سلام ، اسم من معین و این خاطره شروعش با عید ۹۶ میشه ، اول از همه باید ساختار خونمون رو براتون توضیح بدم تا قشنگ براتون جا بیوفته ، ما تو شهرستان زندگی میکنیم و یه خونه ویلایی داریم ، از در حیاط که وارد میشیم سمت راست یه اتاق کوچیکه که اون اتاق منه که تا چهار سال پیش وجود نداشت و بابام وقتی رفتم دبیرستان برام ساخت که توش درس بخونم ولی من خیلی بچه درس خونی نیستم ، حیاط ما در بزرگ نداره و ماشین رو نیست ، و اما سمت چپ حیاط دستشویی خونمونه ، و بین اتاق من و دستشویی بعد ۱۰ متر پله هست که میره بالا و خونه اونجاس ، عید سال ۹۶ بود که ما مثل همیشه خونه وایمیسادیم و مهمون راه مینداختیم چون پدر و مادر من بچه بزرگ خانوادشونن ، روز ۲ ام عید کل خانواده پدرم و روز ۴ ام کل خانواده مادرم ، خواهر برادرا جمع شدن خونه ما به شام ، روز چهارم عید دو خاله و یه دایی م اومدن خونمون و از همه مهم تر حنانه هم اومده بود ، حنانه دختره با اعتماد به نفس و گرمیه ، فقط کافیه ۱۰ دقیقه پیشش بشینی سریع باهات گرم میگیره ، من همیشه تو جواب دادن بهش کم میاوردم و تو جمع ضایعم میکرد ولی نه در حد دلخوری ،حنانه ۲ سال از من بزرگتره و اون موقع ۲۱ سالش بود و من ۱۹ ، حنانه مثل شوهر خالم تو پره ، قدش حول و حوش ۱۷۰ ولی چاق نیست ، بدن خوبی داره و سینه هاش فک کنم ۶۵ میشد ، خانواده مادرم دایی ها و خاله هام نسبتا تو پوشش سخت گیرن ولی شوهر خالم رو حنانه خیلی حساس نیست و معمولا حنانه تیپ هایی میزنه که آدم رو حشری میکنه ، اون شب یه جوراب شلواری مشکی و یه بلوز دامن سبز کم رنگ (البته نمیدونم اسم لباسش رو درست میگم یا نه چون لباس دخترونه زیاد به اسم نمیشناسم ) که تا زیر کونش رو میگرفت پوشیده بود با آرایش ملایم ، حنانه بدون آرایش هم یه ته چهره خوشگلی داره ، حنانه مثل همیشه اون شب محفل گرم کرده بود و با زبون ریختناش مهمونی رو دست گرفته بود ، ساعت ۱ و ۲ بود دیدم بالا جا نیست رفتم حیاط تو اتاقم خوابیدم ، اتاقم نسبتا سرد بود ، اون شب دلبریای حنانه بد جور حشریم کرده بود و همینجوری که رو توشکم دراز کشیده بودم و پشت سرم تکیه به دیوار یه پشتی گذاشته بودم شروع کردم دیدن فیلم سوپر ، تا این که بعد ۱ ساعت یهو در اتاقم باز شد و دیدم حنانه بدون روسری به شکلی که با دستاش بازوهاش رو گرفته بود و میلرزید اومد تو و پشت سرش در رو بست ، من که زیر پتو کیرم رو موقع سوپر دیدن از شلوارم در آورده بودم و باهاش ور میرفتم همونجوری گذاشتمش و دستم رو از زیر پتو در آوردم و خودم رو کشوندم و تکیه دادم به پشتی جوری که پتو هنوز رو پاهام بود به حنانه گفتم : چی شده ؟؟؟ حنانه با دهن کجی حرفم رو تکرار کرد و خندید و گفت : نترس بابا فک کردی دزده ؟؟ رفتم دستشویی سردم شد گفتم بیام اینجا هم اتاقت رو ببینم و هم یکم گرم شم ، بخاری نداری اینجا ؟؟ چقد تغییر کرده نسبت به تابستون ، نقاشیش کردی و … همینجور که حنانه حرف میزد من به شلوار راحتی که پاچش بالاتر از مچش بود و به تیشرتش و گردنش نگاه میکردم ، حنانه گفت : کجایی پسر و اومد دو زانو بغل توشکم نشست ، من با تاخیر جواب سوالاش رو دادم و هی میترسیدم که حنانه بفهمه زیر پتو کیرم بیرونه شلوارمه و آبروم جلوش بره ، حنانه بعد شنیدن حرفام گفت : مشکوک میزنی پسر ، من پتو رو با دستم کشیدم به سمت شکمم و گفتم مشکوک چی این وقت شب ، یهو جفتمون ساکت شدیم و حنانه یهو بی هوا پتو رو از رو پام کشید و کیر راست شدم رو دید و دست گذاشت رو دهنش و با تعجب بهم نگاه کرد ، قفل کرده بودم نه حرفی میزدم و نه پتو رو دوباره میکشیدم رو پام که یهو حنانه گفت : چی تو گوشیت داری ؟؟ گفتم : هیچی ، حنانه پتو رو کامل انداخت اونور و نشست رو رونام و کیرم و تکیه داد به سینم گفت : بیار منم از خودتم و یه چشمک زد ، من که از خدام بود و کیرم زیر فشار کون حنانه شق تر میشد صفحه گوشیم رو باز کردم و فیلم سوپر رو نشون اونم دادم ، گوشی رو از دستم گرفت و تو دستای خودش یه دقیقه فیلم رو نگاه کرد و از رو پاهام رفت اونور تر و مثل من تکیه داد به پشتی و بغلم نشست و با دست چپش شلوارش رو داد پایین تا بالای زانو و دست راستم رو گذاشت رو شرتش و خودش با دست چپ کیرم رو گرفت و یواش یواش بالا پایینش میکرد و با دست راست گوشی رو گرفته بود ، اون لحظه واقعا انگار تب کرده بودم ، این همه آرزو داشتم حنانه رو بمالم حالا که فرصتش پیش اومده بود قفل شده بودم ، حنانه تندتر برام جق میزد و منم شرتش رو زدم کنار و کوسش رو میمالیدم تا این که یهو حنانه دست از جق زدن برای من برداشت و صفحه گوشی رو قفل کرد و یه نگاه بهم کرد و لبم رو بوسید و گوشی رو گذاشت کنار و پا شد شلوار و شرتش رو در آورد و آروم بهم گفت : هر چی میگم گوش کن تا شب خوبی رو داشته باشیم ، گفتم : آخه مامان اینا … گفت : نمیفهمن . آبکیرم ذره ذره زده بود بیرون و کیرم رو خیس کرده بود ، حنانه با پتو کیرم رو خشک کرد و رو به روم نشست و شروع کرد ساک زدن ، اول زبون میکشید دور کیرم ولی بعد کاملا شروع کرد به ساک زدن ، اون لحظه تو فضا بودم و استرس اینکه یهو یکی بیاد رو کلا فراموش کردم ، بعد دو دقیقه حنانه گفت نوبته توعه دراز بکش ، من دراز کشیدم و حنانه کوسش رو آورد جلو صورتم و با دو تا انگشتش لا کوسش رو وا کرد و گفت : لیس بزن برام ، من اول یواش یواش براش لیس میزدم ولی بعدش تند ترش کردم ، حنانه انگشتش رو گاز میگرفت تا صدای آه آهش نره بالا ، بعد چند دقیقه دیدم صدای آه آهش داره بلند تر میشه و گفتم : آروم تر که دیدم حنانه با لبخند کونش رو از رو صورتم برداشت و شروع کرد لب گرفتن ، واقعا دوست نداشتم اون لحظه ها هیچوقت تموم شه ، قبل این که لیس زدن رو تموم کنم حس کردم که کوس حنانه خیس شده یکم ، بعد لب گرفتن حنانه تند تند شروع کرد ساک زدن و من داشتم حس میکردم که داره آبم میاد و برا چند ثانیه هیجی نمیتونستم بگم که یهو آبم پاشید بیرون ، بعد اون حنانه یه نیش خندی زد و نشست رو کیر من که رو به بالا چسبیده بود به زیر نافم و یکم شل شده بود و گفت : پسر خوبی و راز داری باشی آپشن های دیگم رو میکنم و پاشد شرت و شلوارش رو پوشید و اومد باز یکم زبونش رو چرخوند رو دهنم و موقع رفتن گفت : واقعا گرمم شد داشتم یخ میزدم و با دستش یه بوس فرستاد و رفت ، من از جام بلند شدم و شلوارم رو کشیدم بالا و با دستمال آبم که اولین بار پاشیده شده بود رو جمع کردم و بعدش یه دستشویی رفتم و اومدن خوابیدم تا صبح ، کل این ماجراها شاید تو ۲۰ دقیقه اتفاق افتاد ، فردای اون روز حسرت میخوردم چرا سینه هاش رو دیشب لخت نکردم ببینم و بمالونمشون ، موقع خداحافظی حنانه باهام دست داد و با خنده گفت : خیلی خوش گذشت ، منم گفتم : آره ، بازم بیاید خوشحال میشیم ، حنانه در گوشم گفت : خوشت اومده ها و خندید و رفت
این اولین ارتباط جدی من با حنانه بود ، اگه با این خاطرم حال کردین ادامشم میزارم
نوشته: معین X
ای جلغی بدبخت
اگه میگفتی حنانه دو جنسه بود و ترتیبتو داده بود مطمئن میشدم که راست میگی اما هر جور حساب میکنم نمیشه
نه آقا نمیشه
محض احتیاط کیر تمام موجودات منقرض شده پس کلت خخخ
تا اونجا كه اسم لباس و نميدوني خوندم
اسم لباس و نميدوني خوب بپرس
تو حیاط برات ی اتاق درست کرده رو به رو دسشویی هستش ؟؟؟؟؟شگفتا.
بماند ک دختر خاله ت جنده س
ما نوزده سالمون بود دختره رو میبردیم مکان از کون میکردیم به دوستامون میگفتیم کوس کردیم . .
اما جوونای حالا یجوری خالی میبندن که حتی فیلم سوپر هم اینقدر رویایی نیست.
داستانت رو واقعی میدونم چون برای خودمم دقیقا همچین اتفاقی با دختر دایی نه ولی با زن پسر دایی اتفاق افتاد که یکم استرس ماله من بیشتر بود
انصافا شهوانی شده مث اینستاگرام.همش اخر داستانا مینوسن اگه خوشتون اومد ادامشم میزارم
خدا لعنت کنه این ساقی ها رو ! نکنید این کارا رو !
کاری بع این داستان ندارم ولی ینی همه این ۱۳۰ نفری که بهم خصوصی دادن واقعا خوشگل و جذاب و ورزشکارن و وضع مالیشون توپه بی اساتثنا؟
ناموسا میخواین کسشر بگین یکم دقت کنین و تنوع داشته باشین. ینی چی خوشگل جذاب ورزشکار؟ دارین تایپ میکنین به سقف خونه دقت میکنین ؟ نمیدونم والا من کارم یچیز دیگه بود و پول نیاز داشتم همه درخواست سکس میدن
واگذارت به کلیداسرار
امیدوارم توجق زدن مچ دست قفل کنه مث کونه سگ ومجبورباشنمچ دستوببرن
کسکش دختر دایی شد یا دختر خاله؟ هر دوشون گاییدم! خار کسده جلقی فیلم سوپری.
کوس مشنگ خان تگ داستانت دختر دایی است بعد شوهر خاله ت روش حساس نبود؟
شوهر خاله ت نکنه پدر واقعی دختر داییته.
سناريست برازر ببيندت حتما كونت ميذاره بخاطر كپي رايت بي اجازه
روزی چن بار میزنی