نوشدارو (2)

1393/03/06

…قسمت قبل

با زنگ گوشیم از خواب پریدم. با یه صدای خواب آلود جواب دادم:

  • بله؟
  • سلام خوابالو پاشو پاشو لنگ ظهره.
    رویا بود.
  • سلام ساعت چند مگه؟
  • یازده و نیم.
    یه پوزخند زدم، از وقتی ثریا از زندگیم رفته بود روز هایی که کار نداشتم تا ساعت یک و دو می خوابیدم الان صبح زود برام محسوب می شد.
  • مرسی که بیدارم کردی کار داشتم ( دروغ گفتم نمی خواستم ناراحتش بکنم) کجایی؟
  • یونی، دختر عمه ی عزیزتم الان کنارم وایساده!
  • سلام برسون بهش، تا ساعت چند کلاس داری؟
  • بعد از ظهر، چطور مگه؟
  • همینجوری پرسیدم، من باید برم بهت زنگ میزنم، شیطونی نکنی! فعلا بای.
  • خداحافط عزیزم.
    یک ماه از آشنایی من و رویا گذشته بود.
    یه روز تخمی دیگه شروع شده بود که مثل بقیه روزا باید شبش میکردم، خدایا شکرت!
    یه دست تو موهام کشیدم و رفتم یه دوش آب یخ گرفتم و اومدم بیرون.
  • سلام بابا، صبح بخیر.
  • سلام پسرم، صبحت بخیر.
    -صبحانه خوردی؟
  • آره پسرم.
    رفتم یه چیزی برای خوردن پیدا کنم، در حال خوردن صبحانه داشتم برنامه امروزم رو مرور می کردم; خوب دانشگاه که کلاس ندارم، برم یه سر به بچه های شرکت بزنم و باید به دیدن محمد هم برم( از بچگی باهم بزرگ شده بودیم و بهترین دوست زندگیم بود، مثل داداش نداشتم).
    لباس پوشیدم و رفتم تو ماشین نشستم، قبلش باید یه زنگ به محمد میزدم.
  • چطوری چاقــــــــــــــــــــــــــــــال
  • به به آقا رامین چه عجب یه حالی از ما پرسیدی لاشی!
  • عجب آدمی هستی تو دیگه! کدوم گوری هستی؟ ( میدونستم شرکتِ اما میخواستم مطمئن بشم)
  • شرکت دیگه احمق!
  • پس چایی رو دم کن که دارم میام یه سر پیشت.
  • بیا قدمت رو تخمام، خر تو فره!
    محمد رو خیلی دوست داشتم همیشه پشتم بوده و بهم کمک کرده نمی دونم بدون اون چجوری میتونستم از ثریا رو فراموش کنم، اه باز اون حرومزاده یادم اومد، خدا لعنتت کنه.
    راه افتادم به سمت شرکت. بعد از گذشت یک ساعت، با اعصاب داغون از ترافیک رسیدم شرکت.
  • سلام خانوم م… آقای خ… تشریف دارن؟
  • سلام آقای ش… بله الان باهاشون هماهنگ میکنم.
  • پس شما تا زحمتشو میکشید من برم یه سر به بچه ها بزنم.
    به سمت پارتیشن های اپراتور ها راه افتادم.
    بعد از سلام و احوال پرسی با بچه های شرکت در حال حرف زدن بودیم که خانوم م… بهم اجازه ی ورود به دفتر محمد رو داد( محمد از این که کسی بی اجازه وارد دفترش بشه متنفر بود منم برای این که ناراحتش نکنم همیشه با منشیش هماهنگ میکردم).
  • سلام داداش چطوری؟
  • سلام خوبی چه عجب این ورا پیدات شد.
  • دیگه دلتنگی رو نمیشه کاریش کرد.
    تو دفتر محمد نشسته بودیم داشتیم صحبت میکردیم از زندگی، کار، درس و خانواده، محمد تو 21 سالگی مجبور شد که یه ازدواج کاری- فامیلی انجام بده که باعث شد جلوتر از سنش پخته بشه و بتونه یه خانواده رو اداره بکنه البته این نکته خیلی مهمه که خانوم بسیار خوبی داره و همیشه هوای همدیگرو دارن و منم از این لحاظ واقعا خوشحالم و خیالم راحته، بگذریم تو صحبتامون فهمیدم که یکی از سیستم هاش مشکل پیدا کرده بهش پیشنهاد کردم که بهم نشون بده سیستمش رو تا براش مشکلش رو برطرف کنم، بعد از اینکه عیب یابی تموم شد و مشکلی که داشت برطرف شد برای صرف نهار پیش بچه ها برگشتیم و بعد از کلی خندیدن و تیکه انداختن یه نگاه به ساعتم کردم ساعت چهار بود و باید میرفتم، تو ماشین که نشستم یادم افتاد به رویا قول دادم که زنگ میزنم و هنوز باهاش تماس نگرفته بودم.
  • سلام رویا حالت چطوره؟
  • مرسی عزیزم خوبم، تو چطوری؟
  • منم بد نیستم کلاسات تموم شد؟
  • آره…یه لحظه گوشی مینا باهات کار داره… سلام رامین، یه کاری بخوام میکنی برام؟
  • سلام حتما میخوای باز بیام دنبال پرنسس؟
  • آفرین پسر باهوش!
  • خیر سرت نامزد کردی من باید بیام خانوم رو اسکورت کنم، هــــــــــــی زندگی!
  • بدجنس نشو دیگه، سهیل سره کاره.
  • باشه بابا، اومدم شما دهن منو سرویس کردین، به رویا هم بگو وایسه میام تعارف نکنه.
  • ای شیطون، تو هم گلوت گیــــــ…
    وسط حرفش قطع کردم حوصله کس شر گفتنش رو نداشتم، راه افتادم به سمت دانشگاه خانوما.
    جلوی دانشگاه ماشین رو یه گوشه ای پارک کردم و تو دنیای خودم داشتم سیگار میکشیدم که گوشیم زنگ خورد، مینا بود و ازم جای ماشین رو پرسید بهش آدرس دادم و بعد از 5 دقیقه دیدم دارن میان و سوار شدن.
  • سلام رامین
  • علیک سلام، میری خونه، مینا؟
  • آره
    به سمت خونه عمم راه افتادم، تو راه این دوتا مغز منو با حرفای خاله زنکی شون خورده بودن خیلی خودم رو کنترل کردم که چیزی نگم، از دانشگاشون تا خونه عمم داشتن یه کله بدون خستگی حرف میزدن، بالاخره رسیدیم خونه مینا اینا و بعد از تشکر و خداحافظی پیاده شد و رفت. از رویا پرسیدم که تا کی میتونه بیرون بمونه، یه زنگ به خونه زد و باهاشون هماهنگ کرد (گفت که با بچه های دانشگاه تا شب میخوان برن کتابخونه درس بخونن)
  • رویا من دلم گرفته میخوام برم جایی که همیشه وقتی اینظوری میرم اون جا میای باهام؟
  • کجاست؟
  • بیرون شهره، نترس نمی خوام ببرم بکشمت و جنازتو دفن کنم!
    خندید و گفت: با تو حتی جهنم هم خوش میگذره، بریم عزیز دلم.
    تو این یه ماه واقعا خودشو تو دلم جا کرده بود و داشتم بهش علاقه پیدا میکردم. به سمت اتوبان تهران- ساوه حرکت کردم.
    من عاشق غروب آفتاب تو کویرم و هر وقت دلم میگیره میرم اونجا و خودم رو خالی میکنم. وارد دشت شدیم و ماشین رو پشت یه تپه کوچیک پارک کردم و رفتم زیر انداز رو از صندوق عقب آوردم و کنار ماشین پهن کردم تکیه دادم به ماشین و غروب آفتاب رو نگاه میکردم. رویا اومد و نشست تو بغلم، موهاشو باز کرده بود و منم بینیمو کرده بودم تو موهای بلندش و داشتم عطرش رو میکشیدم تو خودم. گفت: همه ی کارات عجیبه! همه مردم دلشون میگیره میرن شمال و میشینن کنار رودخونه ولی تو میای تو کویر و غروب رو نگاه میکنی.
  • من کلا با همه ی آدما فرق دارم.
  • منم دیوونه ی همین تفاوتت شدم.
    برگشت و لبای قشنگشو گذاشت رو لبام، انگار برگشتم یه ماه قبل تو مهمونی کنار استخر وقتی برای اولین بار منو بوسید، دوباره همون حس خوب داغ شدن بهم دست داد و منم داشتم همراهیش میکردم و با دستم داشتم کمرش رو میمالیدم، همین طوری که داشتم لباشو میک میزدم اونم با دستش داشت دکمه های پیرهن منو باز میکرد و دستشو رو سینه و شکمم میکشید،با بوسه های کوچیک از لبای خوردنیش جدا شدم و به سمت گردنش حرکت کردم و شروع کردم به خوردن گردنش، به محض این که لبام با پوستش تماس پیدا کرد صدای آهش هم بلند تر شد و اینو فهمیدم که به گردنش حساسه، بعد از چند دقیقه، دیگه کاملا پیرهن منو در آورده بود و حالا نوبت من بود که لباسای اونو در بیارم، در حالی که دوباره داشتم لبای فوق العاده ش رو میبوسیدم دکمه های مانتوش رو باز کردم و تاپی که زیرش پوشیده بود رو از تن بلوریش در آوردم به محو تماشای سینه های خوش فرمش شده بود، بعد از کلی سعی کردن شلوارشم به سختی از پاهای کشیدش در آوردم. یه حوری با شرت و سوتین تو بغلم بود و من داشتم میبوسیدمش. در حالی که داشتم بدنشو میبوسیدم سرم رو به سینه هایش رسوندم و داشتم اونارو از روی سوتین میخوردم و گاهی هم گاز های کوچولو ازشون میگرفتم که صدای نازش در اومد و بهم گفت:آیـــــــــی رامین آرومتر،مـــــــــــــــــــــــــــــــــــم، جـــــــــــــــــــــون.
    قفل سوتینش رو باز کردم و نوک سینه هاشو داشتم میک میزدم، رویا هم دیگه داشت رو ابرا سیر میکرد که دستم رو سمت کسش بردم و خیسی شرتش رو حس کردم، دستمو رو آروم بردم توی شرتش و انگشتام رو لبه ی کسش کشیدم که دیگه دیوونه شد و صداش به ناله تبدیل شد، در حالی که داشتم سینه هاشو میخوردم با دستم داشتم چوچولش رو میمالیدم، رویا چشاشو بسته بود داشت با هر فشاری که من به چوچولش میدادم جــــــــــــــــــــــــــــــــــون میگفت، بهش گفتم: دوست داری برات بخورمش؟ گفت: همش واسه خودتِ عــــــشقم. اینو گفت و من شروع کردم از روی سینه هاش بوسیدن، وقتی رسیدم به رون های پرش شروع کردم به بوسیدن و لیسیدن شون که صداش دوباره بالا رفت و ناله هاش بلند تر شد. هر دفعه که به کسش نزدیک میشدم دوباره بر میگشتم به سمت رون هاش و داشت بهم اعتراض می کرد: رامین داری دیـــــــــــــــــــــــــــوونم میکنی، تو رو خدا بخــــــــــــــــــــورش.
    منم که داشتم از این حالت لذت میبردم بعد از چند دقیقه که حسابی حشریش کردم رفتم سمت کسش و داشتم از روی شرت کسش رو لیس میزدم دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و با دندونم شرتش رو در آوردم شروع کردم به کشیدن زبونم به لبه های کسش و میک زدن چوچولش، صدای فوق العاده نازش تا آسمون هفتم رفته بود و داشت عشق میکرد، با دستام کناره های کسش رو باز کردم و زبونم رو کردم توش و داشتم میچرخوندم و دیوونش میکردم، رویا هم که داشت ارضا میشد میگفت: جــــــــــــــــــــــون بخورش عشـــــــــــــقم، تنـــــــــــــــدتر تنــــــــــــــــــــدتر،دارم میام، دارم میـــــــــــــــــــــــــــــــــام.
    جمله ی آخری رو که گفت یه جیغ زد و لرزید، چونه و بالای سینم از آبش که اینقدر با فشار بود، تعجب کرده بودم خیس شد. رفتم از داخل ماشین دستمال کاغذی برداشتم و خودم و کس رویا رو باهاش تمیز کردم، ازم به خاطر اینکه اومدنش رو زود تر خبر نداده بود معذرت خواهی کرد و بعد ازم تشکر کرد وگفت تا حالا اینطوری و اینقدر محکم ارضا نشده بودم. منم یه لبخند زدم و گفتم هنوز باهات کار دارم عزیزم. اونم جوابم رو با یه جون کش دار داد و دوباره لباش رو گذاشت رو لبام، منو خوابوند رو زمین و در حالی که داشت از لبام کام میگرفت اومد روم خوابید، کمربند منو باز کرد و شلوار و شرت منو با هم کشید پایین و نشست رو کیرم، داشتم پرواز میکردم،کسش فوق العاده تنگ و داغ بود، وقتی کیرم داشت داخل اون کس تنگش میشد، ناله هاش داشت منو دیوونه میکرد و دلم میخواست بهش رحم نکنم و مثل یه وحشی پارش کنم ولی وقتی هیکل و قیافش رو دیدم دلم نیومد این نامردی رو در حقش بکنم، معصومیتی که تو اون چشای خمار عسلیش بود… واقعا از دیدنشون سیر نمیشدم، وقتی داشت روی کیرم بالا پایین میشد سینه های بلوریش هم به تابع بدنش حرکت میکردن و منو هزار برابر تحریک میکرد، نمیخواستم زیاد اذیتش کنم برای همین بهش گفتم که از روم بلند بشه و به صورت سگی دراز بکشه، خودمم هم بلند شدم و رفتم پشتش ایستادم و کیرم داشتم روی کسش میکشیدم و تحریکش میکردم، تا این که دوباره بهم اعتراض کرد و گفت: مثل این که تو دوست داری منو اذیت کنی لعــــــــــــــنتی، بکــــــــــــــــن توش، کیرتو میـــــــــــــــــــخوام،بکــــــــــــــــــــــــن منو. اینقدر تحریک شده بود که اصلا لازم نبود کیرمو چرب کنم، کسش خیس خیس بود، کیرمو یکدفعه تا نصف کردم تو که جیغش درومد و داشت التماسم میکرد که بکشمش بیرون، منم گفتم الان جا باز میکنه عزیزم، و آروم شروع کردم به کمر زدن کم کم جیغش تبدیل شد به ناله های لذت و داشت منو با صدای قشنگش که آه میکشید دیوونم میکرد، دوباره برش گردوندم و به پشت خوابوندمش جوری که صورتش سمت من باشه و دوباره شروع کردم به کمر زدن روی کسش، خوابیده بودم روش و رویا هم داشت از لذت گونه های منو لیس میزد، داشتم ارضا میشدم و به رویا خبر دادم اونم گفت منم دارم میام بعد از چند تا کمر زدن حس کردم که داره آبم میاد و کیرم رو از کسش در آورد و آبم که به ناله های مردونم همراه بود با فشار روی سینه ها و شکمش ریخت، به محض تماس آب داغ من با پوستش اونم برای بار دوم ارضا شد، با دستمال تمیزش کردم و گرفتمش تو بغلم و دم گوشش گفتم: مرسی عزیزم. اونم با: من باید ازت تشکر کنم عشقم، تا حالا اینطوری ارضا نشده بودم. جوابمو داد. بعد از چند دقیقه که حالش بهتر شد، کمکش کردم لباساشو بپوشه و تجربه بهم ثابت کرده بود که زنا بعد از ارضا شدن، ماساژ رو خیلی دوست دارن، واسه شروع کردم به ماساژ دادن و مالیدن شونه ها و کمرش. بعد از چند دقیقه که حالش بهتر شده بود ازم به خاطر ماساژ تشکر کرد و از اونجایی هوا کم کم داشت سرد میشد پیشنهاد کردم که به سمت شهر برگردیم.
    زیر انداز رو جمع کردم،گذاشتم عقب ماشین و به سمت تهران حرکت کردیم. نزدیکای کرج ازش پرسیدم که نظرت با شام چیه؟
  • بریم که دارم از گرسنگی میمیرم، مخصوصا با اون کاری که باهام کردی ضعف کردم!
    خندیدم و پامو بیشتر روی گاز فشار دادم.
    بعد از نیم ساعت به رستوران مورد نظرم رسیدیم.
  • سلام آقا رضا، حالت چطوره؟
  • سلام رامین خان، شکر بد نیستم، شما حالت خوبه، خانواده خوبن؟
  • مرسی سلام دارن خدمتتون، همیشگی ما خالیه؟
  • اختیار دارین، خالیم نباشه خالیش میکنیم،تا شما یه نفسی تازه کنین میگم بچه ها بیان سفارشتونو بگیرن.
    تشکر کردم و با رویا به سمت میز همیشگیم حرکت کردم، نشستم، یه سیگار روشن کردم و داشتم ازش لذت میبردم که رویا پرسید:
  • اینطوری که معلومه اینجا زیاد میای، شیطون چند نفر رو آوردی اینجا؟
  • ها ها ها، صاحاب رستوران(آقا رضا) یکی از آشناهامه، خانوم شکاک!
  • باید مواظبت باشم و گرنه اینطوری که بوش میاد از دستم میپری!
    خندیدم و با خودم فکر کردم، همشون حتی نسبت به همجنس خودشون شکاکن و حسادت میکنن. گارسون اومد و سفارشمون رو گرفت، بعد از چند دقیقه با غذا برگشت، بعد از تموم شدن شام، صورتحساب رو گرفتم، پول شام به علاوه ی انعام بین صورتحساب گذاشتم و با رویا به سمت بیرون حرکت کردیم.
  • دستت درد نکنه آقا رضا مثل همیشه عالی بود.
  • نوش جان، بازم خجالت دادی مارو که، سلام برسون.
    سوار ماشین شدیم و به سمت خونه ی رویا اینا حرکت کردم.
    جلوی در خونه رویا اینا بودیم و وقت خداحافظی بود.
  • مرسی رامینم، خیلی خوش گذشت عزیزم.
  • به منم همینطور گلم، مواظب خودت باش، سلام برسون.
  • تو هم همینطور شبت خوش.
    داشتم رفتن رویا رو نگاه میکردم، رفت داخل و منم به سمت خونه حرکت کردم.عجب روزی بود!

ادامه …

نوشته: رامیـــــن


👍 1
👎 0
23815 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

419339
2014-05-27 11:32:07 +0430 +0430
NA

اقا رامين خوب بود يعني عالي بود لطفا ادامه بده دمت گرم

0 ❤️

419341
2014-05-28 00:38:45 +0430 +0430
NA

روز خوبی بود فقط ی سوال برام پیش اومده اونم اینکه کجا رفتی با ماشین که هیشکی اونجا نبود؟؟؟و سرمای غروب کویر چطور سکس کردی؟؟
خیلی مردی به هر حال

0 ❤️

419342
2014-05-28 09:33:00 +0430 +0430

به شما میگن آدمای ایدالیست.ای کاش واقعی بود ولی چرندی بیش نبود .

0 ❤️

419343
2014-05-28 12:48:34 +0430 +0430
NA

قشنك بود. اورين اورين. ولي سكس تو صحرا يذره غير منطقي بود. و شخصيت اول داستان رامين با وسط تا اخر داستان با هم نميخوند

0 ❤️

419344
2014-05-28 16:10:19 +0430 +0430
NA

جالب نیس.
از نثرت معلومه الکیه.بین حرفات ی تضاد مانندایی هس.
هه

0 ❤️

419346
2014-05-28 17:25:01 +0430 +0430
NA

Khob bod khosham miad

0 ❤️

419347
2014-05-28 19:41:13 +0430 +0430
NA

شبیه soap opera می نویسی. اینا یه سبک سریال هستن که توش همه پولدار، خوش تیپ، تحصیل کرده و کلا خفن هستن. مثال مهمش bold and beautiful. ,ولی همین که غلط املایی نداری و وقت میذاری خوبه

0 ❤️