همش تقصیر چشات بود (1)

1392/01/06

سلام به همه دوستان مثل همه نمیگم این واقعیه یا واقعی نیست خود شما که لطف میکنید میخونیدش تو نظراتتون بگید
بعد چند سال رفتم زیر زمین خونه پدریم,وقتی برقو روشن کردم 25سال زندگیم از جلو چشام رد شد.دوچرخه ام لباسام و…که هرکدومشون یه من خاک نشسته بود روشون. یه چرخی زدم با دیدن بعضیاشون لبخند میزدم و با دیدن بعضیاشون بغض گلومو میگرفت.
یه گنجه قدیمی گوشه دیوار بود,آخ یادش بخیر گنجه قدیمی مادربزرگ که هر وقت بابام میخواست بزنتم میرفتم توش مخفی میشدم.خدابیامرزتش قبل مرگش دادش به من بعد از اون شد گاوصندق زندگی و غم و خوشی های زندگیم.خاک روشو تمیز کردم قفل قدیمی روش بود یادم اومد بابام کلیدشو انداخت رفت.به زور یه میله پیدا کردم و قفل و شکستم.وقتی درشو باز کردم مثل همیشه بوی گل محمدی ازش زد بیرون عاشق این بو بودم منو یاد مادر بزرگم و بچگیم مینداخت همیشه خودم توش کلی گل محمدی یا عطرشو میرختم. چنتا دفترو کلی عکس توش بود که همشون کلی خاک گرفته بود.وقتی خاک رو دفتر قرمزرو پاک کردم کل دوران زندگیم مثل یه فیلم از جلو چشام رد شد بی اختیار بازش کردمو با اولین جمله که رو صفحه اول بود اشک از چشمام فرو ریخت(همش تقصیر چشمات بود)رو زمین نشستمو زانومو بغل کردمو شرو کردم اشک ریختن.با یه ضربه یواش یه دست ناز به خودم اومدم,دیدم پریسا نشسته و داره با تعجب منو نگاه میکنه.
پریسا:دایی,دایی جونم چیشده؟چرا گریه میکنی؟
-هیچی دایی جون یاد گذشته افتادم تو نمیخواد نگران باشی
پریسا:دایی همه در مورد گذشتت حرف میزنن ولی من چیزی نمیدونم نمیخوایی برای پرنسس کوچولوت تعریف کنی؟
بی اختیار دوباره اشک از چشمام روونه شد.با این دست ناز و قشنگش اشکامو پاک کرد و یواش گفت ببخشید اگه نارارحتت کردم معذرت میخوام.
آروم دستشو تو دستم گرفتم و بوس کردم.
-قشنگ من دوسداری یه عمر خاطرات داییتو بشنوی؟ولی باید قول بدی بعدش چیزی نپرسی ازم قول میدی؟
_آره دایی جون به خدا قول میدم.
-خب پس پاشو برو دوتا صندلی بیار تا برات تعریف کنم.
با دوتا صندلی اومد تو زیر زمین یکی شد داد به منو خودش رو بروم نشست میشد ذوق ذگی و تو چشاش دید.
(17سالم بود اونموقع اینجا پایین شهر بود.مپل همه بچه های پایین شهر تو کوچه ها با رفیق بازی بزرگ شدم.شر بودم و سر بزرگ رفیق حکم خدا رو داشت برام جونمو پاش میدادم.کلی آشنا پاشنا دور برم بود از ساقی و یاغی و معتادو بپه فنج.ولی از کل اینا فقط با جهارتا مچ بودم که رفیق فاب بودیمو پلاسایه محل.)عکس از گنجه در اوردمو به پریسا گفتم بیا نزدیک اونم صندلیشو چسبوند به من.
-ببین دایی جون این شلوار شیش جیبه مسعوده این یکی که تکیه داده به ستون محمده
این یکیم که تو بغلمه داداش رضاست.
_این یکو میشناسم این داییی جون خودمه آقا آرش اینجام سی و سه پل اصفهانه.
با این حرفش خندم گرفت.
(داشتم میگفتم. با رضا از اول باهم بودیم رفیق جینگ هم ولی با علی و مسعود وقتی بدنسازی میرفتیم باشون دعوامون شدو کم کم شدیم رفیق شیش.
با این که زیاد شر بودیم و مپلن جاهل ولی معرفت داشتیمو همسایه ها بهمون اعتماد داشتن و خودمونم زیاد تابلو نمیکردیم.دختر بازیمونم که سرجاش بود ولی بیشتر اذیت میکردیم دخترارو.
اونسال دوم دبیرستان بودم. با هزار بدبختی دوتا موتور خریده بودیم با بچه ها.تابستونا میرفتیم سرکار.
نزدیکای ظهر بود.مسعود:عامو نبینم غمتو چی شده داش آرش؟
-ای لعنت به این علی بره نشد این مرتیکه یدفه سرموقع بیاد بیرون دوساعته اینجا علافشم.
_ولش بابا برار دیروز زضا بهت گفت چی تور زدم؟
-نه بابا داش رضا دیشب مهمون بود نیومد ببینیمش.با چه اقدسی رفیق شدی؟
_دستت درد نکنه عامو پاک آبرومونو بردی تا حالا شده داشت دست رو بد کسی بزاره؟
همون موقع علی اومد بیرون.علی:آره زیدت زیبا رو یادت رفته؟(زیبا یه زنه ای بود عین مردزبا که این علی دهن سرویس اسمشو گذاشته بود زیبا و میگفت زید مسعوده)
آرش:ای علی تو روحت کدوم گوری مرتیکه دوساعته اینجام؟
علی:شرمندم داداش.
آرش:دشمنت.خب میگفتی آقا مسعود.
مسعود:اولا زیبا زید اون آقات بود علی نامرد.خب میگفتم داشی دیروز با رضا بغل بیمارستان تورش کردیم.
علی:د راستی زضا کو؟
مسعود:گل لقد نمیکردم علی آقا داشتم حرف میزدم عین ان پریدی توش.بعدشم رضا رفته خونه خالش محلات.
علی:آخ شرمنده برار ادامه بده داشتی خالی میبستی بازم ببند
مسعود:ببند فکو الان وقتی بردمت اونجا دیدیش کف بر شدی بعد بگو.
آرش:بس کنید بینیم علی موتورو بکش بیرون بریم بینیم ایندفه چی تور کرده. مسعود ولی خیلی نامردی زیبا خانوم ناراحت میشه ها
مسعود:اه تو دیگه بس کن عامو.علی بدو الان تعطیل میشه.
علی:چشم زیبا خانوم روشن پس هوو مدرسه ای اوردی سرش اگه بهش نگفتم؟
وقتی علی اینو گفت مسعود از هرس کیلیدشو پرت کرد سمتش و شرو کرد بش فش دادن.با هزار بدبختی سوار موتور شدیمو رفتیم سمت دبیرستانشون که ادیب بود اسمش.
مسعود:آها اوناهاش داداش کف کردی؟
علی:کدوم اون سیبیل فابریکه؟
مسعود: نه بابا اون قد بلنده
علی:اون که مپل نردبون میمونه
مسعود:بدبخت ته تیکس شاسی داره
همون لحظه چنتا دختر از بغلمون رد شدن
علی:اوه خانوما ببخشید من یه آرایشگاه خوب سراغ دارم میخواید معرفی کنم برید سیبیلتونو چخماقی کنه؟
_نه مرسی وقت کردی خودت برو پیشش یکم به وضعت برسه ریش بزی
با این حرفه دختره که خداییشم خوشگل بود من ترکیدم از خنده
آرش:علی جون بیا این دستمالو بگیر صورتتو پاک قهوهای شده
علی:دارم براش صبر کن.
مسعود همون لحظه رفت تو کوچه تا با زیدش صحبت کنه منم فقط داشتم به علی میخندیدم که حرصش گرفته بود.
آرش:راستی علی بیا اینم فیلمات دمت گرم کلی با فریاد زیر آب حال کردم
علی:فعلن بگیرش دستت من باید حال این دختررو بگیرم
آرش:بیخی بابا یدفه ام تو قهوه ای شو چی میشه؟
علی:نه اونوقت بابام دیگه نمیشناستمو رام نمیده خونه.بپر داداش سوار شو بریم دنبالش
آرش:بیخیال رضا رو چیکار کنیم؟
علی:میایم دنبالش بعدن سوار شو
بعد دو دقیقه رفت تویه کوچه
علی:داش عروسکه رو کیفشو میبینی؟
_آره عامو
-الان دیگه نمیبینیش
علی گازشو گرفت رفت سمتش ولی تا اومد اون خرسرو بزنه دختر پرید کنارو تمام فیلمای من ریخت زمین منم پریدم پایین .علی ام نامردی نکردو گازشو گرفت رفت.
من که از خجالت روم نمیشد سرمو بالا کنم این اولین دختری بود که ازش خجالت میکشیدم تا حالا
-معذرت میخوام خانوم رفیقم اونجا که بهش بد گفتید کینه به دل گرفته بود من معذرت میخوام.
هموت لحظه رفتم سراغ جم کردن فیلما.
_خواهش میکنم آقا شما که مقصر نیستید ولی از شما بعید با همچین بی فرهنگی میچرخید.
-اون زیاد پسر بدی نیست شما ببخشیدش
یدفه اون اومد سمته منو شرو کرد جم کردنو کمک کردن بهم
منم وقتی چشم تو چشش افتاد نیمدونم چیشد که یدفه پاشدم دوییدم رفتم
.علی:داداش تو کجا موندی؟
آرش: توروحه نامردت بی معرفت خیلی پستی
مسعود همون لحظه رسید
مسعود:چی شده باز؟چرا ول کردید رفتید؟
آرش:هیچی آقا میخواست حال دختررو بگیره منو انداخت و فرار کرد
علی:نه بابا دروغ میگه این جا موند
مسعود:علی تو از این کارا زیاد کردی
علی:خب بابا فیلمامو بده بریم
آرش:بیا ان خان
علی:پس فریاد زیر آب کو
آرش:توشن بود دیگه,آخ فکر کنم جاموند تو کوچه پیش دختره
علی:مرسی چی شده داش آرش رنگت پریده نکنه دختره کتکت زده؟
آرش:ببند بابا جم کن بریم که گند زدیم
نمیدونم چجوری اون روز تا شب گذشت فقط به اون دختره فکر میکردم داشتم دیوونه میشدم منتظر بود زضا برگرده تا بش بگم وای اولین دختری بود که اینجوری جذبش شده بودم)

دوستان اگه به نظرتون جالب بود بگید تا ادامه بدم داستانو اگه هم که دوس نداشتید دیگه ادامه نمیدم

نوشته: arya sex


👍 0
👎 0
13291 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

369920
2013-03-26 04:17:39 +0430 +0430
NA

بد نبود اما سعی کن کمتر غلط املایی داشته باشی
:)

0 ❤️

369921
2013-03-26 04:51:55 +0430 +0430
NA

از داستانای اینجوری که آدم رو به گذشتهــ میبرند خوشمــ میاد…ادامه بده…!
سعی کن غلط املایی هاتو کمــ بکنی!

بعد یه نکته وقتی میخوای فضای داستان رو عوض کنی قبلش یه اشاره ایی بکن…مثلا اگه برمیگردی پیش مسعود قبش بگو نه اینکه یهو مسعود دیالوگ بگه و ما تازه بفهمیم فضا عوض شده!

امیدوارمــ منظورم رو گرفته باشی!

با کلمات بیشتر بازی کن!

0 ❤️

369923
2013-03-26 10:42:17 +0430 +0430
NA

khob bod ;)

0 ❤️

369925
2013-03-26 17:30:16 +0430 +0430
NA

به نظرم داستانه نه واقعیت ولی لذت بردم آفرین منتظر ادامش هستممم حتما.

0 ❤️