همه چی از جرات حقیقت شروع شد! (۳)

1401/05/19

...قسمت قبل

سلام به همه. اول یه توضیح بدم. یه جا تو قسمت قبل اسم سمانه و مهسا رو اشتباه نوشته بودم. تو کامنتا دوستان لطف کردن بد و بیراه گفتن! واقعیتش اینه این اشتباه دلیلش اینه که تمامی اسامی مستعار هستند و همین باعث شد اشتباه کنم. اگر در نوشتن اشتباه کردم عذر میخوام. انصافا به خاطر یه اشتباه اینچنینی قضاوت نادرست نکنید. مخلصم

سمانه زنگ زد به مهسا بابت تشکر. مهسا گفت چقدر زود رفتید خونه. سمانه خندید و گفت عزیزم ساعت ۳ صبح بود بعد دیگه خواستیم راحت باشید شماها. مهسا خنده شیطنت آمیزی زد و گفت دیگه راحت تر از این! پای تلفن بی‌مقدمه از آشناییش با سینا و سارا گفت. گفت تو اینستا باهاشون آشنا شدم خیلی بچه‌های پایه ای هستن و دوست دارم یه اکیپ تشکیل بشه با وجود ما سه تا زوج. محسن هم واسش دوست دختر پیدا کنیم بشه 4 تا زوج. سمانه گفت بچه‌های خوبی بودن و ایشالا بیشتر ببینیم همو.
سمانه بعد از قطع کردن تلفن، گوشیش رو بردا‌شت و برای رفع کنجکاوی تو فالور های مهسا دنبال اینستای سارا و سینا گشت ولی چیزی پیدا نکرد. براش خیلی عجیب بود. برای منم عجیب بود.
چند روز بعد حس کردم سمانه خیلی حواسش به گوشیش هست و همش داره چت می‌کنه. بهش میگفتم با کی داری چت می‌کنی جواب سربالا می‌داد. وقتی رفت حموم یادم افتاد واتساپش روی دسکتاپ بازه. خواستم برم پای سیستم ولی پشیمون شدم. از خودم بدم اومد بابت این کار.
آخر هفته قرار شد شب نشینی امیر و مهسا بیان خونه ما. بعد شام بستنی سنتی گرفتن اومدن پیش ما. یه خورده خوش و بش کردیم تا اینکه سمانه گفت آیدی سارا رو بده فالو کنم تو اینستا. یوهو دیدم قیافه مهسا عوض شد! مکثی کرد و یه جوری که حس کردم هول شده گفت آیدیش با سینا دو نفره هستش. بعد گفت برات میفرستم و سعی کرد بحث رو عوض کنه. ولی سمانه گیر داده بود همین الان بفرست. مهسا هم به بهونه شارژ کردن گوشی سمانه رو برد تو اتاق ما. مشخص بود میخواد چیزی بهش بگه. قیافه امیر هم حس کردم یه جوری شده بود. من و امیر نشستیم به صحبت و بهش گفتم اون شب خوب ما رو قال گذاشتینا… خندید و گفت امان از مشروب خوب. مهسا و سمانه یک ساعت و خورده ای تو اتاق بودن تا اینکه اومدن بیرون. از چشما و میمیک صورت سمانه نمیشد فهمید چه اتفاقی افتاده. وقتی تو آشپزخونه داشت قهوه درست می‌کرد به بهونه کمک کردن رفتم سراغش گفتم چه خبر؟ چشماش برق زد و گفت بذار بچه ها برن بهت میگم. فقط در همین حد بگم که پشماااام! پقی زدم زیر خنده. سریع از آشپزخونه زدم بیرون که تابلو نشه.
امیر و مهسا ساعت حوالی 1 رفتن خونشون. به سمانه گفتم بدو بیا توضیح بده. گفت سینا و سارا از طریق اینستاگرام با مهسا و امیر آشنا شدن. گفتم خب. گفت اسم پیجشون هم هست «زوج پایه». گفتم خب. گفت چرا دوزاریت کجه. بیا پیجشون رو ببین خودت میفهمی. پیجشون رو که دیدم هنگ کردم. بیشتر پست ها بدن یک زن بود با شورت لامبادا یا سوتین های رنگارنگ! تو بیوی پیج هم نوشته بود:  «زوجیم اهل فانتزی، نفر سوم بلاک». کف کرده بودم. سمانه گفت مهسا روش نمیشد چیزی بگه ولی بعد اتفاقای اون شب و گیری که من دادم بهش دیگه نشست واسم توضیح داد ماجرا رو. اینا میخواستن واسه تنوع تو سکسشون برن سراغ رابطه ضربدری که تو اینستاگرام با پیج سارا و سینا آشنا شدن. بعد از آشنایی مجازی رفتن بیرون همدیگرو دیدن و الان چهار ماهی هست پاشون به خونه هم باز شده. من که هنوز نتونسته بودم این اتفاق رو هضم کنم گفتم یعنی مهسا به سینا میده؟ سمانه گفت امیر هم سارا رو میکنه! یاد حرف مهسا افتادم. گفتم یادته مهسا از اکیپ ساختن با این بچه ها میگفت؟ سمانه یه کم به فکر فرو رفت و گفت اون موقع نمی‌خواست به ما از رابطه شون بگه. گفتم از کجا میدونی؟ شاید میخواسته در یک شرایطی ما رو هم وارد بازی کنه وگرنه که جرات حقیقت و اون کارایی که اون روز کرد رو نمیشه فقط گذاشت به حساب مستی. همه پشت مشروب خوردن قائم میشن و میگن غیرارادی بوده کارامون. سمانه یه لحظه انگار یه فکری به سرش زده با عصبانیت گفت ببین سعید من و تو یه سری فانتزی داریم که درباره ش با هم صحبت کردیم ولی فکرش رو هم نکنی یه وقت که من به رابطه ضربدری تن بدمااا. گفتم چرا داد میزنی من که ازت چنین چیزی نخواستم. بغلش کردم یه خورده آروم شد. گفتم ولی اون روز دوست داشتی بری تو اتاق بچه ها رو دید بزنیا… خندید گفت خب اره کنجکاو شده بودم. گفتم اگر بچه‌ها ما رو موقع سکس میدیدن هم خوب بود. سمانه نیشخندی زد گفت منظور؟ گفتم منظورم سکس موازیه. حالا که شرایط یه جوری شده که با اینا اینقدر راحت هستیم فانتزی رو میتونیم تو این جمع پیاده کنیم. سمانه به فکر فرو رفت. گفتم حله؟ گفت برو بابا من روم نمیشه اصلا. گفتم چطور روت میشد سکسی برقصی جلوشون. گفت اون فرق داشت. داشتیم مسخره بازی درمی‌آوریم. مست هم بودیم تازه. گفتم خب اشکال نداره باز هم همین کارارو میکنیم ولی یه کم خط قرمزها رو کمتر می‌کنیم. من شدیدا حشری شده بودم و سمانه هم معلوم بود حشری شده. ولی جفتمون نا نداشتیم از خستگی. بحث رو ادامه ندادیم و  گرفتیم خوابیدیم.
صبح بلند شدیم رفتیم سر کار. عصر ولو شدیم رو مبل تا فیلم ببینیم. فیلم coda رو گذاشتیم ببینیم. باز دیدم موقع فیلم دیدن سمانه همش سرش تو گوشیشه. باز بهش گفتم کیه اینقدر باهاش حرف میزنی. گفت هیچی گروه دوستای دبیرستانه و پیچوند. بعد فیلم بهش گفتم چه خبر از مهسا و امیر. گفت مهسا بهم پیام داده میگه لطفا درباره من فکر بد نکن. حس کرده از وقتی فهمیدیم چنین رابطه‌ای داره میخوایم قضاوتش کنیم. گفتم تو چی گفتی بهش. گفت هنوز جواب ندادم. گفتم پیشنهاد بده چهارتایی بریم بیرون. اونجا میتونیم پیشنهاد بدیم 6 تایی یه اکیپ تشکیل بدیم. سمانه یه کم تردید داشت ولی به اصرار من قبول کرد. به مهسا زنگ زد گفت پایه اید بریم پارک قدم بزنیم. مهسا گفت امیر میگه خسته‌م پاشید بیاین خونه ما. از اونجایی که خونه هامون هم نزدیک بود به هم قبول کردیم. وارد خونه که شدیم هم امیر هم مهسا می‌دونستن که ما همه چیز رو میدونیم و منتظر بودن بحث بکشه به سمت سینا و سارا. داشتیم با امیر از کار و بار حرف میزدیم که من گفتم چه خبر از سارا و سینا؟ اونا چه خبر؟ مهسا گفت رفتن آنتالیا خوش گذرونی. با یه لحنی گفتم جووون خوش به حالشون. میرن سواحل آنتالیا عشق و حال. مهسا با خنده گفت از زنت خجالت بکش بچه پررو. گفتم من با زنم خیلی راحتم. بعد بغلش کردم و لباشو بوسیدم. مهسا گفت خدا شانس بده. بعد رفت رو پای امیر نشست و گفت من و امیر هم باهم راحتیم. دیدم فرصتش پیش اومده گفتم من و سمانه با دوستامون هم راحتیم. مهسا که منظورم رو گرفته بود گفت یعنی چی؟ گفتم یعنی سارا و سینا که اومدن از سفر یه جرات حقیقت شش نفره بذاریم. امیر که تا اون موقع ساکت بود پرید وسط حرفم و گفت به به چه دوستان روشنفکری داریم. خندیدیم و بعد یه چایی خداحافظی کردیم.
چند روز بعد دوباره دیدم سمانه همش در حال چت کردنه. رفتم کنارش نشستم و نگاهش کردم. متوجه سنگینی نگاهم شد. گفت چی شده عزیزم. گفتم از دستت دلخورم. سمانه گوشی رو گذاشت کنار گفت چرا آخه. مگه چیکار کردم. گفتم یه مدتی است همش سرت تو گوشیه. هر چی میگم چیزی شده یا نه منو میپیچونی. سمانه که معلوم بود از این اتفاق خیلی ناراحته بغلم کرد و گفت: سعید بهم اعتماد داری؟ گفتم آره کاملا. گفت پس ازم چیزی نپرس قول میدم به موقع بهت بگم. تعجب کردم و چیزی نگفتم. واسه اینکه بحث عوض شه دستش رو کرد تو شورتم و کیرم رو اوردش بیرون… یه کم برام خورد و سر و صدا درآورد از خودش. گفت دوست دارم جلوی همه کیرت رو بخورم واست. منم که حشری شده بودم گفتم خجالت نمیکشی لخت شی جلوی بقیه. خندید گفت چه اشکالی داره اگه شوهرم راضی باشه. بغلش کردم و لباش رو خوردم. لباسای همدیگرو درآوردیم. کسش خیلی زودتر از تصور خیس شده بود. تاثیر مستقیم فانتزی رو میشد تو سکس این مدت اخیرمون دید. گفت کیرت رو بکن تو کسم. گفتم زود نیست؟ گفت دارم می‌میرم کیر می‌خوام! کیرم رو کردم تو کسش. یه کم تلمبه زدم تا اینکه برگردوند منو و نشست روم. خودش بالا پایین می‌شد و سینه هاش هم جلو چشمم میلرزید و دیوونه میشدم. وسطای کار سینه هاش رو می‌آورد جلوی من و نوکش رو لیس میزدم. داد میزد دارم بهت میدم. همه دارن ما رو نگاه می‌کنن. منم داد میزدم جوووون اره عشقم. این وسطا بهش گفتم اگر تو جرات حقیقت حکم کنن یکی دست بزنه سینه‌هات رو بماله چی. همینجوری که داشت ارگاسمش نزدیک میشد لبخند زد و با نفس نفس گفت خب داریم بازی می‌کنیم دیگه عشقم. اشکال نداره که. منم گفتم جوووون. اگر لبات رو بخورن چی. خندید و گفت خب بخورن. یوهو دیدم داره داد میزنه. از اونجایی که پنجره رو نبسته بودیم و صدا ممکن بود بره بیرون دستش رو گذاشت رو دهنش تا صدای دادش درنیاد. ارضا شد و بی حال افتاد یه گوشه. بعد بهم گفت چیکار کنم ارضا شی. گفتم سگی بخواب رو تخت. همینجور که تو پوزیشن سگی داشتم میکردم بهش گفتم پس مشکلی نداری وسط بازی یکی به کیر منم دست بزنه. همینجوری که آه می‌کشید گفت در حد دست زدن نه. گفتم بیشتر از اون چی. یوهو دیدم وایساد و حرکتی نکرد. گفت نه اصلا. به یکباره اون فضای سکسی خیلی جدی شد. حس کردم تمرکزم به هم ریخته و سمانه از دستم ناراحت شده. کیرم رو درآوردم از کسش و برش گردوندم باهاش حرف بزنم. بهش گفتم واقعا منظوری نداشتم و ناراحت نشه. بهش قول دادم هیچوقت حرفی از ضربدری جلوش نزنم.

سمانه گفت ناراحت نیستم ولی دوباره تاکید کرد گفت من فقط به تو میدم و تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم با کسی دیگه بخوابم. الان هم فانتزی موازی رو چون هم تو دوست داری هم خودم باهاش اوکیم قبول کردم. تازه من دوست ندارم کسی لمسم کنه ولی چون تو سکس های قبلی هروقت از فانتزیت حرف زدی متوجه شدم دوست داری قبول کردم موازی با لمس طرفین داشته باشم. تازه هنوز برای اونم آماده نیستم و امروز تو فانتزی سعی کردم درباره ش حرف بزنیم تا آماده شم. حرفا جدی شده بود و کیرم داشت می‌خوابید. سمانه که دید اینجوریه کاندوم رو درآورد و کیرم رو برام خورد تا دوباره سیخ شه. بعد هم شروع کرد به حرفای سکسی و برام جلق زد. تو حرفاش گفت دوست داری امیر و سینا سوتینم
رو برام دربیارن و کسم رو بمالن بعد تو کیرت رو بکنی تو کسم؟ همونجا بود که آبم به شدیدترین شکل ممکن جهش پیدا کرد. تا اون موقع چنین چیزی ندیده بودیم. سمانه خندید گفت اووووه چه خبرته. خندیدیم و بعد تمیزکاری لخت تو بغل هم خوابیدیم.

روز بعد سارا که شماره م رو از مهسا گرفته بود زنگ زد به سمانه.  برای پنجشنبه دعوتمون کرد خونشون. سمانه که معلوم بود استرس گرفته با مِن مِن کردن تشکر کرد. من همزمان هیجان و اضطراب عجیبی گرفته بودم. داشتم خودم رو آماده می‌کردم برای یه تجربه تکرار نشدنی. تجربه ای که درباره ش زیاد خونده بودم. تجربه ای که معمولا دولبه داره. یه حالتش میتونه زندگی جنسی تو رو به لحاظ کیفی بهبود بده و یه حالتش هم میتونه زندگیت رو تباه کنه. من اما با توجه به صحبت های صادقانه ای که این مدت درباره فانتزی هامون با سمانه داشتم نسبت به این ماجرا خوشبین بودم.

ادامه...

نوشته: سعید هستم


👍 72
👎 5
135901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

889316
2022-08-10 01:14:02 +0430 +0430

اولیش و دومیش چه گهی بود که سومیش رو نوشتی ، از اون جایی که سمانه ها رو ریختی تو مهسا ها دیگه داستان واسم تموم شد ، حقیقتا شیرم خوابید

3 ❤️

889324
2022-08-10 01:40:53 +0430 +0430

خیلی خوب بود ریسمان داستان رو حفظ کرده بودی آفرین.
اروتیک داستان هم خوب بود من خوشم اومد.
فقط خیلی قسمت کوتاهی بود پتانسیل این رو داشت که بیشتر باشه 😍😍

1 ❤️

889331
2022-08-10 02:02:40 +0430 +0430

شب تشریف بیار باغ 🤣

0 ❤️

889352
2022-08-10 03:16:26 +0430 +0430

بد ننوشتی داستانت هم بد نیست ادامه بده ببینم آخرش چی میشه

0 ❤️

889357
2022-08-10 04:46:32 +0430 +0430

چقدر کوتاه بود !!!
عالیه داستانت منتظر بعدیشم

0 ❤️

889373
2022-08-10 08:04:19 +0430 +0430

حسين كرد شبستري

0 ❤️

889399
2022-08-10 12:01:35 +0430 +0430

اینا بابا یه مشت گوه خور و بچه کونی و کس ندیده هستند یه مشت علاف و بی کار و واقعا مریض های جنسی خطرناک
اینجور حرف زدن حتی تصورشم هم چندش آوره چه برسه نوشتن و واقعیت
نگاه کن بی ناموس کسکش
دیشب داشتم به گربه های کوچمون غذا میدادم
یهو یه گربه نره پرید اون یکی گربه نره غریبه رو فراری داد که دورو بر گربه ماده و بچه هام نپلک و تا گجا دنبالش داد
بدبخت حرومی اون گربه س اون قدر شرف و غیرت و تو متعلقاتش بهش تعصب داره
من مطمینم آدمها جنس واقعی خودشون رو میدنن چیه کی هستن چی هستن
تو یه خوکی ، خوک .
اگه انقدر پایه هستی بده این کیر کلفت ۵ سال کس ندیده رو دوماد کنیم دیگه قول میدم چنان حالی بهت بجفتتون بدم با این کیرم عشق کنی

0 ❤️

889444
2022-08-10 19:21:01 +0430 +0430

سلام
اونهايي كه دم از غيرت ميزنن غلط ميكنن ميان اين داستانها رو ميخونن بعد ابشون مياد و پشيمان ميشن بدبخت جقي اگه خودت تنت نميخاره خوب نخون

4 ❤️

889445
2022-08-10 19:22:22 +0430 +0430

خيليم عالي بود ادامه بده عزيزم

0 ❤️

889447
2022-08-10 19:41:02 +0430 +0430

بابا توام کردیش سریال ستایش!!!تو دوتا قسمت جمعش کن بره دیگه گاییدیمون!مث سریالای بیست دقیقه ای جم میمونه داستانش کیرم دهن سمانه اصن

1 ❤️

889473
2022-08-11 01:14:55 +0430 +0430

فاک

0 ❤️

889478
2022-08-11 01:21:55 +0430 +0430

بی خود کشش دادی

0 ❤️

889506
2022-08-11 02:30:53 +0430 +0430

عالی بود ادامه بده

0 ❤️

889590
2022-08-11 13:50:23 +0430 +0430

سعید جون بهتره سمانه به جای امیر و سینا به محسن کص بده که زن نداره و بیشتر احتیاج به کص داره!اینطوری ثوابش بیشتره!

1 ❤️

889702
2022-08-12 03:51:49 +0430 +0430

عالی بود ادامه بده

0 ❤️

890150
2022-08-14 15:14:46 +0430 +0430

قسمت بعد رو کی میزاری ؟

0 ❤️

890355
2022-08-15 11:47:19 +0430 +0430

خیلی داستان خوبی بود دمت گرم .

0 ❤️

891352
2022-08-21 00:04:21 +0430 +0430

داستان جالبی شد
خوب تونستی کالبد داستان رو حفظ کنی
ولی مطوئنم زنت که اینقدر از ضربدری هراس داره تو کمتر از یک تجربه موازی واسه ضربدری پامرغی هم میره
حالا ادامه داستان رو زود بزار فک کنم اولین داستانی هس که پاگیرش شدم

1 ❤️

891483
2022-08-21 15:06:52 +0430 +0430

بابا داستان سکسی مینویسی یا یخورده کشش بده به سکس خوب برسه یا هی قسمت قسمتش نکن.یا کشش داره داستانت که قشنگ طولانیش کن یا نداره همرو توی یه پست ینویس بره دیگ.هی میخونیم چیزی نمیشه :)

0 ❤️

896801
2022-09-24 20:20:05 +0330 +0330

عالی نوشتی با خانومم باهم میخونیم داستانت‌رو و منتظر ادامه هستیم
ما هم این فانتزی ها ر‌و دوست داریم و یه تجربه هایی داریم
ولی هنوز اینجور با چند زن‌و‌شوهر نبودیم فکر‌کنم خیلی باحال باشه

0 ❤️