هرزه هایی در لباس پاکدامنان

1395/07/21

اواخر شهریور بود و تمام خانواده مسرور بودن از اولین ماشینی که حیاط خونمون به خودش میبینه.برادرم بعد از چند ماه کار توی معدن گل گهر تونسته بود یدونه ۱۱۱ ابی نفتی مدل ۹۰ بخره تا قبلش فقط موتور داشتیم چون پدرم خرید خونرو واجب تر میدونست و الانم قراره قسطای ماشینو با کمک هم بدن! همه خوشحال بودنو نوبتی میشستن پشت فرمونو ادا در میاوردن و من سعی می کردم با ظاهرم نشون بدم که مثل همه خیلی خوشحالم اما این طور نبود! من توی جدال با خودم بودم جدالی نابرابر! من ادم معتقدی بودمو و سکسو رو با همسرم و به طور شرعی درست می دونستم.

اما توی این جنگ حریفای سرسختی پیش روی اعتقاداتم بود از جمله قلبم! دیوونه وار عاشقش بودم.انگار توی قلبم یک حفره دقیقا قالب عشقش درست کرده بودن و با اون تکمیل می شدم!قلبم می تونست حریف اعتقاداتم بشه و با دلایلی مثل
((تو حتما باهاش ازدواج میکنی)) و ((اگه باهاش ازدواج کنی انگار از بدو تولد بهش محرم بودی))می تونست منه بی منطقو قانع کنه.

اما توی این دوئل ۳ نفره کسه دیگه ای هم بود! شهوتم.غریضه ای که از ۱۴-۱۵ سالگی همراهم بوده و فقط تونسته بودم باهزار جور داستان خزعبل ساکتش کنم اما وقتی موقعیتو مناسب دید رم کرد! توی این دوئل اعتقاداتم محکوم به شکست بود د همونجور که میدونیم شکست پلیه برای پیروزی،پیروزی که نمی ارزید!

من موندم و وجه حیوانیم.به سپیده پیام دادم: کی؟ و کجا ؟ اخه قرار شده بود اگه من با خودم کنار اومدم بهش پیام بدم و اونم اگه مشکلی نداشت قرارو بزاره چون من به خاطر خواهر معلولم -مادرزادی- خونمون معمولا خالی نبود و جای دیگه ای نداشتم!

اما اون چون خانوادش مثل ما وضع مالی خوبی نداشتن پدر و مادر و دوتا برادرش
وقت پسا-وقت رسیدن پسته ها-می رفتن پسته چینی و تنها می شُد!معمولا از صبح زود می رفتن تا غروب و نفری ۴۰-۵۰ تومن در می اوردن؛پول خوبی بود واسه یک مدت کوتاه.

بعد از ارسال شدن پیام ضربان قلبم به شدت بالا رفت دیگه نمی تونستم احساساتمو مخفی کنم.تقریبا همه متوجه شده بودن ی طوریم هست!ولی اصلا فکر،فکر توی سر من رو هم نمی تونستن بکنن.فکر می کردن به خاطره این عصبیم که داداشم تونسته ی درامدی داشته باشه و ماشین بگیره و من هنوز گیر یک سری نمایش مسخره تئاترم! نمایش هایی که شاید
نتونسته بودن دسترسیموبه نعمات دنیوی زیاد کنن اما تونسته بودن منو با عشقی که دنبالش بودم اشنا کنن.

با سپیده سر یکی از نمایش ها اشنا شدم و صفحه ی جدیدی از زندگیم ورق خورد.تو این فکر بودم که اگه نه بگه چقد میتونه دیدش بهم عوض بشه و فکر کنه تمام این مدت یک ساله به فکر سکس باهاش بودن.توی افکار واهی خودن غوطه ور بودم که با پیام ((ساعت ۳ خونه ما)) از طرف سپید ادرنالین تمام وجودمو فرا گرفت.دیگه ضربان قلبمو حس نمی کردن.مغزم درحال پردازش اتفاقات پیش روم بود و درحالی که داشتم بدن برهنه سپیدرو متصور می شدم با یک تلنگر خودمو هوشیار کردمو به خودم گفتم ((نه من ی ادم هوس بازم نه اون ی فاحشه ی بی احساس.راه دیگه ای نداریم من حتی پول ندارم یدونه دوچرخه بخرم چه برسه بخام زن و بچه نون بدم! تقصیر جامعست من باید خیلی وقت پیشا ازدواج می کردم.منم به خدا ادمم.تازه قرار نیست که سکس کنیم و تموم؛قراره زنم بشه بالاخره ی روزی میشه که!

وسط همین مونولاگای بچه گانه بودم که داداشم با لحنی طلبکارانه گفت: اقا محمّد اگه افتخار میدین برید اماده شید که بریم خونه ننه-مادربزرگ-. اخه هر وقت کسی از خانواده ماشین جدید می خرید می رفتن خونه ننه تا با تخم مرغ گذاشتم زیر تایر، یجورایی ماشینو بیمه کنه.

بعد از سوالش منم سریع نقاب خوشحالیمو زدم به صورتم و گفتم: شما اختیار دارید.این چه حرفیه اقا مهندس. شما برین من محدثه رو می خوابونم بعد میرم دنبال یسری کارام.

با رفتن خانواده دوباره فکرم رفت طرف اتفاقاتی که قراره بیفته.ساعتو نگاه کردم ۱:۴۵ بود.
سریع رفتم داخل خونه و محدثرو از روی ویلچر جلوی تلویزیون خوابوندم توی رختخوابش و اهنگ مورد علاقشو گذاشتم توی ضبط و ار خونه زدم بیرون.تا خونشون یک ساعتی باید راه می رفتم چون خیلی از موتور میترسیدم .توی راه تمام چیزایی که درمورر سکس دیده و شنیده بودم رو مرور می کردم.تمام چیزایی که از اطرافیان شنیده بودم و توی سایتا و عکسا دیده بودمو اندک فیلم سوپری که دیده بودم تنها توشه هام توی این تجربه جدید بودن.

ظاهرا همینجور که همه چیزو خیلی سریع توی ذهنم مرور میکردم روی سرعت راه رفتنمم تاثیر‌گذاشته بود و ۲:۵۰ رسیدم سرکوچشون.گفتم چند دقیقه سر کوچه به ایستم که فک نکنه خیلی کس ندیده ام با اینکه میدونست اهل اینجور داستانا نسیتم ولی ترس از قضاوت همیشه ی مشکل اساسی بوده برام.

لحظه به لحظه اون ۱۵ دقیقرو یادمه.کاملا می تونستم تسلط شهوت رو به خودن حس کنم
شهوتی که دیگه هیچ چیز جلودارش نبود مثل گاو وحشی بود که لحظه شماری میکنه تا در حصارش باز بشه تا تمام عقده های این چند سالو سر سوارکارش خالی کنه اون ۱۵ دقیقه خیلی واسه هردومون سخت گذشت!

بالاخره وقت موعود رسید.سر ۳:۰۵ با تمام احتیاط که نکنه کسی منو ببینه زنگ خونشونو زدم. بعد از به صدا در اومدن زنگ انگار تونسته بودم‌پرواز کنم.دیگه پریده بودم و هیچ راه برگشتی نداشتم.میدونستنم این خصلتمه و الانم از وقت پرواز کردنم خیلی گذشته.

منتظر شدم تا درو بازکرد و من با زیباترین صحنه عمرم رو به رو شدم و از اون به بعد انگار تمام دنیام مملو شد از نور سفیدی که مانع ثبت لحظات بی نظیری که با سپیده داشتم می شد. بعد از اینکه هوشیاز شدم و چشم باز کزدم متوجه شدم که کارمون تموم شده.

حس بی نظیری داشتم و با به یاداوری اندک تصاویر مربوط به سکسمون این حس دوچندانم میشد. اما وقتی سرمو به راست چرخوندم و سپیده رو دیدم شوکه شدم. اقیانوس بی کرانی از عشق که بین خودمو ن متصور شده بودم الان تبدیل شده بود به شوره زاری که توی اتیش شهوت هردومون سوخته بود.انگار سپیده برام غریبه بود.هیچ حسی بهش نداشتم و اونجا بود که فهمیدم هیچ عشقی وجود نداره.فهمیدم هممون فقط یک مشت حیوون ناطقیم که می تونیم با دلیل و برهان به کارای کثیفمون فرصت عمل بدیم.هردو برای همدیگه تموم شدیم و به این شکل تبدیل شدیم به هرزه هایی در لباس پاکدامنان.

نوشته: HerbalS


👍 5
👎 7
32518 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

560234
2016-10-12 22:03:42 +0330 +0330

عالی بود –به دور از توهم و دروغ —خیلی زیبا نوشتی و حقیقت اونایی که فقط فکر میکنن که عاشقند

0 ❤️

560240
2016-10-12 22:23:37 +0330 +0330

اشتباه میکنی اگر عاشق باشی تازه بعداز سکس چشمات باز میشه و عشق واقعی رو میبینی .مگر اینکه فقط به نیت سکس فکر کنی عاشق . طرز فکرتو عوض کن .
عشق آتش است وخانه خرابی دارد
پیش آتش ،دل شمع و پر پروانه یکیست

1 ❤️

560258
2016-10-13 01:46:54 +0330 +0330

ba dostegay movafegham

0 ❤️

560268
2016-10-13 05:27:06 +0330 +0330

بابا نویسنده
بابا عاشق
بابا کسخل
فهمیدیم ادبیات بلدی
بیشعور سکس که عشق رو بیشتر میکنه

0 ❤️

560284
2016-10-13 08:41:07 +0330 +0330
NA

منم نفهمیدم چی میخواست بگه طرف؟واضح حرف بزن دیگه ای بابا

0 ❤️

560290
2016-10-13 10:03:08 +0330 +0330

کونی‌خان رسیدی ب سکسش سانسور کردی؟زنگ بالاییو بزن.اشتباه اومدی اینجا.انگار اومده کلاس دینی.اینجا همه دست ب کیر منتظر قسمت سیخ زدن داستانن.

0 ❤️

560295
2016-10-13 10:47:41 +0330 +0330

به قول گابریل گارسیا مارکز:
حتماً قبل از مرگتان، سکس همراه با عشق را تجربه کنید.

حالا اینکه تو عاشق نبودی و همش هوس بوده و بعد از سکس حسی بهش نداشتی مشکل خودته.

0 ❤️

560298
2016-10-13 11:00:58 +0330 +0330

غریضه ت تو حلقم …خخخخخ
غریزه منم تو حلق تو …چطوره ؟موافقی کسخول

شما کسخل جان که بقول خودت یه بار سکس کردی و اونم انگار تو خواب بوده که هیچی یادت نیس،و نه حتی از روانشناسی سکس چیزی میدونی (که اگه میدونستی انقد ایلهانه تجربیات محدود فکر ناقصتو فریاد نمیزدی )در واقع در این مقوله نه علم کافی داری و نه تجربه مکفی پس غلط میکنی با این سواد نم کشیده ات از خودت نظریه صادر میکنی
اونایی گه ازدواج کردن میدونن این حالت پشیمونی و بی ارزش دیدن شریک جنسی بعد از ارضاشدن به هیچ عنوان در مورد همسر وجود نداره و این حالت صرفا در مورد سکسای خیابونی ودزدکی پیش میاد اونم فقط وقتی هنوز به بلوغ فکری نرسیدین
در ازدواج تقدسی پنهان وجود داره که قوانین حاکم براون رو از سکسای بدون چارچوب جدا میکنه
حتی سکسهای دو نفر که پذیرفتن بدون ازدواج رسمی با هم زندگی کنند هم مشمول همون تقدسی که گفتم واقع میشه

1 ❤️

560308
2016-10-13 12:54:23 +0330 +0330

دقیقا چی بود جریان… ?

0 ❤️

560309
2016-10-13 12:56:14 +0330 +0330

چقدر مردم بهتر شدن،از نظرات معلومه

0 ❤️

560321
2016-10-13 14:36:45 +0330 +0330

در کل باید بگم نه تنها تو بلکه کیرم تو مغز همه داستان نویسان این سایت +ادمینش

0 ❤️

560335
2016-10-13 16:52:12 +0330 +0330

به نظر من عشق وجود داره ولی خیییییلی کم، زن و شوهرا به هم عادت میکنن، دوستا به خاطر شهوت دنبال همن ولی کساییم هستن که عاشق واقعی باشن منتها خیییییلی کمن، اونقد کم که میشه ازشون فاکتور گرفت و به طور نسبتا مطلق گفت که عشقی وجود نداره، اینو کسایی میتونن درک کنن که چهار پنج ساله ازدواج کردن و مفهوم عادت کردن رو درک کردن.

0 ❤️

560336
2016-10-13 17:05:12 +0330 +0330

طرز فکرت اشتباست.سوژه ی بهتری پیدا کن.دست به نوشتنت خوبه

0 ❤️

560382
2016-10-13 21:22:21 +0330 +0330
NA

داداش قشنگ بود اما نباس طوری باشی اب کمر عشقت رو بگیره ازت اگه واقعا مردشی باز دنبالش برو بقول خودت باسکس تمومش نکن
مرد باش نه نر

0 ❤️

560395
2016-10-13 22:30:55 +0330 +0330

شما هوس رو با عشق قاطی کردی احتمالا. اگه واقعا عاشق باشی اون عشق بازی یا سکس محبت بینتون رو بیشتر هم میکنه و همیشه واسه هم تازگی دارین و به مرور زمان از هم دلزده نمیشید . خودم این تجربه رو داشتم . البته نظرات متفاوت هستش . مؤفق باشى و دمتم گرم

0 ❤️

560396
2016-10-13 22:35:40 +0330 +0330

جاکلیدی شاعر شدی حالا ؟داستان سرشار از غلط املایی عه که .
بنظرم این کلمات شاعرانه رو هم جمله به جمله از این طرف و اون طرف کپی کردی و یه داستان ساختی …شایدم من اشتباه فکر میکنم .چون بعضی از جمله هات با بقیه شون فرق داره و انگار اون جمله رو از کسی یا جایی شنیدی و خوشت اومده و در قالب داستان اینجا گذاشتیش .درضمن اصلا سکسی نبود کله سکسی …اینجا شهوانیه ،سایت شعر و حماسه نیس

0 ❤️

560429
2016-10-14 01:09:22 +0330 +0330

شما وقتی عاشق کسی باشی حتمن دوست داری باهاش سکس کنی ولی پیش میاد گاهی دلت میخواد کسی رو بکنی یا به کسی بدی که اصلن عاشقش نیستی، چون سکس یه نیازه و همیشه هست اما عشق زاده ی شرایط خاصیه و همیشه نیست بنابراین سکس و عشق، هم مرز های مشترک دارند و هم مرزهای منفک!
پایه های زندگی زناشویی بر عشق و شهوت برقراره، مگه میشه اینها رو در زندگی نادیده گرفت!
هر دوی اینها زندگی رو دوامدار می کنن و باعث اوردن روح و لذت به زندگی می شن، انکار یا کم اهمیت دادن به هر کدومشون باعث سردی در زندگی میشه!
بعدشم به نظر من ما اغلب عاشق زن یا مردی میشیم که نسبت بهش کشش جنسی داشته باشیم، چون این خودش یکی از دلایل جذابیت معشوق|ه] برای ماست…
پس عشق که جای خودشه داره و در پاک و مقدس بودن اون شکی نیست ولی به نظر من شهوت جنسی هم یه مساله منفی و زشت نیست وگرنه خداوند این حسو در وجود انسانها قرارش نمیداد!../ ‏LL

0 ❤️

560495
2016-10-14 11:41:25 +0330 +0330

فوق العاده چرت بود.واقعا ناراحتم که این اداجیفو خوندم

0 ❤️

560501
2016-10-14 12:31:12 +0330 +0330

ماشین داداشت رنگش فابریکه بیمه چی تا کی داره قیمت
ماااذا فاااذا

0 ❤️

560544
2016-10-14 19:52:13 +0330 +0330

کیرم دهنت داداش داستانت عالی بود ولی کیر کردی توش اون اخرا باید از سکست میگفتی نه کسشرای فلسفی

1 ❤️

561207
2016-10-18 22:22:40 +0330 +0330

آدم باش و برو بگیرش و بچسب به زندگی

0 ❤️

561837
2016-10-23 12:23:12 +0330 +0330

🙄
قیمت؟
بی رنگه یا رنگ داره؟ ?

داداچ حست اشتباه یود ?

0 ❤️

588855
2017-04-10 18:16:10 +0430 +0430

چرا اینجوری شد؟ پایانش؟ بخاطر اینکه محدودیت همه جانبه در زندگی ما وجود داره، محدودیت در شناخت جایگاه خود و دیگران.

0 ❤️

672078
2018-02-04 00:23:31 +0330 +0330
NA

نتیجه گیری آخرش اشتباه بود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها