دو سه سال پیش بود که برای انجام یه کار اداری مجبور شدم چند روزی رو تو یکی از شهرستانها بگذرونم
به پیشنهاد پدرم قرار شد این چند روزه رو خونه یکی از همکارای بابا که در ضمن از دوستان خوب خانوادگیمونم محسوب میشن بگذرونم
آقای جدیدی و همسرشون افسانه خانم چند سالی بود که به اون شهرستان انتقالی گرفته بودن تا در سالهای پایانی کار با تدریس در مناطق محروم به افزایش حقوق بازنشستگیشون کمکی کرده باشن!
اونهابه اتفاق تنها دخترشون آرزو -که تو اونروزا خودشو واسه کنکور اماده میکرد- میزبان های مهمان نواز من تو اون چند روز به حساب میومدن
من هر رور صبح به اتفاق آقا و خانوم جدیدی از خونه خارج میشدم و تا یه جاهایی که هم مسیر بودیم اونا رو همراهی میکردم و بعدش میرفتم دنیال کارهای خودم. ظهر ها هم که اغلب تا ساعت تعطیلی ادارات گرفتار بودم و وقتی بخونه میرسیدم که این زوج مهربون تو خونه حضور داشتن و با روی باز ازم استقبال میکردن این روال ادامه داشت تا روز سوم یا چهارم حضورم در منزلشون …
اون روز استثنا’ ساعت ده صبح کارم تموم شد، ازونجا که دوندگی حسابی کلافه ام کرده بود دیگه رمقی واسه بیرون موندن تو خودم نمیدیدم واسه همین تصمیم گرفتم به خونه برگردم
بخونه که رسیدم مثل همیشه درب حیاط باز بود( یا الله ) ای گفتم و وارد خونه شدم ،خبری از آرزو نبود اما انگار دوش حمام باز بود با تصور اینکه رفته دوش بگیره با خودم گفتم بهتره همینجا روی مبلی که تو دید هستش بنشینم تا وقتی خواست از حموم در بیاد منو ببینه و با این تصور نشستم و خودمو با تماشای عکسا و مرور مطالب مجله اطلاعات هفتگی ای که روی میز پذیرایی بود مشغول کردم اما هنوز چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که صدای باز شدن درب حموم منو به خودم آورد بعد از اون هم صدای آرزو به گوشم رسید که با شرمندگی ازم میخواست واسه چند لحظه به آشپزخونه برم تا اون که فقط یه هوله همراهش اورده بتونه رد بشه و به اتاقش بره.
من هم که راستش حوصله ام ازاونجا نشستن حسابی سر رفته بود ازاین جریان استقبال کردمو با گفتن چشم، حتما…!
راهی آشپزخونه شدم !
ولی هنوز چن لحظه بیشتر از،ورودم به آشپزخونه نمیگذشت که با شنیدن صدای جیغ آرزو سراسیمه بسمت اتاق او دویدم ولی نرسیده به اونجا با تصور اینکه ممکنه مثلا یه اتفاق بی اهمیت و جزیی مثل دیدن یه سوسک اونو ترسونده باشه و درست نیست بدون هماهنگی بخوام وارد اونجا بشم این بود که کمی مکث کرده وبا اضطراب چند بار آرزو رو صدا کردم اما هیچ صدایی در پاسخم دریافت نکردم! دلم مث سیر و سرکه میجوشید یعنی چه بلایی سر این دختر طفل معصوم میتونست اومده باشه ؟!بلاخره بعد از چند بار صدا زدن بی نتیجه بود که دل به دریا زدم و درب اتاقشو باز کردم اما با دیدن منظره پیش روم برای یک لحظه سر جام میخکوب شدم راستش بادیدن آرزو که همونجور با هوله حمام نقش بر،زمین شده بود انگار یه پارچ آب یخ رو سرم خالی،کرده باشن بی دلیل میلرزیدم به گمانم فقط کسانی که تو موقعیتی نظیر این موقعیت گیر،کرده باشن میتونن حالا اون لحظه منو درک کنن!
حدودا سی ثانیه و یا شاید کمی بیشتر زمان برد تا تونستم شرایط رو تجزیه تحلیل کرده و به خودم مسلط بشم فوری خودمو به آرزو رسوندم و نبضشو چک کردم بنظرم طبیعی میومد ،تازه وقتی که خیالم به ذره راحتتر شد متوجه موقعیت بدی که توش قرار گرفته بودم شدم
اندام نیمه برهنه ی یه دختر جوان و زیبا با هوله ای که فقط قسمتهایی از بدنشو اونم بشکل نصفه و نیمه پوشونده بود جلوی من رو زمین افتاده بود و من دوزانو بالای سرش نشسته بودم
تو کسری از ثانیه شاید هزاران فکر و خیال از بستر خاکستری ذهنم گذشت و رفت افکاری که حتی بعضیاشون میتونستن آرامش و لذت رو هم برام به ارمغان بیارن اما از میون همه اون افکارر جور واجور، اونی که بیشتر از همه ذهنمو بخودش مشغول کرده بود این بود که اگربرحسب اتفاق پدر و مادر آرزو ناگهان سر میرسیدن با دیدن این صحنه چه فکری به ذهنشون میرسید و چه تصوری در موردمن پیدا میکردن!
از تصوری که پیدا کردم یک لحظه بر خودم لرزیدم !!
کمی گیج شده بودم اما سعی کردم بخودم مسلط،بشم فوری از جام بلند شدم و در اولین قدم با رو تختی ای که روی تخت کشیده شده بود روی بدنشو کاملا پوشوندم ودر اقدام بعد بلافاصله با اورژانس تماس گرفتم!
داشتم به این فکر میکردم که چه کار دیگه ای میتونم براش انجام بدم که یهو در کمال تعجب دیدم از پشت پرده ی اتاق دوتا دختر،جوون اومدن بیرون!
هاج و واج مونده بودم که اینا دیگه کی هستن از تعجب خشکم زده بود! اما سعی کردم بخودم مسلط باشم و با صدایی که بی شباهت به فریاد نبود گفتم هیچ معلومه اینجا چه خبره؟ شما کی هستین؟اما اون دو تا هم که قیافه هاشون نشون میداد از صدای فریاد من حسابی ترسیدن حالی بهتر از من نداشتنو از ترس زبونشون به توضیحی باز نمیشد !! انگار هر سه تاییمون منتظر رخداد تازه ای بودیم که ما رو از این سردرگمی ناخوشایند نجات بده
با کلافه گی نگاهمو از اون دو نفر که سر هاشونو پایین انداخته بودن گرفتم و به سمت آرزو گردوندم که یهو دیدم چشمهاشو باز کرد و آروم بلند شد نشست و سعی کرد با شرمندگی خودشو بپوشونه !من که تازه متوجه یه چیزایی شده بودم هیچ حرفی نمیتونستم بزنم با غضب به آرزو نگاه کردم و از اتاق زدم بیرون.
می خواستم همه وسایلمو جمع کنم و برم اما وقتی آرزو با شرمندگی و گریه اومد پیشمو ضمن توضیح علت این کار بچه گونه شون با التماس ازم خواست اونو ببخشم و به پدر و مادرش درین رابطه حرفی نزنم تازه اون وقت بود که فهمیدم جریان از چه قراره : گویا آرزو در مورد من با دوستاش حرف زده و تعریف میکنه اما از قرار معلوم اون جمع دخترونه کوچیک سر پاکی یا ناپاکی من به توافق نمیرسن و تصمیم میگیرن منو امتحان کنن باهم شرط بندی میکنن و … !!
امروز هم اومده بودن باهم درس بخونن اما وقتی از پنجره میبینن که من زود برگشتم این نقشه بچگانه رو میکشن که منو بکشن تو اتاق آرزو و از واکنش ام در قبال آرزوی نیمه برهنه فیلم بگیرن
آرزو هنوز،برای حفظ رازش مشغول گریه و التماس بود ولی من دیگه صداشو نمیشنیدم …تو دلم غوغایی برپا شده بود.
خدایا اگه خطایی میکردم و اونا فیلمشو می گرفتن! اگه از اعتماد میزبانم سواستفاده میکردم! اگه حرمت نون و نمک رو زیر پا میذاشتم ! دیگه چطور میتونستم تو روی آقای جدیدی و افسانه خانوم نگاه کنم !
،جواب بابامو چی بایست میدادم !
از اون روز به بعد توی زتدگیم هرکاری که میکنم حواسم هست که یکی داره از رفتارم فیلم میگیره و اگه بدکنم پشیمونی و شرمندگیش برام می مونه…!
نوشته : TIRASS
واقعا موندم چی بگم …احساس فوق العاده بدی روتجربه کردی
اصن دوست نداشتم تو اون لحظه ای که تصورشوکردی جای توباشم
ولی دمت گرم معلومه سر سفره پدر و ملدر بزرگ شدی
حالا اینی که نوشتی خاطره بودیا داستان
اگه خاطره بودکه بقول دوستمون دمت گرم ،کارت خیلی درسته
اگه داستان بودبازم دمتگرم پرداختن به یه سوژه حساس اجتماعی مثل این و ازش یه کار خوب وآموزنده درآوردن کار هر کسی نیست …یه لایکناقابل روتقدیمت میکنم
بنظرم بسیارتخمی بود…اگرقراره فکرکنی کسی همیشه حواسش بهت هست پس چطورفکرنکردی وقتی میای تواین سایت کسی حواسش بهت هست؟…مردی که بکن نباشه گوزی هم نمی ارزه
این آموزه اخلاقی–حفظ حرمت نون و نمک – واسه ما ایرانیها از قداست ویزژه ای برخورداره و از اصول مهم تربیتی خانواده های اصیل ایرانی بشمار میره
دوست عزیزم بازم خوش درخشیدی
هم درعرصه نگارش،وهم در ساحت اخلاق براوووووو
به جرات میتونم بگم این خاطره یا داستان مفید ترین و آموزنده ترین داستانیه که سایت شهوانی تواین عمر هفت هشت ساله ش بخودش دیده !!
واقعا دستمریزاد تیراس جان!.. سالاری داداش سالار !
چه خاطره قشنگی وچه بیان شیرینی!
چراتاحالا ننوشته بودینش تیراس خان !!!دست نوشته هاتون در عین سادگی پر مغزند و شیرین!
باور کنید هربارکه یه داستان جدید میذارین واسه من درست مثل این میمونه که سر کلاس درس نشسته باشم هر دفعه نکته تازه ای از دل داستانتون بیرون میکشم و یادمیگیرم !..ممنونم ازت دوست هنرمندم
میدونید چرا یک عده براشون بیان اخلاقی این داستان در این سایت مسخرست ؟ چون متاسفانه ورود به این سایت برای بعضی با هنجار شکنی هم معنیست و اصلا در ذهنشون به این فکر نمیکنند که میشود سکس کرد ولی در زیر پرچم اخلاق و در این داستان تجاوز تقبیح شده نه سکس …
زیبا نگاشتی عزیز…
نزدیک بود یک جقی دیگه حماسه افرینی بکنه ولی نشد
من نمیدونم والا ولی بعد اون قضیه حتما 3تاشون دوست داشتن که بکنیشون اصلا احتمالا چون نکردیشون اینجوری گفتن احتمال فیلمو گرفته بودن که از تو باج بگیرن تا همیشه بکنیشون و …
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
جالبه نه؟
ولی در کل خداییش اگه حقیقتو بگی خیلی مردی دمت گرم.
ولی باز میگم هیچ دختر خوبی حاضر نمیشه اینجوری شرط بندی کنه و خودشو لخت در اختیار کسی بزار که اونو امتحان کنه.گرفتی با عقل جور در نمیااااااد. پس طرف دلش میخواست و از طرفی هم تر داشت احتمالا اولین بارش بود…
ای کاش یکم دیگه معطل میکردی تا آقای جدیدی میرسیدند و تو اون صحنه با شما عکس یادگاری میگرفتند!!! 🙄
من خودم یه زنم و خوب میتونم حس آرزو رو درک کنم اصلا امتحانی در میون نبوده بلکه قضیه به شکلی که خدمتتون عرض میکنم رخ داده :
اازونجا که آرزو تو سن خیلی حساسی بوده و تو محیط اطرافش هم پسری رو نمیدیده وقتی شما با حس و حرارت ناشی ازجوانیتون اومدین و تو خونشون موندین او که حتما دختر،داغی هم هستش درمورد شما با دوستاش صحبت میکنه و توسط حرفای اونا بیشتر تحریک شده رفتار معقول شما هم که در واقع نوعی بی محلی کردن به احساس اوبوده،آتش این هوسو تیز تر میکنه واسه همین با مشورت دوستاش که لا اقل از خودش باتجربه ترن تصمیم میگیره دست رو هوس شما بذاره و با به نمایش گذااشتن اندام برهنه اش شما رو تو موقعیت مکان خالی قرار بده و تحریک کنه تاشاید هوس برعقلتون چیره بشه و …اما تو معادلاتش حلال بودن لقمه ای که خوردید رو به حساب نیورده بود
۰بعد از نا امید شدنش از،شما لا اقل باید کاری میکردکه نظر شما در موردش تغییر پیدا نکنه و به عنوان دخترهوسرانی معرفی نشه واسه همین طرح امتحان کردن شما رو که قبلا برای موقع اظطراری بهش فکر کرده بود روپیش کشیده جای حقیقت اصلی جا رد وبدین شکل خودشو از،رسوایی نجات داد
کاش بقیه هم یاد بگیرن که چطور ادمی باشند و یا حداقل چطور بنویسند–اینکه دوستان میگن هیچ دختری اینکارو نمیکمه اشتباست چون …
زیبا بود مرسی
یه لایک مشتی به شما tirass عزیز.اگه جا داشت ده تا لایک میکردم
با عرض پوزش از نویسنده داستان، از بس توی اینجا داستانهای خیانت و چرندیات خونده میشه، یک عمل کاملاً طبیعی انسان میشه به به چه چه و آفرین و… یعنی بر فرض لخت کامل بودن دختری در یک حادثه و تصادف، میشه به چیزی جز کمک به او فکر کرد؟؟ یعنی… بی خیال، جامعه بد تا کرده…
تیراس عزیز با روح و روانم بازی کرد…عالی بود.لایک
ولی من اگه بجای اون دختر بودم امکان نداشت با اون کار یه آقا رو محک بزنم…یجورایی تنش میخاریده دیگه.
نظر همه ی دوستان خوب بود و قابل تامل
ولی همین که در اون شرایط بتونی از مغزت فرمان بگیر نه چیز دیگه و هوستون تو خودت بکشی خیلی هنر میخواد حالا یا از روی ترس یا به حرمت نون و نمک
امیدوارم که خدا مارو تو اون شرایط قرار نده و اگه یه روز همچین اتفاقی افتاد بتونم سر بلند بیرون بیاییم
انشاالله
داستان تقریبا قشنگی بود.ولی جاش اینجا نبود.ریدی ب جق ما.خخخ.درضمن اون دوستان که دم از شرافت میزنن پیرزن لخت ببینن امون نمیدن الان تیریپ مرام و معرفت و حرمت نگهدار نون و نمک ورندارین
Vaqeaaaan vaaaqeaaan awliii budd vaqeaaan awliii
taabrik migam k inqad ba ensaf va ba vojdani hasi ensaniaaat hmine
دوستان گلم، رفقای فهیم وارجمندم
مدتهاست تو شهوانی مینویسم …اما همیشه واسه نوشتن این خاطره تردید داشنم! آخه دوست نداشتم کسی فکر کنه واسه انجام کاری که تو اون شرایط وظیفه خودم میدونسنم انتظار تایید یا تشویق شدن دارم !!
اما این باعث نمیشه که از محبت و لطفی که بعد از انتشار این خاطره بزرگوارانه نسبت بهم ابراز کردین تشکر نکنم
قدر دان مهر همه ی شما بزرگواران هستم
ضمن اینکه مطمئنم همه ی شما دوستان مهربان و پاک نهادم نیز در شرایط مشابه همون کاری رو میکردین که من اونروز،انجام دادم .
تیراس عزیزاونقدر خوب و ملموس نوشتی که در تمام مدتی که مشغول خوندن این خاطره بودم احساسی مشابه احساس کسی که داره یه تئاتر رو تماشا میکنه داشتم
ضمنا بر خلاف خودت که با شکسته نفسی کارتو یه عکس اللمل طبیعی و وظیفه ات خواندی معتقدم که با وجود نیازهای ارضا نشده و محرومیتی که جوانان ایرانی تا پیش ازازدواج متحمل میشونداینکه تو اون شرایط هوس نتونست بهت غلبه کنه نشون میده واقعا کار بزرگی کردی که انجامش از عهده ی هر کسی ساخته نیست
خاطره تون به لجاظ نگارشی هیچی از یه داستان قوی کم نداشت .مزسی
وضعیتت واقعا تخمی بود ، شاید من توواین وضعیت گیر میکردم ، نمیدونم واقعا میگن ادم در لحظه تصمیم میگیره ، بهترین تصمیم و گرفتی ایول داری
لایک تا حالا هیچ داستانیو کامل نخوندم عالیه به مولا کارت درسته خیلی مردی ?
آدم بی اراده ای نیستم ولی چندان مطمئن نیستم که اگه بدم دختری تو اون وضع آماده بهره برداری باشه واقعا نمیتونم تضمین بدم که جای هوله اونو با بدن خودم عوض نکنم …ـ(دامه اش رو میتونین در داستان
( آنگاه که نمک خور و نمکدون شکن شدم ) بخونید ! ?
۰ عزیز
من فکر میکنم حق با شماست خیلی از ماها توموقعیتی نظیر موقعیتی که برای شما اتفاق افتاد به احتمال قوی همون کارب رومیکنیم که شما انجام دادید چون در حالی که مثلا دختری بیهوش افتادهرو زمین کدوم وجدان پستی،حاضر میشه بجای کمک بهش فتوای گاییدنشو صادر کنهݕ
چي بگم والا…غير ازين بود عجيب بود!كاش همه مون جايگاهي كه توش هستيم رو بشناسيم!
ممنونم از خاطره تون! ?
سلام دوست عزیز
خیلی عالی بود
هم از نظر نگارشی و هم از نظر پند آموزی
قابل توجه کسانی که میگن جامعه از این کارها روگردان شده
دوستان حالا که بحث اجتماعی شد بذارین منم نظر اجتماعی خودم رو -البته بصورت غیر رسمی- بدم :)
اجتماع ما داغونه! اجتماعی که مردمش تو خیابون هر زنی و مردی رو که می بینن بهش نخ می دن و می خوان ترتیبش رو بدن و بعد میان توی یک سایت “سکسی” به اسم “شهوانی” و در قسمت “داستان سکسی” (hypnotized) شروع می کنن به دادن پندهای اخلاقی و خودشون هم از این کارشون خوششون میاد و به هم احسنت و آفرین می گن! (dash)
جماعتی که فرق فانتزی، داستان و واقعیت رو نمی دونن! اینقدر ندیده هستن که مثل "آقای هالو"درک نمی کنن روسپی خانه محل نزدیکی است نه وعظ و موعظه!
فقط به یک شکل این همه لایک و تشویق برای این داستان قابل توجیه هست اونم اینکه همه ی این افراد زیر 15 سال باشن! آخه این داستان پَرت، جاش اینجاست؟ پند اخلاقی جاش اینجاست؟! دیدیم یخ می خورن منتها نفهمیدیم چرا! آنکس که نداند جای خر بستن خود/ گه گردن خر بندد و گه گردن خود!
و البته این مسئله به همه ارکان جامعه ما قابل تعمیمه ها! جالبیش اینه که این جماعتی که نمی دونن جای هر چیز کجاست و مثلا از خوندن داستانی در مورد “خیانت” که توی عنوانش هم “خیانت” داره و قاعدتا اگر دوست ندارن اصلا نباید بخونن، ناراحت می شن؛ به ترکها یا لرها گیر می دن که فلان سریال طنز بود! چرا ناراحت شدین؟!! :))
همه چیزمون به همه چیزمون میاد! بیله دیگ بیله چغندر! سوراخ دعا رو گم کردیم! خدا آخر و عاقبت ما رو بخیر کنه! الهی آمین! :))
حرف آخر اینکه نه اینکه فکر کنید من دارم اینا رو برای شماها می گم ها! نه. منم جزئی از همین جامعه ام. هممون داغونیم! :)) حالا هر کس به شکلی!
شر و ور بود…
از یک طرف تریپ کول برداشتی از طرف دیگه تریپ نصیحت…
گردنت رگ به رگ نشه
کاش میگفتی چطور گذرت به این سایت افتاد؟ نکنه بازم کلاست ساعت 10 تموم شده…
این داستان بیشترین لایکو توی قسمت (داستان های سکسی برگزیده) گرفته؟!! اجبظظ!!!
چــــــــــــی مـــــیـــــــــگـــــــــــی میردامادمجلوق
مزخرف!!! مگه اینکه طرف حیوون باشه که بخواد غیر از این کاری که تو انجام دادی رو انجام بده! من نمیفهمم اینهمه ذوق زدگی ملت بابت چیه که این نوشته باید در صدر باشه ، شهوانی به کجا داره میره؟! هرچند بعید میدونم که این همه تعداد لایک واقعی باشه ، خیلی مسخره است… حداقل من باور نمیکنم.
خیلی جالبه که حساب کاربری من بعد از گذاشتن نظرم روی این داستان بلاک شد!!! عجب دنیای مسخره ایه این فضای مجازی…
منظورت از این داستان چی بود میخواستی بگی که تو آدم درستکار و نجیب هستی و بقیه نه اولا این جا شهوانی هست و جای داستان های سکسی بچه ها اتفاقات سکس خودشون را برای هم میگن حالا تو بچه کون از ته دهات بلند شدی یک داستان کیری از خودت نوشتی که آدم خوب هستی تو اگر خر نر کیرت بیاد رحم نمی کنی البته این تخیلات نشانه بعد از یک جق خسته کنندس بهتر روی کونت کار کنی و از دادن کون برای داستان بعدی بگی موفق باشی
ضمنا اگر تو آدم سالمی بودی وقتی کسی خانه نبود و دختر خانه در حمام می رفتی بیرون و بعد می آمدی و حالا که نقشه اون ها نگرفت دلیلی نداشت بیان بیرون و خودشون به تو نشون بدن و آرزو هم می تو نست بگه که حالم بد شد تو چرا با لا سر اون وایستادی بابا دوره فردین بازی تموم شد دوغ هم میگی جوری بگو که قابل باور باشه این کوس شعرا بدرد دهات شما میخوره سوراخی هزار دلیل هست که داستانت سر تا پا دروغه من میگم ((تـــــو یــک کــــــونـــــی هــستِ )) درسته راست بگو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه داستان آموزنده،ساده ،صمیمی
آقای تیراس خاطره جالب شما رو خوندم و میون اینهمه نامردی و دورویی که دور و بر خودم میبینم حضور افرادی مثل شما به آدم قوت قلب میده و باعث میشه
امیدوار بشه که هنوز مردونگی و نجابت تو جامعه از بین نرفته و ارزشها تو گرداب شهوت پرستی و دنیا طلبی غرق نشدن
سخنی با مخاطبان گرامی
قطعا شما هم تصدیق میکنیدکه این داستان می تونست یه داستان سکسی باشه ،یه داستان سکسی که به احتمال قریب به یقین توام میشد با رسوایی و رو سیاهی
چیز زیادی واسه گفتن ندارم ،گفتنیها رو داستان گفت !
فقط …کاش بشه یکم بیشتر حواسمونو جمع کنیم !!