همسایه ها (۳)

1399/10/13

...قسمت قبل

وارد باغ شدیم .باغ خیلی بزرگی نبود ،ولی نوع باغ آرایی و شکوفه های رنگارنگ درختان میوه بطرز عجیبی جذابش کرده بود .انتهای باغ یک ویلای دوبلکس و در کنارش سالن استخر که دربش از توی ویلا بود .پزیا و مژده از بدو وردمون سرگرم بازی با سگها شدن …رامین هم ویلا رو نشون میداد.طبقه پایین پذیرایی وآشپزخونه و یک حمام وسرویس بود وطبقه بالا 2خواب که بین شون یک حمام و سرویس بود و یک بهار خواب که چند تاصندلی مشرف به باغ ،چیده بود . رامین در حالی که داشت میرفت پایین :مریم جون هر کدوم از اتاقها رو که دوست دارید انتخاب کنید وراحت باشید . پریا رو صدا کردم اومد لباساش رو عوض کرد و رفت .توی مسیر که میومدیم به خاطر همسایه ها مجبور بودم تیپ رسمی بزنم .یک تاب و شلوار کوتاه نخی تنگ که اندامم رو کامل نمایان میکرد پوشیدم و موهام رو با کمک کلیپس ریختم پشت سرم .سرکی کشیدم توی بهار خواب،رامین داشت توی آلاچیق وسط باغ، بساط چای ذغالی رو آماده میکرد . هوای دلپذیر اردیبهشت ماه همراه بوی شکوفه و گل حسابی شامه ام رو نوازش میکرد.و حالم رو جا میاورد.
کمی پیش بچه ها با سگا بازی کردیم . رفتم سمت آلاچیق .خسته نباشید گفتم. رامین برگشت سمتم .برق ذوق رو توی نگاهش میدیدم . به به مریم جون، غوغا کردید . بین این همه گل و شکوفه حسابی دلبری میکنید . دستش رو دراز کرد و دستم رو گرفت و بوسه ای زد پشت دستم .وبا اشاره دست دعوتم کرد بنشینم . چند دقیقه ای به تعریف و تمجید رامین گذشت .رفت سمت ماشین و من بلند شدم ایستادم کنار آتیش.چند لحظه بعد صدا زد :مریم جون!برگشتم سمتش ، جونم !دکمه دوربین رو فشار داد و عکس گرفت .لبخندی زدم و گفتم لا اقل بگو آماده شم!نه مریم جون عکسهای یهویی قشنگترند.بعدشم شما دیگه باید چکار کنید ؟حیفه اینروز قشنگ و زیبایی که بهش دادی، ثبت نشه!نیم ساعتی رو صرف عکاسی از منو دخترا کرد تا آب جوش اومد و چایی رو دم کرد.مژده گفت بابا بریم استخر؟ رامین گفت نه بابا جان هنوز آب گرم نشده فعلا برید بازی کنید .رفت از توی ویلا فنجون وقند آورد ،دوتا چایی ریخت و گذشت روی میز سیمانی و نشست رو بروم .دستاش رو گذاشت روی میز و اشاره کرد دستام رو بذارم توی دستاش .دستام رو گرفت و با انگشتهای شستش پشت دستام رو نوازش میکرد .میدونی مریم جون ! برای من هیچ حسی قشنگتر از این نیست که توی این همه زیبایی طبیعت دستای کسی رو که دلم رو برده، توی دستم بگیرم و پوست لطیفش رو لمس کنم .مگه از این بهتر هم میشه ؟ دستاش رو فشاری دادم وکشیدم سمت خودم .دستام رو جدا کردم وصورتم رو گذاشتم توی دستاش . برخورد گرمی دستاش با پوست صورتم داشت مور مورم میشد . رامین یک دستش رو برداشت و مشغول نوازش سمت دیگه صورتم شد . نفسم بالا نمیومد . چند ثانیه ای نوازشم کرد وخم شد روم وصورتم رو بوسید .در حالی که روی ابرا بودم و دلم میخواست ادامه بده،ولی سرم رو بلند کردم و گفتم رامین جان مواظب بچه ها هم باش .خیره شده بود تو چشمام ،از نگاه عاشقانه اش خوشم میومد.بچه ها کنار استخر حسابی سرگرم بازی بودند وانگار اصلا ما رو نمیدیدند .بلند شدم رفتم کنارش و سرش رو چسبوندم به سینه ام . و انگشتام رو کردم لابه لای موهای جو گندمیش و چند دقیقه ای نوازشش کردم. رامین در حالی که دستم رو گرفته بود سرش رو جدا کرد ، صدا زد:بچه ها بیایید چایی بخورید و برید استخر .وادامه داد مریم جان چایی تون رو بخورید سرد میشه .تا شما تنی به آب بزنید منم یکساعتی بیرون کار دارم یکسری خرت و پرت هم بگیرم بیام .دلم میخواست بگم نرو ویا منم باهات میام ،.
چایی رو خوردیم و رامین یکم با بچه ها بازی کرد .ما رفتیم سمت ویلا تا بریم استخر.آب ا ولرم بود وحال میداد مخصوصا که یادم نمیاد آخرین بار کی رفته بودم استخر . خوشبختانه استخر اونقدر عمیق نبود که نگران بچه ها باشم .مژده هم انصافا همه جوره هوای پریا رو داشت .فکر کنم حدود یک ساعت و نیم توی آب بودم . اومدم بیرون .مژده گفت خاله توی حموم پایین همه چیز هست سشوار هم پشت در آویزونه . رفتم دوشی گرفتم وموهام رو خشک کردم ورفتم بالا روی تخت چند دقیقه ای دراز کشیدم . رامین چرا نیومد ؟ لباسام رو پوشیدم و سویشرتم رو انداختم روی دوشم ورفتم توی بهار خواب .اا رامین اومده بود و توی آلاچیق داشت میز رو آماده میکرد.کلی میوه و تنقلات و خوراکی چیده بود وظرف گوشتها رو که برای کباب مزه دار کرده بود داشت میاورد بذاره یخچال . از بالا نظاره گر رفتارش بودم .این که به دقت همه چیز رو واررسی میکرد و حواسش به همه چیز بود برام جذابیت داشت .دستم رو تکیه داد بودم به نرده و غرق در افکار بودم که از پشت بغلم کرد راستش کمی ترسیدم .(چون فکر میکردم منو ندیده )ولی با در آغوش کشیدنم حس آرامش بهم دست داد.پشتم رو چسبوندم به سینه اش وسرم رو تکیه دادم به شونه اش . بوس ریزی زد روی صورتم :عافیت باشه مریم جونم.گفتم :مرسی عزیزم کی برگشتی؟دوباره بوسی زد وهمنطور که من توی بغلش بودم نشست روی صندلی . منو محکم توی بغلش گرفت بود دستام رو بردم روی دستاش که زیر سینه هام قفل کرده بود و انگشتام رو کردم لای انگشتاش.سرم رو بردم عقب وصورتم رو چسبوندم به صورتش…چند دقیقه ای بدون این که حرفی بزنیم توی اون حال موندیم . یک دستش رو باز کرد و پاهام رو چرخوند به بغل . باسنم افتاده بود بین روناش .لباش رو آورد جلو ،چندتا بوس زد و لبش رو چسبوند به لبم . نفسای تندش میخورد به بالای لب و صورتم و حالمو دگر گون میکرد بزرگ شدن کیرش رو حس میکردم.فشار میاورد به باسنم و انگار دنبال راهی بود تا خود نمایی کنه . رامین خیره شد توی چشمام گفت: اجازه هست طعم لبت رو بچشم ؟چشمام رو بستم و لب بالاییش رو کشیدم توی لبام و رامین هم لباش رو قفل کرد روی لب پایینی من وشروع به خوردن کردیم. دستم رو از روی فکش تا بالای گوشش کشیدم . انگشتام رو کردم لای موهاش و بردم پشت سرش و محکم گرفتمش . و با دست دیگه پشت شونه هاش رو نوازش میکردم .رامین هم انگشتاش رو میکشید روی پوستم و بازوهام رو نوازش میکرد . آروم از پهلوم کشید تا پایین ودست رو گذاشت روی باسنم . جا برای قلبم کم بود و با هر تپش قلبم سینه هام بالا و پایین میشدند .از جام بلند شدم و رو به رامین سوار پاهاش شده دلم میخواست بزرگ شدن کیرش رو روی کوسم حس کنم .رامین دستش رو برد زیر تاپم و پشتم رو نوازش میکرد . با هر حرکت دستش شدت تپیدن قلبم بیشتر میشد و پستونام که بین مون گیر کرده بود روی بدنش حرکت میکرد و رامین رو بیشتر تحریک میکرد .دستش رو برد روی باسنم کمی نوازش کرد ومحکم کوبید به خودش .دستام رو قفل کرده بودم دور کمرش و هر لحظه بیشتر به خودم میچسبوندم و فشار میدادم . نازکی شلوارم باعث شد بود برخورد سر کیرش رو به کوس وکونم خوب حس کنم .نمیدونم چقدر توی اون حس و حال بودیم که صدای پریا همه حسمون رو پروند . اعصابم بهم ریخت نا خواسته گفتم زهر مار . رامین هم مثل من بود ولی به روی خودش نیاورد ، خنده اش گرفت.
بچه هااومده بودن بیرون و حوله میخواست . نفس زنان گفتم مامان توی حموم بمون الان میارم .لبای رامین آغشته به رژ شده بود . گفتم رامین جان لبات رو پاک کن .رفتم توی سرویس آبی به صورتم زدم و مکثی کردم تا حالم جا اومد .
حوله رو بردم برای پریا .رامین هم صندلی های بهار خواب رو مرتب کرد و اومد پایین و رفت سمت آلاچیق. صدا زد بچه ها بجنبید تا تاریک نشده یکم بازی کنیم .لباسای پریا رو پوشیدم و موهاش رو حسابی خشک کردم وسویشرتم رو براش پوشیدم و به مژده هم گفتم :خاله خوب خودتو خشک کن مریض نشی . چند قیقه بمونید تا خشک بشید بعد بیاید بیرون . رفتم پیش رامین .لبخندی زد :مریم جونم اومدی؟ بشین تا یک چای ذغالی برات بریزم ،حال میده بعد از استخر! دوتا چایی ریخت گذاشت روی میزو از لابلای ذغالها دو تا سیب زمینی ذغالی گذاشت توی سینی . نگاهی به ویلا کرد و گونه ام رو بوسید وگفت اشکال نداره عزیم وقت زیاده !!در حالی که مینشست :من که خیلی دوست دارم مریم جون مخصوصا بعد از طعم لبای خوشگلت حال آدمو جا میاره !! گفتم ،مگه کسی هم هست سیب زمینی ذغالی دوست نداشته باشه ؟ بادست له اش کرد نمک و فلفل سیاه زد بهش .یک تیکه اش رو یکم فوت کرد وآورد گذاشت دهنم :بخور عزیزم ببین چیه!یکم داغ بود ولی حال میداد .شاید بقول رامین بعد از چشیدن طعم لباش خوشمزه تر بود!. بچه ها هم اومدن .نیم ساعتی سرگرم خوردن و حرف زدن شدیم .رامین گفت بچه ها بلند شید یکم بازی کنیم .حوصلمون سر رفت . بعد از کم کل کل رامین با مژده و پریا قرار شده وسطی بازی کنیم .منو مژده رامین و پریا . تا ساعت 7:30بازی کردیم خداییش خیلی هم خوش گذشت .از حوصله و کل کلای رامین با بچه ها وجر زدنش توی بازی خیلی خوشم میومد هم به بازی هیجان میداد هم بچه ها رو سر گرم میکرد . چای تازه دم کرد و چهارتا ریخت وآورد روی میز . یکم میوه وتنقلات و چای خوردیم و رامین کم کم رفت برای آماده کردن بساط کباب…

ادامه دارد …

نوشته: مریم


👍 46
👎 4
76501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

784469
2021-01-02 01:17:30 +0330 +0330

لامصب نذارمون تو خماری دیگه… چقد خوب تصویر سازی میکنی !!! ایول داری

2 ❤️

784480
2021-01-02 01:57:00 +0330 +0330

بازم عالی مثل دو قسمت قبل👍👍👍

4 ❤️

784508
2021-01-02 07:59:24 +0330 +0330

دست مریزاد

1 ❤️

784541
2021-01-02 13:05:00 +0330 +0330

الان شاه ایکس میاد کسشعر میگه 😂

2 ❤️

784542
2021-01-02 13:33:37 +0330 +0330

این رمانه یا داستان سکسی دختر خوب تا این حد هم لازم نیست توضیح بدی برو سر اصل مطلب مردم که بیکار نیستن داستان چایی خوردن و سیب زمینی خوردن تورو بخونن

4 ❤️

784543
2021-01-02 14:05:24 +0330 +0330

دمت جیز از معدود داستانایی که آدما وادار میکنه تا آخر بخونه ولی خیر نبینی مادر هی هردفه تا میام راست کنم تموم میشه بدبخت میخوابه میمونه تو خماری 🤣🤣

3 ❤️

784614
2021-01-03 01:31:52 +0330 +0330

عالی بود ولی کاش انقدر داستان رو تیکه تیکه نمیکردی که حسش بره . اگه بقیه داستان رو یه جا بنویسی بهتره

1 ❤️

784653
2021-01-03 09:55:37 +0330 +0330

واقعا تصویر سازی ها و حس و حالت رو عالی بیان میکنی ،مسافرت رفتن با کسی که دوستش داری واقعا لذت بخشه و اون دستمالی و عشق بازی کردن های یهویی واقعا به صدتا ارضا شون میارزه. دمت گرم ادامه داستان رو هم بی صبرانه منتظرشم

0 ❤️

784658
2021-01-03 10:13:38 +0330 +0330

عالی و بدون نقص

0 ❤️

784665
2021-01-03 12:07:59 +0330 +0330

تا اینجا که عالی مطمئنا باقی هم عالی می‌نویسی

0 ❤️

784677
2021-01-03 15:51:41 +0330 +0330

عالی و جذاب
بیصبرانه منتظر قسمتهای بعدی داستانت هستم

0 ❤️

785634
2021-01-09 20:47:42 +0330 +0330

لامصب نذارمون تو خماری دیگه…
ولی عالی بود ادامه بده پلیز

0 ❤️

786084
2021-01-12 11:05:45 +0330 +0330

مگه پریا خواهرت نبود؟ی جاشو سوتی دادی نوشتی مامان
با این حال لایک دادم ک خوش باشی

0 ❤️

914699
2023-02-11 15:37:15 +0330 +0330

🌹 😎

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها