همه چی دارم ولی انگار هیچی ندارم (۱)

1396/02/07

حرف نويسنده:اين صرفا يه داستانه ولي بعضي چيا واقعي هست بعضي چيا واقعي نيست اسما به جز افراد خارجي واقعي نيستن.اگرم غلط املايي ديدين به بزرگي خودتون ببخشين…من تا حالا چن بار سعي كردم عضو شم ولي نشده اگه تو كامنتاتون لطف كنينو توضيح بدين ممنون ميشم

توي دفترم نشسته بودم اينستاگراممو چك ميكردم يهو عكس غزلو ديدم چقدر دلم براش تنگ بود يا قديم افتادم روزايي كه بدون هيچ ترسي توي پارك محله دس تو دست هم ديگه راه ميرفتيم روزايي كه بدون هيچ مشكلي به خونه غزل رفت امد داشتم مادربزرگش منو مثله نَوَش ميدونس بيشتر محو عكس شده بدوم محو لباش محو صورت برنزش گونه برجستش به شدت دلم براي لمسش براي بوييدنش براي بوسيدنش تنگ شده بود اونروزا فكر ميكردم حتي 1ثانيه دوريشو نميتونم تحمل كنم ولي الان سالها بود نديده بودمش 10سال بدون داشتن هيچ شماره يا نشوني مجبور شدم بخاطر پيشرفتم اونو ول كنم همراه مادرم به المان بيام پيشرفته بزرگي كرده بودم توي سن 26سالگي يكي از نمايندگي هاي نمايشگاه بي.ام.و مال من بود ولي هرچي داشتم از غزل داشتم چون انگيزه تمام اين سالها واسه پيشرفتم اون بود
با زنگ خوردن موبايلم به خودم اومدم مادرم بود اشكامو پاك كردمو سعي كردم صداي بغز الودمو صاف كنم جواب بدم:
+سلام مامان…جان بگو
_ماهان
+بله مامان
_ماهاااان
يه لحظه نگران شدم اتفاق بدي افتاده ولي انرژي توي صداي مادرم موج ميزدم شك داشتم اتفاق بدي افتاده باشه
+مامان بگو جون به لبم كردي
_ماهان جواب گرفتيم ما الان شهروند دائم المانيم
اينو كه شنيدم گوشي از دستم افتاد تا 1دقه تو شك بودم اصلا انتظار همچين خبريو نداشتم بعد از 1دقه تو شك بودن بي اختيار از صندلي بلند شدم داد زدم هوراي بلندي كشيدم اينقد هورا كشيدم كه ديگه صدام گرفته بود چشمامو كه باز كردم تمام كار كناي اونجا ريخته بودن توي دفتر من با دهن باز چهار چشمي منو نگاه ميكردن از خوشحالي زياد نتوستم توضيح بدم براشون كه چي شده واسه همين همرو بيرون كردم به جز منشي كه اونم ايراني بود:
+خانم اسكندري
_جانم اقاي رفيعي
+فورا زنگ بزن به وكيلم بگو بياد
_چشم… عمر ديگه اي ندارين
+چرا دارم… زنگ بزن به اژانس هواپيمايي دو تا بليط واسه اولين پرواز به ايران بگير
_چشم…بخشيد فوضولي ميكنم ولي ميشه يه سوال بپرسم؟؟
+بفرماييد
_جوابتون اومد كه اينقد هورا كشيدين؟
+بله…اگه حرفه ديگه اي نيس بفرماييد بريد
با يه جور حالت تعجب جواب داد:
_نه…خداحافظ
ميدونستم تعجبش واسه چيه حتما پيش خودش ميگفت ادم به اين خر پولي واسه چي براي برگشتن به اون كثافت خونه اينقد خوشحاله ولي اون خبر از دل من نداشت نميدونست كه خوشحاليه من بخاطر ديدن دوباره عشقمه تو همين افكار بودم كه صداي در اومد(ترجمه شده):
+بفرماييد داخل
_سلام اقاي رفيعي
+سلام توماس(وكيلم و من به اسم كوچيك صداش ميزنم)
_گفته بودين من بيام
+اره…ميخام به مدت6.7ماه برم ايران…ميخام همه چيو هماهنگ كني
_چشم…كاره ديگه اي ندارين؟؟
+نه…ولي بشين يه قهوه بوخوريم باهم بعد بورو
_باشه
+خانم اسكندري دوتا قهوه با شير بياريد لطفا
_چشم…اقاي رفيعي
+بفرماييد
_بليطارو رزرو كردم…واسه 2روز ديگس
+ممنون…خداحافظ
بدون اينكه منتظر جواب باشم تلفن قطح كردم توماس تو اتاق بودو حرف ميزد دوست داشتم نبود چون نميتونستم فكر كنم ولي خودم بهش گفته بودم وايسه مجبور بودم تحمل كنم ولي فقط لبخند ميزدم سرمو به نشانه تاييد بالا پايين ميكردم
بالاخره توماس رفت بعده رفتنش يه نفس عميق كشيدم گوشيو كه هنوز روي زمين بود ورداشتم شماره مادرمو گرفتم:
+سلام مامان
_سلام پسرم…خوبي؟؟
+مرسي…مامان واسه پس فردا بليط گرفتم چيزاي كه ميخاي جمع كن لطفا چمدون منم ببند
_باش پسرم
+شب احتمالا دير ميام خونه چون هم ميخام خريد كنم هم با دوستام باشم
_باشه…مواظب خودت باش
+چوز ماما
_چوووز
تلفن قطح كردم گوشي گزاشتم تو جيبم از اتاق خارج شدم تا ماشينم5دقه راه بود
ماشينو روشن كردم به سمت نمايندگي نايك راه افتادم تقريبا 10دقه بعد اونجا بودم 10 تا كفش با مدل سايزاي مختلف گرفتم واسه پسر خاله ها و دايي هام اودم بيرون چشمم به برندOliverافتاد لباس مجلسي هاي فانتزي قشنگي داشت رفتم داخل 4 تا لباس مجلسي ديوانه كننده خريدم واسه 2تا دختر خاله هام اومدم بيرون ساعتو نگاه كردم ساعت7:27نشون ميداد گوشيمو در اووردم به دوستم محمد زنگ زدم(تو اين مدتي كه المان بودم با هيچ پسر الماني دوست نشدم دوستاي پسرم همه ايراني بودن):
+الو ممد
_سلام…جانم دادا
+ممد من پس فردا ميخام برم ايران ميخام امشب يه جشنه كوچيك تو ديسكو بگيرم
_جوابتون اومد مگه؟؟؟
+اره عشقم
_مبارك باشه داداش
+مرسي…راسي اگه دوس داشتي دوست دخترم بيار
_باشه داداش
+عشقي…خدافظ
_خدافظ گلم
بلافاصله به مليسا دوس دخترم زنگ زدم(ترجمه شده):
_سلام عشقه من
+سلام خوشكلم…خوبي؟؟؟
_اره…تو چطوري؟
+منم خوبم…مليسا يه تيپ خوشكل بزن نيم ساعت ديگه ميام دنبالت
_باشه نفسم
+خدافظ
_خدافظ
از مليسا براتون بگم دختري بور با اندامي كشيده و برجستگي هاي معمولي 2سال بود كه باهاش بودم دختره خيلي شيطون دوس داشتني ولي50درصد علاقش بهم به خاطر موقعيتم بود اينو خوب ميفهميدم ولي اصلا

mah._.an:
حوصله نداشتم بگردم كسيو كه منو واسه خودم بخاد پيدا كنم واس همين با اون ميگذروندم

سوار ماشين شدمو به طرف خونشون راه افتادم 10دقه بعد جلو درشون بودم(ترجمه شده)
+سلام…بودو بيا پايين
_چقد زود اومدي…5دقه صبر كن
+باش…منتظرم
از جيب كتم سيگارمو در اووردمو اتيش زدم ضبط ماشينو روشن كردم اهنگ دنيا 2شبه از تهم از وسطاش پخش شد

دنيا2شبه با من بهترين بمون/بهترين برون/بهترين بپوش/بهترين بخون/بخريم بجون بهترينمو/بريم بالا بشه بهتر ديدمون/تا بپريم يه روز/چون روزا ميگذره ميگذره/به حرهال ميگذره ميگذره ميگذره/اين روزا ميگذره ميگذره/
نزار حسرت بزاره اخررو بيشترش/بزار داوينچي باشم بكشم لبخندتو برات
اينجا بود كه در باز شد مليسا اومد ضبط ماشينو خاموش كردم چون اهنگ الماني نداشتم مليساهم كه فارسي نميفهميد به جز سلام خوبي
+بريم
_اره
ماشينو روشن كردمو راه افتادم سمته ديسكو 7.8دقه بعد اونجا بودم از ماشين پياد شدمو رفتم درو واسه مليسا باز كنم
درو باز كردم تازه بهش توجه كردم چقد خوشكل شده بود يه لباس بلند مشكي و تنگ كه خيلي براق بود تقريبا تا ساق پاش ميومد يه طرفش كامل چسپيده بود كونش يه طرفشم از رونش تا پايينش باز بود بالاشم يقه باز بود استين نداشت موهاشم اتو كشيده صاف لخت كرده بود مدل دم اسبي بسته بودش با يه ارايش ملايم ماتيك قهوه اي شكلاتي
دست راستش تودستم بود ميخاستم از ماشين پيادش كنم ولي ميخكوبش شده بود با صداش به خودم اومدم:
_حالا وقت زياده نترس
+اخه خيلي سكسي شدي ادم دوس داره بوخورتت يجا
_ميدونم…ولي اگه اجازه بدي بزار واسه بعده مهموني
+اوووووم…باشه بريم
يه لبخند بهش زدمو كمكش كردم پياد شه دست تو دست هم رفتيم داخل وقتي نگاه كردم ديدم به جز محمد دوس دخترش چند نفر ديگه هم هستن با اينكه 3تاشون ايراني بودن ميشناختم ولي بازم تعجب كردم چون من اونجارو رزرو كرده بودم كسي به جز من يا دوستان من اجازه نداشت بياد منم كه به اونا نگفته بودم ولي زياد به روي خودم نياووردم سلام احوال پرسي كردم به جز كسايي كه قبلا دعوتشون كرده بود 5نفر ديگه بودن3نفر ايراني بقيه الماني 3نفر ايرانيو كه ميشناختم2تاشون پسر بودن به اسم ارمين و مهدي ارمين با دوس دختر ولي مهدي تنها يكي ديگه هم اسمش ماريا بود كه اونم با دوس پسرش بود
رفتيم نشستيم سر ميزا تقريبا 1ساعت 45دقيقه اي مشغول خوردن مشروب حرف زدن شديم بعد كه يه خورده مست شديم پا شديم رقصيديم
ساعت1 بود حوصلم سر رفته بودو ميخاستم برم و يه خداحافظي با رفيقام زدم دست مليسا رو گرفتم راه افتاديم بردمش خونه خودم(من پيش مامانم بودم چون تنها بود ولي واسه خودم خونه داشتم)مليسا زياد نخورده بود،مثله من بود ولي اونقدري داغ بوديم كه يه سكس خوبو تجربه كنيم.رفتيم داخل خونه تا درو بستم مليسارو چسبوندم به در لب تو لب شدم باهاش يه دستم پشت سرش تو موهاش بود يه دستم روي چاك لباسش رون نرمشو لمس ميكردم.بعد از چن دقه منو از خودش جدا كردو به جمله چته وحشي راهيه اتاق شديم.طرض چيدمان اتاقم و چيزايي كه داخلش بود خيلي رمانتيكش ميكرد،يه تخت دونفره كه بالاي تخت تا سقف و به اندازه طول تخت عسكه من بود با بالا تنه لخت يه شلوار لي يه عينك با ژست يه دست رو عينك يه دست پشت كمربندم وقتي دره اتاقو باز ميكردي اون منظره رو ميدي وقتي داخل اتاق ميشدي كنارت يه ميز تحرير كامپيوتر و وسايلاي روش بود جلو تر از اون وسطه پنجره هاي قدي يه ايينه قدي بود بقيه اتاق چيزه خاصي نداشت به جز تابلو هاي روى ديوار.داخل اتاق كه رفتيم كنترولو برداشتم و پرده هارو كشيدم اتاق تاريك شد من رفتم سمت كليدايي كه مربوط ميشد به به لامپاي دايره اي شكل با قطراي بين10.12سانت با نور سفيد اونا رو روشن كردم فضا خيلي خوب شده بود،الان مليسا بود كه وحشي شده بودو به طرض وحشيانه اي منو كشوند روي تختو خابيد روم فقط لب ميگرفت
خلاصه بعد از10 دقه لب گرفتن و ماليدن بالاخره مليسا رفت پايينو كمربنده منو باز كرد شلوار شرتو باهم كشيد پايينو كامل دراوورد مشغول خوردن شد خيلي خوب ساك ميزد در واقع روي يه برنامه و مرتب ساك ميزد،يعني اول سر كيرمو ميليسيد بعد با زبون كناره هاي كيرم ميكشيد بعد با تمام سرعت دهنشو رو كيرم عقب جلو ميكرد اين منو ديوونه ميكرد بعد از 10 دقه ساك زدن تونسم جداش كنم با جمله ابم داره مياد بي خيال ساك زدنش كنم. ازم جدا شد خاست تا لباسشو باز كنم،رفتم پشتشو زيپشو باز كردم،جلوتر رفتم مشغول خوردن گردنو گوشش شدم در عين حال با دستام لباسشو در مياووردم اون سرشو فشار ميداد رو شونه منو اه هاي كمجونو ريز ريز ميكشيد.لباسشو تا روي كونش اووردم ازش جدا شدم با بوسه هاي وقفه دار از روي كتفش تا بالاي كمرش كم كم روي زانو نشستم دوباره مشغول دراووردن لباساش ولي ايندفعه هر1سانتي كه لباسشو پايين ميدادم يه بوس ميكردم تا بالاخره لختش كردم(به جز شرت و سوتين)بدون معتلي بلند شدم برش گردوندم به بوس از لباش گرفتم و سوتينشو باز كردم مشغول خوردن سينه هاش شدم سينه بزرگ نبود مثلا سايز80يا90 ولي معمولي بود اين بزرگ نبودنش باعث ميشد تا مثله سينه هاي سايز بالا افتاده نباشه.زياد طولش ندادم چون انرژي زيادي نداشتم،خابوندمش روي تخت شرتشو در اووردم مشغول خوردن كسش شدمو انگشتمو داخلش ميكردم(اينجا داشتن يا نداشتن پرده به تخمشونم نيس)بعد از 10 دقه خوردن مليسا التماس ميكرد ميگفت بكنم،منم عمل كردم كيرمو تنظيم كردمو با يه فشار تا تخمام كردم داخل يه اه خيلي بلند كشيد،من مشغول تلنبه زدن اون اه كردن.بعد از15 دقه احساس كردم ابم داره مياد حالا منم اه ميكردم اين مليسارو حشري تر ميكرد(بعد از اولين سكسمون گفت)بعد از 2دقه اه كشيدن من،با يه اه بلند تر روي شكمش ارضا شدم مليسا هم زمان با من.نيم ساعتي بدون هيچ حركت يا حرفي تو بغل هم بوديم من پاشدم با حوله كه مخصوص اينكار گزاشته بودمش.2تامونو پاك كردم همونجوري لخت خابمون برد

صبح با صداي موبايلم بيدار شدم.مامانم بود تازه يادم اومد كه اي واي من به مامانم نگفتم شب نميام خونه الان نگران شده:
+سلام مامان…به خدا ببخشيد يه دفعه اي شد يادم رفت زنگ بزنم
_سلام و زهر مار…غلط كردي يادت رفت نميگي نگرانت ميشم
با يه صداي مظلومي گفتم:
+مامان گريه ميتونماااا
_حالا ابغوره نگير…من براي چيز ديگه اي زنگ زدم
+جانم…بگو
_پروازمون كِي هس؟
+فردا ساعت12
_باشه…خدافظ
+اودافس
تلفن قطع كردم ساعتو ديدم11 بود،حوصله لباش پوشيدن نداشتم يه شرت كردم پام رفتم بيرون به سمت اشپزخونه…

نوشته: mah._.an


👍 1
👎 3
843 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

592155
2017-04-27 20:46:15 +0430 +0430
NA

وای خیلی مسخره نوشتی، دیگه ننویس،
بی روح بود ب معنای واقعی کلمه.
کسخول :( (dash)

0 ❤️

592295
2017-04-28 16:24:22 +0430 +0430

اه مگه پسرم به دوستاش میگه عشقم؟بدم اومد.خیلی هم مصنوعی و بی روح نوشته بودی.به نظر که خیلی واقعی نمیومد.

0 ❤️