نازنین، سکسی ترین دختر شیراز (۱)

1400/10/16

این قسمت ، ادامه ی دیدار ۳ می باشد… امیدوارم تا الان لذت برده باشید.


خیلی خوابم میومد ، دوست داشتم هیچوقت از روی تخت بلند نشم ولی نور خورشید که از پنجره اتاقم رو روشن کرده بود سرم فریاد میکشید که بلند بشم. چشمام رو میزد و به خاطر شدت نور ، چشمم رو تنگ کرده بودم. بالاخره تصمیم گرفتم بلند بشم از جام. سرم خیلی درد میکرد. خیلی به مینا گفتم که این پارتی رو نباید بریم ، ولی گوش نکرد به حرفم. تو خوردن مشروب زیاده روی کردم و هیچ خاطره ای از دیشب تو ذهنم نیست. وقتی کامل از روی تخت بلند شدم احساس کردم حالم خیلی بد شد. سریع دویدم طرف دستشویی اتاقم و توی توالت فرنگی بالا آوردم. موهای خودم رو دادم بغل تا یکموقع روشون استفراغ نکنم. با خودم گفتم الان یک دوش زیر آب سرد واقعا سر حالم میکنه. لباس هامو درآوردم و آب رو باز کردم. یک لحظه جلوی آینه نگاهم به خودم افتاد که لخت ایستادم. یاد بوسه های مسعود افتادم که حسابی من رو حشری میکرد. یک دستم رو گذاشتم روی سینه م و یک دستم رو بردم سمت کسم. خیلی آروم انگشتم رو بردم لای شیار کسم و مالیدم. احساس خوبی بهم دست میداد وقتی تصور میکردم که به جای انگشتم ، کیر مسعود فرو رفته تو کسم…
کمی سرعتم رو بردم بالا و تو چشمای خودم خیره شده بودم. لب پایین خودم رو گاز میگرفتم و از قیافه ی خودم خیلی خوشم اومده بود. سکسی شده بودم و داشتم حسابی از بدنم لذت میبردم. بعد از گذشت دو دیقه ارضا شدم و خیلی شدید لرزیدم. حین لرزیدن سینه های خودم رو فشار میدادم و به صورت خفه آه میکشیدم. خیلی لذت بردم و بعد از این ارضای سنگین رفتم طرف آینه و صورتم رو نزدیک آینه کردم. خیلی آروم به خودم نزدیک شدم و لب های خودم رو بوسیدم. بعد از این حرکت ، یک لبخندی زدم و به خودم گفتم : نازنین ، تو سکسی ترین دختر شیراز هستی و خوشتیپ ترین پسر دانشگاه تو کفته… قراره حسابی از بدنش لذت ببری و خودت رو در اختیارش بزاری…
سرم رو بردم زیر دوش و با تمام وجودم سردی آب رو روی فرق سرم حس کردم. وقتی آب میریخت روی گردنم ، به خاطر لذتی که اول صبح به تنم وارد میشد میلرزیدم.
بعد از اینکه کامل خودم رو شستم و آب رو بستم ، برگشتم جلوی آینه ، مسواکم رو از کمد روبه روم درآوردم و به دندونام کشیدم. تیغ برداشتم و بدنم رو با اینکه مویی نداشت تیغ کشیدم تا کامل صاف بشه. از حموم خارج شدم و خیلی سریع لباس دانشگاه رو تنم کردم. کمی از موهام رو گذاشتم بیرون بمونه. یک آرایش خیلی ملایم کردم و عطری که مژگان برام از آمریکا آورده بود رو به لباسم زدم و از اتاق خارج شدم.
پدرم داشت روزنامه میخوند و تا من رو دید چشماش درشت شد و گفت : این از دیشبت ، اینم از الانت…
یک لبخندی زدم و بلند گفتم : سلام…
بابام اخم کرد و گفت : سلام… فکر نکن با سلام کردن بیخیال این قضیه میشم. نباید اینجوری بری بیرون…
اخم کردم و خودم رو لوس کردم و گفتم : عههههه… چمه الان؟؟ زشت شدم؟؟
بابام روزنامه رو تا کرد و کامل سرش رو آورد بالا و گفت : نمیگم زشتی که دختر من ، اتفاقا چون خیلی خوشگل شدی میگم نباید اینجوری بری…
خندیدم و گفتم : اذیت نکن دیگه بابا…
بابام خیلی جدی گفت : الان من دارم اذیت میکنم؟! وظایف پدری رو در حقت ادا میکنم حالا خوبه ولت کنم به حال خودت؟؟
وسط جر و بحث بودیم که مادرم از آشپزخونه دراومد و گفت : ولش کن دیگه ارسلان خان ، دخترم ماه شده ، ناز شده ، خوشگل شده ، بزار جوونی کنه دیگه…
بعدش هم روبه من کرد و گفت : همینجوری برو بیرون ، خیلی خوشگل شدی عزیزم.
بعد از این جملات مادرم حسابی ذوق کردم و رفتم بغلش کردم و بوسیدمش و بهش گفتم : مامان گل منی…
دیدم بابام بد نگام کرد ، رفتم سمتش و بغلش کردم ، بعدش هم صورتش رو بوسیدم و گفتم : شما هم بابای گل منی.
قبل از اینکه از جلوی پدرم بلند شم با انگشت شصتم کشیدم رو صورتش و گفتم : آرایشم غلیظ نبود ، نمیدونم چرا لپ بابام رژی شد(بعدش هم خندیدم).
بابام گفت : عیبی نداره ، صورت بقیه رو رژی نکن…
بعد از این جمله ی بابام تعجب کردم ، درحال تعجب خنده م گرفت و خیلی آروم از جلوش بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه.
مادرم صبحونه آماده کرده بود ، تا من رو دید گفت : بالاخره ولت کرد؟؟ بیا بشین یه لقمه بخور جون بگیری…
منم خندیدم و گفتم : میدونم چون دوستم داره گیر میده!
مادرم گفت : دختر که خوب تربیت بشه همینجوری حرف میزنه ، به مادرت رفتی دیگه…
خندیدم و نشستم سر میز… مادرم برام لقمه گرفت و بعد از اینکه خوردم بلند شدم و با جفتشون خداحافظی کردم و اومدم بیرون. به سمت ایستگاه اتوبوس پنج دیقه بیشتر راه نبود. چون وقت داشتم خیلی آروم قدم برمیداشتم و به پارک نگاه میکردم. همیشه پیاده روی تو شیراز رو دوست داشتم و حس خوبی بهم دست میداد. وقتی رسیدم به ایستگاه دیدم اتوبوس رسیده و داره راه میوفته. سریع دست تکون دادم و دویدم سمت اتوبوس ، تا من رو از آینه بغل ماشین نگاه کرد ایستاد تا سوار بشم. داشتم نفس نفس میزدم. از پله ها بالا رفتم و روی اولین صندلی خالی نشستم. حدود یک ربع هر روز طول میکشید تا برسم به دانشگاه. تو این مسیر آهنگ میزاشتم تو گوشم و ریلکس میکردم تا برسم. وقتی رسیدم به مقصد ، از اتوبوس پیاده شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم. قبل از اینکه وارد بشم دیدم جلوی درب دانشگاه دعوا شده و چند تا دختر افتادن به جون همدیگه. تو اون شلوغی های معرکه چشمم به مینا افتاد. سریع دویدم سمتش و بغلش کردم. بعد از سلام و علیک حسابی وارد دانشگاه شدیم. مدیر دانشگاه رو دیدیم که داشت با عجله میومد سمت دعوا. تا چشمش به من افتاد گفت : خانم نیازی حجابتون رو رعایت کنید. چند مرتبه باید به شما بگم؟؟
سریع گفتم : ببخشید آقای سعیدی ، شرمنده…
موهام رو کردم تو مقنعه و بعد از اینکه ازش دور شدیم دوباره موهام رو به حالت اول برگردوندم و من و مینا باهم زدیم زیر خنده. من و مینا و مسعود باهمدیگه رشته ی هنر میخوندیم.
داشتیم میرفتیم سر کلاس که مینا گفت : خانم سکسی ، دیشب خیلی هات شده بودی.
+چطور؟؟
/هر پسری تو پارتی بود کونت گذاشت…
+زر نزن مینا!!..
/باور کن ، دروغ ندارم بهت بگم… اگر باور نمیکنی بهت عکس نشون بدم…
+گوه نخورررر…
/بی تربیت ، دختر خوشگل انقدر بی ادب؟!
+ببند تو رو خدا ، ببینم عکسو؟؟
مینا که دید به خواهش افتادم کرمش گرفت. خنده ی شیطانی کرد و گفت : باید کسم رو بلیسی تا بهت نشون بدم…!
با شنیدن این حرفش واکنشم شدید شد ، بهش گفتم : من دوست پسر دارم جنده… لب به کست نمیزنم…
مینا هم گفت : اشکال نداره ، ولی بهت بگم که این عکس رو پیش مسعود هم نمیتونی پیدا کنی…
لبخند تمسخر زدم و گفتم : باشه تو راست میگی…
مینا گفت : به خدا ، میخوای بهش پیام بده…
منم سریع گوشیم رو درآوردم و برای مسعود نوشتم : مینا میگه دیشب گذاشتی پسرا بکنن من رو ، عکسش کو؟؟
بعد از چند ثانیه پیامم رو سین کرد و نوشت : سلامت کو؟؟!
براش نوشتم : ببخشید ، سلام…
پیام داد : چرا انقدر هات شدی اول صبحی؟ از این الفاظ استفاده میکنی نمیگی راست میکنم؟؟
لبخندی زدم و نوشتم : میتونم برات بخوابونمش… به شرطی که بگی عکسش رو داری یا نه؟؟
مسعود که معلوم بود حشری شده نوشت : جووووون ، تو فقط بخوابونش… کیرم تشنشه ، حسابی باید بهش آب بدی…
درضمن ، فقط مینا عکسش رو داره ، بهش گفتم پیش خودش باشه فقط…
بعد از این جمله ش زدم تو پیشونیم. مینا از این واکنش من خندید و گفت : محکم تر بزن خانمی… قراره کس بلیسی…
خندیدم و برای مسعود نوشتم : ممنون ، امروز میبینمت.
مسعود نوشت : کلاس اول رو نیستم ، کار دارم… اما بعد از کلاس اول دستشویی میبینمت…
منم لب پایینم رو گاز گرفتم و براش ایموجی لب فرستادم…
بعد از اینکه گوشی رو گذاشتم تو جیبم روبه مینا گفتم : لامصب ، به خاطر رفاقتمون عکسو بده ببینم…
اونم خندید و گفت : لامصب ، رفاقتی کس منو بلیس… تو که حاضر نیستی کس بلیسی برام ، توقع داری بهت عکس نشون بدم؟
از حرفش تعجب کردم و گفتم : خوشگلم ، آخه کس لیسی رو با عکس مقایسه میکنی؟
مینا لب پایینش رو گاز گرفت و گفت : حاجیه خانم ، الان که بهم گفتی خوشگلم بیشتر دلم خواست… درضمن ، گوشی خودمه ، قانون خودمه…
بعد از این جمله ش قاتی کردم و با سرعت و قدرت زیاد نوک پستوناشو فشار دادم و دویدم سمت کلاس. اونم بعد از چند ثانیه داد و بیداد افتاد دنبالم. تو راهرو با تمام سرعتم میدویدم تا یکموقع دستش به من نرسه. نزدیک کلاس شده بودم. سرعتم رو کم کردم و با خونسردی وارد کلاس شدم. معلم نشسته بود و همین باعث میشد که کلاس برای من پناهگاه باشه. وقتی نشستم رو صندلی ، مینا هم نشست کنارم و دستم رو گرفت و گذاشت رو کسش. منم سریع کشیدم دستم رو و انگشت فاکم رو نشونش دادم. اونم چون میدونست تهش قانع میشم خونسردی خودش رو حفظ کرد و چیزی نگفت. درس امروز نقاشی یک جسم جامد بود. من ساعت مینا رو گرفتم ازش و گذاشتم جلوی روم تا بکشم. اونم لیوان من رو که عکسم رو روش چاپ کرده بودم گرفت تا بکشه. استاد دیگه کلاس رو سپرده بود به خودمون و اصلا حواسش به ما نبود. برای همین مینا تو یک کاغذ برام نوشت : با کس مالی هم موافقم هااااا… اگر همینجا برام میمالی البته!
با خوندن این جمله چشمام گرد شد و براش نوشتم : اینجا خیلی زایه س… بعدا برات تو یک مکان خوب میمالم جنده…
اونم خنده ش گرفت و گفت : مثل اینکه عینک من رو باید بزنی ، جقی! ندیدی چی نوشتم؟ بهت گفتم اگر اینجا میمالی ، وگرنه اگر مکان خوب باشه فقط باید بلیسی…
اخم کردم و نوشتم : اذیت نکن دیگه…
اونم برام نوشت : عکس رو میخوای یا نه؟؟
با دیدن این سوال کمی فکر کردم ، مداد رو از بین دندون هام درآوردم و براش نوشتم : بیشتر از اونچیزی که فکرش رو بکنی…
مینا خندید و نوشت : بعد کلاس تو دستشویی؟؟
براش نوشتم : با مسعود قرار دارم تو دستشویی!
تا دید این جمله رو سریع جلو دهنش رو گرفت که بلند نخنده ، بعدش هم نوشت : بعد به من میگی جنده… خوب بزار بعد کلاس دوم…چطوره؟
براش نوشتم : لامصب درک کن ، لا اقل چند ساعت نیاز دارم. قراره بدم بهش…
مینا کمی فکر کرد و نوشت : امشب خونتون چطوره؟؟
سرم رو انداختم پایین و به زمین خیره شدم ، بعد از مدت کوتاهی سرم رو آوردم بالا و با التماس تو چشمای مینا نگاه کردم ، ولی خیلی بیرحمانه و سکسی دستش رو روی کسش کشید…
با خودم گفتم یه کسه دیگه ، سریع براش نوشتم : کون خوشکل لقّت… امشب شام بیا خونمون…
اونم که احساس پیروزی بهش دست داده بود یک لبخند رضایت زد و آروم در گوشم گفت : به خوشگلی و تمیزی الانت باش… عاشقتم…
منم یه نیشکون از رون پاش گرفتم و با خنده بهش گفتم : تو بیا… بهت میگم تمیز کیه…
اونم آروم گفت : جووووووون ، دختر خودمی…
دیگه حرصم گرفته بود و هیچی به ذهنم نمیزد که جوابش بدم ، فقط انگشت فاکم رو درآوردم و بهش نشون دادم.
اونم سریع انگشتم رو گرفت و از پایین تا بالاش رو لیس زد.
سریع دستم رو کشیدم و به دور و اطراف نگاه کردم تا مطمئن شم کسی ندیده باشه ، ولی چون انتهای کلاس میشستیم و همه ی دانشجو ها سرشون گرم بود ، مطمئن شدم کسی ندیده. دیگه چیزی بهش نگفتم ولی نمیدونم چرا ، این زبونی که به دستم زد کمی باعث شد دلم بلرزه… احساس شهوت بهم دست داد ولی نه درحدی که حشری بشم. فقط درحدی بود که مطمئن شدم از این کارش بدم نیومد ، بلکه خوشم اومد.
برای یک لحظه تو چشمای مصمّم مینا نگاه کردم و بعد از اینکه آب دهنمو قورت دادم نگاهم رو ازش گرفتم و مشغول کشیدن نقاشی شدم. چون خیلی دیر شروع کردیم ، جفتمون نصفه تحویل دادیم. استاد تا دید وضعیت رو گفت : این نقاشی امتحان بود و براتون نمره داشت…
من و مینا زدیم تو سرمون و مینا گفت : ببخشید استاد نمیدونستیم. میخواستیم خیلی با مهارت بکشیم برای همین طول کشید… اگر اجازه بدید امشب کاملش کنیم؟! خواهش میکنم؟؟
استادمون پیر مرد مهربونی بود ، گفت : سریع بردارید و برید. به کسی هم نگید. روال کار این نیست…
حسابی ازش تشکر کردیم و از کلاس خارج شدیم.
دست مینا تو دستم بود و داشتیم به سمت محوطه ی دانشگاه میرفتیم ، وقتی وارد حیاط شدیم چشمم به مسعود افتاد که کنار سه تا از دوستاش داشتن سیگار میکشیدن. مینا همراه من اومد تا تنها نرم پیشش. وقتی رسیدیم بهشون ، مسعود چشمش افتاد به من و مثل برق گرفته ها شد. از دیدنم هیجان زده شده بود و میخواست بیاد تا من رو ببوسه که جلوش رو گرفتم. هرکاریش میکردیم اینجا کالج آمریکا نبود ، اگر میدیدن داریم همدیگه رو میبوسیم اخراجمون میکردن.
بعد از اینکه جلوش رو گرفتم احساس کردم دلسرد شد ، ولی با چشمکی که بهم زد همه ی حس و حالم رو عوض کرد.
حدود یک ربع وقت داشتیم. سریع رفتیم سمت دستشویی دخترونه ، مینا همراهمون اومد تا دیدبانی بده. وقتی رسیدیم به دستشویی داخلش رو چک کردیم و کاملا خالی بود. خیلی اضطراب اینکار رو داشتم ولی شهوت باعث میشد عقلم فرمان نده. سریع دست مسعود رو گرفتم و باهم رفتیم داخل یکی از دستشویی ها. خیلی سریع لب هاشو چسبوند به لب های من. با اینکه مزه ی خوبی نمیداد به خاطر سیگار ، ولی خیلی حشری شده بودم و وقتی میدیدم چطوری از خوردن لب های من لذت میبره ، حسابی کیف میکردم و احساس میکردم درونم زلزله ایجاد شده. هیچ حرفی نمیزدیم باهم و فقط لب میگرفتیم. بعد از دو دیقه که حسابی مسعود رو شارژ کردم ، شلوارش رو کشید پایین و با اشاره ازم خواست که بشینم. دستام و تمام وجودم داشتن از استرس و لذت همراه با اضطراب میلرزیدن. وقتی نشستم مسعود دستش رو برد زیر کتفم و بلندم کرد. دستام رو تو دستای مردونه ش گرفت و بوسید. چند ثانیه ثابت نگهش داشت تا لرزش بدنم کمتر بشه. دست های من رو میبویید و با چشمش با من عشق بازی میکرد. هر لحظه که میگذشت عشق من به مسعود بیشتر و بیشتر میشد. میخواستم همون لحظه لخت بشم و کامل خودم رو تو بغلش غرق کنم ولی شرایط نمیزاشت. خیلی آروم در گوش مسعود گفتم : کسم خیس شده ، نمیخوای با کیرت بهش حال بدی؟!
مسعود یک لبخندی زد و گفت : این بیشترین خواسته ی منه ولی اینجا دستشویی دخترونه ی دانشگاهه و وقتی هم نداریم.
با شنیدن این جمله ش لب هاشو بوسیدم و گفتم : پس تو ارضا شو ، بعدا یک سکس خوب میکنیم با هم.
بعدش هم برای اینکه دلگرم بشه بهش گفتم : من امروز صبح به یاد تو ارضا شدم ، الان لحظه ی تو هست…
خودم سریع نشستم و شورتش رو دادم پایین. کیرش راست بود و داشت صورت من رو نگاه میکرد. سر کیرش رو خیلی آروم لیس زدم و یک چشمک بهش زدم. جفتمون لبخندی مملوّ از شهوت زدیم و بعد از اون ، سریع کیرش رو کردم تو دهنم. با تمام سرعت براش ساک میزدم. دستش رو گرفتم و گذاشتم پشت سرم تا خودش با من همراهی کنه و سرم رو تا ته کیرش فشار بده. مسعود حتی تو این لحظه که حشری بود هم ملاحظه میکرد. سرم رو تا ته فشار نمیداد تا عوق نزنم. چون هیچ عوق زدنی بی صدا نیست. تو همون حالتِ نشسته ، کیرش رو از دهنم درآوردم و چند تا بوسه به رون پاش زدم.
تو چشماش خیره شدم و دکمه های مانتوم رو باز کردم. تیشرت زیرش رو دادم بالا و سینه هامو انداختم بیرون. دوباره کیرش رو فرو کردم تو دهنم. پنج دیقه ی کامل بود داشتم براش ساک میزدم و تا جایی که ممکن بود فضا رو براش سکسی کردم. وسط ساک زدن بودیم که صدای باز شدن در دستشویی کناری اومد. یک لحظه کیرش رو تو دستم گرفتم و جفتمون بی حرکت خشکمون زد. بعد از اینکه صدای بسته شدن در رو شنیدیم به کارمون ادامه دادیم. دیگه فقط کیرش رو نمیخوردم ، تو حین خوردن براش جق میزدم و با بیضه هاش بازی میکردم. طولی نکشید که مسعود ارضا شد و کل آبش رو ریخت تو دهنم. منم با چشمای خمارم تو صورتش خیره شدم و آب مسعود رو تو دهنم چرخوندم. موهای من رو نوازش میکرد و از حرکاتی که انجام میدادم لذت میبرد. منم کل آبش رو یکجا قورت دادم و ازش لب گرفتم. یک دیقه ی کامل بغلم کرده بود و دستش رو روی کمرم میمالید. خوشحال بودم که راضی بود و لذت برده بود.
در حین این لحظات عاشقانه ، در دستشویی کناری باز شد و دختره اومد بیرون و دستاش رو شست و از اونجا خارج شد. مینا سریع اومد داخل و گفت : نازنین بیا بیرون…
سریع از دستشویی خارج شدم و در رو بستم. اومدم بیرون رو چک کنم که یکی از دخترا داخل دستشویی شد. اومد بره داخل همون توالتی که مسعود توشه ولی مینا جلوش رو گرفت و گفت : یکی از دخترا این تو هست.
دختره هم اهمیتی نداد و داخل دومی شد. من بیرون رو چک کردم و دیدم همه ی دانشجو ها تو حیاط هستن. سریع به مینا علامت دادم و اون هم به مسعود فهموند و خیلی سریع از دستشویی خارج شدیم. من و مسعود احساس خیلی خوبی داشتیم و مطمئن بودم که این کار امروزمون رو هیچوقت فراموش نمیکنیم. ریسک بزرگی که ممکن بود موجب اخراجمون بشه. قبل اینکه برسیم به محوطه ی دانشگاه ، دستش رو ول کردم و دست مینا رو گرفتم. رفتیم و کمی استراحت کردیم تا اینکه موقع کلاس بعدیمون شد.
اون روز سپری شد و من بعد از دانشگاه با مینا خداحافظی کردم و رفتم سمت خونه. وقتی رسیدم خونه مثل جنازه ها افتادم روی تخت و خوابم برد.
داشتم حسابی از خوابم لذت میبردم که صدای در رو شنیدم. مادرم بود. از پشت در میگفت : نازنین ، نمیخوای بلند شی؟؟
ساعت هفت شده… میخوام ماکارانی درست کنم برای شام…
تا اسم شام رو شنیدم سریع از جام پریدم و در رو باز کردم.
با صدای گرفته ای با مادرم سلام کردم و بهش گفتم : مامان امشب مینا قراره بیاد. اونم حساب کن. قراره کار هنری انجام بدیم باهم…
مادرم گفت : قدمش روی چشم ، قربون دختر هنرمندم برم.
لبخندی زدم و ازش تشکر کردم و در رو بستم. نیازی به حموم نداشتم برای همین فقط لباس دانشگاه رو درآوردم و یک تاپ و شورت پام کردم. پدر و مادرم مینا رو میشناختن و اون رو مثل دختر خودشون دوست داشتن. یک دستی به صورتم کشیدم و از اتاق خارج شدم.
حدود ساعت ۸ بود که مینا پیام داد میخواد راه بیوفته.
خونه شون خیلی دور نبود برای همین سریع رسید و زنگ خونه به صدا در اومد. در رو براش باز کردم و بعد از اینکه همدیگه رو بغل کردیم کامل داخل شد و در رو بستم.
مادرم اومد به استقبالش و بعد از سلام و احوالپرسی گرم با مادرم ، رفتیم تو آشپزخونه تا میز رو بچینیم.
مادرم گفت : ارسلان خان هم الاناست که برسه.
چیزی نگذشت که بابام اومد و بعد از اینکه لباسش رو عوض کرد نشست روی مبل و با مینا خوش و بش میکرد. حسابی باهم گرم گرفته بودن و درمورد دانشگاه باهم حرف میزدن.
من و مادرم هم داشتیم سفره رو میچیدیم و سالاد درست میکردیم. حدود ساعت یک ربع به نه پدرم و مینا رو صدا زدم برای شام. نشستیم سر میز و بعد از اینکه شام خوردیم من و مینا میز رو مرتب کردیم و رفتیم تو اتاق.
مینا نشست روی تختم و گفت : خوب…
منم چهارزانو نشستم روی زمین و در جوابش گفتم : خوب…
مینا یک نگاه معناداری کرد و گفت : خوب به جمالت خوشکل.
منم خودم رو لوس کردم و گفتم : چشماتون خوشکل میبینه بانو…
مینا در جواب من گفت : امروز خیلی بهت چسبیده هااااا؟
منم گفتم : هروقت دوست پسر گرفتی ، میفهمی چقدر چسبیده.
مینا گفت : فعلا که فقط تو رو میخوام. میدونی که این کار ها رو همه ی دوست های صمیمی با هم میکنن. خیلی عادیه. دو تا دختر خوشکل هستیم که بدمون نمیاد یکم لذت بدیم به همدیگه…
سریع به مینا گفتم : تو بدت نمیاد حشری…
مینا هم با طعنه گفت : نکنه تو بدت میاد؟؟
اومدم جوابش بدم ولی ساکت موندم. به زمین خیره شدم و حرفی برای گفتن نداشتم. مینا با دیدن واکنشم گفت : بیا اینجا ببینم…
من هم با کمی تعلّل از جام بلند شدم و رفتم بغل مینا نشستم. کمی اضطراب داشتم و ته دلم از اینکه قرار بود کس مینا رو بلیسم احساس خوبی نداشتم…
مینا دستم رو گرفت و گفت : میدونی که بعد از اتفاقی که امشب میوفته خیلی رابطه مون صمیمی تر میشه ، چون دیگه جاهایی که نباید رو هم لمس کردیم.
منم صورتم رو به طرفش چرخوندم و گفتم : خودت هم میگی ، جاهایی که نباید… پس شاید بهتر باشه…
هنوز حرفم رو تموم نکردم مینا چونه ی من رو گرفت و گفت : عکس رو میخوای یا نه؟؟
منم چشمام رو انداختم پایین… بهم گفت : منو نگاه کن…
سریع به چشماش خیره شدم و هیچ چیزی نگفتم. مینا گفت : جوابم رو ندادی…
منم سرم رو به علامت تایید تکون دادم و باهاش موافقت کردم. خودم هم دیگه میدونستم که عکس تا حدودی بهونه س و خودم هم بدم نمی اومد براش لیس بزنم. دختر که حشری باشه ، همین میشه.
مینا گفت : میدونی که قراره کامل لخت بشم…
سرم رو تکون دادم و بهش فهموندم که اشکالی نداره. من شده بودم برده و مینا هرچی میگفت رو میپذیرفتم. این قدرتش بود که من رو مطیع خودش کرده بود. بلند شد و روسریش رو درآورد. دکمه های مانتوش رو باز کرد و درش آورد. یک تیشرت سفید با علامت قلب روی بخش سینه هاش پوشیده بود که با شلوار قرمزش ست شده بود. دست کرد زیر تیشرتش و کمی داد بالا ، نگاهم تو اون لحظه بین کس و شکمش میچرخید. کمی تو صورتم لبخند زد و بدون مکث تیشرتش رو درآورد. نگاهم به سینه هاش گره خورد. بدون تعلل شلوارش رو کند و با شورت و سوتین جلوی روم ایستاد. سینه های بزرگ و برجسته ای داشت. شورتش خیلی نازک بود و میتونستم خط کسش رو از زیر شورت نگاه کنم. با دیدن شکم صاف و رون سفیدش که زیبایی خاصی رو به بدنش میداد ، آب دهنم رو قورت دادم و دو ثانیه چشمام رو بستم. نفس هام داشت عمیق میشد و حس شهوت داشت تو رگ هام جاری میشد.
مینا اومد سمتم و دستش رو گذاشت روی سینه م و خیلی سریع رسوند به قلبم. تپش قلبم رو احساس کرد و با یک نگاه و خنده ای سکسی بهم گفت : میبینم که دختر خانم خوشش اومده… منم خوشم میاد تو رو بی لباس ببینم. میدونی که تماشای بدن جذابت باعث میشه حسابی حال کنم. مخصوصا وقتی این لب ها میچسبه به کسم…
حرفاش داشت حشریم میکرد و احساس سنگینی میکردم. خودش خم شد و دست برد سمت کسم. یک لحظه بی اختیار دستم رو گذاشتم جلوی کسم و مضطرب شدم. مینا گفت : آروم باس عروسک ، کاریت ندارم. میخوام دکمه ی شورتت رو باز کنم. اجازه هست؟!
کامل تحت اختیارش بودم. رو تک تک احساساتم تسلط داشت.
دست هام رو دادم کنار و بردم عقب و بهشون تکیه دادم. دکمه ی شورتم رو باز کرد و تکونش داد. باسنم رو دادم بالا تا راحت بکشه پایین. خیلی سریع درش آورد و انداختش سمت لباس های خودش. به پاهام نگاهی انداخت و گفت : حیف نیست این پاهای به این سفیدی و صافی رو ازم قایم میکنی؟
بعدش با پشت دست رون پام رو لمس کرد تا اینکه دستش رو به تاپ صورتیم رسوند. قبل از اینکه درش بیاره گفت : خوب با شورتت ست کردی! من فرض  میکنم عمدی نیست!..
خودش رو به من نزدیکتر کرد و نشست روی رون پام. سینه هاش جلوی صورتم بودن و قبل اینکه تاپم رو دربیاره حسابی صورتم رو با دستای لطیفش نوازش کرد. تو چشمام نگاه کرد و گفت : خیلی خوشکلی نازنین…
من دیگه انقد شهوت تو وجودم بود که نمیتونستم با بینیم نفس بکشم. لب پایینم رو گاز گرفتم و همین حرکتم لبخندی رو روی لب های مینا ایجاد کرد. مینا هم کار من رو تکرار کرد و با لبخند خاص خودش لب پایینش رو گاز گرفت. ازم خواست دستام رو بیارم بالا. دست برد زیر تاپم و درش آورد و چسبوند به صورتش. بو کشید و چشماش رو بست. میخواست با تمام وجودش حسم کنه. دیگه نتونستم بی حرکت بمونم و دستام رو دور کمرش حلقه کردم. تو چشماش خیره شده بودم و تند و تند آب دهنم رو قورت میدادم. مینا گفت : خوشم اومد ، خوب بلدی چیکار کنی…
منم تو همون حالت سکسی یک لبخندی زدم و لب هام رو گذاشتم روی خط سینه ش و یک بوسه ی آروم گرفتم. مینا یک نفس عمیق کشید و تاپم رو پرت کرد و پشت سرم رو گرفت و چسبوند به سینه ش. خیلی آروم آه میکشید و پشت سرم رو نوازش میکرد. من شروع کردم به زبون زدن. میبوسیدم و بین دو سینه ش رو زبون میزدم. مینا دستش رو برد عقب و سوتینش رو درآورد. سینه هاش خیلی قشنگ و بزرگ بودن. نوک صورتیش جذابیت میبخشید به سینه هاش. مینا تو چشمام خیره شد و صورتم رو نوازش کرد. بعدش بهم گفت : دوسشون داری؟ میخوای تستشون کنی؟
منم دستام رو دور کمرش سفت کردم و فقط سرم رو تکون دادم. به چشمای قهوه ای روشن مینا خیره شده بودم و لب هام رو به آرومی بردم سمت نوک سینه ش. سینه ش رو بین دو لب هام گرفتم و یک بوسه ی سکسی زدم. شروع کردم به لیس زدن و با دهن باز زبون میزدم. خودم زن بودم و میدونستم چیکار کنم لذت میبره. مینا سرش رو داده بود بالا و بی اختیار باسنش رو عقب جلو میکرد. تو اون لحظه داشتم لذت میبردم و اصلا به عکس فکری نمیکردم. میخواستم برای یکبار هم که شده یک دختر رو با تمام وجودم حس کنم. دیگه با خودم گفتم یک حرکتی بزنم که دستور مینا نباشه. تو همون حالت سینه هاش رو رها کردم و با یک چرخش خوابوندمش روی تخت. سوتینم رو درآوردم و خودم رو چسبوندم به مینا. سه تا بوسه به پیشونیش زدم و بعدش دو تا گونه هاش رو بوسیدم و سریع بعد از این پنج بوسه ، کنار لبش رو به آرومی بوسیدم. مینا محو حرکات من شده بود و آب دهنش رو قورت میداد. میدونستم با این حرکات کم میاره. دیگه میتونستم خودم بهش دستور بدم‌. چند ثانیه به لبش و چشماش خیره شدم و بالاخره با سرعت لبم رو چسبوندم به لب های قرمزش. یک بوسه ی طولانی گرفتم ازش و بعد از اینکه ازش فاصله گرفتم با خنده بهش نگاه میکردم. وقتی داشتم لب هامو از لب های نازش جدا میکردم ، هنوز لب هاشو غنچه نگه داشته بود و معلوم بود نمیخواست تموم بشه. مینا درحالیکه محو نگاهم شده بود با انگشتش به بینی من کشید و گفت : خیلی قشنگ میخندی!! اگر همین الان هم تمومش کنیم من عکس رو نشونت میدم…
از این حرفش تعجب کردم ولی یک عشق و محبتی رو از مینا انداخت تو دلم که اون لحظه مسعود و پدر و مادرم رو فراموش کردم. چشمام از ذوق پر از اشک شده بود. بی درنگ به لب هاش حمله کردم و تند تند بوسیدمشون. در حین بوسیدن زبون های همدیگه رو میخوردیم و لب های همدیگه رو لیس میزدیم. فضا شهوانی بود ، ولی درعین حال عاشقانه. من و مینا عاشق هم شده بودیم ولی نه درحدی که بخوایم رابطه برقرار کنیم. میدونستم که اگر یک موقع دلم دختر خواست حتما میتونم با مینا عشق بازی کنم. دیگه مینا بود که داشت لب هامو میخورد. دستش رو گذاشت روی سینه های من و فشارشون داد. منم یک دستم رو روی صورتش گذاشته بودم و حین لب گرفتن نوازش میکردم. دیگه لب هاش رو ول کردم و خیلی سریع رفتم سراغ گردنش. مینا از شدت لذت پاهاش رو تا جایی که ممکن بود دراز کرده بود و میمالیدشون به پاهام. با تمام وجودم و درحالی که کل تنم رو محکم چسبونده بودم به بدن لخت مینا ، گردنش رو میخوردم و موهاش رو میدادم عقب. بعد از گردنش با چند تا بوسه از سینه هاش خودم رو رسوندم به شکمش. دور نافش رو به شکل دایره زبون زدم و سه بار شکمش رو خیلی سکسی بوسیدم. مینا آه خفه ای کشید و لب هاش رو غنچه کرد. با دیدن لب هاش نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و به سرعت یک بوسه از لب هاش گرفتم. برگشتم سمت کسش و کمی از روی شورت ، کسش رو با انگشت شصتم مالیدم. دست بردم و شورتش رو تا زانو کشیدم پایین. کسش خیس شده بود و ترشحاتش خیلی سکسی ش کرده بود. با انگشتم کشیدم روی کسش و دور تا دورش رو خیس کردم. اول دو تا بوسه به دو طرف کسش زدم ، بعدش زبونم رو بردم لای شیار کسش و لیس زدم. تو چشماش خیره شده بودم و داشتم کسش رو میخوردم. به مینا گفتم : خوبه عشقم؟ همینجوری خوبه؟
مینا هم که دستش رو برده بود لای موهاش و داشت آه میکشید گفت : عالیه… ادامه بده…
بعدش چوچولش رو بین دو لب هام گرفتم و زبون زدم بهش. مینا یک آه بلند کشید ولی سریع دستش رو گذاشت روی لب هاش و ازم معذرت خواهی کرد. از این حرکتش خیلی خوشم اومد. یک دستم رو بردم زیر رونش و دست دیگه رو گذاشتم رو شکمش. خودم بین دو پاش به طور کامل روی شکمم دراز کشیدم. زبونم رو میبردم داخل کسش و تند تند تکون میدادم. مزه ی خوبی میداد. چوچولش رو میزاشتم بین دو لبم و به سمت خودم میکشیدم و رها میکردم. مثل یک میک محکم. مینا هم لذت میبرد و آه میکشید. بعد از چند دیقه مینا ازم خواست که حین لیسیدن کسش ، انگشتم رو فرو کنم توش. منم دست راستم رو از زیر رونش درآوردم و حین خوردن چوچولش ، انگشت فاکم رو فرو کردم تو کسش. مینا دستش رو گذاشت جلوی دهنش تا بلند آه نکشه. با دست دیگه ش سینه ی خودش رو میمالید و سرش رو میداد عقب. انگشتم رو تند تند عقب جلو میکردم و چوچولش رو بین دو لبم گرفته بودم و با سرعت زبون میزدم. میدونستم چه حالی داره میکنه. دومین انگشتم رو همراه با اولی ، فرو کردم تو کسش. کمی جا باز کرده بود و راحت تونستم فرو ببرم. مینا با صدای خفه ای بهم گفت : الان میام نازنین… الان ارضا میشم…
منم سرعتم رو بیشتر کردم و تند تر زبون زدم. طولی نکشید که مینا ماهیچه ی رونش رو سفت کرد. شکمش رو داد بالا و سرش رو با فشار چسبوند روی دوشک تخت. ملافه رو بین لب هاش گرفته بود و دوشک رو چنگ میزد. کل بدنش میلرزید. یک آه طولانی کشید و کامل ارضا شد. منم با کف انگشت هام کسش رو به ارومی مالیدم. بعدش چند تا ضربه زدم به کسش و رفتم سراغ شورتش. روی ساق پاش مونده بود. کامل درش آوردم و اومدم روی شکم مینا. کاملا ولو شده بود و چشماش نیمه باز بود. تو همون حالت سکسیش خم شدم و لب هاشو بوسیدم. حتی جون نداشت با دستاش صورتم رو لمس کنه. لبخند میزد و لبهامو میخورد. لب هاشو رها کردم و شورتش رو گذاشتم بین دندوناش. لای پام رو کامل باز کردم و کسم رو چسبوندم به شکم مینا. باسنم رو خیلی آروم عقب جلو میکردم و کسم روی شکم صافش مالیده میشد. دستم رو گذاشتم روی سینه هاش و حین مالیدن کسم به شکمش ، سینه هاش رو فشار میدادم. سرم رو داده بودم بالا و داشتم آه میکشیدم. مینا رو یک لحظه نگاه کردم ، دیدم چشماشو بسته و دهنش نیمه بازه ، شورتش رو تو دهنش نگه داشته بود و خیلی صحنه ی سکسی ای بود. سرعتم رو بیشتر کردم. تخت داشت میلرزید و تکون میخورد. مینا چشماشو باز کرد و تو چشمام خیره شد. دستش رو مثل یک مردی که رو کیرش نشستن ، رسوند به سینه هام و فشار داد. با سرحال شدن مینا ، منم حشری شدم و تند تند باسنم رو تکون دادم. مینا دستش رو رسوند به باسنم و چنگ زد. خودش هم با دستش تکونشون داد تا سرعت و لذت بیشتر بشه. دیگه نزدیک بود ارضا شم. مینا هم خیلی آروم با من آه میکشید و این حرکتش خیلی فضا رو سکسی کرده بود. به مینا گفتم : الان میام…
اونم شورت رو از دهنش انداخت بیرون و گفت : میخوام ببینم چجور ارضا میشی…
بالاخره از کف پام تا مغز سرم خشک شد و شکمم لرزید. سینه هام همراه بدنم تکون میخورد و بلند آه میکشیدم اما نه درحدی که بشنون. ولو شدم روی بدن مینا و با دهنم نفس میکشیدم. مینا سرم رو بوسید و دستش رو برد بین موهام. نوازش میکرد و قربون صدقه م میرفت. خیلی حس خوبی داشت بعد از اینکه ارضا شدم ، روی بدن لختش ولو بودم.
بالای سینه ش رو بوسیدم و سرم رو آوردم بالاتر ، با خنده تو چشماش نگاه کردم و گفت : خیلی حال داد ، از بهترین شب های عمرم بود.
مینا هم یک لبخندی زد و گفت : بهترین شب عمرم بود.
بعدش هم لب هامو بوسید و ازم خواست چشمامو ببندم. منم به حرفش گوش دادم و چشمامو بستم. مینا جفت چشمامو بوسید و من رو کنار خودش خوابوند. بغلش کرده بودم و بی حرکت چسبیده بودم بهش. مینا گفت : چقدر ناز و معصوم بغلم کردی ، یکی ندونه فکر میکنه چقدر آرومی… تا دو دیقه پیش داشتی شکمم رو میگاییدی…
سرم رو از روی سینه ی مینا بلند کردم و با خنده بهش نگاه کردم. گفتم بهش : سنگین که نبودم؟؟
اونم گفت : نه عشقم ، نه عزیزم ، مثل پر کاه بودی…
دوباره خندیدم و سینه ش رو بوسیدم. بلند شدم و سرم رو گذاشتم کنار سرش. دستای همدیگه رو گرفته بودیم و به سقف خیره شده بودیم. مینا سکوت بینمون رو با این سوال شکست : نازنین… چرا ازم نخواستی کست رو بلیسم؟؟!
منم سرم رو به طرفش چرخوندم و گفتم : چون قرارمون نبود.
مینا یک لبخندی زد و گفت : میدونی الان وقت چیه؟؟
منم چشمام رو کوچیک کردم و گفتم : عکس سکسی من!
مینا هم گفت : آفرین دختر باهوش…
بلند شد و موبایلش رو آورد. دوباره روی تخت کنارم دراز کشید. منم با اشتیاق دستم رو بردم زیر سرم و بهش تکیه دادم. کل تنم به طرف مینا بود. مینا رفت تو گالریش و من از همون دور ، عکس یک دختر لخت رو دیدم. تا زد روی عکس دیدم اون دختر لخت منم. پنج تا کیر کلفت دور من بود و معلوم بود که خیلی حشری بودم. لب هام تو عکس خیس بود و چشمام خمار بود و تو این حالت داشتم میخندیدم. یک لحظه از خودم خجالت کشیدم و به مینا نگاه کردم. داشت میخندید.
ازم پرسید : چیشد؟ چرا خشکت زد جنده خانم؟!
منم یک لحظه احساس کردم توی دلم خالی شد ، به مینا گفتم : دیگه نگو اینطوری…!
مینا جدی شد و گفت : عه؟ چرا بهت برخورد؟ شوخی کردم…
یک لحظه با بغض تو چشماش نگاه کردم ولی چیزی نگفتم. مینا از جاش بلند شد و گفت : چیشد نازنینم؟
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر گریه. مینا بغلم کرد و سعی میکرد آرومم کنه. با گریه و درحالیکه سرم رو چسبونده بودم به کتفش بهش گفتم : من واقعا به پنج نفر دادم و مسعود عین خیالش نبود؟؟!
مینا صورتم رو گرفت سمت خودش و گفت : نازنین بانو ، گوش کن چی میگم…
منم درحالیکه اشک داشت از چشمام جاری میشد به مینا توجه کردم… مینا گفت : این عکس… درواقع این عکس…
بهش گفتم : این عکس چی؟؟
با تردید گفت : این عکس فتوشاپ بود…
بعدش هم خنده ش گرفت. من یک لحظه تعجب کردم و گفتم : یعنی چی؟!
گفت : اون شب تو پارتی من و مسعود بردیمت تو اتاق و به پیشنهاد مسعود لختت کردیم. ازت چندتا عکس گرفتیم و مسعود میخواست باهات شوخی کنیم… همه ش ایده ی اون بود…
من تعجبم بیشتر شد و گفتم : یعنی مسعود میخواست تو با من بخوابی؟؟
مینا گفت : نه ، من اون شب که بدن لختت رو دیدم خودم هوس کردم باهات بخوابم. بقیه ش ایده ی خودم بود و مسعود نمیدونه… این عکس رو هم مسعود برام فرستاد. خودش روش کار کرد…
از مینا پرسیدم : یعنی اون شب فقط لختم کردید و ازم عکس گرفتید؟ همین؟
مینا گفت : اون شب من کلا حشری شده بودم. مسعود رفته بود شراب بیاره که یکم باهات ور رفتم و دیدم بدت نیومد. مسعود که اومد باهم نوشیدیم و تو که مست بودی ، دیگه دوبل مست شدی… لختت کردیم و عکس هارو گرفتیم و بعدش رفتم بیرون از اتاق… حتما مسعود باهات خوابیده…
بعد از این جملات مینا خیالم راحت شد. اشک هامو پاک کردم و دوباره برگشتم تو بغل مینا. اونم من رو بغل کرد و گفت : قربون دختر نازم برم… تو چقد کیوتی!
یک لبخندی زدم و محکم تر بغلش کردم. چند ثانیه ای ساکت بودیم که مینا دوباره شروع کرد و گفت : ولی مسعود…
حرفش رو خورد! با تعجب از بغلش دراومدم و گفتم : مسعود چی؟ بگو… هی نخور حرفتو!!..
سرش رو انداخت پایین و گفت : امروز دیدمش کنار دوتا از رفقاش بود و داشت این عکس رو نشون رفقاش میداد و میخندید.
یک لحظه خشکم زد. نتونستم این مسئله رو درک کنم و به مینا گفتم : امشب یکبار با من شوخی کردی ، دیگه شوخی نکن تو رو خدا…
مینا جدی شد و تو چشمام نگاه کرد و گفت : من الان باهات شوخی ندارم. یکی از اون حشری های مادرجنده عکس رو گرفت و مالید به کیرش. مسعود هم عین خیالش نبود.
دوباره بغض کردم ، اشک تو چشمام جمع شده بود. انقد عاشق مسعود بودم که گفتم : حتما یکی از دوستاش دیده عکسو ، مسعودم لابد دوست داره که همه ببینن چه دوست دختر جذابی داره…
مینا چشماش رو گرد کرد و گفت : میفهمی چی داری میگی نازنین؟؟
چشمامو بستم و گریه م گرفت. مینا دست گذاشت رو کتفم و گفت : اون رفیقت که تو آمریکاست…
سرم رو آوردم بالا و گفتم : مژگان رو میگی؟
مینا گفت : آره همون ، اگر یادت باشه اونم گفت اصلا حس خوبی به این پسر نداره… منتها تو حالیت نمیشه…
بعدش هم پیشونیم رو بوسید و اشک چشمام رو پاک کرد و گفت : من باید برم عسل،فقط یک چیزی رو تو گوشت فرو کن!
(از این به بعد وقتی پیش مسعودی مراقب خودت باش)
!!!

ادامه دارد…


نوشته: SABER


👍 8
👎 2
8401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

851759
2022-01-06 00:38:01 +0330 +0330

چون اسم شهر را در عنوان داستان گذاشتی نخواندم، و امیدوارم ذره ای به زادگاه من شیراز توهین نشده باشه…
بعدا کامنت ها را چک میکنم. 😏

1 ❤️

853843
2022-01-17 02:14:55 +0330 +0330

عالی بود لذت بردم کی بقیشو میزاری؟!

2 ❤️

854438
2022-01-20 15:36:06 +0330 +0330

ادامه بده داش

2 ❤️

864927
2022-03-22 05:55:16 +0430 +0430

ادامه بده

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها