هم زندایی هم دختر عمو (2)

1393/02/17

قسمت قبل

سلام من علیرضا هستم من رو باید یادتون باشه قبلا داستان اولین سکس خودم با دخترعموم یا همون زن داییمو رو براتون تعریف کرده بودم و گفته بودم که در یک فرصت دیگه سکسهای دیگه ای که با مرجان جونمم داشتمو براتون تعریف می کنم. بعد ازاولین سکس من و زن دایی یه چند بار دیگه جورشد که یه کارایی بکنیم ولی همیشه با ترس و لرزو خجالت بودش و همه اونها لاس خشکه بودش ضمنا مرجان هم در ابتدا زیاد موافق اینکار نبود و مخالف بود و می گفت یه وقت آبروریزی می شه. منم منتظر یک فرصت بودم تا اینکه حدود یک سال بعد از اون ماجرا تابستون قرار شد با داييهام و خاله هامون اتوبوس بگيريم بريم شمال خونه مادربزرگ که که البته در این فاصله هم مادربزرگه فوت کرده بود ، منم تو اون زمان سال اول دانشگاهم را تموم کرده بودم . برای اینکه بعضی از دایی ها و شوهر خاله ها که اداری بودن قرار شد بعدازظهر حرکت کنیم ضمنا دایی کوچیکم قرار شد به خاطر اینکه بهش مرخصی نداده بودن بعدا خودش بیاد که من با این حرف حسابی در کونم عروسی شد و گفتم تا این چند روزه که فرصته تا دایی بیاد حتما یک دلی از عزا در بیارم خلاصه در اتوبوس من از عمد طوری هماهنگ کردم که یکجوری ردیف آخر بشینم تا زن دایی به خاطر بچه کوچکش که میخاد شیر بده بهش بیاد ردیف آخر و اونجا یکم دستمالیش کنم و مقدمات کارو شروع کنم . شب شده بود و موقعیکه زن دایی اومد به پسرش شیر بده دستمو گذاشتم روی کوسش و شروع به مالوندنش کردم بعد از مدتی آب از کوس زنداییم مثه دریا راه افتاده بود و هی کونشا به من می مالید سینه هاشو مالیدم خودشو هی عقب و جلو میکرد تا اینکه دیدم یهو شل شد و فهمیدم ارضا شده دستشو گذاشت رو دستمو گفت بسه دیگه علیرضا حالم بده متوجه می شن اروم رفتم جلو یه بوسش کردم که گفت خیلی با حالی تا حالا اینقدر به این روش حالم بد نشده بود بعدم گفت پدر سوخته پدرتو را در میارم حالا به زنداییت ور میری بعدگفت بزار برم الان وضعیتم قرمزه منم گفتم زود بیا تا هوا تاریکه و نرسیدیم یکم حال کنیم ، که البته دیگه موقعیت جور نشد
بالاخره آخر شب به ییلاق رسیدیم منکه اینقدر خسته بودم که خوابیدم صبح پاشدم. دیدم همه دارن میرن بیرون به من گفتن میای گفتم نه حالشو ندارم اومدم به زنداییم گفتم نرو گفت نمیشه تابلو ، تابلو بازی در نیار هر کاریش کردم آخرش رفت منم تو کف بودم ظهر اومدن خونه دیدم زنداییم حالش خوب نیست به مامانم گفتم چیه گفت نمیدونم یهو حالش بد شد توی دلم گفتم ای دهنت سرویس احتمالا پریود شده که خوشبختانه فهمیدم یک مقدار سرما خوردگی داره چون با اینکه تابستون بود ولی هوای ییلاق سرد بود و بارونی خلاصه زنداییم رفت خوابید بعداز ظهر همه داشتن میرفتن بیرون که مامانم به زنداییم گفت نمیایی که اون گفت نه حالم خوب نیست و ضمنا هوا بارونی هستش میترسم بیشتر سرما بخورم که مامانم به خواهرم و یکی از دخترخاله هام گفت شما پیش مرجان جون می مونید که اونها یه جوری به مامانم گفتند که ماماننننننن و خالهههههههه من گفتم من حسشو ندارم بیام با شما آخه چون من عینکی هستم و با هوای بارونی زیاد حال نمیکنم
خلاصه همه رفتنو من رفتم به اتاقی که زن داییم بود و گفتم چیزی نمی خوایی بیارم زندایی گفت تو نرفتی گفتم نه من موندم که مواظبت باشم گفت مواظبم باشی یا پدرمو در بیاری . تا اینو گفت سریع پریدم لبمو روی لباش گذاشتم و حسابی ازش لب گرفتم بعد لختش کردم و شروع کردم از پشت گردنشو خوردن نمی دونم چرا ولی اول یکم مقاومت کرد با اینکه چند باری با من لاس زده بود بعد از اون دفعه باز هم یک مقدار خجالت باهام داشت یه چیزی بگم من با چرت و پرتایی که بعضیها می نویسن که من یه شب با مامانم یا زنداییشون یا عمه شون بودن و یه شب از کوس و کون کردن اونهارو ، اصلا اعتقاد ندارم چون خواهی نخواهی هیچ وقت فامیل آدم تو این مسائل هر کی ادم میخواد باشه با آدم راحت نیستش مگر اینکه عاشق همدیگه باشن خلاصه تا به لاله گوشش رسیدم دیگه شل شد بند سوتینشا از پشت بازکردمو دو تا سینشو گرفتم تو مشتمو گفتم مرجان جون حالا حالی بهت میدم که عمرا دایی بهت داده باشه ، شروع کردن به خوردن سینه هاش که داشت به خودش می پیچید و ساکت بود و لبشا گاز میگرفت دستمو بردم زیر دامن خیسش آروم دستما گذاشتم روی شرتش و کسش مالیدم تقریبا صداش دراومده بود آروم از زیر شرتش دستمو رسوندم به کسشو بعد یه کم بازی کردن آروم انگشتم کردم توش که یه جیغی زدو گفت آروم م م م م م م م
گفتم چشم عزیز دلم ، دیگه رام شده بود اروم آروم دامنو شرتشو درآوردمو دیدم وای ی ی عجب کو س توپی شده آخه به خاطر امتحانات و هم چنین عدم فرصت کافی بعد از دفعه قبل دیگه باهاش سکس نکرده بودم و کسشو ندیده بودم آروم با چوچولش بازی کردم که می دونستم از نقاط حساسشه ، شروع کردم به خوردن جیغ میزد علیرضا تورو خدا بسه علیرضا دیوونه ام کردی که بعد چند دقیقه آبش راه افتاده بود که کیر خودمو درآوردمو گفتم زندایی نوبت توست اونهم شروع کرد خوردن بازهم مثل دفعه قبل اوایل ناشی بازی در می اورد ظاهرا دایی همچنان مخالف ساک زدن بود منم اسپری که از قبل با خودم اورده بودم آماده کردم زدم به کیرم ، بعدش تا عمل کردن اسپری کوس زنداییم خوردم سپس کیرمو آروم آروم تو کوس خوشگل و تنگ زنداییم کردم سفت منو فشار میداد میگفت علیرضا چقدر کلفتر شده منم گفتم قابل نداره تازه هنوز کلفت نشده میگفت توروخدا بلایی سرم نیاری گفتم نترس شروع کردم به تلمبه زدن من وقتی اسپری میزنم تقریبا کمرم توپ توپ میشه زندایی دو سه بار ارضا شد و هی میگفت علیرضا تو چه کیری داری چه حالی میده بعده یک ربع گفتم بیا بشیین روش ، اومد آروم نشست رو کیرم منم تلمبه میزدم میگفت بیرحم آروم میره تو دلم ، سرخ شده بود میگفت کشتی منو دیوانه کنندس این کیرتو به حالت سگی خوابوندمشو از کس میکردمش که گفتم زندایی حالا نوبت کون هستش گفت نه توروخدا آخه دفه قبل که کردی خیلی درد داشت و داییت هم میگفت جا باز کرده ابله فکر میکنه هنر خودشه نمیدونه هنر خواهرزاده عزیزشه خلاصه راضیش کردم هر چند از اول هم راضی بود میخواست کلاس بزاره ولی قسمم داد علیرضا جان تورو خدا آروم بکنیا اروم آروم گذاشتم دمه کونش جیغ میزد میگفت تا خود صبح بهت کس میدم از عقب نکن اینقدر کردم تا نصفش رفت تو گفت اخخخخخ پاره شدم درش بیار منم آروم آروم کردم توش تا ته رفت شروع کردم به تلمبه زدن کونش تکون میخورد گفت میکشمت پاره ام کردی خلاصه اینقدر تلمبه زدم که دیدم زنداییم داره اوف اوف میکنه میگفت علیرضا عجب کیری داری هر چقدر آدم بیشتر بخوره انگار بازهم بار اولشه که خورده تا حالا اینقدر حال نیومدم ، داشت آبم میومد که همه ریختم تو کونش گفتم خواسته بودم بخوری گفت چرت و پرت نگو بیشعور اینقدر عرق کردیم که رختخواب خیس شده بود باهم خوابیدیم من لباشو می خوردم گفت خوش به حاله دوست دخترات عجب کیری داری حال اومدم هر چقدر میگفتم دوس دختر ندارم قبول نکرد بعدها که بیشتر باهم حال کردیم و منم که گفتم تاکنون مجرد بودم دیگه باورش شد واقعا عاشقش هستم. شب شد و همه اومدن خونه همگي هي داشتند پشت سر هم ميرفتند حموم . هر كي هركي شده بود حموم هم طوري بود كه توي ورودي هم حموم بود هم دستشويي همه رفته بودن حموم نوبت مرجان شد كه بره حموم . من كه فهميدم اون رفته حموم بعد از ده دقيقه رفتم دستشويي . بعد زن داييم را صدا كردم گفتم كي ميخواهي بياي از حموم بيرون ؟؟ من ميخواهم برم زودباش اونم تا فهميد من هستم زود اومد دَم در حموم دستشو گذاشته بود رو كسش و سينه هاش بدون كرست !!! قلبم يكدفعه از دهنم ميخواست بزنه بيرون ميخواستم همونجا دوباره بكنمش كه بيفته به آخ و اوخ كردن كه دیدم موقعيّت جور نیستش. بعد با كلي ناز و ادا گفت : علیرضا تو چقدر عجله داري الان ميام ، بعد دوباره پشتشو كرد به من و رفت حموم . منهم اومدم بيرون ده دقيقه بعد دوباره رفتم سروقتش رفتم دستشويي بلندبلند آواز ميخوندم كه اون بفهمه من اونجام زن داييمم زد بيرون بعد زود با حوله اي كه دور خودش پيچيده بود اومد از كنارمن رد شه كه يه قدم رفت جلو از پشت آروم چسبيد به من !!! و یکم از کون خودشو مالوند به کیرم منم نفهميدم چي شد سينه هاشو محكم گرفتم فشار دادم بعد رفتم سراغ كسش حوله رو زود زدم بالا و همانطور ایستاده چند دقيقه کردمش اصلا ً اون چند دقيقه تو خودم نبودم!!! حالا که بعد از چند سال هنوز به اون لحظه فکر میکنم مو بر بدنم سیخ می شه اگه اون لحظه کسی میومد باید چه خاکی بر سرم میکردم اصلا نفهميدم چطور تموم شد؟؟؟ و آبم سریع اومد اونهم با یک عشوه ای گفت وای علیرضا تو که اصلا سیرمونی نداری ، از دست تو باز باید برم حموم خواستم باهاش برم گفت ضایع برو بیرون تا آبرومونو نبردی بعد مرجان گفت بسه علیرضا بگذار واسه شب !! من ولش نميكردم انگار هر بار که می دیدمش و می کردمش بار اوله برام گفت : الان همه ميفهمند ، تورا خدا ول كن ، شب شدالبته تقریبا نصف شب و همه خوابيدند هركي يه گوشه ای از خونــه ، آخه خونه دو تا اتاق بیشتر نداشت ، ولی دو تا اتاق نسبتا بزرگ بودش به همراه یک آشپزخونه بزرگ و یک اتاق هم بیرون داشت که البته قبلا طویله بود و محل نگهداشتن هیزمها که دایی بزرگم بعد از فوت مادر بزرگ اونجارو هم تمیز کرده بود و گهگاهی که مهمونها زیاد می اومدن از اونجا استفاده می کردن برای خواب و اینها ولی معمولا خانوادگی که می رفتیم کسی استفاده نمیکرد از اون . خانومها رفتن يك اتاق خوابيدن ماهم تو اون يكي اتاق، من و یکی پسر داييهام گرفتيم كنار دري كه زنها خوابيده بودن خوابيديم . هر چقدر منتظر بودم دیدم خبری از مرجان نیست منم حسابی حشرم زده بود بالا خیلی اروم در اتاقو باز کردم دیدم خانمها هنوز نشسته اند و دارن غیبت می کنند منم که حسابی حشرم زده بود بالا گفتم برم داخل شاید ساکت بشن یک در زدم و رفتم داخل مامانم گفتم چرا اومدی تو گفتم نه سر و صدای شما میزاره ما بخوابیم و نه خرو پف این بردار زاده ات مامانم گفت حالا من چیکار کنم منم موندم چی بگم که دیدم خاله بزرگه ام گفت بیا اینجا پیش من بخواب که دیدم داد همه زنها بلند شد با صدای زنها دایی بزرگم هم بیدارشد و اومد توی اتاق ببینه چه خبره وقتی فهمید گفت برو توی اون اتاق بخواب گفتم آخهههههه ( چون قبلا طویله بود حال بهم نمیداد ) گفت چیه می ترسی میخواهی منم بیام گفتم نه حالا اینطوری شد خودم تنهایی میرم و در این حین یک نگاهی هم به مرجان کردم یعنی سریعتر بیا پایین که مکانمون جور شد . رفتم پایین هر چقدر منتظر موندم خبری نشد داشتم از شق درد میمردم و هم حسابی داشت خوابم میومد کلی حرص میخوردم دیدم زن دایی ام وارد اتاق شد انگار تا حالا مرجانو تواین حالت ندیده بودم. خیلی سکسی وخوشکلتر شده بود. شروع کردیم به لب گرفتن. منم همش خودمو می مالیدم به مرجان و کیرمو ازجلومی کردم لای پاش. مرجان بلند شد و کیرموگرفت دستش و شروع کرد به خوردن… بیشترحال می داد چون خودش پیشقدم شده بود ، بعد مرجان به پشت خوابید و به من گفت: بیا زندایی ببینم. منم زود رفتم روش. مرجان کیرمو گرفت ومی مالید به کسش که دیگه من طاقت نیاوردم و کیرمو تاجایی که می شد کردم تو و شروع کردم به تلمبه زدن. زن دایی دستاشوگذاشته بود رو باسنم و منوفشار می داد رو کسش وهمش ناله می کرد. خیلی نرم و لیزبود. با یه فشارکوچیک تا ته می رفت تو. مرجان می گفت: بکن. بکن. منم می کردم وسینه هاشو می لیسیدم. از گاز گرفتن لباش معلوم بود که داره خیلی حال می کنه. بعد حس کردم که داره آبم میاد. به مرجان گفتم که داره آبم میاد. چیکارش کنم؟ گفت: صبرکن هنوز امشب باهات کار دارم. ظاهرا خیلی حشرش زده بود منو بلند کرد و گفت: برو دستشویی وکیرتو با آب سرد بشور بیا تا بریم سر اصل کاری!(چون آبم دیرتر بیاد آخه اسپری خودمو یادم رفته بود بیارم) منم رفتم. وقتی برگشتم دیدم مرجان به حالت سجده خوابیده و همش می گفت: زودباش. زودباش دیگه. وقتی کون مرجانو دیدم که منتظره تا من بکنمش داشتم دیوونه می شدم. آخه با اینکه باسن خیلی بزرگ نداشت ولی یکجورایی خیلی سکسی بود و برای من بسیار شهوت انگیز وقتی که قمبل کرده بود خیلی بزرگتر به نظرمیومد. واقعا خیلی سکسی وتحریک کنندس. کیرمو خیلی آروم گذاشتم دم کونش و با یه فشار کوچیک سر کیرم رفت توش. معلوم بود بعدازظهری راهشو خوب بزرگ کرده بودم بعد با کمی مکث کل کیرمو کردم تو . یه آه از ته دل کشید و سرش رو گذاشت روی بالش. منم کیرمو می کشیدم بیرون و تا جایی که می شد می کردم تو. مرجان دیگه آخ اخ نمی کرد. داد می زد: بیشتر. تندتر. تا ته بکن تو. و منو حشری تر می کرد. گفتم : یه کم یواشتر. مثل اینکه یادت رفته اینجا کجاس. الانه که همه از سر و صدای ما بریزن اینجا. ولی مرجان اصلا حالیش نبود. انقدرجیغ و داد کرد تا چند تا تکون شدید خورد و کمرش شل شد. منم دیگه داشت آبم میومد گفتم: مرجان داره آبم میاد چیکارکنم؟ گفت: هر کاری دوست داری بکن. منم کیرمو از کونش درآوردم و گذاشتم لای سینه هاش. اینکارهمیشه آرزوم بود. فقط تو فیلما دیده بودم. بعد چند بارجلو عقب کردم. مرجان هم سینه هاشو به هم فشار می داد تا مسیر رفت و برگشت کیرم تنگ بشه که یک دفعه آبم با فشارپاشید تو صورتش. بعد منم بی حال افتادم روش. همش منومی بوسید ومی گفت: دستت درد نکنه . هیچوقت اینجوری حال نکرده بودم. منم نگاه می کردم. دیگه نزدیکای صبح بود که درکنارهم دراز کشیدیم. مرجان به پهلوخوابیده بود و سینه های قشنگش افتاده بودن روی هم و منم سر كيرمو مي مالودنم به سوراخ كونش و لا پا هاش كه ساعت شش يكدفعه مثل اینکه چیزی یادش اومده گفت علیرضا فعلا بسه ديگه بریم بخوابیم تا فردا شب ، هم بچه ممکنه بیدار بشه و هم ببینن من نیستم شک کنن وهم امكان داره كسي بياد. منهم كه سير نمي شدم محكم سينه هاشو فشار دادم كه صداش دراومد بعد مرجان رفت توی اتاق خانمها … ما واقعا عاشق همدیگر هستیم من حدود 22 ساله که عاشق زندایی ام یا دختر عموم هستم حالا یکی میخواد بگه 12 ساله رو به چه اینکارها ولی بهر حال من واقعا عاشق اون هستم و اونهم بعد از این سفری که با هم داشتیم و در بالا تعریف کردم عاشقم شده و این عشقمون 16 ساله که دو طرفه هستش در واقع هردومون در این ییلاق عاشق شدیم در سالهای مختلف و هر سال هم خاطره عشقمونو در اینجا هر طوری که شده تجدید می کنیم حالا هر کی اینو میخونه هر چی که میخاد بگه و … فقط خواهشم اینه توهین و فحش نده و این عشق منو به تمسخر و … نگیره فقط از خدا میخوام که هیچ کسی رو عاشق نکنه و اگه می کنه اونو به عشقش برسونه اونهایی که داستان قبلی منو خوندن و بعضی از اونها هم به ضم خودشون منو مورد لطفشون قرار دادن میخام که خودشونو در جای من بگذارن و الکی فحش و توهین نکنند اگه عشق من هوس و چیز دیگه ای بود قبول ولی نمیشه یک عشقه 22 ساله رو به تمسخر گفت و بهتره یک راه حلی برای فرار من از این عذاب وجدان و رسیدن به وصال کامل عشقم منو راهنمایی کنند که کسی هم در این زمینه ضربه نخوره دایی ، زن دایی ، من و دو تا بچه اونها و دیگر فامیلها

ادامه…
نوشته:‌ علیرضا


👍 0
👎 0
211475 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

417821
2014-05-07 05:55:37 +0430 +0430
NA

سلام
من یه چند وقتیه که میخوام یه حقیقتی راجب خودم به کاربرا و خصوصا نویسندگان محترم شهوانی بگم
باعث تأسفه
امیدوارم سرزنشم نکنید
واقعیت قصد تشویش اذهان خصوصی و عمومی روندارم
اونم اینه که:
.
.
.
.
فقط تورو خدا فحش ندید
.
.
.
من یکاری خیلی بدی انجام دادم:اونم اینه که بعضی داستانا که جدید اپ میشن…بدون خوندن متنشون و فقط با خوندن عنوانشون اقدام به نظر دادن میکنم
مثلا واسه این داستان:جاکش محارم ننویس!بیناموس!
خدا از سرتقصیرات هممون بگذره…عامین! :D
روح ندارم به عمه هم اعتقادی ندارم (چی شد چی گفتم؟!!!)

0 ❤️

417822
2014-05-07 06:34:44 +0430 +0430
NA

کس شعر بود. کدوم خری عاشق زنداییش میشه؟

0 ❤️

417823
2014-05-07 06:37:04 +0430 +0430
NA

kose sher bod

0 ❤️

417824
2014-05-07 06:50:49 +0430 +0430
NA

کوس شعرتمام کیرتوکونت جقی

0 ❤️

417825
2014-05-07 21:45:36 +0430 +0430
NA

ضمن عرض تشکر از احسان هات عزیز که در قسمت قبل در افشانی کردند.نوش جونت .من چرا فحشت ندادم قسمت قبل؟
چنان میگه باید منو یادتون باشه انگار یکی از نویسندگان فعال شهوانی هستش حالا ما باید اسم شریفشو یادمون بمونه.
کلاغ برینه تو حلقت با این داستانت نوشتنت.نکبت چه رویی هم داره باز اومده توهم نامه گذاشته.

0 ❤️

417826
2014-05-08 00:32:23 +0430 +0430
NA

maharem nanvis

0 ❤️

417829
2014-11-29 17:17:32 +0330 +0330
NA

سلام.علیرضااین حس عاشقانه تورومن هم دارم.امابااین
تفاوت که تاحالاسکسی بازن داییم نداشتم.اماخیلی دوستش دارم وتوهرزمینه ای اولین نفری هستم که بیادشم وبیادمه.اونم دوسم داره امابه عنوان یه زندایی فقط.منم عاشقشم اونم میدونه واسه همینکه همیشه کنارگوشم میگه دوستت دارم بامرام

0 ❤️

753517
2019-03-11 12:41:06 +0330 +0330

سلام منم زن داییم دختر عمومه اون رابطش با داییم شکر ابه منم دوسش دارم چیکار باس بکنم

0 ❤️