همه چیز از یک اس ام اس شروع شد

1391/01/24

خیلی وقت بود که می خواستم داستان عشق ونفرت خودم رو براتون بنویسم اما فکر می کردم با نوشتن این داستان راز خودم رو بر ملا کردم و از نوشتن صرف نظر میکردم.تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم این داستان واقعی را براتون بنویسم. من با نادین و شوهرش تو یه شرکت دولتی کار می کردیم من با بابک شوهر نادین رفیق گرمابه وگلستان بودم تا جایی که هر وقت مشکلی برامون پیش میومد با کمک هم دیگه حلش می کردیم. همین ابتدا بهتون بگم آدم لااوبالی هم نیستم اما از او آدمهایی هستم که زود به زود عاشق می شم. سالها از این مراوده دوستانه می گذشت تا اینکه روزی از نادین یه اس ام اس زیبا که درش ابهام هم بود به دستم رسید من عادت نداشتم به همکارای خانومم اس ام اس بدم برا همین هم خانوهای شرکت هم بهم اس ام اس نمی دادند. بعد از اون اس ام اس نادین، منم با یه اس مبهم جوابش رو دادم. بعد از چند روز دومین اس ام اس رو با این مضمون بهم داد. من شما رو خیلی دوست دارم. وقتی این اس ام اس رو خوندم احساسی از ترس و دلهره وهیجان تمام وجودم رو گرفت! من از ترس اینکه از اس ام اسم سوء استفاده نشه و از طرف نادین مورد امتحان قرار نگرفته باشم جوابش رو ندادم . دو سه روزی گذشت تا اینکه تو شرکت باهاش روبرو شدم و خودم رو به پررویی زدم و پیش قدم شدم و گفتم خانوم نادین اتفاقا من هم خیلی به شما علاقه دارم. از اون روز به بعد اس ام اسها شروع شد و من به خاطر اینکه زنم متوجه نشه یه سیم کارت دیگه با یه گوشی خریدم تا اینکه برای اولین بار قرار گذاشتیم بریم بیرون .کمی به خودم رسیدم و با ماشین رفتم سر قرار. تو ماشین خیلی حرفا زدیم اون از شوهرش می گفت که هیچ علاقه ای بهش نداشت و من هم از زنم که اگر چه دوستش داشتم اما هیچ وقت عاشقش نشدم.یادمه تو همون روز بهش گفتم این علاقه ای که داره بینمون شکل می گره عاقبت، کار دستمون می ده! با اینکه خیلی دوسش داشتم اما پیشنهاد کردم که بیاد و این عشق و فراموش کنه و مثل گذشته ها مثل یه همکار براهم باشیم. اما اون نپذیرفت و گفت ما که کاری نمی کنیم حالا باشه تابعد.یکی دو هفته ای گذشت. درحالی که خیلی دوست داشتم بهش تلفن کنم تا یه قرار بیرون بذاریم اما جلوی خودم وگرفتم تا اینکه خودش زنگ زد و قرار گذاشت. رفتم دنبالش. دوباره از زندگی هامون گفتیم اما حقیقت این بود که من تو دلم آرزو داشتم به هر بهانه جای خلوتی پیداکنیم و حد اقل کمی ازش لب بگیرم که نشد. اما یدفه گرمای دستشو تو دستام احساس کردم. البته اونایی که از این جنس دوستی های عاشقانه داشتن می دونن چه احساسییه!احساسی که شما با کردن صد تا جنده هم نمی تونین بدستش بیارین! خلاصه اون روز هم گذشت ودوستی ما روز بروز بیشتر و بیشتر می شد. تا اینکه داداشم اینه برا مسافرت خارج کشور کلید خونشون رو دادن به من تا طبق معمول به خونشون سرکشی کنم و به گلاشون آب بدم. تو این فکر بودم که چطور بهش زنگ بزنم و هماهنگ کنم که زنگ زدو گفت ساسان رفته شهرستان و کسی خونه نیست دلم گرفته اگه می تونی بیا دنبالم بریم بیرون. من که از خدا خواسته سریع آماده شدم تا ساعت 5 بعد از ظهر رفتم سراغش. با اینکه خیلی خوشکل نبود اما حتما می دونید تو عشق اصلا خوشکلی ملاک نیست! بقول معروف علف باید به زبون بزی شیرین بیاد. البته اینو هم بگم که چشمهای درشت وخمارش با موهای مشکی پر کلاغی اش و باسن درشتش چهره جذابی بهش داده بود که در نظر اول هر مردی رو شیفته خودش می کرد.خلاصه روز موعود فر رسید! تو ماشین بهش گفتم دوست داری بریم یه جای خلوت تا باهم درد دل کنیم گفت اتفاقا آره از بس تو این شهر کوچیک دور خیابونا چرخیدیم شاید یکی مارو ببینه و بشناسه. من که انتظار چنین حرفی و نداشتم گازشو گرفتم رفتم به طرف خونه داداشم اینا!تو فاصله حیاط خونه تا آسانسور دلهره و اضطراب عجیبی سرتاسر وجودم رو گرفت من که تاحالا تجربه چنین کاری رو با زن شوهر دار نداشتم عجیب ترسیده بودم اما از طرف دیگه شدت علاقه من بهش در حدی بود که همه این ترس و حیا رو کنار گذاشتم و خلاصه وارد اتاق شدیم.نمی دونم می تونید تصور کنید چه حالت و فضایی بود. واقعا اینکه حضرت یوسف اونجور از کنار دعوت ذلیخا گذشت خیلی مرد بود. واقعا مرد می خاد تا تو اون لحظه که شیطان با همه وجود حضور داره تو دست رد به سینش بزنی و اون کاری که باید نکنی.سرتون ودرد نیارم نشستیم روی تخت وشروع کردیم به درد دل کردن! دوبار دستامو تو دستاش حس کردم من که از هیجان داشتم قالب تهی می کردم خودمو کنترل کردم وآروم صورتم رو بهش نزدیک کردم،دیگه داشت بوی خوش نفسای گرمش بهم می خورد،نادین هم از چشاش معلوم بود که حسابی حشری شده!دستم ودور کمرش حلقه زدم سینه هاشو آروم گرفتم!تو دستم اصلا سوتینش رو احساس نکردم! ازاون سوتینهای نرم پارچه ای تنش بود.کم کم شروع کردم به مالوندن سینه هاش ک اونم حی خودش رو به هم نزدیک می کرد تا اینکه برای اولین بار لبای زنی رو می بوسیدم که عاشقش بودم.گرمای لب و زبونش آتشی بود که انگار از وجودم زبانه می کشید!نمی دونم کیا این احساس و درک کردن انگار می خوای بری تو وجود طرفت از بس هیجان و گرما داره! نمی دونم چرا تا به حال از معاشقه و سکس با زنم تو این پنج سال یک دهم این لذت رو نبردم.یهو متوجه شدم روش خابیدم!البته بالباس همین که دستم وبردم تا زیب شلوارشو باز کنک گفت : می دونی داری چکار می کنی!که هنوز بعد سه سال ایج جملش یادمه . من که از شدت سکس داشتم دیوونه می شدم زیب شلوارشو باز کردم و دستم و بردم رو کسش!حسابی خیس شده بود!کمی مالوندمش که صدای آه و اوهش در اومد.شلوارشو کمی کشیدم پایین،زیب خودمم باز کردم!کیرم و از زیب شلوارش فرستادم تو!آروم آروم با کیرم با کسش بازی کردم!کیرم سوراخ کسش رو پیدا کرده بود! کیرم و تا ورودی کسش بردم، اما یه لحظه نمی دونم چه نیرویی بود که منو از این کار منصرف کرد. نادین هم با چشمانی شهوت آلود انتظار چنین کاری رو از من نداشت.دوباره کمی همدیگرو بوسیدیم وبدون اینکه بروی خودمون بیاریم از خونه زدیم بیرون! البته این داستان ادامه داری البته اگه نظر بدین بقیه اش هم می ذارم. قسم می خورم جز واقعیت چیزی ننوشتم.

نوشته:‌ محمد


👍 1
👎 0
58022 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

316629
2012-04-13 00:00:35 +0430 +0430
NA

اون موقع که داشتی با نادین حال میکردی منم با زنت حال میکردم

0 ❤️

316630
2012-04-13 00:05:04 +0430 +0430
NA

1 - خوشبختانه امروز هم اول نشدم!!!
2 - تو داستانت سعي داشتي خودتو آدمي مقيد به اصول نشون بدي ولي
ريدي! مرديكه كسمغز بجه كوني شايد تو اين مدتي كه از خدا عمر گرفتم بيشتر از 1000 تا تجربه سكس داشتم ولي حتي يك بار هم جرات فكر كردن به ارتباط با يه خانم شوهر دار را نداشتم!!! يعني چون اون كير آشغالتو نكردي اون تو كسش عمل كثيفت بخشيده ميشه.
بچه كوني تو اگه زنت رو دوست داري كه گفتي داري بعد ميري عاشق يكي ديگه ميشي معلومه يه بيمار جنسي هستي و تعادل روحي نداري.
3 - تو از اون دوستت كه چند ساله باهاش دوستي شرم نكردي زنشو بردي تو يه خونه خالي و باهاش حال كردي؟ sms بهش دادي؟ حرامزاده مادر به خطا ، دوست دارري اون دوستت زن تورو ببره جرش بده؟
دوازده سال پيش براي مدت كوتاهي با زن يكي از دوستاي صميميم تو خونه تنها شدم كه 6 ماه از ازدواجشون ميگذشت. اومد نزديك صورتش رو آروم نزديك كرد كه منو ببوسه! بدون اينكه حتي يك لحظه تامل كنم آنچنان زدم تو گوشش كه زمين خورد براي چند لحظه گيج بود! آدم بايد كمي انسانيت داشته باشه ، ملت ايران با اين تمدن باستاني نبايد به اين زودي ارزشهاي ايراني خودشو فراموش كنه.
به هرحال تو يه آدم كثيف هستي كه هم به زنت خيانت كردي هم به دوستت!
اميدوارم يكي از دوستات با زنت رابطه سكس برقرار كنه تا حالت كمي جا بياد مرديكه كسمغز بچه كوني.

0 ❤️

316631
2012-04-13 02:13:49 +0430 +0430
NA

دوست عزیز نویسنده :
سلام و خسته نباشید ؛ بنظرم محتوای داستانت یکی از تلخترین معضلات اخلاقی جامعه ( همخوابی با زنان شوهردار ) بود که به یمن برکت 33 سال این حکومت ، اوائل توسط اعوان و انصار دولتی باب شد و مردم عادی هم با علنی شدن این معضل ، بدون توجه به عواقبش ، تن به انجامش سپردن .
با اینکه داستانت ، محتوای خاصی نداشت ولی از اینکه سعی کرده بودی داستان یک اشتباه رو اینطور ( با استرس ) بیان کنی ، بنظرم حق مطلب رو ادا کردی .
امیدوارم توقع نداشته باشی نقد خاصی بشنوی ، اما بنظرم میتونی با تبیین هدفت از نوشتن برای خودت ، و دقت بیشتر رو جزییات ، داستان جالب تری قلم بزنی .
در کل از خیلی از داستانهای بی در و پیکر این سایت بهتر بود .

0 ❤️

316632
2012-04-13 02:45:25 +0430 +0430
NA

آخه مرتيكه خوب معلومه كس شعر نوشتي
بدبخت عقده اي از طرز نوشتنت و غلط املايي هاي كه داري معلومه سيكل هم نداري …يادش بخير…
كيرم تو مغزت …مغزي يافت نشد
خوب باشه تو دهنت

0 ❤️

316633
2012-04-13 04:46:36 +0430 +0430
NA

قدرت نوشتنت خوبه اما موضوعش نه خوب نیست.

0 ❤️

316634
2012-04-13 05:40:13 +0430 +0430

اسمش رو که دیدم یاده یه داستان به اسم اس ام اس با برگت افتادم اما وقتی خوندمش دیدم محتواش فرق میکنه
اما نقد:
والا نمیدونم در مورد چیش نظر بدم :)
نوشتنت خوب بود و قلم بدی نداشتی
ولی همونجور که بچه ها گفتن یه آشغال و انگل جامعه بیشتر نیستی
الان مثلا خواستی بگی خیلی مردی؟
خواستی بگی پدر جدت یوسف پیامبر بوده؟
خواستی بگی نادین زلیخا بوده؟
نوشتنت بدک نبود ولی بو موضوعت و کلا صحنه هاش حال نکردم
زیاد جالب نبود
راستی بچه ها یه سوال
میگن علف باید به زبون بزی شیرین بیاد یا به دهنش؟

0 ❤️

316635
2012-04-13 05:56:49 +0430 +0430
NA

Jaleb bod va ghashang neveshti. Afarin edame bede.

0 ❤️

316636
2012-04-13 06:55:54 +0430 +0430
NA

محمد جون سلام
خداییش این داستان بود نوشتی؟؟؟؟
آخه کسمغز تو با بابک رفیق بودی، ساسان از کجا پیداش شد؟؟؟؟…ها…!!!
اینا یه کنار… میای میگی: قسم می خورم داستانم واقعیه!!! تو اگه از قسم چیزی بارت بود… استغفرالله…هر چی نخوام چیزی نگم نمی تونم جلومو بگیرم… ولی اینبار جلومو میگیرم…
جان مادرت دیگه ننویس!!!

0 ❤️

316637
2012-04-13 07:00:14 +0430 +0430
NA

از یه طرف با نظر معنویت موافقم از طرف دیگه فکر میکنم اگه تو هم بتونی از داستان اون دوستمون که در مورد سکس ضربدریش با زن صمیمی ترین دوستش در حالت مستی نوشته بود و علارقم همه توصیفات هیجان انگیزش درمورد این نوع سکس و تحریکی که این نوع سکس میتونه بکنه خیلی بیشتر از یه سکس معمولیه در نهایت به این نتیجه در انتهایه داستان رسید که این کارش باعث شد زندگی مشترک و عاشقانه خود و همسر عزیزش از هم بپاشه و خودش هم تا اخر عمر ضربه روحی سختی از این رابطه خورد که تاقیامت یادش میمونه…عبرت بگیری و اینو تو داستانت لحاظ کنی میشه گفت که ممکنه در اینده به شرط چند قسمتی بودنش جزو داستانایه پرطرفدار سایت بشه…®

0 ❤️

316638
2012-04-13 07:37:14 +0430 +0430
NA

ایراد خاصی به نگارشت وارد نیست اما مقوله خیانت دست کمی از جنایت نداره که هر آدم عاقلی باید ازش دوری کنه . امیدوارم توی تغییر دادن افکارت موفق باشی .

0 ❤️

316639
2012-04-13 08:16:36 +0430 +0430
NA

یادش بخیر اونروزا که مردا همه مرد بودن
بپای عشق جون میدادن عاشق و شبگرد بودن

البته بلا نسبت شما که نامرد تشریف دارید

0 ❤️

316640
2012-04-13 09:34:50 +0430 +0430

0 ❤️

316641
2012-04-13 17:06:55 +0430 +0430
NA

والا محمد جان برای نوشتنه این مزخرفات خسته نباشی .فحش نمیدم چون هم اهلش نیستم هم دوستان به اندازه کافی از خجالتت در امدن . فقط بگم اگر این خانم متاهل و همسر دوستتم نبود چون تو متاهل هستی کارت خیلی کثیفه ومنتظره خیانته همسرت باید باشی وای به حاله شزایطه الان که دیگه هیچی برو یه کلاه قشنگ برای خودت بخر گلم چون به زودی لازمت میشه :hat: :hat: البته بگم اسمش بده پوله خوبی گیرت میاد ;) ;)

0 ❤️

316642
2012-04-13 17:11:20 +0430 +0430
NA

مسخررررررررررررررررررررررررره خوب مرض داشتی جاکش

0 ❤️

316643
2012-04-13 17:12:47 +0430 +0430
NA

جانا سخن از… افرین به مردهایی مثل شما که هنوز قدرته غلبه بر نفسه خودشونو دارن مطمئن باش ناموس شما از هر خیانت در امانه گلم 0:) 0:)

0 ❤️

316644
2012-04-13 17:15:06 +0430 +0430
NA

زنگ اول درس حرفه و فن داشتیم ، مبصر کلاس بخاطر سرماخوردگی غایب شده بود ، آقای رضایی معلم حرفه و فن بچه های کلاس را به نزدیک باغچه های مدرسه که در قسمت آخر حیاط بود برد و به ما گفت که امروز میخواهم طریقه از بین بردن علف های هرز را به شماها یاد بدهم او سپس رو به من کرد و گفت عباسی برو از انبار مدرسه ابزار درس کشاورزی رو بردار بیار

من با دو بطرف انباری مدرسه دویدم انباری مدرسه در انتهای کریدور مدرسه و درست چسبیده به دفتر ناظم بود که بخاطر وسعت آن با کمد های بزرگی قسمت کرده بودند که کتابخانه و فروشگاه و میز پینگ پونگ در آن قرار داشت من داخل انباری شدم احساس کردم هیچکس در انباری نیست. ابتدا فرغون را برداشتم و سپس بیل ها و کلنگ ها و وسایلی که لازم داشتیم را درون فرغون گذاشتم فقط یکی از بیل ها در بین ابزارهای دیگر گیر کرده بود و من هر کاری میکردم نمی توانستم آنرا بیرون بکشم بنابراین همینطور که خم شده بودم تا با آخرین قدرت و زورم بیل را به طرف عقب بکشم که متاسفانه بیهوا و ناخواسته تلنگم در رفت و با صدای وحشتناکی گفتم زرررررت! خودم از صدای گوزم زهره ترک شده بودم چرا که سکوت انباری باعث شده بود که صدای انعکاس آن مثل اکو چندین بار پخش شود … از خجالت و از ترس بیل را رها کردم و در حالی که میخواستم با دنده عقب فرغون را بردارم و جیم بشوم که ناگهان صدای فراش مدرسه که زبانش هم میگرفت در پشت کمدهای فروشگاه بلند شد وای خدای من اصلا حواسم نبود که فراش مدرسه در این ساعت در درون فروشگاه ساندویچ درست میکند! از ترس خشکم زده بود و نای حرکت کردن نداشتم فراش مدرسه با لکنت زبان مخصوص خودش فریاد میزد

ای ملز (ای مرض)

ای کوفت کالی ( کاری )

ای بل پدلت لعنت ( ای بر پدرت لعنت)

ای لیدم به هلچی معلم هست! (ای ریدم به هرچی معلم هست)

از ترسم ول فرغون کردم ، میخواستم یواشکی از انباری و سپس از مدرسه فرار کنم که ناگهان ناظم مدرسه را با خط کش بالای سرم احساس کردم او با گذاشتن انگشت بر روی بینی به من اشاره کرد هیس … هیس … باور کنید از ترس میخواستم شلوارم را خیس کنم شاید هم خیس کرده بودم … از ترس زانوهایم به هم میخورد و با اشاره ناظم حتی نفس هم نمیکشیدم … فراش مدرسه هنوز داشت به زمین و زمان فحش میداد او داشت میگفت:

بل پدل ناظم و مدیل مدلسه لعنت که نتونستن شما لو تلبیت کنن! آخه صبح کله سحل مگه چی خولدی که دالی خیل سل ( سر ) پدلت می لینی خب همه تون قلتی بال اومدین ( خب همه تون قرتی بار اومدین) وقتی ناظم مدلسه شلوال تنگ میکنه پا خب شما دیگه باید شلوالک (شلوارک) بکنید پا … ناظم مدرسه که دید اوضاع خرابه و کم کم پای خودش هم کشیده شد وسط با خط کش محکم به ران خودش زد که انعکاس صدای آن در انباری پیچید او با عصبانیت فریاد زد آقای چراغی خجالت بکش آخه این چرت و پرت ها چیه که میگی! فراش مدرسه که از شنیدن صدای ناظم جا خورده بود گفت آخه اینجولی بچه های ملدمو تلبیت میکنید!؟ آقای ناظم دوباره با همون حالت عصبانی گفت مگه چه جوری تربیت کردیم! فراش مدرسه در حالی که یک نان ساندویچی توی یکی از دستاش و یک چاقوی بزرگ در دست دیگرش بود از پشت کمدهای قسمت فروشگاه مدرسه بیرون اومد و گفت آخه آقای ناظم شما که نبودی بفهمی این شاگلد بی تلبیت خیل سل پدلش چه گوزی زد! من داشتم آب میشدم میرفتم زمین اصلا حالم خوب نبود تقریبا وا رفته بودم بی اختیار نشستم! ناظم مدرسه باز با همون جدیت گفت آخه مرد حسابی این بچه هست مگه چه گناهی کرده خب شاید حالش خوب نباشه تو حق نداری به بچه های مردم توهین کنی! آقای چراغی چاقوشو بطرف من اشاره کرد و گفت این بی پدل ملیض باشه! این پدل سوخته های مادل قحبه لو من می شناسم این گوزی که این زد خمپاله نمیتونه بزنه! آقای ناظم با شنیدن کلمه گوز عصبانی شد و دوباره بلندتر از قبل گفت حالا نمیخواد مرتب اسم این لعنتی رو بیاری! بعد رو کرد به طرف من و گفت تو هم بلندشو فرغونت بردار و گورت گم کن! من در حالی که با ترس سر فرغون و کج میکردم که برم آقای چراغی چاقوشو به علامت تهدید تکان داد و گفت بلو خدالو شکل کن که آقای ناظم ضمانتت کلد وگلنه پدلتو دل میآولدم بی پدل پدل سوخته! آقای ناظم با شنیدن تهدید فراش فریاد زد بس کن دیگه خفه شو برو سر کارت! خدا رو شکر که بچه های مردم دست تو نیست وگرنه هیشکی اینجا درس نمیخوند فراش که ناراحت شده بود گفت بهتل میخوام صد سال سیاه این نکبت ها دلس نخونن اینا همشون فلدا پس فلدا معتاد میشن همشون دزد و قاچاقچی میشن حیف از بیت المال که خلج این کون … آقای ناظم نذاشت بقیه جمله شو تموم کنه و به سرعت دست فراشو گرفت و او را بطرف فروشگاه کشید و در حالی که میرفت من رو مخاطب قرار داد و گفت زود باش تو هم گورت گم کن تا نیومدم سیاه و کبودت کنم … من از ترس و خجالت مثل برق با فرغون بطرف حیاط مدرسه دویدم و الفرار …

0 ❤️

316645
2012-04-13 17:32:34 +0430 +0430
NA

دروغ محض آدم وسط کردن بکش بیرون بگه نمیکنم وچون یوسف بشی برو باخیالاتت خوش باش

0 ❤️

316646
2012-04-14 00:01:00 +0430 +0430
NA

این کس شعرا چین میگین

0 ❤️

316648
2012-04-14 04:04:32 +0430 +0430

دوستان نظرشونو در مورد داستان گفتن.
در ضمن بعضی نظرها انقدر طولانیه خوندنش از اصل داستان بیشتر زمان میبره. تعدادی از عزیزان هم داستان رو با داستان جواب میدن.
یه کس مغز هم پیدا شده اومده جای نظر داستان نوشته.

0 ❤️

316649
2012-04-14 13:57:04 +0430 +0430
NA

برو بابا جون بچه ها عصبانین همین میکنن تو کس وکونت ترانزیتش میکنن! هر چن نشونه دادنت هست برو یه وقت دیگه بیا !اینبار هم عکس چهره ات رو گذاشتی رتوش شده بیار ! قبله عالم کون کن ها!
فعلا درتو ببندم تا نظرمو پا داستان بدم چاقال
------------------------------------------------------------------------------تو هنوز نمیدونی باید بجای یوسف میگفتی حضرت محمدرضا گلزار!
حال جواب اون کس مغز و کی میده؟ قزوینی ها بفهمن جرت میدن.
تو که میگفتی با دوستت که همکارت هست ،رفیق گرمابه گلستانین؟
چطور شهرستان میرفت که تو کس مغز متوجه نشدی!!
بعدش خدمت ماشین بپای خودم عرض کنم که ،الهی بمیره برات عمه جانت ،که خون آبا اجدادی تو رگهات جاریه بعد اینکه در باز کردی رفتین تو خونه سر ضرب نشستین رو تخت !!!ا از کی تا بحال تو پذیرایی تخت میگزارند نیم تخت؟بگو یراست بردمش تو اتاق خواب
و به قصد گاییدن نشوندمش رو تخت!
بزار یه چیزی رو بهت بگم بدونی ابله !
هیچکس نمیتونه رو احساس ادم قیمت تعیین کنه وبراش خط قرمز بزاره چوق خط بشماره!!
خیالت که چی !تا دم کوره رفتی ولی وارد نشدی ؟منظورم جهنم نیست کس مغز !
همون طینت همون فکر کردن اولیه برای رسیدن به در کوره کافیه،جه برسه که گرمای دستتون رو با هم طاق زدین وبردیش تو آپارتمانی که تختش برا ی صاحبش مقدس بود. بعد در اوردی گذاشتی رو دروازه کسی که حرمتش مال تو نبود! هر گل از غنچه در اومده تو باغچه خونه ای که در ش بازه بهت خود نمایی کنه !باید بری بوش کنی؟
و دلتو خوش کنی که فقط بوش کردی از ساقه نچیدیش؟ این توجیهات در پیتی رو !تو کت کسخل ترین فرذ ایران یعنی سید علی گدا هم نمیتونی بکنی !هرچند اون یه کت بیشتر نداره جاکش !!ا
بنظرم همون لب رو گرفتی یعنی حرمت رو شکستی !مگه حتما باید توش کنی که بحساب بیاد ؟ بعدش که تا مرحله قبل ماشین سواری وول گشتن تو شهر میشد جلو حشرتو بگیری وگرنه باید خدا باشی که بتونی در اون لحظه در مالی اب بریزی رو حشرت.پس لطفا برو تو طویله ات سرتو بکن تو آخورت که خودتی!!

0 ❤️

316650
2012-04-14 15:49:46 +0430 +0430
NA

سلامون علیکم
خدمت این برادر عزیر باید بگم
اخه کیر گور خر تو کونت با این خزعبلاتت
من هم از اینکه این جور چیزا تو این مملکت اتفاق میفته واقعا ناراحت میشم ولی به نظرم نباید به این جور مسائل دامن زد و زیاد عنوان کرد راستی من تاحالا به زنم خیانت نکردم ولی میخوام بدونم ادمی که به زنش خیانت میکنه بعدا موقع سکس با زنش چه حسی داره لطفا اگه کسی تجربه داشته بگه تا ما هم بدونیم
السلام علیکم و رحمته الله و برکاته

0 ❤️

316652
2012-04-14 20:55:27 +0430 +0430
NA

دوستان سلام، به عزيزانى كه اول كامنتها را ميخونند و بعد خود داستانو،توصيه ميكنم بخصوص در مورد اين داستان كه نظرات بچه ها خيلى خيلى از داستان جالبتره و اوناييكه داستانو نخوندند و كامنتها را خوندند ضرر نكرده اند

0 ❤️

316653
2012-04-15 17:01:14 +0430 +0430
NA

به قطعه ای از آهنگ استاد شاهین نجفی بسنده میکنم:
دل به آبیه آسمان بدهی… به همه عشق را نشان بدهی… بعد در راه دوست جان بدهی… دوستت عاشق زنت باشد

0 ❤️

316655
2012-04-16 15:56:48 +0430 +0430
NA

به اندازه كافي نقدشنيدي كه ازنوشتن بقيه آن صرفنظر كني.
اگرآن قسم خوردن آخرداستان را نمي ذاشتي بهتربود.

0 ❤️

316656
2012-04-22 00:21:45 +0430 +0430

جاکش دیگه ننویس . . . . . . . .
برو فکر زنت باش تا همین بلا سر خودت نیومده. به زن مردم کاری نداشته باش. اگه اینقدر کثیف هستی بهتره زنت رو طلاق بدی و زن دوستت هم از شوهرش طلاق بگیره بعدش هر گوهی میخواهید بخورید. کله کیری نمک به حروم. کسی که با دوست گرمابه و گلستان خودش این رفتار رو بکنه یک قرمساق بیشتر نیست. کوس کش عوضی دیگه ننویس.

0 ❤️

666112
2017-12-19 09:07:55 +0330 +0330

اسم شوهرش بابک بود که چی شد وسطاش گفت ساسان رفته

0 ❤️