با سلام ب شما مخاطبین گرام.خونندگان عالیقدر
امروز روز نویی برای من بود.ازآن رو یاد خاطره ای افتادم ک گمان کردم نوشتنش واسه من.و خوندنش واسه شوما خالی از الطاف نباشدی!
اون روز نیز روز نویی بود.من بودم و عمو سعید و خدایی ک درین نزدیکیاس
ی پرانتز وا کنم:این عمو سعید دوست ماس.عموی ما نی.لفظا این فرمی خطابش میکنیم.
خلاصه عرض کنم ب حضور اربابای خودم.همینجوری ک طبق عادت و رو روال داشتیم طی طریقو چاشنی حرفای صدمن ی غازمون میکردیم.با ی حورالعین بی بدیل مواجه شدیم و ازونجا ک صدتا درویش در یک گلیم بخسبند.ب راحتی هرچه تمام تر روی زوج و فرد کردن بانو حوریه ب توافق رسیدیم.ولی اجرای این طرح منوط ب تور کردن مشارالیه بود.پس کمر همتمونو مث کون خروس تنگ کردیم.
تا اینجاشو توکوتاه مدتتون سیو کنین تا من ی فلش بک بزنم ب یخورده قبل تر ازون روز.اون موقعی ک من بیست و یک ساله با زید متقابل ب رأس کات کردم و بخودم قول دادم ک ب سیم آخر بزنم.
خب و اما بعد؛حالا سیم آخر جلومون راه میرفت و لوشه های لرزان باسن مربوطه مث چراغ بنزین ماشینای هشت سیلندر قدیمی توچشم میزد.و لابلای این چشمکها ب آدم در باغ سبز می نمایاند.
پس شد آنچه شد و نیم ساعت بعد از اونجا دور میشدیم درحالی ک من شمارهء بانو را با نام عسل در گوشی گوشکوبی خود ذخیره میکردم.
سه روز اس و زنگ و بوس و بغل مجازی…
و اولین قرار.با پراید دوستم که ازقضا چپی بود و همیشه توش بوی خایه توأم با بنزین میومد رفتم سر قرار.سوار شد و طاقچه رو گذاشت بالا.اینقد طاقچه بالا گذاشت ک از اون ور بوم افتاد و همون قرار اول تا داخل سوتینش و البته ما فیهم(آنچه ک درآن است)نفوذ کردیم.
کاشف ب عمل آمد ک عسلبانو خیلی هات و خرکی تشریف دارن و من توکونم قند آب میشد ک پس آخ جون.با این حشری ک این داره.دیگه خجالت روی عمو سعید نمیمونم و ی تیکه گوشتم جلو اون میندازیم.
خلاصه.شب ب سعید گفتم شرح ماوقع رو و ایشون قول داد ک بزودی ی مکان جور کنه.و دیری نگذشت ک اس داد:الوعده وفا.خونه باغ میلادمون در اختیاره…
سه شنبه روزی بود ک من و پراید چپی مجتبی،حامل ی تیکه گوشت 60 کیلویی ب نام عسل بودیم و مقصد جایی نبود جز مکان کذایی.در حومه شهر.عمو سعید از لختی قبل در محل مذکور کمین گرفته و با پیامای تومخیش منو ب سمت باغ تشویق و ترغیب میکرد.و من سعی داشتم در واپسین دقایق ب طعمه بفهمونم ک باید با دونفر کشتی بگیره.
شرایط ایجاب میکنه در این بخش کمی از لودگی اجتناب کنم.پس بخونید اصل قصه رو؛
رسیدیم و بعد از زدن دو بوق و ی نصفه بوق.سعید با ظاهر موجه جلو در حاظر شد و ماشینو ب داخل راهنمایی کرد.من ک نگرانیو توچشمای عسل دیدم بهش اطمینان دادم ک ما تنها خواهیم بود.
بعد از عبور از داخل باغچه،وارد ساختمون شدیم.خیلی ساده و خالی بود.فقط ی دست مبل فرسوده و ی شومینهء خالی.و یک کبابپز روی سکوی آشپزخونه.درظاهر دوبلکس بود ولی پله های ضلع غربی فقط ب حموم و توالت منتهی میشد.
عسل بی اهمیت ب اطرافش روی مبل نشست و از توکیفش ی آینه درآورد و ب خط چشماش پرداخت.گوشیمو برداشتم و اس دادم ب سعید:فعلا رسمی باش تا خبرت کنم.
و خودمو جابجا کردم ب سمت عسل.براش توضیح داده بودم ک تاحالا ب این باغ نیومدم؛
-اگه میدونستم اینقد قحطیه حتما ی چیزی واسه عصرونه میگرفتم.
و عسل تعارف گونه گفت:من ک عادت ندارم ب عصرونه.و از توکیفش نیم چاشت درآورد و تعارف کرد.واسه برداشتنش بیشتر بهش نزدیک شدم.
سعید هنوز توباغ سرگرم بود.
دستمو بردم سمت صورتش و موهاشو زدم زیر شالش:رنگ موهاتو دوس دارم.اسمش چیه؟…
و ازین حرفا و…
آره یادمه با بوس شروع کردم و با لب ادامه دادم.با نگاه کردن اطراف بهم فهموند ک بخاطر حضور سعید نگرانه.و من زیر گوشش زمزمه وار گفتم سعید توجیه.اون تو باغه…
و ی لب خاطر جمع ازش کندم.دکمه های مانتوشو ک باز میکردم مقاومتی نکرد.و فکر کردم:این ک ب من اعتماد نداره بعد ی هفته!پس حتما با سعید مشکلی نداره وگرنه عمرا وا نمیداد.
ب این چیزا فک میکردم و تقلا میکردم ک از بالای تاپ راه راه رنگ روشنش ب سینه هاش برسم.و رسیدم.و لذیذ بود.انگشتمو از روشلوار جینش رو کوسش فشار میدادم و خمار شدن چشماشو میدیدم.تابش تنگ بود.سوتین نزده بود و سینه هاش خنک بود.تنش معطر بود.در کل واسه سکس جون میداد.
دستمو فرو کردم توشلوارش و شورت اسپورتشو ندیده پسندیدم.با هربار کشیدن انگشتم لای شیارش.پاهاش باز و بسته میشد و قفسه سینش پر و خالی.
طولی نکشید ک راست کردم و دستشو گذاشتم سر کیرم.گفت میخورم.گفتم نوش…
مانتوشو کند و شلوارشو بست.رو زمین زانو زد و مشغول شد.میخاستم ب سعید بگم بیا.دیدم زوده هنو.
با خوردنش حال نکردم و حواسم پیش سعید بود.بلندش کردم و بغل کردم و سعی کردم شلوارشو دربیارم.مقاومت جدی نکرد و بزودی شرت اسپورت آبیش تنها حایل بین کیر من و کوسش بود.مبلا خشک و کهنه بودن.پوزیشونو زمینی کردم و دلو زدم ب موکت.همون مدل معروف.اون دمر خابید و من ولو شدم روش.شلوارمو تا زانوهام کشیدم پایین ک راحت درمالیش بدم.شورت اونم تا زیر کونش کشیدم پایین و کیرمو خابوندم لای لپای کونش.صورتشو رو موکت نمیذاشت.زبر بودش.منم تیشرتمو درآوردم ک بذاره زیر صورتش.چشماشو ک بست.گوشیمو برداشتم و سعید و خبر کردم.وقتی سعید رسید بالای سرمون ک سرکیرمو با سختی ن چندان.چپونده بودم تو کون عسل.
مطمئن بودم ک متوجه حضور سعید شده و ب روی خودش نمیاره.
سعید آروم زانو زد و شروع کرد ب نوازش کتفای نیمه برهنه عسل.وقتی یقین پیدا کردم ک این دختر با دونفرمون کنار اومده.همهء شهوت تووجودم ب نفرت بدل شد.کیرم خابید.حالم از خودم و عسل و سعید و همه ب هم میخورد.دیگه قشنگیای ظاهرشو ندیدم.واسم شد ی تیکه آشغال.دست خودم نبود.تاحالا از نزدیک ندیده بودم…
پا شدم و شلوارمو بستم و تیشرتمو از زیر صورتش کشیدم.سعید حال و روزمو ک دید دیگه هیچی نگفت.و عسل حتی چشماشو باز نکرد.زدم بیرون و هیچوقت از سعید نپرسیدم چی بینشون گذشت…
و اما…
بشنوید ای دوستان این داستان…خود حقیقت شرح حال ماست آن…
ای خانندگان گل.ای اربابها.ای تاج سرها.ای کاکل زری ها.ای چشم عسلی ها…
هش دارید و ب هوش باشید:از ماست ک بر دوغ!
نکنید کاری را ک از عاقبتش پشیمون شید
نکنید کاری ک دل دیدن عاقبتشو ندارید.
بابت قلم کیریم معذرت.فحشاتونم قشنگه
بوی بوی
باباطاهر سکسی
نثر داستان خیلی قدیمی تر از زمان بابا طاهره هستش :-D
شما رکورد عمر جنتی و زدین :-D
تبریک میگم =))
دو سه خط اول رو خوندم و دیگه ادامه ندادم.چقدر لوس و مزخرف بود،تو افغانی نیستی؟؟کسی می دونه این لهجه کدوم شهرٍ؟ فکر کردی هر چی بیای اینجا بلغور کنی ماهم به به و چه چه راه می اندازیم؟نه آقا اینجا شهوانیه نه شهر هرت…
کودن،حیثیت طنازهارو با خزعبلات صد من یه غازت(خوبه خودتم پذیرفتی) از بین نبر…
ظنز جالبی نبود میشد بهتر نوشتش!
در ضمن شراره جون ! بهتر هست به کسی توهین نکنی ! اخه مشکلات املایی و ساختاری یه طنز چی ربطی به یک ملت و قوم داره ؟
سلام خدمت خوجه یاهمون امیرزاوشیرجوان.
خدمت شما عرض کنم خوجه به بروزلی بگوچرامنودعوت نمیکنی دیگه.
داستانهم.خخخخححخخخخخخح فکرماباش اخ که چقدرخنده داربودوای وای وای.
شیرجوان…:
این همه مدت ما دوستیم.شد تو از من به این گرمی استقبال کنی .نه خدایی؟ ~X(
کار ندارم که دوست و همسایه افغانستان اومدی،اما دمت گرم.بچه با غیرتی هستی.
پروازی جان من مخلص شما هم هستم. خواهش میکنم شما تو دل ما جادارین
شیر جوان :
به به .ورود موفقیت امیزتون به سایت تبریک می گم دادا.نبودی دلتنگ بودیم.
نویسنده:
اینایی که شما می نویسی و هر هر می خندی طنز نیست.مزخرفه.خواهش شب می خوابید صبح پا نشید اراجیف تحویل ملت بدید.