من چون عضو نیستم و نمیشم همینجا جواب کامنتاتونو میدم… مرسی از ادمین که نوشته هامو همینطوری منتظر میکنه
قبلا داستانهای “یه همسایه داشتیم مادر میگایید” و “سیرمونی نداری تو؟” رو برای این سایت اختصاصی نوشتم
من سالهاست مینویسم… نویسندگی خوندم… ولی ادبیات مخصوص داستان سکسی رو بلد نیستم… در واقع خودم وقتی داستانهای سکسی رو میخونم وقتی نویسنده از خواننده حشری تر میشه و شروع میکنه به اووووف و جوووون کردن دیگه خوشم نمیاد ادامه شو بخونم
ولی در کل میدونم هر نوشته ای مخاطب منتقد هم داره
بجز دری وری هایی که توی این مملکت به شنیدنش عادت دارم به نظرهای مخالف احترام میزارم… و باز میگم که ادعایی توی نوشتن سکس نامه ندارم و فقط دارم خاطره تعریف میکنم
داستان من و سین عجیب ترین داستان زندگی منه
ما شش ماه بصورت مجازی با هم ارتباط داشتیم
با اینکه خیلی خوشگل بود ولی خیلی اشتیاقی برای دیدنش نداشتم
گه گداری تلفنی حرف میزدیم ولی هیچ معاشقه ای بینمون نبود
داستان مال زمانیه که من در خونه دوستم توی شمال زندگی میکردم
دوستم برای کاری چند روزی منو تنها گذاشت
شب اول حسابی توی خونه تنها حوصله م سر رفته بود
واسه همین با سین شروع کردم به اس ام اس و تلفن بازی
وقتی فهمید اونجا تنهام خیلی سریع خودشو دعوت کرد
اون شب حسابی تا صبح تلفنی حرف زدیم و فردا غروب رسید شمال
رفتم دنبالش و اوردمش خونه… اولین بار بود میدیدمش
بعد از کمی پذیرایی و عوض کردن لباساش نشستیم روی کاناپه
هر دو با هیجان و اشتیاق به همدیگه نگاه میکردیم
خیلی خوشگل و سکسی و جذاب بود و از اینکه توی یه خونه باهاش تنها بودم داشتم ذوق میکردم
بعدا بهم گفت که فکر میکرد همون اول ببرمش روی تخت
ولی توی پرانتز بگم که من یه کم خجالتی ام و راه و رسم مخ زدن درست رو بلد نیستم… دخترایی که باهاشون دوست میشم دقیقا از همین خوششون میاد که من معمولا دفاعی وارد رابطه میشم و راحت تحریک نمیشم که هر کاری واسه سکس بکنم
خلاصه نشستیم و یه عالمه حرفای خاله زنکی زدیم و من همه ش به سینه های خوش اندازه و خوش فرمش خیره میشدم
اونم که خوشش اومده بود هی لباسشو میکشید که فرم سینه هاش خوب دیده بشه
من از اینکه در کنار اون نشسته بودم واقعا لذت میبردم
و بلاخره دل و به دریا زدم و حرف رو سکسیش کردم
دست بردم سمت ممه هاش… مقاومتی نکرد… قاعدتا اومده بود شمال بده ولی من خیلی بکن نبودم که انقد طولش داده بودم
گفت: بلدی مگه تشخیص بدی
من همینطور که خیلی راحت داشتم سینه هاشو میمالوندم گفتم: آره فکر کنم اون ماده ای که تزریق میکنن رو بتونم حس کنم
منم قبول کردم و بی خیال شدم… و دوباره نشستیم به صحبت های خاله زنکی
بعدا بهم گفت که خیلی حشری بوده ولی از اینکه من نمیخواستم بکنمش خیلی باهام حال کرده
بعد از این قضیه شاید حدود یک ساعت با اشتیاق با هم حرف زدیم
من شروع کردم به آشپزی برای شام
نقشه ای که براش کشیده بودم بعد از شام و موقع خواب بود ولی سین طاقت نیوورد
(هر کی باخت بده)
توی حرفامون صحبت تخته نرد شد و گفت که حاضره شرطی باهام بازی کنه
گفتم: پایه ام… سر چی؟
گفت: سر هر چی تو بخوای
قاعدتا از چشمای تا به تای من فهمیده بود من چیزی جز سکس نمیخوام توی اون لحظه ولی من بازم روم نشد که بگم
گفتم: سر هر چی تو بخوای
گفت: اگه باختی ترتیبتو میدم
در واقع یه جورایی اون به من پیشنهاد سکس داد
گفتم قبوله… نشستم زمین و تخته رو از زیر میز تلویزیون کشیدم بیرون
چشماش گرد شد
گفت تخته ت همینجا بود؟ من فکر کردم میخوای بری از توی ماشین بیاری
گفتم چه فرقی میکنه؟
نشستم و شروع کردم به چیدن مهره ها
من عادت دارم مهره های طرف مقابلمو نمیچینم
نگاش کردم دیدم داره از روی من نگاه میکنه واسه چیدن مهره هاش
تعجب کردم چون خیلی با اعتماد به نفس پیشنهاد شرط داده بود
شروع کردیم به بازی و با تاس اول فهمیدم که اوضاع از چه قراره
داشت با انگشت میشمرد و بازی میکرد… منم که اون موقع بازیم خیلی خوب و سریع بود
قیافه ش رو به شکل مظلوم و خجالتی در اورده بود
گفتم: چیه؟
گفت: فکر نمیکردم اصلا تخته داشته باشی… میخواستم سر کارت بزارم
بعد خاطره ی یکی از دوستاشو تعریف کرد که رفته بود توی یه باشگاه بیلیارد و کلی پول گذاشته بود وسط واسه شرط بندی در حالیکه بیلیارد بلد نبود ولی انقد با قدرت پیشنهاد داده بود که هیچکس جرات نکرده باهاش شرط ببنده
گفت میخواستم ادای اونو درآرم
به هر حال واسه من فرقی نمیکرد چون اون لحظه فقط داشتم توی ذهنم مقدمات سکس رو فراهم میکردم
دست اول تخته رو باخت
در کمال تعجب منتظر دست دوم و سوم و پنجم نشد و تخته رو جمع کرد
گفتم: خب برو رو تخت اومدم
یه کم ناز کرد و گفت بی خیال شو و زشته و از این حرفا
پا شدم و دستشو گرفتم و بردمش سمت تخت
گفتم: شرط بستیم باید سر باختت وایسی
فکر میکردم الان باید بگه که تخته پنج دسته نه یک دست
ولی نگفت
ظاهرا بدجوری میخواست بده
بردمش روی تخت خوابوندمش
اول از همه با لخت کردن سینه هاش شروع کردم
گفتم: خدایی خیلی خوش فرمه… امکان نداره طبیعی باشه
بعد شروع کردم به خوردن سینه هاش
کم کم رفتم سراغ کسش
من خیلی کس خوردن دوست دارم ولی اگه بو بده اصلا سمتش نمیرم
ولی سین یکی از خوش بو ترین و خوش فرم ترین کس هایی که دیدم رو داشت
با اشتیاق تمام کسشو خوردم و سکس رو شروع کردیم
(ببخشید که بلد نیستم حشریتون کنم… و فقط خاطره مو میگم)
بعد از اولین سکسمون روی تخت ولو شدیم
سین سیگار میکشید و من بدن لختشو نوازش میکردم
اونم دست زد به کیر من که حسابی خوابیده بود
توی سنی نبودم که بخوام پشت سر هم راست کنم
گفت: راست نمیشه دیگه؟
گفتم: بستگی به مهارت تو داره
معلوم بود که هنوز حسابی حشریه
سیگارش که تموم شد شروع کرد به مالیدن کیرم
اولین بار بود که یه دختر انقد هنرمندانه تلاش میکرد واسه راست کردنم
توی چشمام نگاه میکرد و کیرمو مخاطب قرار میداد
هوا که روشن شد در ویلا رو باز کردم دیدم یه بارون ریز خیلی رومانتیک میاد
با اینکه جفتمون نخوابیده بودیم ولی پیاده زیر بارون زدیم بیرون و رفتیم اسکله ای که لب دریا بود
اونجا بود که من حس کردم عاشقش شدم
اولین سفرش چهار روز طول کشید و من چهار روز پر از سکس و هیجان و عشق رو تجربه کردم
بعد از اون چهار روز رفت و ده روز بعد که من دوباره تنها شدم برگشت
داستانهای سکسی عجیب و غریبی با هم داشتیم که اگه از بازدید و لایکاتون انرژی بگیرم براتون مینویسم
مثل: داستان لباس سکسیش (مشکی میخوای یا قرمز؟)
داستان شب تابستونی توی پارک شلوغ (تو استرس نداری دختر؟)
داستان سکس بغل داداشش (بکن… خوابش سنگینه)
داستان سکس وسط مهمونی (زیر یک دقیقه)
داستان خیانتش با یکی از دوستای من و خاطره های دیگه ای که از سین یادم میاد
دختری که واقعا لاشی بود، دستش کج بود، خیانت میکرد
منو میپیچوند، کلی اذیتم کرد، کلی دعوا داشتیم
ولی هنوز بعد از سالها کسی نتونسته به اندازه ی اون به دلم بشینه
نوشته: دایی جان
خوب بود من که لذت بردم لزومیم نداره که حتما حشری کنه منو که بگم خوب بود داستانت همین که الفبای نویسندگی رو به خوبی بلدی وتمیز و صادقانه مینویسی جای تبریک و البته لایک داره
در مورد داستان سکسی بغل داداشش (بکن خوابش سنگینه)هم باید بگم که منم همچین تجربه ای رو داشتم و اگر عمری باقی بود اونو خواهم نوشت. خیلی هم حال میده سکس پر استرس و همراه با ادرنالین زیاد.
بنویس بازم
موفق باشی
تناقض زیاد داشت داستانت ولی تمیز و ساده مینویسی.
اینکه شما هرسری بعد خوندن کامنتها از رو نمیری و بازم مینویسی هم جای تقدیر و تشکر داره.
نمیدونم خودتو به یه جایی گیرکن!
دایی جان سکس وسط مهمونی رو ننویس
پپسی این چه عدالتیه که همش ده خط کم بشه؟؟!
عدالت احمدی نژادیه؟
اصن اگه سکس وسط مهمونی رو بنویسه
خون به پا میکنم!!!
پپسی
اینجوری معامله مون نمیشه 8|
این جور معامله کردنت مثل این میمونه که داری با کشور جیبوتی مذاکره میکنی، در صورتی که طرف حسابت آمریکاست و گزینه نظامی هنوز رو میزه!! خخخخخ (تا دوکیلومتر)
جوزفین حالا منو بگی یه چیزی ولی این سامی چیش عالیه آخه؟ ?
یا ابر فرز اینجور که شما بازی کردین به برنده و بازنده و داور رحم نکردین ? دایی جان شما که کمرت نمیکشید و راس نمیشد 5 بار گاییدی طرفو ? هعی جووونی کجاییی که یادت بخیر ? با این داستانت منتقد خایه نمیکنه نظر بده تو که رحم به حریفت نکردی به خواننده رحم میکنی ? نکن نکن نامسلمون اون بچه که اصلا تو بازی نبود ?
تنها حسن داستانت این بود که غلط املایی نداشتی
eee hmon dayi jan nisti ke qrar bod kion bde on chishodsh