نیّت (1)

1393/03/17

پنج ماهی بود از نامزدم رضا جدا شده بودم اما همچنان حس میکردم آخر دنیاست. خیانتی که ازش دیده بودم و علاقه ای که هنوز بهش داشتم و شب و روزمو یکی کرده بود به کنار، وقتی اونهمه فیس و افاده تو دوران نامزدی به زمین و زمان فروخته بودم و رابطهء (به ظاهر) قشنگمونو تو چشم انس و جنی نمونده بود که فرو کنم و الان باید جواب صد نفر رو میدادم که چرا جدا شدی و آسمون ریسمونایی که میبافتم و در نظر خودمم احمقانه بود به کنار! خلاصه همه اینا باعث شده بود از اتاقم به زور بیرون بیام چه برسه به اینور اونور و حضور در جمع فامیل و دوره های دوستانه و … تنها رفیق شفیقم همکلاسی دوران مدرسه م ندا بود که میدونستم بدون شماتت و قندهای نامحسوسی که بقیه تو دلشون آب میکردن واقعا نگرانمه. البته به روش خودش! چون به جز مواقعی که خواب بود یکسره زیر گوشم وز وز میکرد که خوب حالا که چی؟! 30 سالته و تو اوج زنانگیت هستی. چرا خودتو مجازات میکنی وقتی هیچ گناهی نداری؟ اون یارو داره عشق و حالشو میکنه و تو اینجا تارک دنیا شدی؟ وقتی میگفتم بابا حوصله ندارم حس ندارممممم ، میگفت تو نیّتشو بکن حسشم میاد ! از طرفی همهء دوست پسرای سابقم و چند نفری که ازهمون موقع مجرّدیم چشمشون دنبالم بود کلهم اجمعین سر و کلّه شون پیدا شده بود. مخصوصا یکیشون که اسمش علی بود و به شدت کلید کرده بود البته نه به خاطر اینکه من خیلی خاص بودم یا نبودم، به خاطر اینکه تا به حال از کسی نه نشنیده بود و منم دقیقا به همین دلیل از همون اول بهش رو نمیدادم. خلاصه همگی چون منو پیدا نمیکردن دست به دامان ندا بودن.اونم که نزده میرقصید چه برسه به اینکه هلش هم بدن!
یه شب منو خر کش کرده بود بریم بیرون و شام بخوریم و یه دور بزنیم و کمی خرید کنیم. منم بی حوصله و خواب آلود همه ش غر میزدم که زودتر برگردیم خونه. اونم بدون توجه به من الکی غش غش میخندید و آت و آشغال میخرید که یهو دیدم وایستاد و ساکت شد. فک کردم باز یه چیزی توی ویترین روبرو مون دیده که احساس کردم آرنجش داره پهلومو سوراخ میکنه. برگشتم و مواجه شدم با یه سینهء پهن مردونه با فاصلهء خیلی کم…سرمو که یه کم بالا گرفتم لبخند جذاب و چشمای عجیبشو دیدم. مثل گاو داشتم نگاش میکردم که ندا از وسط دندوناش گفت مگه کری؟ گفتم بله؟ آقای جذّابیت منش گفت عرض کردم آرش هستم ذاتا وقتتونو که گرفتم میشه شمارتونم داشته باشم؟ بعد یه نیم نگاهی به ندا انداخت و دوباره زل زد به من: خیلی ازتون خوشم اومده. اممممم… لطفا نه نگین. در این فاصله من که یه کم به خودم مسلط شده بودم و دوباره رفته بودم رو برج عاجم گفتم نخیر آقای محترم من متاهلم. بعد سریع چرخیدم و رفتم تو مغازه. ولی مگه ندا میومد! وقتی اومد و من تا خونه شیری که از مادرش خورده بود رو هم از دماغش در آوردم و ساکت شدم موبایلم زنگ خورد. حوله تو دستم گوشی رو انداختم تو بغل ندا و گفتم هر کی بود بگو حمومه . سه قدم ورنداشته بودم که گفت: نه ندا هستم، سلام، هه هه هه گوشی حضورتون … تا خواستم بزنمش گفت به حرمت اینهمه سال دوستیمون ، منو کفن کنی سلیطه بازی در نیار . آرشه ! قد و بالاش و طرح لبخندش تو مغزم جرقّه زد. نه یه چیزی بود… یعنی ازش خوشم اومده؟ وقتی نزدیک به 4 ساعت با هم حرف زدیم و با لبخند تماس رو قطع کردم فهمیدم که بعله ازش خوشم اومده . واسه یه کاری اومده بود تبریز و رشت زندگی میکرد. تنها. وقتی ازش پرسیدم دختر بازی از راه دور به چه دردی میخوره آخه ؟ گفت دختر بازی نمیکنم. دارم میگم و میشنوم. آدم تو این دور و زمونه به دو تا گوش بیشتر احتیاج داره تا چیزای دیگه . هر جا پیدا کردی نباید از دستش بدی چون کم یابه. منم که تشنهء درد دل با کسی به غیر از ندای مشنگ بودم یک ماه باهاش گفتم و شنیدم. توش گریه و خنده هم بود. روانشناس قابلی بود. به صداش عادت کرده بودم و به لحن گیرا و حرفای عمیقش. کم کم متوجه شدم از تنها چیزی که حرف نمیزنه سکسه. برعکس همه ش غر میزد از وضع موجود و اینکه چرا دخترا و پسرا همگی لاشی شدن و چرا اینجوری میکنن و چرا هیشکی حوصلهء هیچچی رو تو جنس مخالفش نداره و فکر و ذکر همه پیش سکسه و … اولش خوشم میومد از اینکه هم صحبتم اینقد متشخص و اصیله . اما یه کم که با این بعد شخصیّتیش حال کردم کم کم افتادم به شک! گوشه و کنایه میزدم ،صدامو بیشتر کش میدادم و نفسامو هل میدادم تو گوشی ، ولی انگار نه انگار! از تو حموم یا زیر ماساژ بهش تلفن میکردم و آب و هوای اونجا و خودمو براش شرح میدادم ولی فوقش یه کم مکث میکرد و میگفت عزیزممممم…بازم بیشتر تلاش کردم ولی تحریک پذیری ساعت دیواری اتاقم از من، بیشتر از آرش بود! دیگه داشتم به این نتیجه میرسیدم که آرش یا گی هست و یا از اوناییه که موش و گربه بازی و فانتزی پدر و مادر دار درست کردن رو خیلی دوست داره .مغزم اجازه نداد بیشتر از چند ثانیه به گی بودنش فک کنم چون ظاهرا دوست داشت گزینهء شماره دو واقعی باشه. چند روز بیشتر هم نگذشت که دیگه به قول ندا نیّتشو کردم! اینو خودمم از اونجایی فهمیدم که حرفاش به نظرم کاملا صد تا یه غاز میومد و صدا و لحنش به جای گوشم که اینقد براش مهم بود رسما تنمو مخاطب قرار میداد که ظاهرا اصلا براش مهم نبود ! گاهی الکی میگفتم گوشی دستت باشه و به صدای نفساش گوش میکردم وتصور میکردم اون گوشی تلفن لعنتی بین گوش من و دهن اون وجود نداره. همه ش تصور میکردم و آخرین مهرهء پشتم تیر میکشید و کرکای بازوهام سیخ میشد. هر لحظه منتظر بودم تماس بگیره و اینبار دل به دلم بده. ولی وقتی زنگ میزد و طبق معمول از چیزای بیشماری که در جهان وجود دارن و میشه راجع بهشون حرف زد شروع میکرد عصبی میشدم. حوصله م سر میرفت و با نوک سینه هام بازی میکردم و فقط با حرص اوهوم اوهوم میگفتم … .
یه روز به ندا گفتم بیا! لابد من کششی ایجاد نمیکنم دیگه !!! تو باعث شدی من پیش خودم خیط بشم. اون از رضا که زنونگی مو له کرد و رفت منشی ش رو کرد ، اینم از این که دری به تخته ای خورده و من ازش خوشم اومده . این اصلا زنونگی منو نمیبینه که له کنه! ندا که تا آخرین قطرهء خون مدافع آرش و در واقع خودش بود براق شد: خاک تو سرت! یارو استاد دانشگاهه. انتظار داری با تو تل سکس کنه؟ لیاقت تو در نهایت همون علی ه که بزرگترین افتخارش و آوازه ش اول مدل ماشینشه بعد سایز کیرش و تعداد کسایی که آبشو ریخته توشون ! تازه تو مگه نبودی که میگفتی دیگه نمیخوام با کسی باشم، نمیخوام دستمال کاغذی باشم، یه یه یه یه … الان که یکی پیدا شده…
.
دیگه گوش نکردم. شهوتی که فک میکردم مرده، تو وجودم بیدار شده بود و باعثش کسی بود که اگه خودش میفهمید احتمالا شاخ در میاورد. فردای همون روز آرش تلفن کرد و بعد از کلی چرت و پرت(از نظر من) مکث کرد. بعد با صدای آرومی صدام کرد: مارال… منم که گوش به زنگ بودم سریع گفتم جونم… گفت اصلا تو قیافهء منو یادت هست؟ گفتم نه پس! مگه تو فیس بوکت… گفت نه … اونا که عکسه! گفتم امممم… یه کمی ! یه بار بیشتر که ندیدمت! گفت چرا ما اینقد منگلیم؟ وقتی میشه با وب کم همدیگه رو دید… تو دلم گفتم آهان!!!..

نوشته:‌ مارال


👍 0
👎 0
18752 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

421296
2014-06-07 13:44:58 +0430 +0430
NA

تا اینجا خوب بود منتظر ادامشم

0 ❤️

421297
2014-06-07 15:02:15 +0430 +0430

قشنگ بود مرسی.
چقدر نگارشت برام آشناست مارال!!! خانم
ادامه بده.

0 ❤️

421299
2014-06-07 21:07:37 +0430 +0430
NA

میس الی چه دل پر دردی داشت .بمیرم biggrin
ادامه بده بابا .

0 ❤️

421300
2014-06-08 02:08:02 +0430 +0430
NA

نییت کن ادامه بدی
میتونی

لت وپار

0 ❤️

421301
2014-06-08 05:11:21 +0430 +0430
NA

آهان.
بد نبود،خیلی مارمولک بازی در آوردی یا میخای در بیاری

0 ❤️

421302
2014-06-08 05:55:54 +0430 +0430
NA

آفرین
خوب نوشتی
خوشم اومد
ادامه بده
امتیاز کامل داده شد

0 ❤️

421304
2014-06-08 15:29:49 +0430 +0430
NA

اگه قسمت دومشم مث این باشه عالی میشه.جمله بندیت یکه.

0 ❤️

421305
2014-06-08 16:07:16 +0430 +0430
NA

:-SS

0 ❤️