سلام سونیا هستم 19 سالمه. وقتی 15سالم بود با یه پسر 18 ساله دوست شدم اسمش نیما بود سه ماهی با هم دوست بودیم که نیما کافی شاپ باز کرد منم هر وقت می تونستم مامان بابا رو بپیچونم می رفتم پیشش . فکر کنم بار سوم یا چهارم بود که منو برد تو آشپزخونه ی کافی شاپش (نمیدونم شاید یه اسم دیگه ای داشته باشه.) اون موقع ها خیلی به نیما وابسته بودم نمیشه گفت کمبود محبت داشتم ولی دختر تنهایی بودم که تازه خودشو شناخته بودو فکر میکرد یه دنیاستو یه نیما .
تابستون بود من تازه میرفتم اول دبیرستان تا اون روز فقط 2بار فیلم سوپر دیده بودم و این کل اطلاعات سکسیم بود بگذریم داشتم می گفتم منو برد تو اون اتاقک من زیاد اهل سکس نبودم ینی بیشتر میترسیدم ولی از عشق بازی قبلش خوشم میومد منو چسبوند به دیوار لباشو اروم گذاشت رو لبامو یهو دلم ریخت حس جالبی داشتم داشتم کیف میکردم اونم وحشیانه لب میگرفت یه دستش رو سینم بود و داشت میمالید شرتم داشت خیس میشد دکمه مانتو مو باز کرد دیکه داشتم بی حال می شدم شاید واستون خنده دار باشه ولی من خیلی تحریک پذیرم. یه تاپ دکلته تنم بود تاپو کشید پایینو سوتینمم باز کرد اروم سینمو میمکید اون موقع سینه هام کوچیک بود شاید به 70 ام نمیرسید من هیچ حرکتی نمیکردم انگار مسخ شده بودم وقتی از خوردن سینه هام خسته شد دیدم داره شلوارشو میکشه پایین گریم گرفته بود می ترسیدم می خواستم فرار کنم ولی انگار فلج شده بودم نمی خاستم نیما رو ناراحت کنم میترسیدم اگه مقاومت کنم از دستش بودم با تمام وجود تسلیم نیما و خواسته هاشو این وابستگیه بچگانه شدمو تو تاریکی اون اتاق لعنتی بی صدا اشک ریختم . وقتی کیرشو در اورد زل زدم بهش نور کم بود ولی بزرگیش معلوم بود بهم گفت می خوریش؟ مظلومانه گفتم نه اونم مظلومانه اصرار کرد آخرش مجبورم کرد .که با ورود کیرش به دهنم چند دفه هوق زدم و خودش بی خیال شد.نیما شلوارو شرت منم کشید پایین کیرشو گذاشت لای پام چند دفه جلو عقب کرد بد بهم گفت خم شم با دستش سوراخه کونمو میمالید من جز ترس هیچ حسی نداشتم یهو خنک شدم به مقعدم کرم زده بودکیرشو رو سوراخم حس کردم یه فشار داد یه درد نا اشنا و عجییییییب فکر کردم دیگه دارم میمیرم یه کم دیگه فشار داد و جلو عقب میکرد می خواستم داد بزنم ولی نمی تونستم می ترسیدم دوستش که تو کافی شاپ نشسته بود بشنوه و آبروم بره فکر می کردم نمی دونه و نیمام بهش نمیگه. دیگه داشتم از درد بیهوش میشدم. که در آورد. منو بلند کردو خوبوند رو میز پا هامو گذاشت رو شونش منم که انگهر لال بودم. سر کیرشو گذاشت رو سوراخ کسم فکر نمی کردم فشار بده یکم کیرشو مالید بعد یهو فشار داد فک کنم یکم رفت تو که بلند گفتم اخخخ . بیخیال شد و ازم جدا شد ابش اومده بود و تو ظرفشویی خالیش کرد و بهم گفت لباسامو بپوشم. از اون روز تا سه سال من نمی دونستم پرده دارم یا نه . جرئتم نداشتم که به کسی بگم… و این داستان ادامه دارد
نوشته: سونیا
4 سال از اون روز گذشته و تو هنوز املات افتضاحه . خب هدفت از نوشتن این داستان چی بود ؟ ما تا حالا اینا رو نخونده بودیم ؟ میخواستی بگی ترسیدی ؟ می خواستی بگی 3 سال همه چی تعطیل بوده؟ خیلی بد نوشتی دیگه ننویس حین خوندن همش می ترسیدم دوست نیما بیاد ببینه آبروت بره آخه فکر میکرد داری اون پشت نماز می خونی :d
تو که نوشتی خوب هم ننوشتی حداقل این ظرفشویی رو نمی نوشتی مگه کسی ازت می پرسید آخه ؟ اه
حالا چرا ظرفشویی؟وقتی بچه 18 ساله کافی شاپ باز کنه همین میشه دیگه…
کافی شاپ
کیر کاکائو با کیر اضافه
نیما با کیرش لیوان رو بهم میزد
زیرچشمی نگاش میکردم
مظلومانه گفت: میخوری؟
مظلومانه گفتم: هم میخورم هم میبرم
نیما گفت: کیر و میگما!!!
یه دفعه نیما ظالم شد کیرشو کرد تو دهنم
بعدشم منو کرد
من بچه بودم میخواستم شیر کاکائو بخورم که دیدم کیر کاکائو خوردم
پردمم سه ساله معلوم نیست پاره شده یا نه
آخه تو روستای ما امکانات کمه کافی شاپ هست ولی دکتر نیست
تازگیها کیر قهوه هم خیلی مد شده!!!
فری اصلاحیه عالی مداوم،خیلی باحال بود…سونیا اون ظرفشویی بخوره تو سرت که حالمو به هم زدی.مزخرف نویس.خوبه میترسی وگرنه تا الان…
اصلاحیه1
من اسمم سونیا هست درسن15سالگی به شغل شریف جندگی مشغولم یه روز که رفته بودم کافی شاش دوست پسرم( بکنم) که کیر به دست منو برد اون پشت مشت ها بهم گفت می خوری یا میبری؟کادو کنم؟چه رنگی دوست داری؟تا اومد فرار کنم دیدم کیرش تو دهنمه و من دارم بالا میارم اون ترسید که گند بزنم به لباساش و کیرشو در اورد.دیدم کونم یخ کرد فکر کردم داره قالب یخ میکنه تو کونم بعدا فهمیدم که قوطی کرم بوده.بعد کیرش رو کرد تو کونم.گریم گرفته بود که نیما گفت گریه نکن جنده کوچولو الان تا دسته میکنم تو کست و این داستان ادامه داره یعنی من هنوز دارم همونجا به نیما میدم
کسی نیست بگه چرا همیشه جنده ها مظلوم هستند عشق است پرسپولیس
feri ajab eslahyeii ayval khdaiish ayval
sonya jun ye khurde dastanaye baqye ro bekhun bad benvis
omidvaram bazam benvisi vali inbar ba heso hal tar
این اتفاق اگه بیوفته سر منشا فساد میشه !!
سکس ناخواسته میگاد این دخترارو!!
در مورد داستان: ارتباط جدید فکری من و همسرم
فوقالعاده عالی و کمنظیر بود. من همۀ داستانهای این سایت رو نخوندم، ولی بدون تردید از همۀ داستانهایی که اینجا خوندم، هزار بار بهتر بود. به چند نکته هم میخوام اشاره کنم:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به نظردهندگان داستان: ارتباط جدید فکری من و همسرم
آخي طفلي… مثل مجسمه وايسادي اونم هر كاري خواست كرد…چرا؟چون دوستش داشتي…ميترسيدي نه بگي ديگه ولت كنه وتو تو اون بيابان بي آب وعلف تنها بموني واز گشنگي وتشنگي…ببخشيد از بيكيري…بميري!..ببينم خانمي تو رفيقي مثل خودت نداري كه آكبند باشه ومثل تو ترسو باشه…ماهم بخواي ميتونيم كافي شاپ باز كنيم كه پشتش آشپزخونه داشته باشه ها…منتظرم جانم… 8} :X :* =)) =)) =)) =))
عجب…كير موزم خوبه ها…
ميگم بياين جمع شيم بعد به دو گروه تقسيم شده و سپس سكس كنيم…چطوره؟نظر دهنده زياده…
من ميكنم اولش گفته باشم هااااا
واقعا خیلی دقیق و نکته سنجی! هین باعث شد همشو بخونم!! تبریک!
=D>
Ey Baba Chera emrooz Hichki Nisesh.
Sony joon hatman pishe ye moshaver boro azizam az avale dastan ta akharesh bishtar az dardi ke motehamel shodi faghat Tarsidi.
Dastanet khatereye moshtarke Kheili az dokhiast hala dar positionhaye mokhtalef.
akhey naziiiii motmaenan parde nadashty to in 3 sal chon gharare edame bedi dastano :))))))
kholase gardanesh oftadi ya in kheili moheme.