نوروز و سکس با اکرم

1393/03/01

شروع داستان:
اکرم همسایه مادبرزرگم بود و هر وقت ما میرفتیم اونجا کم و بیش میومدن خونه مادربزرگم و از دوران نوجوانی با هم کلام بودیم اون روزها که میومد به همراه پسر خواهرش بود و میشستیم همگی دور هم و هر از گاهی جوک مگفتیم و البته از طرف اون دوتا،جوکای ناجور من اهلش نبودیم و خودم را میزدیم به اون راه و بیشتر با دختر داییم یه کارایی میکردیم!
من رفتم تو اتاق که درسام را بخونم اخه امتحان داشتم بیرون نشسته بودند حرف مینند دیدم اون دو تا اومدند توی اتاق و بعد از چند دقیقه سر به سر ما گذاشتن پسر خواهرش رفت،دیدم اکرم ول کن من نیست بهم گفت به ما محلی نمیدی خرخون!گفتم اگه خودت تنها باشی چرا محل ندم!گفت:نه بابا زبون در اوردی!گفتم آره تازه با این زبون خیلی کارا میکنم.گفت مثلا؟گفتم حالا بگذریم،گفت حالا چه می خونی گفتم زیست فصل تولید مثل جنسی،گفت:داری کم کم خطرناک میشی،گفتم نترس تا تو نخای کاری نمی کنیم دیدم سکوت کرد و گفت:نه بابا همچینم پاستوریزه نیستی اوم و با خجالت گفتم:میشه بغلت کنم،من از بچگی تو را دوست داشتم گفت:چاخان نکن گفتم راست میگم میشه بغلت کنم گفت دیگه پررو نشو گفتم مگه تو اهلش نیستی؟گفت برم تا یه بلایی سرم نیاوردی،گفتم یعنی تو بهم علاقه نداری سکوت کرد و ایستاد،گفتم:خواهش میکنم حرفی نزد،بلند شدم و بغلش کردم و گفتم دوست دارم عزیزم دیدم دستاشو دور کمرم قلاب کرد،منم لب گرفتم یهو شنیدم مامانم داره میاد رفتم سریع نشستم مامانم شک کرد و اکرم رفت بعد جند ساعت رفتم بیرون دیدم در خونشون ایستاده یه چشمک زدم و بوس براش فرستادم فردا اون روز مامان و اینا رفتن برای عید دیدنی دیدم و من موندم که درس بخونم!دیدم بعد رفتن صدای در میاد! آیفون را برداشتم گفت خواهرت هستش،گفتم آره بیا تو!گفت بهش بگو بیاد دمه در،گفتم دستش بنده!در را زدم اومد تو از پشت پنجره دیدم خودش تنهاست،رفتم بیرون و گفتم بیا تو اومد تو،گفت پس کجاست،گفتم عزیزم رفتن عید دیدنی گفت پس دروغ گفتی،گفتم می خواستم بیای تو با هات حرف دارم.گفت من رفتم،هر وقت اومد بگو بیاد دمه خونه ما،گفتم خواهش می کنم بمون،یه نگاهی کرد و گفت نمیشه،میدونن من اینجام.
گفتم حتی برای 2 دقیقه گفت حالا عارف میاد اینجا،گفتم در را میبندم نمی فهمن،حرفی نزد دویدم در را بستم و اومدم میدونستم مامانم و مادبرزگم رفتن برای ناهار هم می مونن 2 ساعتی وقت داشتم اومدم تو اتاق و گفتم:دیروز که نشد با عشقم عشق بازی کنم حالا اگه عزیزم اجازه بده؟حرفی نزد و من هم بغلش کردم و لب گرفتم.
گفت بزارم برم میفمن زشته،گفتم ازت خواهش کردما،حرفی نزد گفتم:میشه چادر را برداری برداشت اومدم دکمه های پیرهنشو باز کنم یهو زنگ در خورد قلبم اومد تو پاچم پریدم از چشمکی در دیدم پسر خواهرش بود و خواهرش بودن! دیدم یکی از همسایه ها داشت بهشون می گفت رفتن بیرون اونها هم رفتن.
اومدم تو اتاق دیدم چادر چاق وق کرده بره!گفتم اومدن دیدن نیستی رفتن،نری بیرون حالا می فهمن گفت عجب غلطی کردما، گفتم یعنی من ارزش ندارم چیزی نگفتو نیش خند زد چادرش رو برداشت،دکمه های پیرهنشو باز کردم و سوتین را دادم پایین و نوک سینه هاش را میخوردم سرش رو به بالا بود ولی داشت حال میکرد!سوتینش را در اوردم و خوابوندمش رو تخت گفت یهو میان زود تمومش کن،گفتم نترس رفتن ناهار بمونن،پیراهنم را در اوردم و شروع کردم به بوسیدن سینه هاش،دستم و کردم توی شلوارش و کوسش را مالیدم هیچی نمیگفت و قط بالا را نگاه میکرد،شلوارش و شورت را باهم میخواستم کامل در بیارم،گفت:تنگه اذیت میشم بعدن تو پوشیدنش یه مقدار کشیدم پایین و شلوار و شورت خودم را کامل در اوردم و پریدم روش. گفت:اوی چی کار می کنی این جوری که بچه دار میشم،گفتم: نترس هر وقت آبم اومد بلند مشم.دوباره ساکت شد!
گفتم عزیزم کوست را یاز کن و منم کیرم و گذاشتم توش یه 5 دقیقه ای همین طور خوابیده بودیم کیرم و تو کوسش می چرخورندم یهو تلفن زنگ خورد بلند شم دیدم موبایل بابامه!
گفت:چیزی خواستی رو ی گازه داغ کن بخور،گفتم باشد و برگشتم سرکاره خودم!
با انگشتم لب های کوسش را ماساژ میدادم و شروع کردم به لیسدن کوسش اه و اوهش در اومد!
گفتم تو هم می تونی کیرم را بخوری گفت:نه من حالم بد میشه گفتم:ای شیطون قبلا از کی رو خوردی؟گفت:نه خودت دفعه ی اولته؟گفتم راست میگی!گفتم لا اقل با دستات یکم ماساژ بده گفت باشد بر عکس هم،نشستیم و اون کیر منو ماساژ میداد و من هم کوسش را میخوردم بعد 5 دقیق بر عکس شدم و گذاشتم تو کوسش. گفتم:دیگه چی دوست داری گفت دیگه بسته.
منم که دیدم دیگه داره ابم میاد گفتم برعکس بخواب بعد کیرم کردم تو سوراخ کونش اب در اومد!ریختم تو کونش و بعد با دستمال پاک کردم بلند شدم و اونم برعکس خوابید.
گفتم:چطور بود؟گفت هی بعدیش نیست!گفتم هنوز ارضا نشدی ها!؟گفت چرا شدم، بلند شد و لباس هاشو پوشید و منم همین طور، دمه رفتنش به بیرن اتاق یه لب دیگه ازش گرفتم و گفتم:عشقم فدات شم گلم بازم بیا پیشم، خندید و اومد بره بیرون گفتم یه دقیقه صبر کن، بیرون رو ببینم،دیدم کسی نبود و رفت و بعد پریدم تو حموم و خودم رو شستم،اومدم بیرون،رفتم تو کوچه دیدم داره با دوستش حرف میزد، اشاره کردم گفتم نفهمیدن؟اشاره کرد نه!خندیدم و برگشتم خونه یکی دو باره دیگه دیدمش از اون روز تا حالا، ولی نشده و بیشتر با دختر داییم حال میکنم امیدوارم حال کرده باشید
آرمان زمستان 92


👍 1
👎 0
95926 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

418752
2014-05-23 12:27:29 +0430 +0430
NA

خوب نوشتی آورین.

0 ❤️

418753
2014-05-23 18:46:03 +0430 +0430
NA

لعنت ب تو و عشقت

0 ❤️

418754
2014-05-23 18:54:01 +0430 +0430
NA

خیلی بچگانه بود بعید میدونم حتی یکبارم کوس را از نزدیک دیده باشی درضمن سوراخ کونش مگه غار بود که ذرتی کردی توش؟ خدایا این زیر ۱۸ساله ها چی میخوان اینجا؟ بچه برو سر درس و مشقت

0 ❤️

418755
2014-05-23 18:58:23 +0430 +0430
NA

میدونی این باراوله اتفاقی ی سایت سکس و ی داستان وخوندم ، اونم فقط بخاطر اسم بحساب عشقت=(اکرم)…
اسم اولین وآخرین دخترزندگیم اکرم بود…
الان23سالمه و3ساله ازم جداشده بااینکه بدبدبدکرداماهنوزحتی مثل دیدن این داستان واسمش بددل لعنتیم میگیره…هرکی هرچی هستین فقط خودتون باشین تظاهر به کس وچیزی نیستین نکنین مخصوصأتظاهربه عشق…

0 ❤️

418756
2014-05-23 23:52:22 +0430 +0430
NA

نویسنده افغانی بود؟

0 ❤️

418757
2014-05-24 04:28:04 +0430 +0430
NA

خوب بود باعجله و با لهجه بود بیشتر دقت کن کمتر هم توهم بزن . . .

0 ❤️

418758
2014-05-24 05:51:13 +0430 +0430
NA

آب در اومد؟؟؟؟؟
یعنی نمنه؟
والا من چیزی نفهمیدم از این داستان…
دروغ چرا…

0 ❤️