نسیم خنک تابستونی

1391/07/16

داشتم کاربرگ ها را بررسی میکردم . یکی از بچه ها کاربرگش خیلی ناقص و بد تهیه شده بود. تهیه کننده خانم رفعت …
عصر تیر ماه … تو اوج شلوغی کار و فشردگی برنامه ها بود. بچه ها یکی یکی کارشون تموم میشد و خداحافظی میکردن. چون شرکتی که کاره حسابرسیش را انجام میدادیم جا نداشت گروه تو دفتر موندیم تا همین جا کارش را انجام بدیم. گروهی هم که من سرپرسته اونم تنها گروهی بود که توی دفتر مونده بود. منم باید باشم تا صورت مالی شرکت را دربیارم. احتمالا تا نیمه شب طول بکشه…
یکی از این چک پرینت های زیر دستم را با نهایت ناراحتی محکم مچاله کردم و از پنجره باز اتاق پرت کردم بیرون. ی نفس عمیق کشیدم رفتم کنار پنجره و ی نخ سیکارا از پاکتش کشیدم بیرون که با حرارت شعله کوچیک فندک روشن شد و کام اول و سنگین سیگارم کشیدم. و مبهوت نمای شرق تهران شدم که از پنجره اون اتاق دیده میشد. آفتاب دم غروب نور زرد بازتاب شده از دیواره ساختمونا و باد داغی که دود سیگار من را با خودش میبرد و در آخر هم فیلتر سیگارم از سر انگشتام از پنجره طبقه 12پرید بیرون .برگشتم پشت میزم.
این خانم رفعت هم امد کنار میزم با حالی گرفته و دمغ : خسته نباشید. آقای پارسا چطور پیش میره … من فهمیدم که میخواد اجازه بگیره تا بره بهش گفتم ی صندلی بیاره و بشینه کناره میزم و سجاد یکی دیگه از همکارامون هم صدا بزنه بیاد. ولی گفت سجاد که نقر اول رفت کسی هم نمونده بجز ما. منم یکم دری وری به سجاد گفتم و شروع کردم این بنده خدارا بخاطر وضع افتضاح کاربرگاش باز خواست کنم. حدوده نیم ساعت با هم سرکله زدیم تا تونستیم یکم اطلاعاتش را اصلاح کنیم.
خیلی خسته شده بودم و حسابی اعصابم خورد کرده بود که با التماس بهش گفتم آخه صبا این چه وضع کار کردن …
اسمش (مستعار) صبا رفعت بود یک سال بود با هم هم کار بودیم و همونطور دوستای خوبی واسه هم. دختر خوش تیپ خوش برخورد توی احساسات ضعیف بود 3 سال ازم کوچیکتر بود ولی تو کارش خیلی دقت داشت… با پدرش دوتایی زندگی میکردن و من از همه جریانات زندگیش خبر داشتم چون سنگ صبور درددل هاش هم بودم

  • صبا از تو بعیده! تو که کارت خوبه چرا چند روزه اینجوری شدی؟ سرش انداخت پایین و چیزی نگفت خیلی ناراحت شده بود.
    انگشتم زدم زیره چونش و صورتشو دادم بالا :به من نگاه کن صبا جان ، چیزی شده ؟ اتفاقی افتاده ؟ چند وقتیه دیگه با منم حرف نمیزنی!
  • نه چیزی نیست مهرداد ی خورده خسته ام همین. ببخشید میدونم خراب کردم. میمونم پیشت تا بتونی زودتر صورت مالی را حاضر کنی.
  • تو الان باید بری خونه، بابات منتظرت !
  • نه مشکلی نیست میدونه این روزا کارا اینجوریه…
  • مشکل من الان صورت مالی نیست. مشکل تو هم فقط خستگی نیست. صبا خانوم به من بگو چی شده باشه ! ولی راست میگی جفتمون الان خسته هستیم پس بزار برم دوتا چای بیارم تا برام بگی…
    چایی هارا که اوردم دیدم روی مبل بزرگ کنار اتاق نشسته شالش انداخته رومیز و سرش را لای دو دستش گرفته. موهای قشنگ و بلندش نمیذاشت صورتش ببینم
    نشستم کنارش پشتش ی کم مالیدم بهش گفتم : خوب بگو خانومی موضوع چیه … دوباره بابات حرف پسر عموت را زده ؟
    با ی صدای خیلی گرفته گفت: نه بابا … بیخیالش مهرداد
    (ی پسر عمو داشت که خیلی بهش گیر میداد و دوسش داشت ولی مثل این که صبا ازش متنفر بود. قبلا من خیلی باهاش حرف میزدم تا شاید راضی بشه و نظرش نسبت به پسر عموهه عوض بشه چون آدم خوبی بنظر میرسید و مایه دار بود)
  • چیه ؟ آهان نمیتونی واسه من بگی ؟ باشه عزیزم حالا نامحرمم دیگه…
    سرش گرفت بالا با چشمای معصوم و نازش بهم نگاه کرد. نقطه های کوچیک تیره و جوش های ریز که معمولا زیر آرایش مخفی میشد الان زیبایی خاصی به چهرش داده بود. تو صورتش بغض بزرگی پنهان کرده بود
  • مهرداد جان تو بهترین دوست منی. تا همین حالشم خیلی کمکم کردی، اگر تو نبودی من اینجا هم نمیتوستم استخدام بشم، چرا اینجوری میگی ولی نمیخوام همش وقت تورا بگیرم. بخدا موندم چیکار کنم. همش بد بیاری. زندگی مزخرف شده…
    داشت گریه میکرد دیگه صورتش خیس شده بود. کشیدمش تو بغلم، اونم نتونست تحمل کنه سرش گذاشت روی شونم و دستش حلقه کرد دوره گردنم شروع کرد با صدا بلند گریه کردن. دلم واقعا بحالش میسوخت دستم کردم توی موهاش و نوازشش میکردم. بدنش عطر دلپذیری داشت.
    تو گریه هاش گفت که باباش دیگه نمیتونه سرکار بره و بخاطر مریضیش باید خونه بشینه و طلب کارا خیلی اذیتشون میکنن.
    گذاشتم حسابی گریه کنه و خودش خالی کنه در گوشش آروم زمزمه میکردم قربون صدقش میرفتم. دستم بردم زیر رونش که بیشتر بکشمش سمت خودم تا راحت تر باشیم جفتمون. نشوندمش روی پام رودررو طوری که زانوهاش دوطرف من بود. حالا خودش کاملا روی من انداخته بود و هنوز داشت گریه میکرد. با اینکه اون موقع مهمترین چیز برام حال خراب صبا بود وواقعا غمگینم کرده بود ولی داشتم از نوازش بدن خوش اندام و سفتش لذت میبردم
  • غصه نخور گلم همه چیز درست میشه. خودم یکاریش میکنم. تو گریه نکن فقط. صحبت میکنیم حقوقت زیاد بشه… بسه دیگه عزیزم
  • نمیشه مهرداد هنوز اول سال زیاد نمیکنن
    – چرا میشه گلم. من دوست دارم نفسم، دروغ که بهت نمیگم. باباتم ایشالا حالش خوب میشه چیزی نیست قربونت برم
    صدای گریش قطع شد. محکم بغلش کرده بودم و داشتم پشتش میمالیدم. اون دستشو گذاشت روی پهلوم و سفت من گرفته بود. ازین وضعیت احساس خوبی داشت. یکم فین فون کرد و با یه صدای نازک و ملایم گفت: خیلی خوبی مهردادم. دوست دارم… و یه بوس روی گردنم گذاشت…
    – منم دوست دارم گلم. منم همون جوری که سرش رو شونم بود صورتش بوسیدم… دستاش انداخت رو شونهام منم کمرش گرفته بودم داشت توی چشمام نگاه میکرد.
  • ببین با خودت چیکار کردی. یه دستمال از جیبم درآوردم و صورتش تمیز کردم موهاش ی کم مرتب کردم.صورتش با انگشتام نوازش میکردم - حیف صورت قشنگت نیست که گریه میکنی.
    چسبوندمش ب خودم و بازم صورتش بوسیدم ولی دیگه طاقت نداشتم لبام گذاشتم رو لباش و یه ماچ آب دار ازش گرفتم و چون مخالفتی نکرد لب های بعدی هم سریع ازش گرفتم. دیگه داشتیم لبای هم دیگ را میخوردیم که بی اختیار دستم رفت رو باسنش و شروع کردم دو دستی باسنش بمالم. مانتوی یقه باز کوتاه رنگ روشن و یه شلوار نخی مشکی داشت. داشتم حشری میشدم و لباش با سرعت و استرس میخوردم. دوتا دکمه پایین مانتوشو باز کردم. ولی وقتی خواستم دکمه رو سینهاش باز کنم خیلی با استرس خودش عقب کشید و گفت نه مهرداد دیگه بسه ببخشید ولی دیگه بسه… منم محکم گرفتمش که نخواد بلند بشه - باشه گلم هرجور راحتی بزار فقط لبای نازت ببوسم عزیزم… با اینکه خیلی استرس داشت کشیدمش دوباره سمته خودم و این دفعه با آرامش و احساس بیشتری شروع به بوسیدن لباش کردم. دوباره با من همراه شد و با آرامشم استرس ازش دور کردم. داشتم کامل لب پایینش لای دندونام میمکیدم که چشماشو بست و خودش ول کرد تو بغلم. لبام کشیدم روی صورتش تا گوشش و شروع کردم لاله گوشش خیلی آروم بدون صدا بمیکم حتی گوشوارش میکردم تو دهنم و میکیدم. دستاش کرده بود تو موهام و داشت سرم میمالید. لبام کشیدم پایین تا رو گردنش و از پشت موهاشو کشیدم تا سرش بره عقب و راحت بتونم گردنش بخورم. یکم بجلو خم شدم با ی دست زیره کمرش و نگهش داشته بودم و لبام توی گردنش و داشتم سینهاش میمالیدم. نفسهای عمیق میکشید . داشتم حسابی از عطر تنش و عشق بازی باهاش لذت میبردم. وقتی هم از روی مانتو سینش تو دستم میگرفتم و فشار میدادم شونهام میگرفت و ناله میکرد. منم از فرصت استفاده کردم و مانتوشو از تنش در آوردم. زیرش پوست روشنش که ی سوتین مشکی بسته بود برق میزد. حالا تن گرم اون لای دستای من بود که بیشتر تحریکم میکرد.دوباره داشتیم لب بازی میکردیم ولی این دفعه اون بود که داشت لب و زبون من میخورد. اروم خوابوندمش روی مبل. لب تو لب و داشتم جفت سینهاش محکم میمالیدم. دستاش برد روی پهلوم زیر پیرهنم و کمی تنم نوازش کرد و پیرهنم از تنم کشید بیرون. وقتی دیدم داره دستش رو بدن لختم میکشه با موهای سینم بازی میکنه و دندوناش به هم فشار میده تازه فهمیدم چقدر حشری شده. سریع رفتم تو گردنش و پوستش محکم میمکیدم و میامدم پایین رو بدنش. به برجستگی نرم بالای سینهاش رسیدم یکم زبون زدم رو سوتینش بوسیدم و با دندون سوتینش کشیدم بالا سینه چپ کوچیک و سفید نازش از زیر سوتین امد بیرون خیلی خوشحال بودم که با صبا داشتم حال میکردم و واقعا لذت میبردم.
  • جوجوی شیطونم نگفته بودی همچین سینه های نازی اینجا قایم کردیا… بلا اینا ماله کی هستن؟
    یه خنده کوچیک و نازی کرد و با شهوت گفت عزیزم… منم بازم چندتا بوسه با شهوت ازش گرفتم دستم بردم زیرش سوتینش باز کردم و سینه های نازش بالا نگه داشتم.از کناره دماغش زبونم کشیدم روی پوستش تا لای سینهاش چندتا دندونه ریز از سینش گرفتم اونم خیلی آروم و با نفس های عمیق ناله میکرد سینه راستش گذاشتم تو دهنش… اووم !! اون یکی هم داشتم با دستم خوب ماساژ میدادم که دستش کرد تو موهام و شروع کرد به نوازش سرم. اون کاملا رو مبل دراز کشیده بود و من کنارش روی زمین، خم شد بودم روی سینهاش. دستم اروم کشیدم رو تنش و بردم سراغ شلوارش و همین طور که سینه های نازش میخوردم کمربند ظریفش را به زحمت باز کردم و بعد شلوارش، احساس کردم داره عرق میکنه. داشتم شرتش لمس میکردم که دستم گرفت منم دستم کشیدم بالا دوتا انگشتم گذاشتم تو دهنش اونم داشت تو صورت من نگاه میکرد انگشتام میمکید منم دیدم که حسابی راست کردم دستش گرفتم گذاشتم روی شلوارم کمرم باز کردم و دستش کرد تو و کیرم گرفت شروع کرد به مالیدنش. خیلی سریع شلوارم در آوردم شلوار اونم کشیدم پایین از پاهاش اونم بایه آی بلند نشست محکم بغلش کردم لباش کردم تو دهنم و داشتم با انگشتم رو شرت مشکی خیسش میمالیدم. اونم دستش کرد تو شرتم هلم داد عقب و من رو مبل لم دادم… ی کم خندید و شروع کرد لبای داغش بماله روی سینه ام و همین طور میبوسید و میرفت پایین شرتم کشید پایین و شروع کرد به مالیدن کیرم و داشت شکمم را لیس میزد … واااای انگشتش محکم حلقه کرده بود دوره کیرم و داشت بالا پایین میکرد منم حسابی حشری … اروم لباشو میکشید روی کیرم منم داشتم واقعا لذت می بردم، دستم کردم تو موهاش و سرش میمالیدم. با تخمام یکم ور رفت و باز کیرم گذاشت تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. - جووونم عزیزم ، آه…
    من که ی کم احساس درد کردم و نمیخواستم زود ارضا بشم. بازوهاشو گرفتم و بلندش کردم. باز مثل قبل خوابوندمش روی مبل با لیس زدن سینه هاش شروع کردم و کشیدم امدم پایین روی شیکمش و یکم با زبونم با بدنش بازی کردم و داشتم انگشتم از کنار شرتش به کسش میمالیدم. شرتش کشیدم بیرون از پاش و پاهاشو از هم باز کردم ی نگاهی به اندام خوشگلش انداختم و زیره شکم و دور کس را داشتم بوس میکردم میخوردم. حقیقتا حرارت کسش و بوی آبش داشت دیونم میکرد که چاکش باز کردم و زبونم کردم لای کس صورتیش و بالاش فشار میدادم. صبا خیلی داشت ناله میکرد و صدای نازش اتاق برداشده بود. انگشتمم تقریبا رفته بود توش و داشتم تند میمالیدمش. بزور با زبونم به چوچولش میزدم و دست راستمم روی سینه هاش بود. یه ماساج محکم به سینه های شلش دادم و انگشتم تا ته کردم تو کس و چوچولش میکیدم. عضلاتش سفت شد و خودش بلند کرده بود و کمی تقلا میکرد که بایه صدای بلند جیق ارضا شد. با دستمال کاغذی صورتم یکم تمیز کردم سریع بقلش کردم. به خوردن لبای هم مشغول شدیم. کیرم بد جوری راست بود و غیر قابل توصیف حشری بودم. – صبای من، میخوام ادامه بدم.
  • باشه گلم خیلی معتل نکن که خیلی داغم…
  • جون عزیزم دلم، چیکارت بکنم !!
    دستاش محکم دورم حلقه کرد گفت : من بکن … منم ی دستم تو موهاش بود ی دستم زیر کمرش. کیرم داشت به کس داغش مالیده میشد ولی نمیشد که بکنم توش. سریع بلندش کردم خودم تکیه دادم و نشوندمش تو بغلم اونم با چشمای مستش ی لبخندی بهم زد که یعنی فهمیده بود هدفم چیه. شونه هام محکم گرفت منم کیرم هدایت کردم تو کس داغش. خیلی سعی میکردم آروم این کارو انجام بدم چون خودشم باید فشار میداد پایین و احساس میکردم هرچی میره تو کسش تموم نمیشه… تا وقتی که جفتمون یه آه بلند کشیدیم. پشت باسن و پهلوش گرفتم و آروم بالا پایینش میکردم چون خودش داشت ضعف میرفت و فقط شونه هام داشت با ناخوناش سوراخ میکرد. دیگه کنترلم دست خودم نبود صبا خودش داشت بالا پایین میکرد و من داشتم سرعتش بیشتر میکردم. دیکه صدای آه اوه من صبا همه شرکت پرکرده بود. پلکاش بهم فشار میداد و بازوهام محکم گرفته بود. موقعی که بالا پیایینش میکردم تا تلمبه بخوره تو کسش سینه هاش میخورد رو بدنم. باز حوس کردم بخوابونمش. وقتی دراز کشید خوب پاهاش باز کردم و اول کردم تو کسش بعد خم شدم روش و شروع کردم به تلمبه زدن جوری که صدای تلپ تلپش بلند بشه. باتمام قدرتم چند بار دیگه هم کردمش که پنجه هاش محمک فشار داد تو پشتم و با تقلای زیاد تو بقلم و ی جیق خیلی بلند ارضا شد هنوز رعشه تنش تموم نشده بود که منم دیدم داره آبم با سرعت میاد و کشیدم بیرون و همه آبم پاشیده شد روی شیکمش… وقتی ارضا شدم بزور خودم رو صبا جمع کردم که زمین نخورم. همه چیز برام از حالت تند و داغ تبدیل شد به شرایط ملو و گرم لذت بخش. جفتمون داشتیم شدیدا نفس نفس میزدیم ولی صبا دیگه حتی حال باز کردن چشماشم نداشت. منم صورتش خیلی ملایم نوازش کردم و چند تا بوسه روش گذاشتم که خوابش برد… چند دقیقه ای به چهره خواب و معصوم صبا خیره شدم و بعد بلند شدم تن خودم و صبا را تمیز کردم شرت شلوار پوشیدم چون خیلی عرق داشتم پیرهنم را نپوشودم. چراغ اتاق خاموش کردم، هوا کاملا تاریک شده بود و نور نارنجی چراغای خیابونای تهران به اندازه کافی اتاق روشن میکرد که پاکت سیگار و فندکم را بردارم، پنجره را باز باز کردم، فندک، سیگار، ی کام سنگین، و خیره شدم به دشت وسیعی که با چراغا و ساختمونا پر شده بود. باد ملایمی میوزید و بدنم خوب خنک میکرد. بغیر از جای ناخن صبا رو بدنم که داشت میسوخت! شروع به زمزمه کردم…
    ((تو كدوم كوهي كه خورشيد از تو دست تو ميتابه/ چشمه چشمه ابر ايثار روي سينه تو خوابه/ تو كدوم خليج سبزي كه عميق اما زلاله/مثل آينه پاك و روشن مهربون مثل خياله/كاش از اول مي دونستم كه تو صندوقچه قلبت/كليدي داري براي درهاي هميشه بسته/كاش از اول مي دونستم كه تو دستاي نجيبت/مرهمي داري براي زخم اين هميشه خسته/تو به قصه ها شبيهي ساده اما حيرت آور/شوق تكرار تو دارم وقتي مي رسم به آخر/تو پلي پل رسيدن روي گردابه ترديد/منو رد مي كني از رود منو مي بري به خورشيد/كاش از اول مي دونستم كه تو صندوقچه قلبت/كليدي داري براي درهاي هميشه بسته/كاش از اول مي دونستم كه تو دستاي نجيبت/مرهمي داري براي زخم اين هميشه خسته))
    پیرهنم پوشیدم مرتب. چراغا روشن کردم. نشستم پشت میز کارم که کارم جمع کنم ولی صبا که اون جوری لخت ولو شده بود رو مبل روبروی من همش نگاه احساسات من را میدزدید. نمیدونم چقدر وقت گذشت ولی دیدم که صبا داره بهم نگاه میکنه و آروم میخنده. چند دقیقه ای هم به شوخی و حرفای خوب گذشت، خودمون و دفتر جمع جور کردیم و رفتیم. رسوندمش در خونشون و موقع خدافظی ی دل سیر لبام خورد. منم که احساساتی شده بودم حسابی کلی تو شهر تاب خوردم تا رفتم خونه…
    تا چند وقت نمیتونستم فراموش کنم و همش جلوی چشمام بود … چهره زیبا و معصوم صبا را بعد اون سکس دلپذیر با اون حالت خواب نازش… مدت ها رابطمون با هم ادامه دادیم و همین طور که زمان میگذشت سرد تر میشدیم و یادمون میرفت، تا الان که چند ماهی از ازدواجش با پسر عموش میگذره و خیلی وقته ازش خبری ندارم.

نوشته:‌ مهرداد پارسا


👍 0
👎 0
45045 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

337713
2012-10-08 00:45:53 +0330 +0330
NA

خوب بود…
ولی شیوه درستی نیست سوء استفاده از احساسات…

0 ❤️

337715
2012-10-08 02:57:11 +0330 +0330

راستش رو بخوای خوب نوشته بودی و خوشم اومد. توصیفات و نگارشت خوب بود و حس خوندن داستان رو به خواننده القا میکرد. به جز اون قسمت که اسمش رو گفتی و توی پرانتز نوشتی مستعار. نمیدونم چرا همه روی این مستعار بودن اسمها اینقدر تاکید میکنن. یعنی اگه نگین مستعار ما فکر میکنیم که اسمها واقعیه؟؟!
توصیفاتت از فضا و محیط خوب بود ولی دوتا حس بد بهم دست داد. یکی اینکه نحوه ی شروع سکستون اصلا خوب نبود. یه دختری به خاطر مشکلات خانوادگی دچار افسردگی شده و کارش رو خوب انجام نمیده. حالا به خاطر روابط کاری یه صمیمیتی هم بینتون هست دلیل نمیشه که به بهانه ی همدردی طوری تحریکش کنی که نتونه جلوی خودش رو بگیره. انتظار داشتم بعد از این جریان باهاش ازدواج کنی ولی فرود داستانت به قدری سریع بود که حس کردم میخوای زودتر تمومش کنی.
دوم اینکه فضای شرکتی که توصیف کردی خیلی نا امن بود. طبقه ی 12 یک ساختمان توی شرق تهران قاعدتا نباید اینقدر اروم باشه که بتونی اینطوری باهمکارت سکس کنی. اصلا سمتت توی اون اداره چی بود؟! هیچکس سراغت نیومد که بگه کی میخوای بری؟! یه جورایی همش منتظر بودم یکی بیاد در بزنه یا مچتون رو بگیره. جدا ازین مسائل و یکی دوتا غلط املایی، بقیه چیزها خوب بود…

0 ❤️

337716
2012-10-08 04:43:13 +0330 +0330
NA

خوب بود دوست عزیز. ولی من نفهمیدم ادم چرا باید یعد از یک رابطه به این زیبایی سرد شه؟

به قول داش اکل لطیف و عاشقانه نوشتن مختص ارای عزیز هستش.

0 ❤️

337717
2012-10-08 05:23:16 +0330 +0330
NA

خوب بود بازم بنویس…
من از نگارشت و روال داستانت خوشم اومد چون به واقعیت نزدیک بود
فقط آخرش یکم برام گنگ بود اگه دو قسمتش میکردی و دلیل سردی بینتون مشخص میشد بهتر بود
من بهت 80 میدم چون میتونی بهتر هم باشی
موفق باشی

0 ❤️

337718
2012-10-08 06:51:55 +0330 +0330

من با داستانت چيكار دارم مرتيكه بى ادب، توام آدمى؟دوست دارى يكى از طبقه 12 تف كنه رو كلت ؟
انقدر ازين بالا اشغال نريز پايين يكم آدم باش بى فرهنگ،
شهر ما خانه ما

<ستاد شهردارى تهران>

0 ❤️

337719
2012-10-08 07:26:50 +0330 +0330
NA

اتفاقا اخرشو خوب تموم كردي. خيلي از رابطه ها كم كم تو شلوغي زندگي گم ميشن و سرد ميشن. هميشه كه نبايد با خيانت تموم شه يا ازدواج. من دوسش داشتم. نه توجيح بود نه توضيح اضافه. غلطاي املاييت منو اذيت كرد.ويرايش كن داستاناتو قبل از فرستادن. موفق باشي دوست عزيز
:)

0 ❤️

337720
2012-10-08 08:58:32 +0330 +0330
NA

بد نبود!!!
بجز چند ایراد که دوستان گفتند…
در کل خوب بود ولی حس بدی از این جمله در خواننده ایجاد میشه:
" …اگر تو نبودی من اینجا هم نمیتوستم استخدام بشم…"
سوء استفاده از موقعیت
در ضمن یک پاراگراف هشت خطی آهنگ نوشتی که فکر نکنم کسی اونو تا آخر بخونه
شاید بهتر بود بود بجای اون یه خورده روی فرود داستان کار میکردید
به هر حال خوب بود
موفق باشید

0 ❤️

337721
2012-10-08 09:21:50 +0330 +0330
NA

salam khob bod badak nabooood hal kardiiim

0 ❤️

337722
2012-10-09 01:41:45 +0330 +0330
NA

غلطای املاییت بیداد کرد ورفت. کشتی ما رو با این غلطها
در ضمن مگه دفتر کارت سطل آشغال نداشت احمق
یه مشت آدم مثل تو شهر رو کثیف میکنن
اگه روت باشه رو زمین میرینی و خودتم میشینی توش
از سیگاریایی که همه جا سطل آشغالشومه متنفرم
داستان قشنگ بود ولی آخرش ریدی
معمولا زنی که از مردی لذت ببره الکی ولش نمیکنه
مگه تینکه مرده یه مرتیکه اخمق باشه

0 ❤️

337723
2012-10-09 03:00:12 +0330 +0330
NA

چیزی نمونده که بگم دوستان به همه چیز اشاره کردن
راستی این دختره چرا اوپن بود؟؟؟نکنه جنده بوده؟؟

0 ❤️

337724
2012-10-09 10:54:26 +0330 +0330

مگه دختر نبود؟جل الخالق!دوره آخر زمون شده…

0 ❤️

337725
2012-10-15 09:19:42 +0330 +0330
NA

سلام عزیزان
از لطفی که به بنده و داستانم داشتید خیلی ممنونم
امید وارد کمبود هاش را ببخشید. این اولین نوشته من بود
راستش امروز من ثبت نام کردم و وقتی داستان گذاشتم عضو نبودم. و از این که دیدم داستان این چنین ویرایش شده جا خوردم. باز هم از مدیریت تشکر میکنم ولی ایکاش اسم را عوض نمیکردید چون خودم به مناسبتی خواص اون اسم را براش انتخاب کرده بودم.
اون بنده خودا باکره نبود دوستان (درضمن جنده هم نبوده)
عزیزان که آشنا هستن شرایط کار حسابرسی را میدونن من هم اون زمان مدیر یه قسمت بودم
و این که داستان را همون طور که اتفاق افتاده بود تموم کردم و هیچ حس خیانت یا عشق خاموشی نموند … اولا متن داستانم سبک تر بشه (هرچند نتونستم از شعر سیاوش قمیشی بگذرم) … دوما به قول دوستمون afson ( خيلي از رابطه ها كم كم تو شلوغي زندگي گم ميشن و سرد ميشن. هميشه كه نبايد با خيانت تموم شه يا ازدواج)
ای کاش میشد به همه سوال های عزیزان پاسخ بدم… راستی جناب بی کس درست گفتن نحوه نگارشم را از آرا یاد گرفتم…
بازم تشکر
مهرداد پارسا

0 ❤️