می و گل و ماه و مطرب

1396/03/07

سلام داستان واقعیه خیالتون تخت باشه.
من هیجده سالمه دوست دخترم هم هیجده سالشه .
من موهام حنایی و بدن تقریبا عضلانی و صورت قابل قبول( از خود تعریف نباشه چاکر بر و بچ شهوانی هستیم ) و قدم هم 181 تقریبا.
دوست دخترم یه دختر سکسی با کون متوسط و گوشتی و نرم و سینه های خیلی کوچیک و موهای سیاه چشم های قهوه ای ( واقعا درخشش خاصی داره ) و صورت قابل قبول و خلاصه اصل داستان :
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﻭ ﺭﺩﯾﻒ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﺳﮑﺲ ﺑﯽ ﺳﺎﺑﻘﻪ
ﺑﺎﺑﺎ ﻭ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺧﺎﻟﻪ ﻭ ﻋﻤّﻪ
ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﮑﺲ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﯼ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﺣﺴﺎﺏ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺭﻭ ﻫﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ
ﺭﻓﺘﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﻡ
ﺩﯾﺪﻡ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ، ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ؛ ﻣﻨﺘﻈﺮﻣﻪ
ﺧﺪﺍﺋﯿﺶ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺎﯾﻪ ﺍﯾﻪ
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ
ﻣﻦ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ ، ﺁﺭﻭﻡ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ
ﺗﻮ ﺫﻫﻦ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﯿﮕﺬﺷﺖ
ﺍﻭﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﭼﻄﻮﺭ …
ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﯿﺰﺍ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ …
ﭼﻮﻥ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺳﮑﺲ ﺭﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻨﯿﻢ
ﻫﻢ ﻣﻦ ﻭ ﻫﻢ ﺍﻭﻥ
ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﺪﯾﻢ
ﺩﺭﺑﺴﺖ ﮔﺮﻓﺘﻢ
ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ
ﺑﺎ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺭﺩﯾﻔﻪ ﯾﺎ ﻧﻪ
ﻧﮑﻨﻪ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺎﺷﻪ !
ﺩﯾﺪﻡ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﯾﻮﻝ
ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻝ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﻧﺒﻮﺩ
ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ
ﻭﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﺎﻻ
ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺑﻪ ﻭﺍﺣﺪﻫﺎﯼ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺭﻭ ﻧﺒﯿﻨﻦ ﮐﻪ ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﺁﻣﺎﺭ ﻣﻨﻮ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺍﯾﻨﺎ ﻧﺪﻥ
ﺳﺮﯾﻊ ﺩﻭ ﻃﺒﻘﻪ ﺭﻭ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﺎﻻ
ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺯ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﭼﻄﻮﺭ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺩﺭ ﺁﭘﺎﺭﺗﻤﺎﻥ
ﮐﻠﯿﺪ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯿﻢ ﺗﻮﯼ ﺩﺭ ﻭﺭﻭﺩﯼ ﺁﭘﺎﺭﺗﻤﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﺮﯾﻢ ﺗﻮ
ﭼﺸﻤﺖ ﺭﻭﺯ ﺑﺪ ﻧﺒﯿﻨﻪ
ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮﺍﻡ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻮﺩ
ﯾﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﻭ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ
ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺑﯿﻔﺘﻪ
ﮐﻠﯿﺪ ﺗﻮﯼ ﺩﺭ ﺷﮑﺴﺖ
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﮐﻠﯿﺪ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﻧﺸﺪ
ﮐﻠﯽ ﺑﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﺮﺍﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ
ﮐﻠﯽ ﺑﺮﺍﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ
ﻣﺪﺗﻬﺎ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺭﻭ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ
ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺸﯿﻢ …
ﮔﻔﺘﻢ ﻋﯿﺐ ﻧﺪﺍﺭﻩ
ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﻭﻗﺖ ﻫﺴﺖ
ﻣﯽ ﺭﻡ ﮐﻠﯿﺪ ﺳﺎﺯ ﻣﯿﺎﺭﻡ
ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ : ﺑﺮﯾﻢ ﮐﻠﯿﺪ ﺳﺎﺯ ﺑﯿﺎﺭﯾﻢ
ﺍﻭﻧﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﻪ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺑﺪﻭ ﺑﺮﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻻﻗﻞ ﺑﺮﺳﯿﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﯾﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﺑﺒﺮﯾﻢ
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﺜﺒﺘﺶ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ
ﺍﻧﮕﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻠﯿﺪ ﺳﺎﺯ ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﺪ
ﺳﺮﯾﻊ ﺍﺯ ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﭘﺎﯾﯿﻦ
ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺳﺮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ
ﺭﻭﺯﺟﻤﻌﻪ
ﺣﺎﻻ ﮐﻠﯿﺪ ﺳﺎﺯ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﮔﯿﺮ ﺑﯿﺎﺭﯾﻢ
ﺳﺮﯾﻊ ﯾﻪ ﺩﺭﺑﺴﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﭼﺮﺧﯿﺪﻥ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ
ﯾﻪ ﮐﻠﯿﺪ ﺳﺎﺯ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﯾﻢ
ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﻗﺎ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﮐﻠﯿﺪ ﺗﻮﯼ ﺩﺭ ﺷﮑﺴﺘﻪ
ﮔﻔﺖ : ﺑﺮﯾﻢ ﺩﺭﺳﺘﺶ ﮐﻨﯿﻢ
ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ
ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ : ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺗﻮ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺳﺮﮐﻮﭼﻪ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻢ ﻣﻦ ﺑﺖ ﺯﻧﮓ
ﻧﺰﺩﻡ ﻧﯿﺎ
ﺍﮔﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺁﭘﺎﺭﺗﻤﺎﻥ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺿﺎﯾﻊ ﻣﯿﺸﻪ
ﺍﻭﻧﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻨﻮ ﺷﺮﻣندﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﻣﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺯﻧﮕﺘﻢ
ﺩﺭﺩﺳﺮﺕ ﻧﺪﻡ
ﮐﻠﯿﺪ ﺳﺎﺯ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﻔﻞ ﻋﻮﺽ ﺑﺸﻪ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﯾﻪ ﺩﺭﺑﺴﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﺎ ﻗﻔﻠﺴﺎﺯﯼ ﻭ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﯾﮏ ﻗﻔﻞ ﺟﺪﯾﺪﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ
ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﻭ ﻗﻔﻞ ﺭﻭ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﯾﻢ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ ﮐﻠﯿﺪ ﺳﺎﺯ ﺑﻮﺩ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﻢ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺧﺎﻟﺖ ﺍﯾﻨﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻣﯿﺎﯾﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ
ﺑﺮﻭ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﻦ ﻭ …
ﺍﯼ ﺗﻒ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻧﺲ
ﻫﻤﻪ ﯼ ﻧﻘﺸﻪ ﻫﺎﻡ ﻧﻘش ﺑﺮ ﺁﺏ ﺷﺪ
ﻭ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺁﺭﺯﻭﻡ ﺑﻪ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺑﭙﯿﻮﻧﺪﻩ …
ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﻠﯽ ﭘﻮﻝ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﻢ ﺭﻓﺖ
ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﻪ چرا ﻗﻔﻞ ﺧﻮﻧﻪ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﻧﻨﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ
ﺁﺧﺮﺷﻢ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺭﻭﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮﻥ ﺷﺪﯾﻢ
ﻣﻦ ﺣﺴﺎﺏ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ
ﭼﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻧﺸﺪ ﺑﺮﯾﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﮐﻠﯿﺪ ﺁﻫﻨﯽ ‏( ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻢ ، ﮐﻠﯿﺪ ﺁﻫﻨﯽ ‏)
ﺗﻮﯼ ﺩﺭ ﺷﮑﺴﺖ
ﮐﺠﺎﯼ ﮐﺎﺭﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﺭﻭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻡ
دوباره چند روز گذشت تا بهش زنگ زدم جواب که داد شروع کردم عذر خواهی کردن اونم می خندید می گفت اشکالی نداره
خلاصه دلو زدیم به دریا و گفتم دوباره بیا که جور شده ولی این دفعه یه جای دیگه .گفت کجا
گفتم می خام غافل گیرت کنم
به زور بهش هالی کردم که بیاد

روز موعود فرا رسید. قرار بود ببرمش خارج شهر در واقع خونه روستایی مون بود که خارج شهر قرار داشت. ولی اون نمی دونست
با رنو که مال داداشم بود و به زور راضی کرده بودمش رفتم سر قرار اونم اونجا با یه لباس سکسی وایستاده بود. مانتو جلوباز قرمز و شال سیاه و کفش پاشنه بلند سیاه .واسه یه دختر نوجوون هیجده ساله خیلی عجیب بود که یه همچین تیپی بزنه .
الکی اذیتش کردم بوق می زدم که مثلن جنده خیابونیه بیاد سورا شه اونم اخم می کرد و قیافه منو نمی دید چون شیشه های رنو دودی بود. تا در و وا کردم اومد جلو سلام کرد گفت : تویی شیطون و …
خلاصه سوار شدیم تا بریم خونه روستایی .
تو راه بهش گفتم : ببین شیرین داریم میریم روستامون اونجا یه خونه داریم که خالیه ولی فرش مرش و تلویزیون قدیمی و اشپزخونه داره.مال بابا بزرگم بود که مرد بعدش به ما رسید ماهم چند وقت یه بار میربم اونجا.میخام تورو ببرم اونجا جای باصفاییه و بهمون خوش میگزره .
حدود یه ربع بعد رسیدیم به روستا یه ذره از راه فرعی رفتم این ور اونور کردم تا رسیدیم به بخشی که خونه ما بود. ایستادم. از ماشین پیاده شدم و دید زدم تا کسی نباشه راپورت بده.
کسی نبود چون ظهر بود همه خونه هاشون بودن . اروم کلمون پایین انداختیم رفتیم خونه درش قفل بود. وای اینجا دیگه کلید ساز از کجا بیارم . رفتم پنجره هارو چک کردم خوشبختانه بسته بود.خخ
رفتم پشت خونه یه پنجره بود که اتاق پشتی می خورد دیدم اونم بسته است. با خودم گفتم این دفعه دیگه نمیشه باید یه کاری بکنم
با کلید ماشین دور پنجره رو شل کردم که پنجره جا باز کرد به زور تونستم شیشه پنچره رو در بیارم ( پنجره چوبی بود )
از پشت پریدیم تو بعد شروع کردیم از خودمون پزیرایی کردن .
رفتم دم یخچال شیر و پنیر و شیرینی کشمشی توش بود. چایی هم تو اشپز خونه بود. چایی گزاشتم و شیرینی خوردیم و شیر رو هم نوش جون کردیم دلتون نخاد.
استراحت کردیم و خوابیدیم ساعت چهار بارون بارید که بیدار شدیم.
هوای خیلی تمیزی بود نسبت به شهر از پنجره به بارون نگاه می کردم که یهو دوست دخترم پرید روم نشست گفت بخورش ( باور کنید راس میگم خیلی سسخله دوس دخترم ) کلمو گزاشتم تو چاک سینه هاش و تکون می دادم و صدا در می اوردم (برررررررلللرررر: یه همچین چیزی بود)
محکم گرفتمش کوبیدمش رو فرش و افتادم روش شروع کردم لیس زدن بدنش از رو لباسش .
اونم می خندید. کلمو بردم پایین از رو ساپورتش کسشو می لیسیدم اونم اه اه می کرد.
یهو دو زانو نشستم گفتم عزیزم بخورش
اونم رو شکم دراز کشید شلوارمو اورد پایین کیرم خورد تو لپش مصل فنر بعد داد تو و می لیسید و میک میزد.
هموجنوری افتادم روش دوباره کسشو لیس می زدم . اونم پایه بود کلن بلد بودیم کارمون رو
بعد دوباره دو زانو شدم اونم بلند شد و پشتشو کرد به من . منم با دستم با کونش بازی کردم و کپلا کونشو بوس می کردم. اونم خال می کرد.
اروم اروم دادم تو کونش اولش با می گفت نه پشیمون شده بود ولی جاکه باز کرد راضی شد چند دقیقه تلمبه اروم زدم تا عادت کرد بعدش یه ذره تند تر کردم که ابم اومد ریختم تو بعدش افتادم روش پشت گردنشو بوس میکردم . چند دقیقه موندیم یهو جاخالی داد با کله رفتم تو فرش
بعدش اومد بهم نگا کرد بعد با کس اومد تو دهنم منم کسشو میک میزدم اونم هی بالا پایین می کرد بعد چند دقیقه تکونا تموم شد و با کس رو دماغم نشسته بود.
یه دقیه بعد بلند شدم لب گرفتیم و تو بغل هم تا ساعت پنج و نیم زیر پتو باهم خوابیدیم و بعدش برگشتیم شهر و رسوندمش تا دم در خونه و خودمم رفتم خونه
فعلن

نوشته: chishpish


👍 1
👎 15
1111 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

604621
2017-05-28 20:53:38 +0430 +0430
NA

اگه در سوراخت قفله کلید ساز سراغ نداشتی حسن کلید ساز کارتو راه میندازه کله جقی

1 ❤️

604656
2017-05-28 21:02:19 +0430 +0430

با سر اومد…با کله رفتم…جاخالی داد…
مگه گزارش فوتباله؟ :-|

1 ❤️

604776
2017-05-28 22:02:40 +0430 +0430

بروسلی روحت شاد… بالاخره توروهم به حرف آوردن… ⬆

1 ❤️

604886
2017-05-29 00:26:12 +0430 +0430

من یه دوست شیرازی دارم اسمش جوادآقوی کلید سازه… کیر همین جواد آقوی کلید ساز تو کونت با این داستان تخمی… جوادآقو بیو قربونت این بچو رو بکن و برو

0 ❤️

604911
2017-05-29 00:53:34 +0430 +0430

اسم داستان رو دیدم میخاستم نخونم گفتم جهنم شروع کردم تا رسیدم به سینه هاش خیلی کوچیک بود دیگه شل شدم اصلا نای خوندن نداشتم !
خیلی سخته زیدت جوجو نداشته باشه تسلیت میگم دادا

2 ❤️

604936
2017-05-29 02:51:13 +0430 +0430

به نظر من خوب بود…

0 ❤️

605031
2017-05-29 05:07:41 +0430 +0430
NA

تا قبل از سکستون با داستانت حال کردم
ولی سکستونو اصلا خوب شروع نکردی و خیلی بدهم تموم شد
یکمی تمرین کنی و فکرو تخییلتو بهتر کنی داستانات خوب از آب در میان

0 ❤️

605141
2017-05-29 08:25:57 +0430 +0430

تا اونجایی که دفعه اول ناکام موندی که دقیقا کپی پیس کردی.قشنگ یادمه که چندسال پیش یه همچین داستانی اینجا خوندم.بقیه اش هم خیلی چنگی به دل نمیزد!

0 ❤️

605866
2017-05-30 07:12:00 +0430 +0430

ريدم پس كله ي حناييت با اون قد و وزن نوشتنت. تازه خوشرنگم ميشه خرمايي بيشتر بهت مياد

0 ❤️