نفس بریده (1)

1391/10/30

سلام دوستان …
فصل تابستون تو مشهد حال و هوايي داره. زوار از همه ي شهر ها هجوم ميارن و خيلي ها بصورت گروه هاي زنونه , چهار پنج تا زن با هم ميان يك اتاق ميگيرن و يكي دو ماهي ميمونن.خوب هفته ي اول و دوم مسئله اي نيست ولي از هفته ي سوم كم كم حشرشون ميزنه بالا.تشخيص اينجور زن ها هم زياد سخت نيست. معمولا با هشون شوخي كه ميكني مثل اوايل ورودشون اخم نمي كنن بلكه معمولا با يك خنده يا لوندي بهت راه ميدن تا بيشتر جلو بري…و بقيه اش ديگه دست خودته و به زرنگي خودت ربط داره. من البته مثل بعضي ها خيلي تيز نيستم و در طول تابستون شايد بيشتر از دو سه مورد برام پا نده …ولي يك بار يك حاج خانومي به پستم خورد كه باعث شد دريچه جديدي در باب سكس به روم باز بشه…

غروب طبق معمول داشتم دخل رو مي شماردم كه كم كم تعطيل كنم كه صداي نسبتا ظريفي منو به خود اورد , سلام عليكم. سر بلند كردم و زني سي ساله و سفيد رو را مقابل خودم ديدم.قد متوسطي داشت مي شد حدث زد بايد هيكل فربه اي زير چادر داشته باشد. سلامش را جواب دادم و پرسيدم به چه چيزي احتياج داره.كمي من من كرد و گفت, مدت زياديست كه در بازار پرسه ميزنه و به شدت تشنه شده.گفتم اجازه بدين براتون بستني يا نوشابه بگيرم ولي اصرار كرد كه نه ,يك ليوان اب كافيست.از يخچال تنگ اب را اودم و ليواني برايش ريختم, تعارفي به من كرد و بعد زير چادر انرا لا جرعه سر كشيد.تشكر كرد و ادامه داد كه فكر نمي كردم مشهد انقدر گرم باشه,گفتم شانس شما حاج خانوم اين چند روزه گرم كرده.بعد با تعجب پرسيدم دفعه ي اولتونه تشريف ميارين اينجا.گفت يك بار خيلي بچه بودم اومدم چيزي يادم نيست.گفتم اگر اشتباه نكنم از اصفهان تشريف اوردين.خنديد و گفت لهجه دارم يا از اينكه دستم تو جيبم نرفته براي خودم يك نوشابه بخرم فهميدي,گفتم .نه اختيار دارين.البته ته لهجه ي شيريني دارين.تشكر كرد و چادرش را جمع و جور كرد كه برود.دل را به دريا زدم و قبل از اينكه خدا حافضي كنه گفتم, خلاصه اگه قابل بدونين ,بيرون شهر يك باغچه اي داريم كه شايد يكم از اينجا خنك تر باشه.مكثي كرد و خيره به صورتم نگاه كرد,بدون اينكه حرفي بزند سراپايم را برانداز كرد و به فكر فرو رفت,كم كم از گفته ي خو دم پشيمان شدم و نميدانستم چه عكس العملي ميخواهد نشان دهد,خواستم رفع و رجوع كنم ,ادامه دادم .كليدشو بدم خدمتتون,سكوت را شكست و گفت,تك و تنها برم تو باغ چيكار كنم,جرات بسشتري پيدا كردم و گفتم,اگه اجازه بدين منم همراهتون ميام,گفت. به همين داشتم فكر مي كردم.به نظر نمياد حريف باشي.شوكه شدم .فهميدم منظورش چيه ولي نميدانستم چطور جوابش را بدهم,با من من گفتم,حداقل به امتحانش كه مي ارزه,گفت نه …من اگه راه بيفتم و به اخرش نرسم حالم خيلي خراب ميشه,خواستم بگم بابا مارو دستكم نگير كه ادامه داد,من از اون زنها نيستم كه پاهامو وا كنم طرف كارش رو انجام بده بره پي كارش,بايد اعتراف كنم كه كاملا غافلگير شدم و از صراحت لهجه اش دست و پامو گم كردم .فقط تونستم بگم. منم از اونايي نيستم كه فقط بخوام خودمو زود خلاص كنم,تند گفت.جدي اينجور فكر ميكني…بد دلي يا نه . فهميدم منظورش چيه با بي اعتنايي گفتم اصلا, كمي خيره به من نگاه كرد و تكرار كرد,اصلا, باز هم خونسرد گفتم اصلا,شانه اي بالا انداخت و ادامه داد…مثلا هر كاري كه بخام انجام ميدي…با خودم فكر كردم اين از اول داره چونه ميزنه كه براش ليس بزنم…يك نگاه خريدارانه به سرتا پاش كه پيچيده در چادر بود انداختم , خيلي خوشگل نبود ولي به نظر تميز ميرسيد,گفتم اره…تو چي…با رندي گفت…فعلا من دارم شرايطم روميگم,گفتم بفرماييد و با خودم فكر كردم ,بالاخره كيرم بهت بند ميشه و اونوقت بهت حالي ميكنم…ادامه داد, من ميگم چيكار كنيم…من ميگم ,من ميگم چطوري بكنيم,كارهاي كه ميخوام رو بايد انجام بدي ,كار هايي كه نميخوام رو نبايد انجام بدي,تا اخرش هم بايد يادت باشه كه اوستاي بازي منم,هر جا كه كم بياري بازي به هم ميخوره…راستش يكم از حرف هاش تو دلم خالي شد ولي از طرف ديگه ديدم هنوز هيچي نشده شورتم خيس شده,باز خونسرد و بي اعتنا گفتم ,هر چي نباشه شما مهمون مايي و شرط مهمون نوازي اينه كه ادم مطابق سليقه ي مهمونش رفتار كنه,خنديد و گفت ,خلاصه يادت باشه كه ايندفعه صاحبخونه خر مهمونه…الكي خنديدم ولي تو دلم گفتم يك كير خري نشونت بدم كه ندوني از كدوم طرف برگردي اصفهان,…باهش تو ميدون قرار گذاشتم و مشغول بستن مغازه شدم,با خودم فكر كردم شايد سر كار گذاشته و اصلا زده بچاك,ولي با اين وجود زنگ زدم به زنم و گفتم براي اوردن جنس با يكي از بچه ها ميرم سر مرز, كليد باغ را برداشتم و براي اجتناب از برخورد با همكارها بسرعت خودم را به خيابان پشتي,جايي كه ماشين پارك بود رساندم .توي ميدان منتظر ايستاده بود, جلوي پايش ترمز زدم و بسرعت سو ار شد,تا چند چهار راه در سكوت راندم ,بلاخره سكوت را شكستم و گفتم, خوب حاج خانوم شمارو چي صدا كنيم,همانطور كه بيرون رو نگاه ميكرد گفت, همون حاج خانوم خوبه,خنديدم و گفتم…خوشبختم منم حاج اقا,زياد تحويل نگرفت,ادامه دادم نظرتون چيه يكم خوراكي بخريم,گفت,نظرمون مثبته,تا كي ميخاي انقدر لفظ قلم حرف بزني,گفتم ,اخه هنوز با هم زياد اشنا نشديم,يكم خجالت ميكشم,گفت… همين الان اگه موقعيتش بود تا دسته ميچپوندي توش خجالت هم نميكشيدي,حرف حساب جواب نذاره , دقیقا همينطر بود.دائم با خودم فكر ميكردم چطوري بكنمش,گفتم,خيلي خوب چي دوست داري بخوريم,تند گفت,كير,…تو هم دوست داري بخوري,سگرمه هامو كشيدم تو هم و گفتم.بابا با تو اصلا نميشه حرف زد,گفت, خيلي خوب بابا, اول دم يك داروخانه نگردار من يكم خريد دارم,بعد هم ,دم يك سوپر ماركت,ميوه فروشي,اجيل فروشي,شيريني فروشي,پيتزا فروشي, تا بعد ببينم بازم چيزي يادم مياد, جدود يكساعت و نيم خريد ميكرديم.صندوق عقب و صندلي عقب پر شده بود از كيسه هاي پلاستيكي كه من نميدونستم نصف بيشترش چيه,بالاخره انداختم تو جاده ي كمر بندي و پيش بسوي وعده گاه,.ساكت نشسته بود و بيرون رو نگاه ميكرد.پرسيدم,شما با خانواده اومدي يا تنها,برگشت نگاهي بهم كرد و پرسید ,اسم اوني كه جلوت اويزونه چيه,گفتم كدوم? گفت اصلا داري يا نه , فهميدم منظورش چيه,خنديدم و گفتم اره بابا,دارم خوبش هم دارم,گفت نگفتي اسمش چيه,گفتم ,اسم هاي مختلفي داره,بعضيا بهش ميگن,حرفم را بريد,خودت بهش چي ميگي,بوبول,دودول,شمبول,گفتم ,شمبول كه مال دختراس,گفت فكر كنم مال توهم از همون نوع باشه,گفتم نه بابا,اسمش كيره, حالا درست شد,گفت چه عجب,…بالا خره يه چيز بدرد بخور از تو دهنت در اومد,گفتم مال تو اسمش چيه, گفت ,مال منم اسمش كيره,يه لحظه برق منو گرفت,برگشتم و با تعجب نگاهش كردم,خنده ي موزيانه اي كرد و گفت, نترس بابا, اسمش كيره و لي خودش كسه,.هنوز حالم جا نيومده بود,گفت ,چيه, ترش كردي,با خودت گفتي امشب كيره رو خوردم,حالا از اين قيافه ها نگير.نميخواي بگي كه تا حالا كير نخوردي,ها,.گفتم ,مگه تو خودت تا حالا كوس خوردي,خيلي تند گفت,معلومه كه خوردم…خيلي چيز هاي ديگه هم خوردم,چواب منو ندادي,گفتم جوابي نداره,گفت يعني خوردي,گفتم معلومه كه نه,گفت, امكان نداره,…در حقيقت راست ميگفت,سال اول راهنمايي,يبار چند تا از بچه ها به هواي فوتبال بردنم بيرون شهر و ترتيبمو دادن همون هم بود كه براي دفعه ي اول ابم اومد و غريزه جنسي رو در خودم كشف كردم ,بعدش هم با يكي از دوستاي يار و قارم يك مدتي بده بستون داشتيم,معامله ي پايا پاي بود,بعضي وقت ها من اونو ميكردم, و بعضي وقت ها اون منو,نميدونم چه جوري بود كه هر كدوم كه اون يكي رو ميكرد ,اب طرف مقابل هم ميومد,اين طوري بود كه كشف كرديم ميتونيم كير همديگه رو بخوريم و همزمان ابمون بياد,خلاصه تا سالها اين برنامه ادامه داشت تا اينكه به فاصله ي كمي هر دو مون ازدواج كرديم,بعد از اون فقط يك بار ديگه اتفاق افتاد با هم حال كنيم كه اون هم داستان جدايي داره .خلاصه حاج خانوم درست ميگفت ولي من به هيچ وجه مقر نيومدم,.پرسيدم,بالاخره نگفتي,تنها اومدي,با خانواده , يا دوستهات,گفت به وقتش خودم همه چي رو بهت ميگم.توي باغ يك ساختمون نقلي دو خوابه با حموم و دستشويي بود كه دور تا دورش را درختهاي كهنسال گردو احاطه كرده بود,جا بجا كردن چيز هاي كه خريده بوديم نيم ساعتي وقت گرفت,البته همه ي كار ها را خودش انجام داد و نگذاشت من دخالتي بكنم. من پرده ها را كشيدم و توي هال روي مبل ولو شدم و منتظر نتيجه ي كار ماندم.بالاخره او هم به هال امد و رو بروي من نشست,چادرش را برداشته بود و يك بلوز شلوار مشكي بر تن داشت.حالا به تر ميشد راجع به هيكلش قضاوت كرد.اونقدر ها كه فكر ميكردم چاق نبود ولي باسن بسيار بزرگي داشت.البته اگر ميفهميد از كونش به عنوان باسن اسم بردم, حتما متلكي بارم ميكرد.گفتم,خسته نباشي,گفت, كير غول نشكستم كه خسته شده باشم,…دلم ميخواست همونجا لنگ هاشو هوا كنم,
و كير غول رو نشونش بدم ولي باز خودمو كنترل كردم.گفتم وقتش نشده يه چيزي بخوريم,گفت,به وقتش همه چيز بهت ميدم بخوري.كمي جا بجا شد و جلو تر امد,با سر اشاره اي به كيرم كرد و گفت,در بيار ببينم چي داري,گفتم بيا خودت در بيار ,از رو مبل بلند شد و اومد طرفم ,دست برد و كمربندم را باز كرد. با يك حركت تند كمر بند را به طرف خودش كشيد و باعث شد من هم به جلو كشيده بشم,دو سه بار تقلا كرد تا بالاخره كمر بند ازاد شد و در دستانش قرار گرفت.گفتم حالا چرا انقدر خشونت,به جاي جواب گفت… درش بيار,گفتم .قرار شد خودت درش بياري.گفت,اگه من در بيارم ديگه قابل پوشيدن نيست,مطمئن بودم كه راست ميگه,زيپ رو شل كردم و كيرم رو كه داشت راست ميشد بيرون اوردم,نگاهي كرد وگفت,همين بود انقدر رجز ميخوندي,گفتم به قدش نگاه نكن ,حسابي سر حالت مياره,…گفت اون نبايد سر حالم بياره …تو بايد بياري ,گفتم از اون نظر هم خيالت راحت باشه,شانه اي بالا انداخت و نزديك تر شد. جالا كسش جلوي صورتم بود ضربه ارامي با كمربند به پشتم زد و گفت , زيپم و با دندونات بكش پايين, فهميدم چه قصدي داره واسه ي همين به صورتش نگاهي كردم, پرسيدم, عزيزم نميخواهي اول يكم خودمونو تر و تميز كنيم,شروع كرد به قهقه زدن و تكرار حرف من, خودمونو تميز كنيم, كجامونو, گفتم ,اخه هوا گرم بود هر دو مون عرق كرديم. خنده اش شديد تر شد,در ميان خنده هاي عصبي كننده گفت… همون اول فهميدم اين كاره نيستي…ديگه حسابي حرصم گرفته بود,با خودم گفتم بي خيال .يك بار ترتيبش رو بدم بفرستم بره پي كارش…براي اينكه بحث رو تموم كنم به هر بدبختي بود زيپش رو كشيدم پايين و در همين تقلا ها كم كم كيرم يك تكون هايي خورد و فتيله ي شهوت روشن شد ,خودش هم همكاري كرد و شلوار رو تا بالاي زانو پايين كشيد.الحق كه كوس تميز و قشنگي داشت ,بدقت تراشيده بود و مطمئنا هر مردي را حالي به حالي ميكرد.با خودم گفتم. درسته كه يكم بد اخلاقه ولي ارزشش رو داره…كسش رو به صورتم چسباند و شروع به بالا پايين رفتن كرد ,بيشتر انرا روي دماغم ميكشيد و باعث ميشد بوي تندي كه داشت تا اعما ق مغزم نفوذ كنه.اول كمي چندشم شد ولي كم كم عادت كردم,خيسي و لزجي كسش هر لحظه بيشتر ميشد و به همان اندازه شهوت و اشتياق من,كم كم پايين تر امد و شروع به ماليدن كسش به دهان من كرد… سعي مي كردم دهانم را بسته نگه دارم. با دو دست سرم را محكم گرفت و فشار بيشتري وارد كرد. فهميدم تا زبانم را بكار نگيرم ول كن نيست,دل را بدريا زدم وبا نوك زبان شروع به ليسيدن چوچوله اش كردم…صداي ناله اي ازش بلند شد كه فهميدم به نتيجه اي كه ميخواسته رسيده.با اين كه شوري كسش را روي زبانم حس ميكردم ولي مانع از ورود اب كسش به دهانم ميشدم و همواره اب دهانم را بيرون ميدادم. همين مسئله باعث شده بود تمام صورتم خيس شود.كم كم پايين امد و صورتش مقابل صورتم قرار گرفت.چشمانش خمار و چهره اش ملتهب شده بود. به نظرم زيبا تر امد,صورتم را با هر دو دست گرفت و لبانش را به لبهايم چسباند.شروع به مكيدن لبهام كرد.خواستم من هم همين كار ذا با او بكنم ولي مانع شد. زبانش را بداخل دهانم كرد و شروع به چرخاندن كرد ,بعد ارام دور دهانم را ليسيد و تمام رطوبتي را كه از كسش رو صورتم بود را بداخل دهانم فرو برد.حالا ديگر برايم هيچ چيز مهم نبود به جز دريافت هر چه بيشتر از وجود شهوت انگيز او,همانطور كه زبانش را روي لب هايم ميكشيد شروع به پايين رفتن كرد .اول گردن و بعد شروع به مكيدن سينه هام كرد.منم خودم را روي مبل ولو كردم و گذاشتم هر كاري ميخواهد بكند.ارام پائين تر رفت.نوك زبانش را بداخل تافم ميكرد و انگار كه بدنبال چيزي ميگردد. درست مثل مردي كه بخواهد دختري را تحريك كند.احساس كردم به مرحله ي انزال نزديك ميشوم,سعي كردم افكار خودم را به جاي ديگري معطوف كنم تا به اينوسيله انرا به تاخير بندازم,مشغول جمع و تفريق كردن فروش و مخارج مغازه شدم,نسبتا سال پر سودي بود و شايد تا اخر تابستان ميتوانستم ماشينم را تبديل به احسن كنم,خوب تا حدي موفق شدم و كيرم از حالت شقي خارج شد,خوشحال از اينكه انزال را به تاخير انداختم نفس عميقي كشيدم,در همان لحظه بر خورد لب هاي نرم او را با كيرم حس كردم, خيلي سريع كير بيحال شده ام را بداخل دهانش كشيد و مشغول مك زدن شد,چه معجزه اي ,كيرم سريع قد راست كردو نفسم تند تر شد ميدانستم كه ديگر قادر نيستم انرا به تاخير بندازم و عنقريب است كه ابم فوران كند,شايد از طرز نفس كشيدنم اين را فهميد.چون سريع دست از مك زدن كشيد, بلند شد و ايستاد,شلوار و بلوزش را در اورد و لخت مادرزاد به طرف پنجره رفت ,فرصت خوبي بود كه هيكلش را برانداز كنم و تخميني در مورد اندازه ي كونش بزنم,حق با من بود.كونش به طرز غير عاديي بزرگ بود, از كنار پرده مشغول تماشاي بيرون شد,ظاهرا تمايلي نداشت زياد صحبت كند. منم گذاشتم هر جوردوست دارد رفتار كند,پس از مدتي دو باره به طرفم امد و مقابلم ايستاد. با خودم گفتم راند دوم شروع شد. صاف نشستم و دماغم را جلو دادم,خنده اي كرد.چرخيد و پشتش رو به من كرد.حالا در مقابلم كون سفيدي بود كه حداقل دو برابر كون زنم بود,نمي دونستم چكار بايد بكنم.اروم خم شد و كونش رو بيشتر عقب داد.
با وجود اينكه هنوز بوي كسش تو دماغم بود ولي بوي تند و متفاوتي رو حس ميكردم,كونش رو طوري به صورتم چسباند كه دماغم وسط چاك كونش افتاد ,با دست لمبر هاشو باز كرد وخودشو بيشتر به صورتم فشار داد,بوي تند عرق مونده و چيزي شبيه كپك نفسم را بند اورده بود.خواستم دو باره پيشنهاد كنم حداقل يكم اب و صابون بخودمون بزنيم ولي منصرف شدم,ميدونستم يك متلك ديگه بارم ميكنه…شروع كرد به بالا و پاين رفتن و ماليدن سوراخ كونش به دماغم,سعي ميكردم كمتر نفس بكشم.اونم سوراخش رو گذاشت دم دهنم.توقع داشت اون چيز كثيف و بد بو رو ليس بزنم.ولي من ديگه تحملم تموم شده بود و نزديك بو بالا بيارم . شهوتي كه تا لحظاتي قبل وجودم را پر كرده بود جاي خودش را به انزجار داد و كيرم كوچو و مظلوم سرش را به يك طرف خم كرده بود. با دست فشاري به كونش دادم و اونو به جلو هل دادم .مثل اينكه فهميد . كمي از من فاصله گرفت و به حالت سجده روي زمين خوابيد. حالا اون كون سفيد قلنبه بيشتر خودشو نشون ميداد سوراخ قهوه اي رنگش هر مر دي را به مبارزه دعوت ميكرد.اين صحنه ي جذاب دوباره قلقلكي به كيرم داد.دلم ميخواست بي ترديد كيرم را روي ان نقطه قهوه اي رنگ ميگذاشتم و تمام وجودم را وارد بدنش ميكردم.شايد به همين قصد از جا بلند شدم و به طرفش رفتم.به تندي برگشت و طاقباز خوابيد. خندهاي كرد و بادست منو به اغوش دعوت كرد.سريع لباس هايم را دراوردم و كنارش دراز كشيدم, دوباره مشغول مكيدن لب ها وليسيدن گردن و سينه هايم شد,پاين تر رفت تا دو باره به كيرم رسيد .از نوك ان شروع به ليس زدن كرد و ارام ارام پايين تر رفت,حالا تخم هايم را ميليسيد و انها را در دهانش جا ميداد,زبانش را به زير تخم هايم كشيد و ارام فشاري به زير پا ها يم وارد كرد.منظورش را نمي فهميدم.سرش ميان پاهايم بود و دهانش به عشقبازي با كيرم مشغول بود.ناگهان تغيير وضعيت داد و ميان دو پايم زانو زد. حالا مسلط تر دستهايش را به زير پاهايم برد و انها را بالا كشيد.زانوانم را به سينه هايم چسباند و اينبار سوراخ كونم را هدف گرفت.با زبانش ارام اطراف انرا ليسد و بعد فشار بيشتري وارد كرد تا راهي بداخل ان بازكند,انگار ميخواست كاري را كه انجام ندادم را به من اموزش دهد,اولين بار بود كه كسي با من اينكار را ميكرد و لذتي كه از اين كار ميبردم برايم تازگي داشت,پا هايم را ول كرد تا به حالت عادي برگردد و دوبارهبه سراغ كيرم رفت,اين بار با حرارت بيشتري مشغول مك زدن شد و در همان حال شروع به چرخيدن كرد و ارام رويم دراز كشيد,حالا كسش مقابل دهانم بود و پا هايش در دو طرف صورتم قرار گرفته بود.كس نمناكش را به لب هايم ماليد و شروع به بالا پايين رفتن كرد.هنوز كيرم در دهانش قرار داشت و با ان مشغول بود,كمي پايينتر رفت تا زبانم بتواند به قسمت هاي پاييني كسش برسد,دوباره سوراخ كونش مقابل دماغم قرار گرفت و بوي تندش دماغم را پركرد,خواستم سرم را برگردانم ولي ياد اين افتادم كه چطور او بي هيچ ترديدي سوراخ من را كه مسلما زياد هم خو شبو نبوده ليسيده بود,دل را به دريا زدم و زبانم را به دور سوراخ كونش كشيدم.ضاهرا خوشش امد چون فشار بيشتري وارد كرد و اهي از ته دل كشيد.اين بار مزه شوري همراه با گسي خاصي بود كه نميدانم مزه كپك بود يا چيز ي ديگر , اون خودش هنوز با كيرم مشغول بو د و از حركات سريعي كه انجام ميداد معلوم بود به وجد امده,من هم دست كمي از اونداشتم و ديگر برايم مهم نبود چكار ميكنم,تنها چيزي كه ميخواستم لذتي بيشتر بود .هم براي او و هم براي خودم,به نظر ميرسيد از اينكه كونش را ميليسم خيلي راضي است چون به نفس نفس زدن افتاده بو,من هم سعي كردم حال بيشتري بهش بدم,تا اينجا كه پيش رفته بودم.بقيه اش هم ديگه زياد مهم نبود.با دو دست لنبر هاشو گرفتمو انها را از هم باز كردم.با اين كار سوراخ كونش هم باز تر شد,زبانم را تيز كردم و سعي كردم به داخل ان نفوذ كنم.صداي تاله هايش به هوا بلند شده بود.دست از مكيدن كيرم برداشت و كمي قد راست كرد. فشار بيشتري وارد كرد تا شايد زبانم بيشتر بداخل نفوذ كند.خودم هم كم كم از اين بازي خوشم امده بود و سعي ميكردم بهتر هنر نمايي كنم,ارام ارام بالاتر رفت و دو باره كسش را براي ليسيدن ذر اختيارم گذاشت,خودش هم دوباره به سراغ كيرم رفت,اين بار با رغبت بيشتري زبانم را بداخل كسش كردم و داخل ان شروع به جستجو كردم,نوك زبانم با سوراخ مجراي ادرارش برخوردكرد,يك لحظه مثل برق گرفته ها تكاني خورد , فهميدم از اين ناحيه بيشتر تحريك ميشود , زبانم را روي ان نگاه داشتم و سعي كردم بيشتر انرا تحريك كنم…دوباره صداي ناله ها بلند شد, حالا تكان هاي خفيفي كه ميخورد نشان از سرخوشي بيش از اندازه ي او داست, مزه شوري دردهانم حس كردم و مايعي دهانم ,را پر كرد,بو و مزه اش با چيز هاي قبلي فرق داشت, با كمي مزه مزه كردن دريافتم كه ان چيزي جز ادار نيست,مقدارش زياد نبود بنابر اين انرا با اب دهانم بيرون دادم و به اطراف پاهايش ماليدم, …
ادامه دارد

نوشته: حامد


👍 0
👎 0
16422 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

353967
2013-01-19 23:51:15 +0330 +0330
NA

فکر لیسدن کون توسط هر کسی حال آدم را بهم میزنه…

0 ❤️

353968
2013-01-20 00:54:10 +0330 +0330
NA

امروز خواجه بزرگ بر آن شدی که تمامت قصص یوم را کامنت اول بدادی یا زنبیل بنهادی تااحدی را توان آنکه اول جای تصاحب کند نیافتی.حتی مقام عبدل هیچ باک نداشتی وپای بر جای ایشان بنهادی وهیچ خوف از خطر نداشتی و مرا بدیشان نصیحت دلسوزانه بودی که زنبیل به هر داستان نهادن خوف و خطر دارد به جهت خشم ادمین شاه .که ایشان را طاقت به یکباره تمام گشتی و فرمان حذف صادر نمودی مر عزیزان را و وساطت دوستان نپذیرفتی وحتی ریش سفیدان این خطه را بر جای نشاندی و تنبیه نمودی ازیرا که جناب ادمین شاه برنخستین کامنت حساسیت بودی بدرجات اعلا و شمشیر بر کف تا معاندان و قانون شکنان را نیست و نابود فرمودی و یا براه آوردی .پس خواجه بایستی که نصیحت این حقیر با گوش جان نیوشیدی و چون حلقه بگوش مبارک بداشتی .
تا خدای چه خواهد

0 ❤️

353969
2013-01-20 02:34:15 +0330 +0330

Akheysh donbale hekayate khaje budam belakhare peydash kardam harja raftam zanbil bud vali chizi tush nabud, basi shad hamigashtim !!! Shokre faravan mar khaje ra ke ayyam shad hamigardanad be kame ma.

0 ❤️

353970
2013-01-20 03:06:32 +0330 +0330
NA

سپاس فراوان مر خواجه را که همچون ایام ماضی دلمان شاد بکرد و یوم برما نیک بگرداند. :D :-D :grin:

Pentagon U.S.Army

0 ❤️

353971
2013-01-20 03:46:39 +0330 +0330
NA

حالم به هم خورد مردیکه روانی این مزخرفات و کثافت کاریها چیه نوشتی؟
حتما دریچه تازه ای از سکس که گفتی به رویت باز شده و ازش لذت بردی همین کثافت کاریها ست! نه؟
شرط میبندم اینطور که داری پیش میری قسمت بعدی بجای ادرار به چیز دیگه هم به خوردت میده و توی آشغال هم با لذت نوش جان میکنی!
تو یک مریض جنسی هستی و همانطور که خودت اعتراف کردی “کونی” هم تشریف دارید!
خیلی چندش آور بود

Pentagon U.S.Army

0 ❤️

353972
2013-01-20 04:10:33 +0330 +0330
NA

اون مزه گس با اجازت مزه “گوه” بوده.تو دهنت هم که شاشیده.نوش جان.کثافت این چی بود نوشتی؟لابد تو زندگی قبلیت مسئول تمیزکاری دستشویی پارک بودی که انقد از این کارا خوشت اومده؟ روانی

0 ❤️

353973
2013-01-21 16:17:32 +0330 +0330
NA

اینطور که پیش میره لابد تو قسمت بعدی داستان با اون همه مواد غدایی که خریده بودی برات میخواد مثلا خورشت گوه ،کوبیده انی،سس اسهال, نوشابه شاشی بخوردت بده

0 ❤️

353974
2014-01-03 04:51:32 +0330 +0330

اون مزه گس با اجازت مزه “گوه” بوده

0 ❤️