینجا چیکار میکنی؟
    وقتی سرشو بالا آورد که جوابمو بده متوجه قطرات اشکی شدم که به پهنای صورتش پخش شده و بی انقطاع جاریه.
  • میدونی بابات کجاست؟
  • تو راه سانفرانسیسکو
    یه صندلی برداشتم و رفتم کنارش نشستم.
  • همه چی مرتبه؟
  • نه. زندگیمو باختم.
  • جولیا ترکم کرد…
    هنوز جملش تموم نشده بود که بغلم کرد و گریه اش شدت گرفت و قبلا اینکه بخوام چیزی بگم موبایلش زنگ خورد.
  • سلام رابرت
    بلافاصله از جاش بلند شد و قدم زنان ازم فاصله گرفت تا بتونه با پدرم خصوصی حرف بزنه. حدود 5 دقیقه ی بعد تلفنو قطع کرد و داست به سمتم میومد که این بار موبایل خودم زنگ خورد.
  • سلام بابایی
  • سلام عزیزم. قراره عمو فرد یه چند روزی پیشت باشه.
    خیلی دوست داشتم داد بزنم که نهههه. از این خبرا نیست. ولی تنها کلمه ای که از گلوم خارج شد یک چشم کوتاه بود.
  • مرسی عسلم. ممنون که درک میکنی. الانم شرایط عمو فرد بحرانیه و ازت میخوام که این چند روزه کمی مراعات حالشو بکنی و هواشو داشته باشی.
  • چشم
  • چشمت بی بلا. خیالتم از بابت باقی چیزا راحت باشه. اون کاری به کارت نداره.
  • خوبه
  • فقط یه چیز دیگه هم هست عزیزم. اگه احیانا خواست باهات درد و دل کنه، تحمل کن و حرفای دلشو بشنو. قول میدم وقتی برگشتم برات جبران کنم.
  • بایدم جبران کنی. سفر به سلامت. دوستت دارم.
  • منم دوستت دارم عزیزم. مراقب خودت باش
    کنار عمو فرد تو آشپزخونه نشسته بودم. یه لیوان آب دستش گرفته بود و همچنان اشک می ریخت. تا به امروز به این حد عاجز و بیچاره ندیده بودمش. واقعا دلم به حالش میسوخت. از طرفی تاب دیدن این حالشو نداشتم. از جام بلند شدم و به سمت عمو فرد رفتم و در آغوش گرفتمش.
  • غصه نخور. همه چی درست میشه.
  • نه هیچی مثل سابق نمیشه.
  • مگه چه اتفاقی افتاده؟
    بالاخره طاقتش تموم شد و سفره ی دلشو برام باز کرد و همه ی ماجرا رو مو به مو تعریف کرد: ظاهرا چند روز پیش جولیا بازم به یه سفر کاری به فونیکس رفته بود و عمو فردم تنها تو خونه نشسته بود و برای مسابقه ی هفته ی بعدش پدال میزد و فیلم میدید که تصمیم میگیره آیپدش رو برداره و یه فیلم جدید برای دیدن پیدا کنه که متوجه میشه جولیا آیپد اونو اشتباهی برده. پس با همون آیپد جولیا مشغول فیلم دیدن میشه ولی وسطاش یهو تصمیم میگیره که یکم اونتو فضولی کنه و تو کارای جولی سرک بشه. بخاطر همینم اول از همه سراغ ایمیلاش میره که همون موقع شوکه میشه. inbox جولیا پر از پیام های دوستیابی از سایتای سکسی بود که وقتی دقیق تر میشه می بینه که با چنتاشون رو هم ریخته و باهاشون سکس کرده. اینبارم به فونیکس رفته تا با پسری به اسم مِسترو سکس کنه و در اصل همه ی سفرای کاری ای که تو همه ی این سالها میرفته برای عشق و حال و هرزگیاش بوده و این همه مدت داشته به عمو فرد خیانت میکرده و اون بیخبر بوده.
    اون حسابی گیج شده بود و نمیتونست اون چیزی رو که می بینه باور کنه. پس بلافاصله ساکشو برمیداره و به فرودگاه میره و با اولین پرواز خودشو به فونیکس و هتلی که برای زنش جا رزرو کرده بود میرسونه و میرینه به قامت جولیا. اونم در جوابش میگه که عملا از سال دوم ازدواجشون به بعد حسی بهش نداشته و فقط چون عمو فرد پولدار بوده و خرج سالنشو میداده باهاش زندگی کرده و الانم همون حس بیتفاوتیش تبدیل به نفرتی عمیق شده و دیگه نمیخواد ببیندش. عمو فردم با شنیدن این حرفا هم نمیتونه طاقت بیاره و سریع از اتاق میزنه بیرون. ولی وقتی به لابی میرسه بغضش میترکه و برای اولین بار بعد 21 سالگیش شروع به گریه میکنه. تو این گیرو دار به این فکر میفته که الان باید چیکار کنه. چون بالطبع دیگه نمیتونه به دیترویت و اون خونه برگرده. چراکه اون خونه تنها یاداور لحظات خوشیه که همشون دروغ و ریا بوده. احساس تنهایی هم داشته کلافش میکرده و می بینه که در حال حاضر کس دیگه ای جز بهترین دوستش نمیتونه آرومش کنه. پس یه ماشین کرایه میکنه و مستقیم میاد خونه ی ما به امید اینکه کنار پدرم آروم بشه.
    با تموم شدن حرفاش، گریشم تقریبا بند اومده بود و حس میکردم حالش کمی بهتر شده.
  • عزیزم میتونم از حمومتون استفاده کنم؟
  • اختیار داری. اینجا رو مثل خونه ی خودت بدون.
    کیفشو برداشت و دنبالم راه افتاد. از پله ها بالا رفتم و اتاق مهمونو نشونش دادم و بهش گفتم که میتونی از سرویس اتاق پدر و مادرم که بزرگتره استفاده کنه. تشکری کرد و شروع به در آوردن لباسا از توی کیفش کرد. منم به اتاقم برگشتم و آیپدمو برداشتم و یه موزیک خوب پلی کردم تا کمی حال و هوام عوض شه. به عمرم مردی رو به این حد عاجز ندیده بودم.این اتفاق بدجوری ناراحتم کرده بود و دلم به حال عمو فرد میسوخت. واقعا لیاقتش این نبود. اون مرد خوبی بود و با زنش مثل یه پرنسس رفتار میکرد. جولی چطور دلش اومده بود با آدمی به این نازنینی اینطوری رفتار کنه. واقعا که خیلی حرومزادس.
    کمی بعد از رو تختم بلند شدم و به اتاق پدر ومادرم رفتم تا ببینم عمو فرد در چه حاله. در حموم باز بود و صدای آب و فن به گوش میرسید. کمی که بیشتر سرک کشیدم متوجه شدم که صورت و بدنشو کف مالی کرده و مشغول شستن موهاش و به خاطر همین متوجه حضورمنشده. منم جرئت بیشتری به خرج دادم به حموم نزدیکتر شدم. حالا میتونستم بدنش رو به وضوح ببینم. اندامی تراشیده با سینه ای پهن و شکمی شش تکه که به پاهایی عضلانی ختم میشد و نشون میداد که حاصل سال ها تمرین سخته و هیچکدوم یه شبه به دست نیومده. واقعا نمیتونستم بفهمم که یه زن چطور میتونه با وجود داشتن مردی با همچین چهره ی جذاب و بدن تراشیده ای حتی به کس دیگه ای فکر کنه.
    دیدن هیکل فوق العاده ی عمو فرد بدجور تحریکم کرده بود و نمیتونستم بیشتر از این تحمل کنم. پس دیگه بیشتر از این دست دست نکردم و لباسامو به سرعت درآوردم و داخل حموم رفتم. فرد زیر دوش رفته بود و داشت خودشو میشست که یهو چشمش به من افتاد و قبل اینکه بتونه چیزی بگه کیرکلفت 17-18 سانتیشو توی مشتم گرفتم.
    آب و کف روی کیرش سرازیر شده بود و منم شروع به مالیدن کیر خوش تراشش کرده بودم.
  • لطفا تمومش کن.
  • مطمئنی؟
    جوابی نداد و تنها صدای نامفهمومی از ته گلوش خارج شد. پس منم معطل نکردم و تا نظرش عوض نشده جلوش زانو زدم و کل کیرشو توی دهنم فرو کردم. دیگه نتونست بیشتر از این مقاومت کنه و چنگی به موهای بلوندم زد و سرمو به سمت خودش فشار داد تا کیرش گلوم رو لمس کنه و هنوز 2-3 ثانیه بیشتر نگذشته بود که همه ی آب داغشو که خیلیم زیاد بود توی دهن و گلوم خالی کرد.
    کیرش همچنان توی دهنم بود و داشت میخوابید که سرمو بالا بردم و نگاهش کردم. توی چهره اش هیچ اثری از لذت و یا خوشحالی نبود. یک چهره ی بی روح تر از سابق که انگاری اون لحظه هیچ حسی نداره.
  • گمشو بیرون.
    حوله ای دور خودم پیچیدم و از حموم بیرون اومدم و همونجا روی تخت نشستم تا در مورد حرکت بعدیم فکر کنم و قبل اینکه اوضاع خرابتر شه یه کاری بکنم. پس حوله رو باز کردم و روی تخت انداختم و خودمم روش دراز کشیدم. بعدش پاهامو باز کردم و مشغول مالیدن کسم شدم.
    عمو فرد بعد حدود 10 دقیقه که برام مثل 10 سال گذشت از حموم بیرون اومد و متوجه شدم که همه ی لباساشو پوشیده و خبری از حوله نیست. ولی به محض اینکه پاشو تو اتاق گذاشت سرجاش میخکوب شد و به کس خیس و پف کرده ی من زل زد. میتونستم عطش سکس رو توی چشماش ببینم ولی خوددار تر از این حرفا به نظر میرسید.
    با اومدن اون جق زدنم رو شدت بخشیده بودم و کسم بیش از پیش آب انداخته بود و انگشتامو کاملا خیس کرده بود. منم تک تک همون انگشتای خیسمو توی دهنم میکردم تا آتیش هوس فرد رو تند تر کنم که بالاخره بعد گذشت چند دقیقه به خودش اومد و روشو به طرف دیگه ای برگردوند.
  • خواهش میکنم تمومش کن.
  • یعنی میگی که دوست نداری جق زدنمو تماشا کنی؟
  • چرا. ولی تو فقط 16 سالته.
  • خب تو هم فقط 41 سالته.
  • تو دختر تنها و صمیمی ترین دوستمی.
  • چه ربطی داره؟
  • این کار اشتباه محضه.
  • آخرین باری که یه کس تر و تازه خوردی کی بوده؟
  • یه چند سالی ازش میگذره.
  • پس واسه چه دست دست میکنی. حالشو ببر.
    به محض تموم شدن هر کدوم از لباساشو یه طرف پرت کرد و جلدی لخت شد و خودشو بین پاهام رسوند و زبون گرمشو روی کس سرخ و خیسم گذاشت. حرکاتش خیلی ناشیانه بود و معلوم بود که زیاد از اینکارا نکرده ولی همین ولعش برای میک زدن و لیسیدن کسم کافی بود تا منو به اوج برسونه.
    چند دقیقه ای به همین منوال گذشت تا اینکه بالاخره زبونشو از کسم جدا کرد و خودشو جلو کشید و بی معطلی کیرشو توی کس تنگم فرو کرد. با شروع شدن تلنبه هاش خودمم شروع به مالیدن چوچولم کردم تا از این وضعیت لذت بیشتری ببرم.
  • دوس داری عزیییییییزم.
  • عآررررره عمویییییی
  • خیلی باحالییی
  • اومممممم
  • میتونم یه خواهشی ازت بکنم؟
  • هرچی که باشه نشنیده قبول میکنم.
  • میتونم تو پوزیشن داگی بکنمت؟
    تنها لبخندی تحویلش دادم و با سرعت بیشتری چوچولم رو مالیدم.
    کمی بعد دمر شدم و به حالت داگی و پشت به فرد نشستم. اونم بی معطلی کیر کلفتشو یه ضرب توی کسم کرد و مشغول تلنبه زدن شد. کمی بعد پهلوهامو گرفت و حرکاتشو با شدت بیشتری ادامه داد. واقعا که اون لحظه رو ابرا بودم و دوست نداشتم لذتی که میبردم پایانی داشته باشه.
    چند دقیقه ای به همین منوال گذشت تا اینکه عمو فرد خسته شد و یه طرف تخت دراز کشید. حالا نوبت من بود که از خجالتش دربیام و برای همینم بلند شدم و روی کیرش نشستم. ولی قبل اینکه کارمو شروع کنم خودمو به جلو خم کردم و لبای خوشمزشو بین لبام گرفتم. همین کارم حشریترش کرد و باعث شد رونامو بچسبه و خودش شروع به تلبنه زدن کنه. هرچند که سریع خسته شد و دوباره بی حرکت دراز کشید و اینبار خودم شروع به بالا و پایین شدن کردم. یه دقیقه ای از شروع بالا و پایین رفتنام نگذشته بود که ناله ی بلندی کرد و فهمیدم الاناست که ارضا بشه. پس سریع از روش بلند شدم و کیرشو تو مشتم گرفتم و مشغول جق زدن شدم تا اینکه با آهی از ته دل ارضا شد و آبشو بیرون پاشید که روی شکم و سینه ی خودش پخش شد.
    اینبار هم بعد ارضا شدن یهو عین جن زده ها از رو تخت پایین اومد و لباساشو برداشت و بدون گفتن حتی یه کلمه راهشو کشید و رفت. منم همون شکلی روی تخت دراز کشیدم که یهو با صدای بسته شدن در ورودی به خودم اومدم.
    بدجور نگرانش بودم و نمیدونستم که داره کجا میره. چون اون اساسا جایی رو به جز خونه ی ما و هتل زنش نمیشناخت. دلشوره داشتم و چندباری سعی کردم باهاش تماس بگیرم ولی هر دفعه روی پیغامگیر میرفت. بعد اینکه از جواب دادن فردی ناامید شدم سعی کردم با جولیا تماس بگیرم و بهش خبر بدم که ممکنه عمو تو راه هتل باشه. ولی اونم موبایلشو روی پیغامگیر گذاشته بود و هیچ جوابی نمیداد. آخر سر مجبور شدم براش پیغام بذارم و بگم که ممکنه عمو فرد بره پیشش. یک ساعتی گذشته بود و منم تقریبا از زنگ زدن ناامید شده بودم که برام یه مسیج اومد
  • مرسی که اطلاع دادی. به نگهبانای هتل خبر دادم که اگه همچین کسی اومد جلوشو بگیرن. می بوسمت. عمه جولی
    یکی دو ساعت دیگه هم گذشت و بازهم خبری از فرد نشد. دیگه بدجور نگران شده بودم و لباسامو پوشیدم و زدم بیرون تا داخل شهر دنبالش بگردم. مگه یه غریبه که هیچ جایی رو توی شهر ما نمیشناسه کجا میتونه رفته باشه؟ یادم اومد که اون گلف دوست داره و بخاطر همین به همه ی کلابای گلف سر زدم و پارکینگاشونو چک کردم تا شاید ماشین فردی رو ببینم ولی هیچ اثری ازش نبود. بعدش سراع بارها و رستوران های اطراف خونمون رفتم به این امید که شاید اومجا باشه ولی بازم تیرم به سنگ خورد. انگاری آب شده بود و رفته بود تو زمین. دیگه بیشتر از این حوصله ی گشتن نداشتم و تصمیم گرفتم برگردم خونه و امیدوار بودم وقتی که بر میگردم توی ایوون ببینمش. ولی خونه هم برنگشته بود.
    چند ساعتی رو با استرس گذروندم تا اینکه زنگ خونه به صدا در اومد و وقتی درو باز کردم عمو فرد رو تو چهارچوب در دیدم که با نگاهی شرمنده بهم خیره شده بود.
  • لازمه که حرف بزنیم.
    دنبالم راه افتاد و روی مبل کناریم نشست. چند دقیقه ای هم سکوت حکم فرما بود و حتی یک کلمه هم بینمون رد و بدل نشد تا اینکه بالاخره خودم سکوت رو شکستم.
  • حالت خوبه؟
  • نه. اصلا خوب نیستم
  • چرا اونوقت؟
  • بخاطر اینکه به زنم خیانت کردم. بخاطر اینکه به اعتماد دوستم خیانت کردم و دخترشو تو خونه ی خودش گاییدم. همینا واسه خوب نبودن کافی نیست؟
  • ولی به نظرم تو هیچ کار بدی نکردی.
  • اتفاقا کار خیلی خیلی بدی کردم. یعنی واقعا نمیتونی در کنی؟
  • یعنی حال نکردی؟
  • مشکل من این نیست… بذار یه جور دیگه بگم. اصلا میدونی تا به این سن برسم با چنتا زن خوابیدم؟
    قبل اینکه بتونم جوابی بدم خودش ادامه داد.
    -فقط یکی! من تو تولد 23 سالگی باکرگیمو از دست دادم و دقیقا یکسال بعدش با همون آدم سکس کردم و این رابطه 3 ساله دیگه هم ادامه پیدا کرد تا اینکه باهاش ازدواج کردم. ولی حالا همه چیزو با یه خیانت خراب کردم.
  • ولی اون قبل تو بهت خیانت کرد.
  • من تنها به اون و پدرت خیانت نکردم. من به خودمم خیانت کردم. چون با وجود اتفاقاتی که افتاده هنوزم عاشق زنمم.
    دوباره گریه اش شروع شده بود و عین ابری بهاری اشک میریخت. نمیدونستم چی باید بگم یا چیکار باید بکنم تا حالش بهتر بشه. خودمم دیگه عاجز شده بودم. ولی بعدش یه تصمیم جسورانه گرفتم و لبامو روی لباش گذاشتم.
  • این کارمون اشتباهه.
  • نه نیست.
  • وقتی که به دنیا اومدی تو بیمارستان بودم و بعد پدرت خودم تو آغوش گرفتمت. وقتی که بزرگتر شدی روی زانوم نشوندمت و برات قصه ها گفتم.
  • پس تو که منو از بچگی دیدی باید متوجه شده باشی که چقدر خوشگل و سکسیم.
  • تو فقط یه دختر 16 ساله ای
  • اشتباهت همینجاست. من یه زن 16 سالم.
  • تو واقعا جذاب و خواستنی هستی و منم خیلی سست عنصرم.
    منو به سمت خودش کشید و لبامو در آغوش لب هاش گرفت. لبامون به هم گره خورده بود و زبونامون باهم میرقصیدن. رقصی آروم و شاعرانه تا اینکه دست راستشو به کسم رسوند و مشغول مالیدنش شد.
    دستشو گرفتم و از جاش بلندش کردم و به دنبال خودم توی اتاق مامان و بابام بردمش. سریع لخت شدم و روی تخت دراز کشیدم. بعدش پاهامو تا جایی که میتونستم از هم باز کردم و مشغول ور رفتن با چوچولم شدم. حالا میتونستم محو شدن غم رو از چهره اش ببینم. غمی که حالا جاشو به هیجانی توام با سرخوشی داده بود. بیشتر از این معطل نکرد و لخت شد و خودشو روی تخت رسوند و خیلی آروم روی من دراز کشید و شروع به مکیدن لبهامو در عین حال مالیدن سینه هام کرد.
    چند دقیقه بعد خودمو از زیرش بیرون کشیدم و کنار تخت زانو زدم. اونم فهمید که باید چیکار بکنه و کنار تخت نشست و کیر خوش تراششو در اختیار من گذاشت.
  • جولیا از ساک زدن کیرم متنفر بود
  • معلومه ساک زدنو خیلی دوس داریااا
  • چه ججورم
    بوسه ای از سرکیرش چیدم و بعد لیسی کوچیک راهمو همراه با لیس زدن به سمت پایین کیرش ادامه دادم تا به تخماش رسیدم و مشغول مکیدنشون شدم.
    چند دقیقه ی بعد روی روی کیرش بودم و مثل دیوونه ها بالا و پایین میپریدم. دوست داشتم کیرش جرم بده و دل و رودمو پاره کنه. واقعا از گاییده شدن سیر نمیشدم.
  • سوای خوشگلیت گولللله ی حشریاااا.
    خودشو کمی بالا کشید و به تاج تخت تکیه داد تا بتونه همزمان با حرکات من کامی هم از سینه هام بگیره. که همین باعث تند تر شدن آتیشم شد و با ناله ای جاسوز ارضا شدم.
    بعدش بلافاصله از بغلش بیرون اومدم و مشغول ساک زدن کیرش شدم. اونم بیکار نموند تو همون وضعیت دستشو به کسم رسوند و مشغول ور رفتن با این کس جوون شد که حالا پاره پورش کرده بود که همینکارش باعث شد ارگاسمی دیگه رو هم تجربه کنم. هرچند که به اندازه ی قبلی لذت بخش نبود.
    چندلحظه ای بی حرکت موندم تا اینکه فرد بلند شد و خودشو به پشت سرم رسوند و چنتا لیس جانانه از پایین تا بالای کسم زد و همه ی آبمو که روی کسم و رونام سرازیر شده بود با حرص و ولع خاصی خورد و تمیز کرد. بعد اینکه حسابی لیسم زد نشست و شروع به مالیدن کیرش به کسم کرد و دوباره همه ی کیرشو با تمام توان توی کس بیچارم کرد و مشغول تلنبه زدن شد. تلنبه هایی با تمام قدرتش که با هر حرکت منو به جلو پرت میکرد. خودمم دوباره حشری شده بود و خودمو عقب و جلو میکردم تا کیرشو بیشتر و بهتر توی کسم حس کنم. اونم که انگاری از این حرکتم خیلی خوشش اومده بود سرعت تلنبه هاشو بیشتر کرد.
  • بگو که عاشششق کیر عمو فردی
  • اووووووم. عآررررره. عاشششقشم. مال خودمههههه

کنار هم روی تخت ولو شده بودیم، لبامون رقصی عاشقانه رو تکرار میکردن و من به لذتی فکر میکردم که از شنیدن قصه هایی کودکانه تو بغل عمو فرد برده بودم. لذتی که به اندازه ی اونچه که لحظاتی پیش و باز هم توی همون آغوش تجربه کرده بودم سرمستم میکرد …

ترجمه: Saam


👍 9
👎 6
48245 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

581191
2017-02-26 06:47:08 +0330 +0330

عالی بود هم ترجمه هم خود داستان ولی …
نمیدونم که ترجمه کار کیه چون من مطمئنم که این داستانو یه جای دیگه هم خوندم.
ولی داستان عالی بود حرفه ای نوشته شده از کسی هم که اونو اینجا گذاشته چه مترجمش باشه چه نباشه میخوام که اگه داستانایدیگه ای هم تو این مایه داره بذاره برامون.چه ترجمه باشه چه کپی ترجمه لایک داره.

1 ❤️

581375
2017-02-27 11:40:38 +0330 +0330

عالی
موفق باشی

0 ❤️