نوش دارو (1)

1392/05/01

جلوی آینه قدی اتاقم داشتم گره کراواتم و درست میکردم که پدرم گفت: رامین داری میای پایین سوییچ ماشینم بیار امشب من حوصله رانندگی ندارم!

  • چشم بابا
    یه نگاه به تیپم کردم تو آینه، مثل همیشه سر تا پا مشکی پوشیده بودم بعد از ثریا دیگه رنگی جز مشکی دوست نداشتم با این حال که پدر و مادرم معترض بودن و دوستام بهم میگفتن: رامین ولش کن اون لعنتی، جون هرکی دوست داری مثل قبل باش، بخند ، شاد باش زندگی کن. اما من دیگه نمی تونم، یه چینی وقتی بشکنه میتونی اونو بند بزنی و درستش کنی اما تا ابد جای اون شکستگی روش میمونه.
    تنها کاری که میتونم بکنم اینه که جلوی خانواده و جمع یه لبخند ساختگی داشته باشم چهار تا حرف چرت و پرت بگم و وانمود کنم که هیچی نیست و سعی کنم نگاه های خیرم به یه نقطه که یکی از نشونه های پر زدن فکرم بود، کم کنم و سعی کنم خورد شدن هامو کسی جز فیلتر های سیگارم نبینه.
    کت و سیگارم رو برداشتم و رفتم ماشین و از پارکینگ در آوردم و جلوی در ساختمان پارک کردم تا پدر و مادرم بیان و حرکت کنیم به سمت عروسی.
    مثل همیشه با پدرم داشتم راجع به دانشگاه و کارم حرف می زدیم، تا بالاخره مادرم اومد.

  • چه عجب! داشتم فکر میکردم قراره به شب زفاف شون برسیم!!!

  • حالا خوبه ده دقیقه دیر کیردما!!!
    پام و فشار دادم رو گاز و رفتم سمت اتوبان.

  • شما برید تو من برم ماشین و پارک کنم بیام.

  • باشه رامین معطل نکنیا!!!
    رفتم سمت پارکینگ تو اولین جایی که دیدم خواستم برم پارک کنم که دیدم یه دفعه یه ماشین پیچید و رفت جای من پارک کرد یه نگاه معنی دار کردم به راننده خواستم چیزی بگم که دیدم یه دختر 21 – 22 ساله رانندست و دستش و به نشونه ی معذرت خواهی بالا آورد بیخیال شدم و رفتم جلو تر پارک کردم و راه افتادم سمت تالار.

  • به به آقا رامین چطوری جوون؟
    شوهر عمم بود و دم در ایستاده بود و مهمون ها رو دعوت میکرد به داخل.(عروسی دخترش بود)

  • سلام آقا علی مبارک باشه ایشاا… همیشه به شادی و خوشی و این چرت و پرتا که همه میگن!!!

  • هاها مثل این که تو آدم نمیشی نه؟

  • خیلی سعی کردم آقا علی اما نمیشه دکتر خوب آشنا سراغ ندارید؟

  • برو تو حالا میام صحبت میکنیم!
    با یه لبخند رفتم تو دیدم بله از اون عروسیاس که قراره اعصابم از صدای زیاد خورد بشه.
    با اعصاب خراب داشتم دنبال میزی که خانواده ما نشستن میگشتم که دیدم پسر عموم داره برام دست تکون میده و رفتم سمتش و یه دفعه دیدم که واسه اولین بار همه اومدن و واسم عجیب بود چون همیشه یکی یا کار داشت یا مریض بود اما این بار همه بودن.
    با همه سلام و علیک داشتم میکردم و سعی میکردم که جواب عمه هام که میگفتن بعدی تویی و اینا رو ندم که یکدفعه خشکم زد، دختری که جای من پارک کرده بود سره میزه ما نشسته بود و الان داشتم با دقت نگاه میکردم و می دیدم که عجب تیکه ای لامصب!!! موهاش لایت کرده بود و چشمای عسلی، قدش میخورد 170 باشه با یه کمر لاغر ولی سینه ها باسنش پر بود خوش بحال دوست پسرش!
    با همه که خوش و بش کردم یه دفعه مینا(دختر عمم) گفت:

  • رامین این دوستم رویاس…
    پریدم وسط حرفش:

  • اولا این به درخت میگن! ثانیا تو پارکینگ ملاقاتشون کردم.
    رویا گفت : من که بخاطر اون موضوع معذرت خواهی کردم آقا رامین!

  • من که چیزی نگفتم رویا خانوم اصن شما بیا رو سر من پارک کن!

  • چه موضوعی رامین؟؟؟

  • هیچی بابا میخواستم پارک کنم ایشون پیش دستی کرد جای من پارک کرد.
    همین طوری داشتم سر و کله میزدم با بچه ها و میخندیدیدم و عذر خواهی کردم و به بهانه هوا خوردن رفتم پیش آقا علی.

  • علی آقا واسه ما چی داری؟

  • برو پیش مسعود(پسر عمم) وسایل پیش اونه.
    ازش تشکر کردم و قضیه رو به مسعود گفتم و من برد تو اتاق.

  • هر چی دلت میخواد بریز چون تویی میزارم قبل از مراسم بخوری!

  • مرامتووووووووو
    یه اسکاچ و سودا با بلک لیبل برای خودم درست کردم برگشتم سر میز.

  • تک خوری دیگه رامین؟؟؟

  • ساکت من VIP ام برای شما بعد مراسم شروع میشه!
    گوشیم زنگ خورد و بهم گفتن که عروس داماد اومدن بیا دم تالار.
    داشتم میرفتم که سنگینی یه نگاه رو حس کردم با خودم فکر کردم دیوونه شدم و اینم اثرات جدایی یه و بیخیالش شدم.
    یه گوشه وایساده بودم و داشتم پیاده شدن عروس از ماشین رو نگاه می کردم وقتی منو دید سرشو تکون داد منم بهش تبریک گفتم و منو با داماد آشنا کرد و رفتن داخل. من یه خورده بیرون ایستادم و داشتم نوشیدنیمو مزه مزه میکردم، واقعا عاشق مزه ی ویسکیم.
    رفتم تو دیدم یا امام زاده بیژن هنوز مراسم شروع نشده ملت ریختن وسط دارن میزنن و میرقصن، رفتم سره میزمون نشستم و دیدم همه جفت جفت پا میشن میرن وسط آخرش فقط من موندم و رویا.

  • رویا خانوم دانشجویی؟

  • بله ترم4 دارو سازی شما چی؟

  • به به پس با یه خانوم دکتر طرفیم، با اجازتون نرم افزار کامپیوتر.
    زنگ اسمس منو وادار کرد که به گوشیم نگاه کنم مینا بود(دختر عمم که رویا رو دعوت کرده بود): رامین حواست بهش باشه خوش بگذره بهش.
    یه خورده باهاش حرف زدم و از رشتش برام چرت و پرت گفت نوشیدنیمو تموم کردم و گفتم:

  • افتخار میدید رویا خانوم؟
    با کلی عشوه قبول کرد و بازومو بهش تعارف کردم و با کمال میل گرفتش و رفتیم وسط.
    بعد از چند دقیقه دوباره برگشتیم سر میز و حرف زدیم تا شام و سرو کردن بلند شدم که برم غذا بکشم چند بار رفتم و بشقاب پر کردم و براشون آوردم آخرین بار که خواستم برگردم از رویا پرسیدم چی میخوره بعد از تعارف کردن که چرا شما زحمت میکشید و این حرفا آخر بهم گفت و رفتم براش کشیدم و دادم بهش تشکر کرد و خودمم نشستم تا غذا بخورم.
    بعد از غذا خوردن عذر خواهی کردم و رفتم دوباره واسه خودم مشروب ریختم اومدم توی باغ تالار رو صندلی نشستم و با گوشیم آهنگ گذاشتم و تو حال و هوای خودم داشتم سیگار می کشیدم.
    من اگه هنوز میخونم واسه خاطره دل توست
    شعر من صدای غم نیست هم صدای حسرت توست

عزیزم اگه خزونم واست از بهار میخونم
تو رو تنها نمیذارم گرچه تنها جا میمونم
داشتم با آهنگ میخوندم که یه صدا منو به خودم آورد.

  • اجازه هست آقا رامین؟
    رویا بود.
  • خواهش میکنم این چه حرفی، رامین بهم بگید کافیه.
    سیگار بهش تعارف کردم یه نخ برداشت و براش روشن کردم.
  • با مینا چجوری آشنا شدی؟
  • تو دانشگاه، الانم بهترین دوستم شده، رامین یه سوال بپرسم ازم ناراحت نمیشی؟
  • نه بپرس.
  • دوست دختر داری؟
  • خودت چی فکر میکنی؟(مطمئن بودم آمارمو از دختر عمم گرفته، میخواستم امتحانش کنم)
  • به تیپ و قیافت میخوره داشته باشی اونم سه چهارتا!!!
  • هاها مگه من چه شکلیم؟ شبیه مارک آنتونیم؟ اشتباه کردی یکی داشتم یه کاری باهام کرد که واسه هفت پشتم کافیه.
  • شبیه اون نیستی اما با این لباسا و وضعت دست کمی از اون نداری! مگه چی کار کرد؟
  • بیخیالش یاد آوریش عصبیم میکنه.
    نخ دوم رو روشن کردم.
  • ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم.
  • بیخیال تو چی دوست پسر، نامزد، شوهر، ارباب نداری؟
  • نه من دو سال و نیمه ندارم دیگه… چرا مثل بقیه نمیری تو؟
  • بهم نخندیا اما من مثل اکثر جوونا از سر و صدای زیاد خوشم نمیاد!
  • خیلی عجیب و مرموزی آدم دلش میخواد تو زندگیت فضولی کنه.
  • خیلیا سعی کردن منو درک کنن اما توش گم شدن.
    گوشیم زنگ خورد، پدرم بود جواب دادم:
  • جانم بابا؟
  • ما داریم میریم…
  • باشه الان میام…
  • نه با عموت دارم بر میگردیم بچه ها گفتن رامین بمونه خوش بگذره پسرم یادت نره زیاده روی نکنی.
  • چشم بابا فعلا.
    به رویا گفتم:
  • مثل این که موندنی شدم
  • چه خوب بریم تو؟
    قبول کردم و با رویا برگشتم داخل.
    داشتم میرفتم سمت بچه ها که دیدم بلند شدن دارن لباس میپوشن.گفتم:
  • اِ کجا به این زودی گفتین رامین بمونه بعد خودتون دارید میرید؟
    مینا گفت:
  • احمق جون داریم میریم فاز دو مهمونی.
  • عجــــــــــــــــــب!حتما تو باغ پدر بزرگم هست؟
  • پَـ نه پـَ سواحل آنتالیاســــــــت!!!
    مسعود بهم گفت:
  • رامین تو مینا و سهیل(نامزدش) رو ببر ما هم وسایل و میاریم.
    مینا سریع گفت: رویا هم با ما میاد!
    گفتم: صبر کن ببینم مگه رویا خانوم ماشین نیاورده؟
  • نه گیج ماشین بابام رو داشت جابه جا میکرد.
  • بابا من با دوچرخه اومدم یه نفر بیشتر جا نداره نهایتا یه نفر رو ترک بشینه!!!
    مسعود گفت: رامین کس شر نگو یه چیزی بهت میگما!!!
    گفتم: ممنون که جلوی مهمون(به رویا اشاره کردم) ادب رعایت میکنی!هر کی با من میاد راه بیفته بریم.
    رویا که داشت از خنده میترکیدگفت: شما به BMW 325 میگید دوچرخه؟!
  • حالا جای دو تا چهار تا چرخ داره جفتش دوتاس! شما هم بیاید در خدمتم شما هم هستیم.
    راه افتادم سمت پارکینگ اجازه ندادم بخواد تعارف بکنه دیدم مینا، نامزدش و رویا هم دارن دنبالم میاد.
    صندوق عقب ماشین و باز کردم کتم گذاشتم توش دیدم مینا پدر سگ با نامزدش چپیدن عقب و رویا مجبور شد جلو بشینه.
    نشستم پشت رل و گره کراواتم رو شل کردم و گازشو گرفتم به سمت ولنجک.
    آهنگ مورد علاقم که داشت از سیستم پخش میشد به اوجش رسید و منم داشتم باهاش میخوندم:
    But, darling, I’d catch a grenade for you
    Throw my hand on the blade for you
    I'd jump in front of a train for you
    You know I’d do anything for you
    Oh, I would go through all this pain
    Take a bullet straight through my brain
    Yes, I would die for you, baby
    But you won’t do the same
    رویا گفت: چقدر قشنگ اسمش چیه؟
  • Bruno mars – Grenade
    رسیدیم باغ و ماشین و پارک کردم و رفتیم داخل.
    بچه ها همه رسیده بودن و مسعود رفت بساط مشروب و آورد و گفت: رامین ساقی شو.
    با یه اوکی شروع کردم به چیدن پیکا رو میز و از اونجایی که ایرانی جماعت 90% شون ودکا خورن بطری Alexia رو باز کردم تنها کسی که ذائقه و جنبشو نمی دونستم رویا بود از پرسیدم: رویا تو مثل بقیه ودکا میخوری؟
    -آره فقط کم جنبم زیاد سنگین نریز.
  • چشم.
    بچه هارو جمع کردم و پیکارو پر کردم گفتم:
    سلامتی جمع
  • نــــــوش
    دوباره پر کردم و گفتم:
    سلامتی پدر مادرا
  • نـــــوش
    یه دور دیگه ریختم و گفتم:
    سلامتی کسی که امشب مارو دور هم جمع کرد.
  • نـــــوش
    آخرین دور ریختم و گفتم:
    سلامتی کسایی دوسشون داریم و نمیدونن و کسایی که دوسمون دارن و نمیدونیم.
    دو تا گوی عسلی روم قفل شد و با یه لبخند زیبا گفت: نـــــوش
    دور بعدی رو مسعود ریخت و گفت:
    سلامتی ساقی پر درد امشبمون
  • نـــــوش
    از بچه ها تشکر کردم و با پیکم رفتم از تو ماشین سیگار و فندکم و بردارم.
    برگشتم تو باغ، بچه ها داشتن میرقصیدن منم با یه پوزخند رفتم سمت استخر و نشستم روی صندلی و رویا هم اومدنشست رو صندلی کناریم و یه نخ از پاکت سیگارم برداشت و گفت: باغ باصفایی دارید.
  • قابل نداره سند بزنم؟
    خندید و گفت: صاحابش واسه مهمونی لازم داره، رامین دوباره میخوام فضولی کنم قول میدی ناراحت نشی؟
  • زندگی من مثل یه کتاب بازه، هر چی دوست داری بپرس اما بهت قول نمیدم که همه حرفام و بفهمی.
  • تا حالا چند تا دوست دختر داشتی؟
  • دوستِ دختر زیاد داشتم که همشون برام مثل یه دوست معمولی بودن اما دوست دختری که عاشقش باشم تا حالا یه نفر داشتم که واقعا پشیمونم.
  • واسه همین آقا مسعود سلامتی آخرین پیک و گفت ساق پر درد؟
  • درست حدس زدی.
  • نمیخوام ناراحتت کنم ولی نمی فهمم مگه یه جدایی چقدر میتونه سخت باشه؟
  • گفتم که قول نمی دم همه حرفامه بفمی، من آدم فوق العاده حساسیم، از خیانت خیلی بدم میاد هیچ جوری نمیتونم با این یه موضوع کنار بیام، منو داغون می کنه، اون حروم زاده هم دقیقا دست گذاشت رو نقطه ضعفم.
    بلند شدم و رفتم به حفاظ دور استخر تکیه دادم و سرم و انداختم پایین و دستامو بردم تو موهام.
    اومد منو از پشت بغل کرد و گفت: متاسفم نمی خواستم ناراحتت بکنم.
  • از اون به بعد دیگه نمیتونم اطمینان بکنم خیلی سخت دل میدم به کسی چون پشت دستم و داغ کردم که دیگه این اشتباه نکنم.
    من و برگردوند و با چشمای مسحور کنندش خیره شد به چشام.کم کم داشت لباشو نزدیک میکرد به لبام که نگهش داشتم و بهش گفتم: رویا تو الان مستی کاری نکن که پشیمون بشی.
    بهم گفت: من الان از هر موقع دیگه ای هوشیار ترم، من دوست دارم رامین!!!
  • چی داری میگی؟! تو چند ساعت منو دیدی اونوقت بهم احساسات پیدا کردی؟
  • اشتباه میکنی، از وقتی عکسای مهمونی های شما هارو پیش مینا دیدم جذبت شدم دوست داشتم داشته باشمت، دوست داشتم تو مردم باشی، مینا نمی دونست من همچین حسی به پسر داییش دارم اما دیگه نتونستم طاقت بیارم و بالاخره بهش گفتم و اونم شرایط تورو بهم گفت منم مطمئنم که میتونم کمکت کنم تا گذشتت رو فراموش کنم بهم این فرصت و بده.
    لال شده بودم، نمیدونستم باید چی کار بکنم از طرفی دوست داشتم رویا وارد زندگیم بشه و شاید بتونم با کمکش ناراحتی های گذشتم رو کمرنگ تر بکنم ولی از یه طرفیم دوست نداشتم اون به خاطر من آسیب ببینه و بعد از یه مدت پشیمون بشه و نفرینش پشت من باشه.
    تو جنگ با خودم بودم که دیدم رویا دوباره داره نزدیکم میشه، این دفعه مانع کارش نشدم و وقتی لبای گرمش رو لبام نشست انگار که آتیش گرفته باشم تمام بدنم داغ شد یه لحظه رفت عقب و بهم گفت: مرسی رامینم. و مکیدن لب پایینی رو دوباره شروع کرد.
    منم تسلیمش شده بودم و داشتم همراهیش میکردم و از لب بالاییش کام میگرفتم و دستم رو گذاشته بودم رو کمر باریکش، بعد از چند دقیقه ازش جدا شدم و گفتم: بزار این قضیه آروم پیش بره نمیخوام با عجله خراب بشه و بگی رامین ازم استفاده کرد و بعدا پشیمون بشی.
    تا خواست حرفی بزنه با دست ساکتش کردم و گفتم بیا بریم پیش بچه ها ناراحت میشن. گفت: باشه عزیزم و به سمت بچه ها رفتیم.
    اولین کسی که مارو دید مینا دید قیافه منو دید و با لبخند طوری که من نشنوم آروم به رویا گفت: بالاخره کاره خودتو کردی؟
    بچه ها داشتن میگفتن و میخندیدن و حال میکردن ولی من تو یه دنیا دیگه بودن و داشتم به اتفاقایی افتاده بود فکر میکردم، رویا هم کنار من نشسته بود و دستمو گرفته بود دستش، بچه ها هم که بو برده بودن زیاد با من کاری نداشتن و گذاشتن تو حال خودم باشم.
    دیگه داشتیم به آخرای مهمونی میرسیدیم و بچه ها داشتن میرفتن توی ساختمان که بخوابن منم از اونجایی که دوست نداشتم شب اونجا بمونم از بچه ها اجازه مرخصی گرفتم داشتم میرفتم که مینا بهم گفت: رامین داری میری رویا رو هم بی زحمت برسون.
    رویا گفت: مزاحمتون نمیشم آقا رامین.
    گفتم: باز گفتی آقا رامین؟ رامین بگی کافیه در ضمن فکر کردم شب پیش بچه ها میمونی واسه همین ازت نپرسیدم خودت بهم میگفتی میرسوندمت انقدر تعارف نکن، برو وسایلتو بردار که بریم.
    با یه چشم غلیظ رفت سمت ساختمان داشتم راه رفتنش رو نگاه میکردم که صدای مینا منو به خودم آورد:
    رامین میدونم بعد از ثریا میخوای تنها باشی اما رویا واقعا دختر خیلی خوبیه مطمئنم میتونه حالتو عوض بکنه و کاری کنه که دیگه اینطوری اذیت نشی.
  • من که از خدامه فقط نگران اینم که اونم همون بلا رو دوباره سرم بیاره ولی ایندفعه فرقش اینه که دیگه نمی تونم تحمل کنم یه کاری دست خودم میدم.
  • رویا از اون دخترا نیست یه مدتی باهاش باشی خودت میفهمی…
    مینا با نزدیک شدن رویا حرفش رو خورد.
  • ممنون مینا خیلی خوش گذشت،از بچه ها هم خداحافظی بکن، شب خوش.
    بعد از خداحافظی، من و رویا به سمت ماشین حرکت کردیم، نشستیم و ازش مسیرش و پرسیدم و حرکت کردم.
    بعد از بیست دقیقه رسیدیم دم در خونشون.
  • مرسی رامین، یکی از بهترین شبهای زندگیم بود.
    دستش رو گذاشت رو دستم و صورتشو آورد جلو لپم رو بوسید.
  • خواهش میکنم عزیزم به منم خیلی خوش گذشت.
  • میتونم شمارتو داشته باشم؟
  • بزن تو گوشیت 0912…
  • ممنون شب بخیر مواظب خودت باش.
  • شب تو هم بخیر، سلام برسون، بای.
    اینو گفتم و به سمت خونمون راه افتادم و تو مسیر داشتم به امشب فکر میکردم و با خودم درگیر بودم، نفهمیدم چطوری رسیدم خونه، آروم رفتم بالا رفتم توی تختم و با خودم آرزو کردم که خدا کنه مینا درست گفته باشه…
    ادامه دارد…

نوشته: رامیـــــن


👍 2
👎 1
64242 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

393471
2013-07-23 14:23:27 +0430 +0430
NA

جدا از اينكه شبيه يه بنده خدايى مى نويسى و تيكه هات فوق العاده مسخره است ميشد گفت بد نبود

0 ❤️

393475
2013-07-23 16:42:21 +0430 +0430
NA

استیلی که از نقش اولت ساختی کپی استیلی بود که من جوون تر که بودم داشتم باچند تا تفاوت:
اول اینکه من هیچوقت شکست عشقی نخوردم دومم اینکه به خاطر اخلاق سگیم زیاد دخترا سمتم نمیومدن چون ممکن بود کتک بخورن اما داستانت زیبا بود
فکر کنم امروز ادمین بهش بر خورده داستانای بهتری فرستاده

0 ❤️

393476
2013-07-23 17:47:52 +0430 +0430
NA

ببینم تو هم که یه جا ریدی و کلاس واقعیت معلوم شد. نمی گم کجا چون هم نسل های من شاید بفهمن این سوتیت رو .
کلا چسی رو بسته بودی به ناف داستانت که همین معلوم می کنه که خیلییییی از واقعیت خودت اینا که گفتی دورن . توی یه داستان دنباله دار خیلی فضا و فرصت وجود داره که به خواننده بتونی القا کنی که شخصیت داستانت پولداره یا نیست و نیازی به بردن نام ماشین و محل باغ و برند مشروبی که خورده شده نیست.
بعد ویسکی که خوردی و اون همه شام که زهر مار کردی تازه ودکا کوفت کردی؟‌ریدم تو این فرهنگ مشروب خوریتون تو ایران که این هم ساله زهرماری می خورین هنوز آداب و منشش رو یاد نگرفتین .

0 ❤️

393477
2013-07-23 18:46:31 +0430 +0430
NA

حتما ادامشو بنویس ننویسی خری

0 ❤️

393478
2013-07-23 19:45:02 +0430 +0430

منم فکر میکنم نسبتا خوب بود ولی از طرفی هم با دوستان موافقم که بیشتر از اینکه خوب بوده باشه، سعی شده بود که خوب باشه!!! میفهمی که چی میگم؟! :)))
ضمنا، بازهم با دوست دیگرمون موافقم که برای القای پولدار بودنت نیاز به عقده ای بازی و بردن اسم خودرو و نوع مشروب نبود، از خیلی روشهای دیگه هم میشد این رو به خواننده القا کرد! همین سوتیهاست که خواننده رو متوجه میکنه که این یه داستان خوب نیست، بلکه داستانیه که بیشتر سعی شده تا با کپی برداری، نقاب یه داستان خوب رو به صورتش بزنه

0 ❤️

393482
2013-07-24 02:56:25 +0430 +0430

واقعا بعد از مدت ها این اولین داستانیه که خوندم و حال کردم

دمت گرم

0 ❤️

393483
2013-07-24 03:39:14 +0430 +0430

سلام عزیزم به نظر من این داستان بیشتر به خیال پردازیهای یه جوون که تمام رویاش همین داستانی هست که تو تعریف کردی و دوم اینکه خیلی سعی کردی پول درا بودن رو به رخ بکشی و سوما کسی که شکست عشقی سنگینی خورده باشه به این راحتی ها نمیتونه یه شبه دوباره به یه جنس مخالفش پا بده
در کل به عنوان یه رمان بد نبود

0 ❤️

393484
2013-07-24 03:54:30 +0430 +0430
NA

داستانت بد نبود.اما خیلی کند پیش میری.این قسمت که اتفاق خاصی نیفتاد.ادامه بده ببینیم چی میشه

0 ❤️

393485
2013-07-24 03:57:00 +0430 +0430
NA

رامین متن نوشته هاتو کم کن نخوندم مرسی

0 ❤️

393486
2013-07-24 04:43:30 +0430 +0430
NA

درود رامین عزیز
شروعش که خوب بود منهم از این بابت پنج تا قلب سرخ خوشگل ریختم به حسابت فقط امیدوارم ادامه اش مثل سریالهای جم تی وی آبکی نباشه

0 ❤️

393487
2013-07-24 05:08:59 +0430 +0430
NA

خیلی خوب بود ممنون

0 ❤️

393489
2013-07-24 06:03:44 +0430 +0430
NA

تو حلقت گير كنه او مشروبي كه خوردي .در واقع گووه خوردي

0 ❤️

393492
2013-07-24 06:46:53 +0430 +0430
NA

:-C عاااالی بود پسر!به حرفه بعضی بچه ها گوش نکن ادامشو بنویس حتما موفق باشی

0 ❤️

393493
2013-07-24 06:47:19 +0430 +0430
NA

عاااالی بود پسر!به حرفه بعضی بچه ها گوش نکن ادامشو بنویس حتما موفق باشی

0 ❤️

393494
2013-07-24 07:30:12 +0430 +0430
NA

ایول. دمت گرم.
کلا با این حاله داغون حال میکنم.
خیلی ممنون. منتظر ادامه داستان هستم.
فقط من چند وقتی باید بخاطر کارم برم دفتر شهرستانم.
اونجا نت نداره. داستانتو نوشتی بهم پیام بده تا بعدا بخونم.
مرسی

0 ❤️

393495
2013-07-24 08:18:14 +0430 +0430
NA

خوب بود اما اون کلاسشو کم میکردی بهتر از اینم میشد اومدیم اینجا داستان بخونیم نه اینکه بدونیم کی ماشین چی داره ممنون

0 ❤️

393496
2013-07-24 11:58:13 +0430 +0430
NA

کامل خوندمش خیلی کلاس گذاشتی برامون حالا یه مشروب خوردن انقد قر و قمیش داره نه خوشم نیومد مثه رمانای فهمیه رحیمی خدابیامرز بود خخخخخخخخخخخ :P

0 ❤️

393497
2013-07-25 00:28:32 +0430 +0430
NA

با ادای احترام کامل نسبت به نظر دوست و استاد گرامی MS.TEACHER ؛ که بنده حقیقتن از انتقادات نکته سنجانه و طنّاز ایشون همیشه درس می گیرم .
باید عرض کنم که فارغ از یکسری نکات ریز و محتوائی که دوستان با دید ریز بین خود به خوبی دیده و بیان کرده بودند به نظر شخصی بنده داستان نه تنها بد نبود بلکه تقریبن خوب هم محسوب می شد. البته نباید این نکته را از نظر دور کرد که متاسفانه در این وانفسای دیدن و خواندن یک اثر خوب و خواندن ناچارانه ی داستانهای با سطح ضعیف و خیلی ضعیف باعث شده که سطح عمومی توقع خوانندگان را پائین بیاید . بنده که به شخصه با دیدن یک نوشته که حداقل غلط های املائی فاحش ندارد . در ذهنم فوری مهر “قبول شد” را حک می کنم.
یکی از نقاط ضعف داستان به اعتقاد من نقل متن ترانه های مطرح شده در جاهای مختلف آن بود که حتّا متن ترانه ی انگلیسی را هم در بر می گرفت.و به نظر من بی جا بود . ولی باز هم عرض می کنم نسبت به سطح عمومی داستانهای سایت بالاتر می ایستاد .

0 ❤️

393498
2013-07-25 03:36:25 +0430 +0430
NA

(همه توجه کنن)

ادامه نده اعصابم خورد شد
با این همه ادعا…بگو ببینم ماشینی که تو پارکینگ پیش دستی کرد چی شد…میخوای بگی موش خورد بعد توهم دختر رو خودت رسوندی

0 ❤️

393499
2013-07-25 12:09:45 +0430 +0430
NA

=)) اقای نویسنده بچه پولدارا خودشون میدونن پولدارن دیگه نیازی به ثابت کردن ندارن با بردن اسم مدل ماشین تو داستانت معلوم بود غیر این که پولدار نیستی بلکه تاحالا باهاشون رفت و امد هم نداشتی چون افراد پولدار سعی دارن در فضای مجازی خودشونو لو ندن چون میترسن براشون بد بشه

امیدوارم یه چیزی یاد گرفته باشی مستر bmw

0 ❤️

393501
2013-07-25 15:17:25 +0430 +0430
NA

خب که چی بشه؟پولداری؟اهنگ خارجی گوش میکتی؟ویسکی میخوری؟مثلا که چی میخوای چیو ثابت کنی؟البته میدونم تقصیر تو نیست تقصیر جامعست که ترو عقده ای بار اورده البته فقط تو نیستی هممون با یه سری عقده و محدودیت بزرگ شدیم در هر صورت موفق باشی

0 ❤️

393503
2013-07-26 02:57:47 +0430 +0430
NA

گفتم: صبر کن ببینم مگه رویا خانوم ماشین نیاورده؟

  • نه گیج ماشین بابام رو داشت جابه جا میکرد.
0 ❤️

393505
2013-07-26 05:19:32 +0430 +0430
NA

امیدوار بودم بعد از شش ماه ک برگشتم محیط سایت زیاد عوض نشده باشه و دوستای قدیمیم همه باشن ولی دیگه هیچ کدوم نیستن
داستان ها همه مزخرف شدن و داستان های خوب همه دزدین
پس بهتره برم همونجایی ک بودم
ارادتمند سامی شهوتی

0 ❤️

393506
2014-05-28 15:56:25 +0430 +0430
NA

منو یاد داستانای م.مودپ پور انداخت.

0 ❤️

707213
2018-08-02 07:43:39 +0430 +0430

فخر فروش نگاییدم

0 ❤️