نمایشگاه تهران

1390/10/16

من تو یه شرکتی مدیر خدمات پس از فروشم . شرکت ما نماینده یه شرکت اروپایی-امریکایی تو ایرانه و تجهیزات خاص صنعتی میفروشیم. به لحاظ کاریم هر سال کار نمایشگاه گردن من و تیم کارمندای منه . از اول تا اخر نمایشگاه پای منه و در ضمن کارم که خدمات پس از فروشه کار فروش و مشاوره برای کارشناسای فروش رو هم انجام میدم. حدود دو ماه قبل از نمایشگاه شرکتمون یه دختر خانوم خوشگل رو برای واحد فروش استخدام کرده بود . چون تازه کار بود به سفارش مدیر فروش زیاد دور و بر من بود و هی اطلاعات فنی میگرفت. دختر خوبی بود و تو کارش زرنگ. از طرفی هم چون بین کارمندای فروش خصوصا خانوما یه رقابتی بود و چون پورسانت هم میگرفتن تلاش برای کسب اطلاعات فنی و حتی شناختن مشتریان قدیمی بیشتر هم میشد . این کار باعث ارتباط کاری بیشتر در بین ما میشد . ما تو شرکت هممون مثل خواهر برادریم و با همدیگه مشکل خاصی نداریم . جوری که در هر روز صبح خانوما و اقایون با هم دست میدن و مشکلی هم ندارن. خلاصه زمان نمایشگاه شد و من سرم خیلی گرم بود واسه همین کمتر به ماندانا میرسیدم. قشنگ یادم هست که نمایشگاه از 4شنبه تا شنبه برگزار میشد . روز پنج شنبه شرکت تعطیل بود و اکثر کارمندا اومده بودن نمایشگاه. ماندانا هم اومده بود یه ارایش هم کرده بود که خیلی ناز شده بود . من جز اولین کسایی بودم که اومدم نمایشگاه ساعت ده و نیم هم ماندانا و هانیه اومدن.هانیه هم یه دختر خوشکل ناز و البته متاهله مثل خواهرم هستش و دوسش دارم.ماندانا بعد احوال پرسی رفت سراغ مدیر عامل و بعد دیدم منو دارن صدا میکنن. رفتم جلو و مدیر عامل گفت که امروز اقای احمدی مدیر فروش نمیاد . لطف کنید کار مشتری خانوم رو ردیف کنید. منم در کمال پاچه خاری قبول کردم. بعد با ماندانا اومدیم سر میز نشستیم و گفتم داستان چیه. اونم گفت یه مشتری خوب تور کردم ساعت 3 میان نمایشگاه و قصد خرید هم دارن. خوشحالی تو چشماش موج میزد اولین مشتری توپش بود. اسم مشتری رو که شنیدم مخم سوت کشید که دختره چطوری و از کجا اینا رو گیر اورده. تو همین حین یه مشتری اومد و من رفتم . همین جور مشتری پشت سر هم میومد و من سرم گرم بود . ولی حواسم بود که ماندانا داره دور و برم میگرده و به حرف های من با مشتری ها گوش میده. این کارش قابل تحسین بود. نمیدونم کی وقت ناهار شد که ماندانا گفت مهندس ناهارتون سرد نشه. به ساعت نیگاه کردم دیدم ساعت 2 بعد از ظهر . سریع رفتم قسمت پشت دکور و مشغول ناهار شدم .دیدم ماندانا هم اومد بنده خدا اونم ناهار نخورده بود . وسط ناهار بچه ها دوبار صدام کردن که هر دو بار پیچوندم. ناهار که خوردم به ماندانا گفتم مشتری هات حتما قصد خرید دارن اونم گفت اره تقریبا قطعی شده ولی باز نمایشگاهه دیگه خدا میدونه این حرفش رو درک میکردم . چون خیلی وقت ها تو نمایشگاه مشتری روبر میزنن. ناهار که تموم شد رفتم بیرون سالن و یه سیگار دود کردم سالن خلیج فارس بودیم یادش بخیر غرفه بغل پله برقی تو طبقه همکف. بعد سیگار اومدم تو غرفه که دیدم ارش اومده با شبنم. حتما یادتون میاد کیا رو میگم. یه کمی با هاشون حرف زدم که ارش گفت سرت شلوغه ما میریم. منم معذرت خواهی کردم و از ماندانا خواهش کردم که یه دوتا گیفت هدیه برام بیاره بهش هم گفتم که از مخصوص ها بیاره.ماندانا رفت پشت دکور و منم حواسم بهش بود. دیدم صدام میکنه رفتم گفت مهندس این خودکار ها نیستن. این دقیقا لحظه شرو ماجرا بود. چون جا کم بود ماندانا جلو من بود و من عقبش. بهش اشاره کردم که اون زیر هستن اونم دولا شد که برداره تواین لحظه کاملا حواسم بود که یه لحظه یه قدم عقب گذاشت و کونش کاملا با کیرم تماس برقرار کرد . یهو یخ زدم. اونم یه مکثی کرد و در حالی که کونش رو پایین میکشید نشست. خدایا این چه کاری بود این دختره کرد. بسته خودکار رو برداشت و گیفت رو اماده کرد. بهش گفتم من میرم تو بیارش. برگشتم پیش شبنم که دیدم ارش داره با تلفن صحبت میکنه. دیدم شبنم یه لبخندی زد و گفت طرف میخاره ها حواست هست. منم تا خواستم چیزی بگم ماندانا رسید و تا خداحافظی ارش و شبنم پیشم موند . اونا که رفتن سر و کله مشتری های ماندانا هم پیدا شدن. من با هاشون صحبت کردم و به مدیر عامل معرفی شون کردم . اونام هم زیاد کشش ندادن و گفتن که حالا ما چه جوری میتونیم قرار داد ببندیم . منم ازشون خواهش کردم که روز شنبه صبح بیان دفتر . یارو گفت ما امشب پرواز داریم و باید بریم بندر عباس . عملا کاری از دست من بر نمیومد جریان رو به مدیر عامل گفتم اونم گفت همین الان با اونا برید دفتر و قرار داد رو ببندید. منم با کمال پاچه خاری قبول کردم. اومدم به ماندانا گفتم شما با مهمونا برید دفتر تا من بیام . اونا پاشدن رفتن دفتر و منم بعد چند دقیقه رفتم سمت دفتر . تقریبا پشت بند هم رسیدیم . رفتیم طبق دوم و شرو به نوشتن قرار داد کردیم. تو شرکت بجز من و ماندانا و دوتا مشتری و نگهبان کس دیگه ای نبود. موعد دادن چک ها شد که یهو یکی از اونا گفت که دسته چک مونده تو هتل و باید برن تا بیارنش. رنگ ماندانا پرید ولی من چون میدونستم طرفام ادم حسابی هستن و قرار داد رو امضا کردن زیاد نگران نبودم. اونا پاشدن و من تا دم در بردمشون. به نگهبان هم گفتم که حواسش باشه چون اقایون بر میگردن. من برگشتم بالا و سیگارم رو برداشتم که برم تو ایون سیگار بکشم. البته تو روزای عادی ممنونعه و باید بریم تو حیاط شرکت. اینم بگم که شرکت ما تو 4طبقه با یه حیاط بزرگه و حیاط فوق العاده با صفایی داره تو شیخ بهایی .ماندانا اومد ایون و نگرانیش رو ابراز کرد منم بهش توضیح دادم و بهش اعتماد دادم که طرف برمیگرده . نمیدونم بعضی ادما که دلشون سکس میخواد رو دید که با یه حالت خاصی دستاشون رو به هم قفل میکنن و خمیازه میکشن. ماندانا دقیقا یکی از اون خمیازه ها رو کشید و با این کارش حرکت یکی دو ساعت پیشش یادم اومد . گفتم بزار یه چشمه ای نشون بدم ببینم چی میشه واسه همین بهش سیگار تعارف کردم اونم گفت سیگاری نیست و برای اینکه همراهیم کنه یه نخ میکشه. البته پک زدنش نشون میداد که تا حالا زیاد سیگار کشیده. سیگار رو براش روشن کردم و گفتم بابت ظهر ازتون معذرت میخوام که خوردم بهتون. با یه خنده پر از شهوت گفت ای بابا بی خیال اصلا مهم نیست راحت باشید. بعد دستش رو گذاشت رو لبه ایون و کونش رو داد عقب و یه پکی به سیگار زد. منم با دیدن این صحنه حالم داشت دگرگون میشد. گفتم ماندانا دوس پسر داری گفت نه چطور منم بی پروا گفتم هیچی داشتم به این فکر میکردم که کسی با تو دوس بشه خوش به حالشه چون تو هیچی کم نداری . گفت چطور گفتم هیچی اخه هم خوشکلی هم خوش تیپی هم سکس هستی. بازم خندید و یه لحظه سکوت کرد و گفت اخ که شما مردای متاهل چقدر زن های سکسی رو زود میشناسید حالا از کجا فهمیدی مهندس من سکسیم. گفتم من نمیدونم خودت سکس هستی یا نه من منظورم از سکسی بودن اندامت بود. بازم خندید و گفت بله حواسم هست یه مدتیه چشمتون دنبال کون منه. منو میگی سرخ سرخ شدم. که این از کجا فهمید. سریع به خودم مسلط شدم و گفتم والا اون کونی که من ظهر تجربه کردم ارزشش رو داره. سیگارش رو پرت کرد پایین و کونش رو بیشتر داد عقب و سکوت کرد. دیگه راست کرده بودم. یه حرکتی به کونش داد و حس کردم که داره خودش رو واسه سکس اماده میکنه. ولی اینجا تو شرکت نه این کار خیلی احمقانس. شاید هم میخواست منو امتحان کنه. اول کمی خودم رو نگه داشتم بعد دیدم که سکوتش ادامه پیدا کرد اروم دستم رو کشیدم رو کونش. بازم سکوت مکث و حرکت اروم کون رو دست من. لبم رو اورم کنار گوشش اوردم و گفتم دوس داری همینجا با هم سکس کنیم. نفس نفس میزد. گفت نمیدونم هر کاری دوس داری بکن . یه فکری کردم و دیدم الان یه ربع هستش که اونا رفتن. از شیخ بهایی تا برسن هتل اسپینانس یه نیم ساعتی طول میکشه تا برگردن هم تو این ترافیک باز کم کم 45 دقیقه میشه پس ما حدود یه ساعت وقت داریم . اخ نگهبان اون چیکارش کنم. به ماندانا گفتم من میرم پیش نگهبان تا مطمئن بشم ازش بعد برمیگردم میتونی صبر کنی. گفت فقط زود باش . رفتم پایین و به نگهبان گفتم حواست به تلفن باشه زنگ زد سریع بردار الان مهمونا میان شاید یه موقع گم بشن گفتم تلفن رو بدن دست راننده تا از شما ادرس بگیره. خدایا من میمیرم برای این استدلال های فوق منطقی خودم. برای محمکم کاری هم از نگهبانی به مدیر عامل زنگ زدم و گزارش کار رو دادم. اونم گفت بگو خانوم… بمونه تا یاد بگیره . منم باز پاچه خاری رو به جا اوردم. بعد هم به نگهبان گفتم که مدیر عامل گفته همین جا بمونه و حواسش رو جم کنه. با دلی اکنده از شهوت پله ها رو دوتا یکی اومدم بالا. در رو قفل نکردم عوضش یه صندلی گذاشتم پشتش تا اگه کسی اومد تو هم مانع بشه و هم حواسمون باسه. اومدم دیدم ماندانا تو ایون نشسته رو زمین و داره با سینه هاش از رو مانتو ور میره. واقعا برای اولین بار دیدم که یه زن چطور میتونه به سکس نیاز داشته باشه. دنبال یه چیزی میگشتم که بندازم زمین. چیزی پیدا نکردم و یه سجاده اونجا بود که مال هانیه بود اونو اوردم. پهن کردم کف ایون و ماندانا روش دراز کشید. وای خدایا این اماده امادس سوتینش رو در اورده بود و فقط مانتو تنش بود که اونم دکمه هاش رو باز کرده بود. میخواستم ازش لب بگیرم که با دیدن سینه های گرد و نازش بی اختیار رفتم سراغ سینه های سفید و اناریش. فوق العاده خوش مزه بودن . به سینه های زنم گفته بود زکی. ولی اصلا از رو مانتو نشون نمیداد. یه چند دقیقه ای بود که داشتم سینه هاش رو میخوردم و اونم دستش رو برده بود از زیر شلوارم با کیرم ور میرفت. یهو گفت بسه الان خوابت میبره بده منم بخورم . منم پا شدم و کمربندم رو باز کردم و دادم دستش. خیلی اروم شرو کرد به ساک زدن . اروم کیرم رو میبرد داخل دهن داغش و لیس میزد . منم داشتم با سینه هاش ور میرفتم. گفتم بسه ماندانا وقت نداریم بهتره بریم سر اصل مطلب. گفت باشه. بعد شلوارشو کمک کردم و تا زانوش کشیدم پایین.حدسم این بود که یه لا پایی حال میکنیم و بعد تموم. که با دیدن کس سفید و فوق العاده زیبای ماندانا اب دهنم را افتاد گفتم حیف که این کس لیس نخوره واسه همین طاقت نیاوردم و شلوارش رو کامل در اوردم. افتادم به جون کس نازش که بعد چند لحظه سرم رو بلند کرد و گفت بکن طاقت ندارم کیر میخوام منم اومدم بالا و کیرم رو گرفتم دستم که بمالم به کسش چون فکر میکردم دختره و پرده داره که دیدم گفت زود باش بکن توش رام بازه. منم از خدا خاسته کم کم کردم توش و شرو به تلمبه زدن کردم. چند دقیقه ای که زدم هر دومون اماده ارضا بودیم که با هم ارضا شدیم و من در اوردم و همه ابم رو ریختم رو شکمش. حالمون که بهتر شد بلند شدیم و ماندانا خودشو پاک کرد واسه اینکه ارایشش خراب نشه یه بوس از پیشونیش کردم و لباسمون رو پوشیدم. ولی قبل از اینکه سوتینش رو ببنده یه ذره دیگه از سینه های نازشو خوردم بعد سوتینش رو بستم و رفتم دستشویی. من که برگشتم ماندانا رفت دستشویی و تا اون بیاد یه سیگار تو ایون کشیدم. بعد هم منتظر رسیدن مهمونا شدیم. نکته جالب این خاطره زمانی بود که مهمونا داشتن میرفتن که مهندس تو گوشم گفت این دسته چک ما واسه هر کی اب نداشت واسه تو یکی نون داشت. گفتم واسه چی / گفت اخه رژ رو پیرهنت رو با ماتیک خانوم … ست کردی. اخ که من سوتی دادم و با اینکه ماندانا گفته بود کتم رو در اورده بودم. از این اتفاق 6 ماه میگذره و ما تو این 6 ماه 8 بار با ماندانا تو خونه خودم و تو هتل در حین نمایشگاه تبریز سکس داشتیم. اخرش اینکه امیدوارم همتون یه سکس توپ با دختری مثل ماندانا داشته باشید.

نوشته: آتیلا


این چهارمین ارسالی هست که دارم براتون مینویسم. 3داستان قبلی من با عنوان های مهسا و مریم اخرین ارسالم 74 امتیاز گرفت. من و رضا و ارزو دومین ارسالم و دومین خاطره واقعیم بود و با 63004بازدید کننده فحش خور کمتری هم داشت. اما اولین ارسالم که این خاطره ام هر لحظه جلو چشمامه و دوست دارم برای چندمین بار باز هم تکرار بشه ( چون یه دو باری تکرار شده) سکس من و زنم با ارش و شبنم بود. اما چرا این داستان رو نوشتم. احساس خوبی از نوشتن این خاطراتم دارم. دوست دارم لحظه های خوبم رو با دوستای شهوانیم تقسیم کنم. خستتون کردم ببخشید.


👍 0
👎 0
3400 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید