نوشین و عقده گشاییامون

1396/04/13

درود بر دوستان شهوانی
ذکر چند نکته در ابتدا لازمه:
۱داستانم ادامه داره و این متن پارت اولشه۲/یکم ک نه خیلی طولانیه و تا حد ممکن سعی کردم خلاصه کنم۳/دوستانی ک باور نمیکنن و میخان فحش بدن یا ن باور میکننو دوباره میخان فحش بدن راحت باشن.اما مرد باشید فحش ناموسی ندید و کیرتونو ب خودم نسبت بدید ممنون میشم.بابت اشتباهات تایپی هم از خوانندگان عذر میخام…

دوتا عروسی دعوت شده بودیم یکیش تهران و یکی دیگشم شهرستان.حسابی ب خودم رسیده بودمو لباسای خوبیم خریده بودم.سینگل بودم و بشدت دنبال یه دوس دختر میگشتم.قرار بود ک من بمونم تهران و خونواده برن شهرستان اما لحظه ی اخر اتفاقی برا بابام افتاد ک مجبور شد بمونه تهران و به تبع اون منو مجبور کرد برم شهرستان چون پسر بزرگتر خونه بودم و من باید رانندگی میکردم و نمیشد ک عروسی شهرستانو نریم…
با حال خراب قبول کردم رفتیم شهرستان.تو راه خونه ی عموی بابام بودم(عروسیه پسر عموی بابام بود)ک کوچشون سربالایی بود اخر کوچه خاکی بود و پر از سنگ خورده وقتی داشتم دور میزدم افتادم روی سنگ بزرگو خار سیبگ ماشینم گاییده شد اعصابم از همه جا خورد بود و این اتفاقم بدترش کرد ب مادرم اینا گفتم پیاده شید برید داخل هنو ک عروسی شرو نشده و خبری نیس من ببرم بدم ماشینو درست کنن.ب هزار زور و زحمت تا پایین کوچه اومدم ک دیدم یه۲۰۶داره میاد بالا کوچه تنگ بود هی بهش چراغ دادم اما گیج متوجه نشد وقتی رسیدیم ب هم

سرمو از شیشه اوردم بیرونو…
_خانم میبینید ک دارم از بالا چراغ بهتون میدم چرا باز میاید
+ببخشید اقا منم عجله دارم
_خب الان دنده عقب برید ک من رد شم بد شما برید
+اقا ببخشید منزل ذبیح صالحی کجاس
_ادرسو دادم بهشو رفت…
حالا نگو ایشون یکی از فامیلای دور ماس و داره ادرس خونه ی عموی بابامو میگیره ینی ذبیح الله منصوری ولی من ادرس ذبیح همسایه ی مادربزرگم اینارو دادم بهش…رفتم ماشینو ردیف کردمو ارایشگاه …لباسامو خونه مامانبزرگم پوشیدمو رفتم سمت عروسی…
حوصله ی خودمم نداشتم چه برسه ب این عروسی…اخه با هیچکس حال نمیکردم یا برعکس اوناییم ک بودن با من حال نمیکردن.عروسی تو منطقه ی کورد نشین …ی حیاط بزرگو میز و صندلی…قاطی بودن مهمونا تنها جهت شیرین عروسی برا من بود نشسته بودمو دورادور با فامیلا سلام احوالپرسی میکردم تا اینکه زن عموم اومد و منو برد وسط و شرو کردیم ب رقصیدن
هی میپیچیدم میرفتم ی گوشه میشستم هی یکی میومد بلندم میکرد میفرستاد وسط ک یهو وسط رقص نگام افتاد ب یه دختره…واییی خودشه???الان فکر میکنه ک خواستم بپیچونمش ???با لبخند من اخم کردو چرخید اونور…رفتم ی گوشه نشستمو همش میخاستم برم بهش توضیح بدم ک…اما میگفتم کوس خارش بزا هرطور ک راحته فک کنه
اما پیش خودم میگفتم این عروسی ک ب تو حال نمیده پ برو تو مخ این دختره …چون هم خیییلی خوشگل بود هم خوشتیپ.لباسش با کل جمع فرق داشت بخاطر همین همه زوم بودن روش.(خانومای فامیل ما تو عروسیمون اکثرا لباس کردی میپوشن)خودمو میکشتم اما هر از گاهی ی نگاه خیلییی سطحی بهم مینداخت اما من دس بردار نبودم ولی اخر شب موقع حنا گذاشتن دیدم ک یه پسر هم سن و سال خودش نشسته بود کنارشو داشت حنا میزاشت کف دستش و باهم میخندیدن.دیگه با دیدن این تصویر ب کل بخیالش شدم و گفتم طرف متاهله و بیخیال…فردا صب با صدای باند و اهنگ پاشدم رفتم پایین و عروسی و بزنو برقص و دیگه نگاه دختره نکردم وجودم نمیکردم از کسی امارشو بگیرم تا اینکه نهار شدو ازمون خواستن بریم داخل…همون پسر روبروی من نشسته بود و هر از گاهی نگاه عمقی بهم میکرد منم ک خایه کرده بودم هی از دست نگاهاش فرار میکردم و میترسیدم از این ک دختره بهش گفته باشه و مبادا ک ابروریزی بشع.بعد از نهار بهم اشاره کرد و اومد سمتم و گفت ببخشید یکم جا باز میکنی اونور افتاب اذیتم میکنه
خیلی ریلکس نشون میدادم خودمو اما از درون استرس داشتم…
بعد از احوالپرسی و خوشو بش تازه فهمیدم ک ایشون احمد هستن پسر فلانیو…کلی با من خوشو بش کرد (اخه قدیما خیلی باهم رابطه ی خونوادگی داشتیم ولی اونا از تهران رفتن و شهرستان ساکن شدن )با گفتن ی جمله از احمد من خشکم زد
+ووریا جان ی سوال ازت بپرسم قول میدی راستشو بگیو بین خودمون بمونه…
_بازم اون ترس از ابروریزی وجودمو پر کرد ولی با ارامش جواب دادم حتما …و اماده بودم ک بزنم زیر همه چی و بگم ک سوتفاهم شده و از این حرفا
ولی حرفایی ک شنیدم ارومم کرد چون احمد داشت امار یکی از فامیلامونو میگرفت ک بدونه چطور دختریه واسه ازدواج منم گفتم زیاد با هم صنم نداریم و فقط پدرم با پدرش در ارتباطه و اتفاقی میخایم هفته بعد بریم باهم مشهد…شمارمو گرفت تا بعدا خبرشو ازم بگیره و من امار جمع کنمو بهش بگم.وقتی عروسی تموم شد و داشتیم باهم خدافظی میکردیم تازه فهمیدم ک نوشین خواهره احمد میشع نه زنشو اونجا بود ک رفتم جلو و بعد از سلام احوالپرسی بابت ادرس اشتباه عذر خواهی کردمو رفتیم …???اما بازم بیخیالش شدم چون با احمد بعد حرفامون کلی درد دل کردیم و اون از شکست عشقیاش گفت و من…
فرداش برگشتم تهران و درحال کار بودم و داشتم پشت بود در برا انباری نصب میکردم ک یه نفر زنگ زد و دختر بود.من تازه با شیما کات کرده بودم(دوس دخترم بود و ب اشتباه عاشقش شده بودم…)شیما اون موقع ها عشق من بود و چن باری از سمت دوستاش میخاست منو امتحان کنه اینبارم فک کردم ک از سمت اون باشه بخاطر همین چپ و راست پشت تلفن داشتم میریدم ب طرف و اون همش میگفت ک کارت دارمو از این حرفا…قطع کردمو مشغول کارم شد بعد از کارم رفتم عصرونه خوردمو رفتم بیرون و بعدشم باشگاه گوشیمم جامونده بود پشت بوم وقتی شب از باشگاه برگشتم گوشیمو چک کردم دیدم ۵۰باری بهم زنگ زده…ب وایفا وصل شدمو شمارشو سیو کردم تا عکسشو ببینم اما عکس نزاشته بود شرو کردم ب چت کردن باهاش.بعد از کلی اصرار بهش گفتم ک دیگه مزاحم نشو و اون گفت اوکی الان ک فکرشو میکنم میبینم ک ارزششو نداشتی ریسک کنم شمارتو از تو گوشی داداشم بردارم گفتم داداشت کیه گفت احمد…خشکم زده بود ینی این دختر نوشینه؟؟محاله دختری ک بهم نگاه نمیکرد الان اینجوری پیگیرم باشه…پیگیر منی ک هیچ رقمه بهش نمیخورم☹️دوباره چت کردیمو گفتم ک شرمنده نشتاختمو از این حرفا و پرسیدم ک امرت چیه ؟
_همون چیزی ک تو دنبالشی
+بی تعارف باهم حرف بزنیم نوشین جان
_اره بی تعارفی بهتره
+برام سواله ک چطور شده زنگ زدی و اصرارم میکنی باوجود اینکه با اون همه حرکت از من یبارم نگام نکردی…
_بخدا دوس داشتم ک …اما دختر عموم کنارم نشسته بود و داداشمم نزدیک تو واسه همین میترسیدم
+من دوس داشتم باهات دوس باشم اما الان ک فهمیدم داداشت احمد دوستمه ب هیچ وجه دنبالش نیستم…
کلی در این مورد حرف زدیم و اخرشم با قبول نکردن من شب بخیر گفتیم بهم.دروغ نباشه از یه طرف شک داشتم ب احمد میگفتم نکنه خودشه یا شمارمو داده ب یه دختر تا ایسگام کنه و از طرف دیگه خیلی دوس داشتم ولی بحث مرام و دوستی ک وسط باشه شرمنده میشم.دوتا امر کاملا متضاد…اما فرداش زنگ زد و باهم حرف زدیم بیشتر از یک ساعت و در اخر من خر حرفاش شدمو و صد البته ک دوستی با نوشینو دوس داشتم و قبول کردم البته قبلش چنتا عکس لختی پختی از خودش فرستا و مطمعن شدم ک خودشه چون احمد اون همه بیغیرت نبود ک عکس خواهرشو بفرسه…دوماهی از دوستیمون میگذشت و جفتمون بهم علاقه مند شده بودیم عکس برا همدیگه میفرستادیم و من مدام تو روز عکساشو چک میکردم…و گاها با هم سکسی حرف میزدیم یا چت میکردیمو من با نگاه کردن ب عکساش جغ میزدم…
ارایشگر بود و تحصیل کرده .زیبا و خوش اندام.شاید تنها چیز بدی ک وجود داشت این بود ک من قدم بلند بود و اون کوتاه ???
گذشت و گذشت فهمیدم ک نوشین بیوس .کل ذهنیتم نسبت بهش خراب شد.وقتی داداشش بهم زنگ زد و بازم درد دل کرد فهمیدم ک نوشین متاهل بوده و با یه نفر نامزد کرده بوده ولی چون بابای نوشین راضی نبوده جشن عقد مختصزی گرفته بودنو کسی از فامیل در جریان نبوده .خود احمد بهم گف ک طلاق نوشین کار منو خراب کرده و از اینجور حرفا…یجورایی سوتی داد
من میخاستم از زبون خودش بشنوم چنباریم تیکه بهش انداختم اما چیزی نگف.وقتی این ذهنیت برام ایجاد شد تازه معنی رفتارای نوشینو فهمیدم چون مدام برام عکسای لختی میفرستاد و هر لز گاهی سکسی باهم حرف میزدو منو سکسی من خطاب میکرد ولی من رو حساب رابطه ی فامیلیو این حرفا تو فکر سکس نبودم باهاش اما رفتم تو فکرش و ازش خواستم واسه روز تولدم خودشو برسونه تهران و اونم قبول کرد.۴مرداد تولدم بود و با بچه های دانشگاه مهمونی گرفته بودیم برا من.همه قرار بود جفت بیان و منم دنبال این بودم ک یجورایی شیمارو بسوزونم.شیما هم با یکی از بچه های دانشگاه مچ شده بود .و ترس اینو مدام داشتم ک یموقه نکنه نیاد و ضایع بشم …قرار بود شب تو باغ کردان یکی از بچه ها جمع باشیم .روز تولدم رسید و ساعت ۱۲شد نوشین بهم زنگ زد و گفت ک الان میدون ازادیم کجا باید بیام…ادرس دانشگاهو دادم و نیم ساعت بعد زنگ زد با دوستام بودم …
+جلوی در دانشگام کجایی
_الان میام
وقتی رسیدیم از دور ماشینشو دیدم و خوشحال شدم نزدیکتر ک شدیم پیاده شد و اومد سمتم
حسابی خوشگل و خوشتیپ کرده بود یه مانتوی جلو باز با یه تاپ مشکی ک سینه هاشو سربالا نگه داشته بود و یه ساپورت. باهام دس دادو لبمو بوسید پرچممو حسابی پیش رفیقام برد بالا و بچه ها کف کرده بودن بعد از معرفی به همدیگه خدافظی کردیم از جمعو رفتیم…
از قبل کلید اپارتمان مجیدو گرفته بودم.ی خونه ی لوکس و خوشگل داشت طوریکه ابروی ادمو حفظ کنه.تو راه نهار گرفتیم چون نوشین خسته بود رفتیم داخل.تا وارد اتاق شدیم بغلش کردم و اونم محکم دستاشو حلقه کرد دورم همدیگرو میبوسیدیم و از دلتنگیمون میگفتیم و…نهارو خوردیمو نوشین رفت دوش بگیره.وقتی اومد بیرون با یکی از دوستاش تماس گرفت.ارایشگاه دوستش مهسا تو اریا شهر بود.از من خدافظی کرد و گفت میرم اونجا و زود برمیگردم و ی چنتا لباس هم برا شی گرفته بود ازش ساعت تقریبا ۴شده بود ک برگشت.مثه قرص کامل ماه شده بود موهای بلوند کردشو لخت کرده بود و ب شکل امو ریخته بود رو صورتش ارایش سبکی کرده بود و رژ شرابی رنگ زده بود بی نقصو کامل .اینبار من بغلش کردمو ی لب جانانه و شهوتناکی ازش گرفتم و با خنده گفت هوووی چیکارم میکنی بقیش بمونه برا شب.اومد نشستو کلی باهم حرف زدیم من از شیما گفتم براش تا در جریان باشه و انتظار داشتم اونم از شوهرش بگه اما نگف.یجورایی باهم فاز ازدواج برداشته بودیم(شاید تو دوستی کیث خوبی نبودم براش اما واسه ازدواج موقعیت خوبی محسوب میشدم و طبق گفته ی خودش عاشق شخصیت و ادبم تو برخورد اول باهام شده بود درحالیکه من ی پسر اماده برای ازدواج با دارا بودن اساس اولیه برا زندگیو پول پدری بودم…) تو همون مدت کم دوستیمون اما من پشیمون شده بودم از عدم صداقتش…ولی رفتارمو کنترل میکردم چون تنها عیبش همین بود.مهدی زنگ زد گفت بیاید دیگه کم کم داریم حرکت میکنیم…وقتی رسیدیم باغ تقریبا همه اومده بودن.تم مهمونیمون مشکی بود با این تفاوت ک من باید کت و شلوار سفید میپوشیدم.مهدی بهترین رفیق من بود ازم خواست ک برم تو اتاق بالایی اماده شم و از قبل همه چی ردیف بود با نوشین رفتیم بالا .وقتی منو تو اون لباسا دید با خنده گفت فتبارک الله و احسن الخالقین???و اومد بغلم کرد و لب و لب بازیمون شرو شد.اینبار من گفتم بقیش بمونه برا افتر مهمونی.خندیدو گفت کصافط تلافی کردییییی.کمکش کردم لباساشو پوشید
مهمونی بهم حال میداد اکثر دخترای دانشگاه بودن و دور هم حال میکردیم پیک بالا میرفتیم و سلامتی…نوشینو اونجا بعنوان ملکه معرفی کردمو همه دست و جیغ زدن و مسخره بازیو تبریک… اما بی صبرانه منتظر اخرش بودم دوستام همگی کادو اورده بودنو مست کرده بودیمو میرقصیدیم و هر از گاهی با نوشین میرفتم پیش دنجر و اون پشت اداهای با نمکی در میاوردیم چنباری نگام تو چشمای شیما افتاد و کوچیک بودنشو حس میکردم.از اینکه حسودی میکرد ب من و نوشین خوشحالتر میشدمو از عشقی ک بهش داشتم کمتر میشد البته دیگه تا اون موقع حسی ازش برام نمونده بود و داشتم کلا بهش بی تفاوت میشدم…از شب مهمونی فاکتور میگیرم و میرم سر وقت خونه ی مجید.وقتی رسیدیم خونه رفتم دسشویی و نوشینم رفت اتاق خاب تا لباس عوض کنه و تو اینه ب خودم نگا کردمو ب چیزایی ک اونشب گذشته بود فکر میکردم لبخندی ک رو لبام بود نشان از رضایتم میداد.لبخند بعدیم ب رژ لبایی بود ک تو گردنم مونده بود کت و شلوار سفیدی ک یقش پر از رژ شده بود…بیرون رفتمو سمت اشپز خونه نوشین داشت لباساشو عوض میکرد و اهنگیو با خودش زمزمه میکرد.کابینتو باز کردم تا از وجود کاندوم و اسپری مطمعن شم.مجید حرفه ای ترین پسری بود ک دیده بودم.همیشه دست و بالش پر بود.پر از همه چی.پر از دختر پر از پول پر از همه چییی.طبیعی بود ک کابینتشم پر باشه???وقتی نوشینو دیدم ک لش کرده بود رو کاناپه قند تو دلم اب شد.ی تاپ مشکی ک یقش باز بودو خط سینش مرکز نگاه من بود و پرو پاچه ای ک از شلوارکش بیرون زده بود.ظرافت اندامش منو ب وجد اورد سریع رفتم بغلشو لش شدم روش ضمن لبایی ک به هم میدادیم و قربون صدقه ی هم میرفتیم ازش تشکر کردم.بوی الکل و عشقی ک بهم داشتیم داشت بوی شهوت ب خودش میگرفت.البته حس عشق من نسبت ب نوشین دست کمی از بوی شهوت نداشت…
دوس نداشتم نامرد باشم اما دروغگویی و لاپوشونی نوشین همه جیو خراب کرده بود .خراب کرده بود ک من نوشینو با شهوت لخت کردم.وقتی رو شکمم نشسته بود و دستم حلقه شده بود رو کمرش و تاپشو درمیاوردم و داشتم سعی میکردم سوتینشو باز کنم نمیدونم بچی داشتم فکر میکردم.شاید اون ب فکر اینده ای بود با من و من فقط ب فکر سکس…حتی تو اون لحظه هم ک ازش پرسیدم همخوابی داشتی با کسی ناراحت شدو گفت ن…هر دوی ما خبیث بودیم ولی بنظرم اون بدتر بود.بدتر بود ک من جای حس عشق حس شهوت داشتم و چیزی جز بوی شهوت لای سینه هاش حس نمی کردم.لابلای اون سینه هاش وقتی داشتم غرق میشدم گوشیم صداش درومد مجید بود و میخاست از راحتی من با خبر بشه…تشکر کردمو خداحافظی.وقتی ب سمت نوشین میرفتم نگاهشو ک خیره شده بود ب روی کیرم حس کردم بلند شدو اومد سمتم بالا پایین شدن ممه هاش منو ب حد اغما میرسوند.دکمه های پیراهنمو باز کردو شرو ب لیسیندن سینم کرد دستشو دور گردنم انداختو حس امنیتی ک براش ایجاد شده بودو برام تعریف کرد و من با تایید حرفاش مست خوردن سینه هاش شدم و پس از اون ب سمت اتاق خواب بغلش کردمو با بوسه ای از پیشونیش مطمعن ترش کردم.تخت خواب منتظر ما دوتا بود.اسپری و کاندوم تو جیب شلوارم بودنو تنگی شلوار اذیتم میکرد.
+من همه جوره در اختیارتم ووریا
_ای جونم.اختیار منم دست توعه حالا شیطون چرا همه جوره…(چشم و ابرو انداختم سمت کصش)
+کوفت یروز با دوستام مست بودیم تو خونه دانشجویی …پرده ی همدیگرو زدیم
(دیگه از کارم پشیمون نبودم و حس بدی نداشتم…تا این حد منو خر فرض میکرد…خیلی ریلکس تر از اون چیزی ک فکرشو کنه نشون دادمو با لبخند گفتم بهتر کار منو راحت تر کردن…)
+باز کن اون کمربندتو
_الساعه بروی جفت چشام
+جفت چشات پر نور خوشگل من
تماس دستش با کیرم از روی شرت منو مست تر کرد.
دیدن نوشین با ی شلوارک واقعا یکی از زیباترین تصاویر ممکن تو ذهن من بود.ک با خنده و شوخی اونم از تنش دراوردم.حالا تنها مرزی ک بینمون بود دوتا شرت بود…
حالا نوبت من بود نوبت هنر نمایی من.اسپری رو زدم و خواستم ی وقفه ای تا اثرگذاریش ایجاد کنم.خیلی وقت بود ک کس نکرده بودم و بازم مطمعن نبودم ک نوشین باکرس یا ن اخه دوران نامزدی طلاق گرفته بود…از اتاق خارج شدمو شیشه ی مشروبی ک خیلی کم ازش خورده بودیم تو مهمونیو با خودم بردم داخل. نوشینو روی تخت انداختمو چنبره زدم رو سینه هاش.قطعا بدن سفید اولین معیار من برا طرف مقابلمه ک نوشین اون امتیازم داشت.سینه ی سفید با حاله ای قهوه رنگ و نوک برجسته.
سایز ۷۵ب اون قد و هیکل میومد.ب دیوانه وار ترین شکل ممکن سینه هاشو میخوردم .البته ویسکیی ک رو سینش ریخته بودم لذیذترش کرده بود و عطر دیوونه کننده ای داده بود بهش.اتاق گرم بودو گاها مزه ی عرق بدنو از عرق ویسکی تشخیص نمیدادم.از خوردن شکم بگذریم چون بعدش شرت مشکیرو از تنش دراورد.صورتی کسش و سفیدی بدنش نوشینو ب یه سوپر پورن شبیه میکرد.تاب و توان بدنمو از دست داده بودم اما قدرت دهنمو حفظ کرده بودمو مثل ی ادم گرسنه ب جون کصش افتاده بودم.با خوردن کصش انگشتم جون گرفتو خواستم بکنم توش.وقتی ممانعتشو ندیدم خیلی اروم و محتاط اینکارو خواستم بکنم اما شک کردم ب مست بودنش و ازش پرسیدم ک مجازه یا نه ک فقط دیدم سرشو تکون دادو انگشتشو کرد تو کصشو ناله هاش ب گوشم رسید بلند شدمو پنجررو باز کردم هوای خنکی میومدو چن قطره ای از ویسکیو روی کسش ریختم…تا اون موقه از این کار تجربه ای نداشتمو اینو مهدی برام تعریف کرده بود.خیلی لذت بخش بود شوری ترشحات کصش و تلخی مزه ی مشروب با مزه ی شهوت قطعا شیرینی خاصیو بهمراه داشت طوریکه با لیسیدن مدام کسش داشتم زیباترین صدای ممکنو میشنیدم.صدای اهههههی ک از ته دل نوشین بلند شد و همزمان با چن قطره ابی ک از کصش بیرون زد رسید ب گوشم.بدنم خیس عرق شده بود و صورتمم خیس اب کص.بعد از چن ثانیه پاهاشو شل کردو سرمو اوردم بالا.رفتم سمت صورتشو سرمو گذاشتم کنارش دستشو انداخت داخل شرتمو لبامو قفل لبش کرد.زبون همو میخوردیمو تو این عالم نبودیم.ظریف بودن دستشو هیچ وقت تو دستم حس نکرده بودم اما وقتی دیدم کیرمو گرفته فهمیدم ک چه دست ظریفی داره.کمک من باعث شد ک شرتمو دراره و با چرخشی ک ب بدنش داد افتاد رومو شرو کرد ب لیسیدن کیرم.یبار دندون زدو تا حدی از لذت کارش کم کرد.اما بعدش خیلی خوب این کارو کرد و حسابی کیف کردم از ساک زدنو مالیدنش .چون ب هیچ وجه دوس ندارم تو سکس زیر طرفم باشم بلندش کردمو رو زمین سرپا وایسادم مجبورش کردم ک زانو بزنه.موهاشو تو دستم جمع کردمو سرشو ب عقب جلو کردن عادت دادم .کیرم خیلی سفت شده بود و مستقیم تا ته حلقش فرو میرفت و خایه هامو لیس میزد و هر از چندی تف میکرد و از بد بودن مزه ی اسپری شکایت میکرد .مستی و اسپری مثه اینکه کل تارهای عصبیمو فلج کرده بود نوشین حدود ۵دقیقه ای از وقتشو با من صرف همین لیسیدن کیرم کرد و بدش نمیومد.ولی وقتی مجددا شهوت جتمون ب اوج اوجش رسید بیرون کشیدو ازم خواست ک تمومش کنم.بلند شدمو نشستم لبه ی تخت برشگردوندم و اومد لای پاهام کیر سفت شدمو گذاشتم لای سینه هاش اون سینه هاشو ب هم فشار میدادو من رو دو تا دستام خودمو بالا پایین میکردم.هرچقد ک فشار دستای نوشین رو سینش بیشتر میشد میفهمیدم ک شهوتش بیشتر داره میشه.وقتی دیدم سرعت حرکت کیرم کم شده فهمیدم ک وقتشه.جامو با نوشین عوض کردم بالشو گذاشتم زیر کمرشو کیرمو چن باری کشیدم رو کصش.خیلی تنگ بود و کوچیک.اگه نوک کیرم از کصش رد میشد قطعا اذیت میشد چنباری با انگشتم بازیش دادم موهاش پخش شده بود و خودش چنگ میزد تو موهاش و منی ک کسخول شده بودم یکم تف زدم سر کیرم و گذاشتم دم سوراخشو دستمم رو رونش با
یه فشار اروم سر کیرم رف توش و نوشین مچ دستمو گرفت.اه و نالش بلند شده بود و من بیشتر تحریک میشدم تو دماغی صحبت میکرد و من اروم اروم فشارو بیشتر میکردم .وقتی کامل فرو رفت شرو کردم تلمبه زدن و شنیدن صدای نفس های عمیق نوشین .پوزیشنم خوب نبودو زانوهام اذیت میشد در حد دودقیقه از این حرکت خسته شدم و ازش خواستم برگرده و رو شکم بخابع .من عاشق این حرکتم .یکم پاهاشو باز کردو کیرمو تنظیم کردم وقتی رفت توش چن لحظه ای روش دراز کشیدم و بعدش تلمبه هام شرو شد…خودش ازم خواست ک برگرده …عاشق این بود ک موقع دادن بغلم کنه پاهاشو دور کمرم حلقه کرده بود ضربات مقطی و محکمی ک ب کصش میزدم بیشتر بهش حال میداد و اونم حسابی کمر منو میگایید و چنتا خنج مشتی انداخته بود پشت و کمرم…احساس میکردم ک ابم میخاد بیاد ولی دوس نداشتم تموم بشه…پاشدم کاندومو دادم بهش تا بکشه رو کیرم دراز کشیده بودم و منتظرش بودم…کردن کس با حالت داگی اخرین مرحله ی همخوابیمون بود.از نظر من اووج اقتدار مرد تو سکس با گرفتن موهای زن و ضربه زدن با کیرش تو کص شریکش خلاصه میشه و من اینکارو داشتم میکردمو صداها و ناله ی نوشین داشت منو ب اوج میرسوند و وقتی کل وجودم با گرمای باورنکردنی از کیرم زد بیرون افتادم روشو در حالی ک داشتم لاله ی گوششو میک میزدم اونم تکون خوردو با اهی بلند ارضا شد.تا دقایقی دراز کشیده بودم روشو در گوشش زمزمه میکردم.از دوس داشتنش میگفتمو تشکر میکردم بابت عشق و حالی ک باهم کردیم و قول بهتر شدن رابطمونو بهش میدادم و از این حرفا .انگار تو اون لحظه یادم رفته بود ک یه مشکل اساسی وجود داره و اونم اینده ی بی برنامه ی ماست…اما تو اون شرایط خوب بودو تا حدودی پذیرفته بودمش.بعد از اینکه جفتمون سرحال شدیم تصمیم گرفتیم ک بریم دوش بگیریم.بعد از اینکه از حموم درومدیم حالمون بهتر شده بودو کم کم مستی داشت از سرمون میپرید.نوشین ارایشگر بودو ی دوره ی ماساژ هم دیده بود ازش خواهش کردم ک یکم ماساژم بده و با وجود خستگیی ک داشت این کارو برام کرد و اخرش با چنتا بوسه از هم ب خاب رفتیم و صبح من زودتر از اون پاشدم خونرو مرتب کردم و ب سر و وضع خودم رسیدم و نوشینو از خاب بیدار کردم خیلی خسته بود ولی باید میرفت چون پدرش داشت از کربلا برمیگشت.رفتیم صبونرو تو فرحزاد خوردیمو راه افتادیم.تا نزدیکیای مغازه ی مهدی باهاش رفتمو چن دقیقه ای ب بهونه ی خدافظی و تشکر از همدیگه (البته بیشتر من از اون تشکر کردم)صحبت کردیم و رفت و من با کیف دانشگام ک لباسای مهسا دوست نوشین توش بود و قرار بود ببرم بدم بهش رفتم سمت مغازه ی مهدی…

نوشته: ووریا


👍 7
👎 2
2336 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

637945
2017-07-04 20:28:11 +0430 +0430

داستانتو تا اونجا خوندم که دختره بهت زنگ زده بود
یعنی الان این داستانو به یه بچه اول ابتدایی بگی همونجا بهت میخنده کسخل

0 ❤️

638004
2017-07-04 21:45:13 +0430 +0430

یعنی هیچی بهتر ازین نیست که زیر داستانی که نخوندی نظر بدی بگی نخوندم ولی کیرم دهنت ?

3 ❤️

638033
2017-07-04 23:23:47 +0430 +0430

بد نبود…لایک میکنم…که انرژی بگیری…:) ?

راستی اسمت وریا نوشته میشه یا ووریا؟…

0 ❤️

638077
2017-07-05 06:33:02 +0430 +0430

خدا لعنتت کنه با این مزخرفاتت

0 ❤️

638338
2017-07-06 13:19:51 +0430 +0430

صحنه های سکس رو خوب توصیف کردی
دوس داشتم
ادامه بده

0 ❤️