همیشه با همیم

1393/05/23

سلام.اول خودمو معرفي کنم بعد بريم سراغ ماجرا.اسمم مهراده 20 سالمه تک فرزندم.با دوست دخترم تصميم گرفتيم داستان آشناييمون و اولين سکسمونو براتون بنويسيم.يه روز سايت شهواني رو بهش معرفي کردم و داستاناي شمارو زياد ميخوند و بهم پيشنهاد داد که بنويسيم و ارسال کنيم.حدودا 19 سالم بود و خيلي درسا داغونم کرده بود داشتم افسردگي ميگرفتم.مامانمم پرستاره و هميشه تنهام. يه روز مامانم گفت بيا بريم خونه خالم يه سر بهش بزنيم زشته اين همه رفتم تورو نبردم نوه ش سفارش کرده بياي.من بچه طلاقم و هميشه تو حال خودم بودم مامانمم از اين موضوع خيلي اذيت ميشد بخاطر همين دلشو نشکوندم.پسرخاله مامانم با يه زن بيوه دوست بود که اسمش شکوفه بود و رفت آمد داشتن تا اون موقع نديده بودمش وقتي ديدمش آب از دهنم راه افتاد فکر نميکردم سنش بالا باشه.به نظر 27 يا 8 ميومد با قدي حدود 160 تا 65 که ازمن خيلي کوتاه تر بود ولي لاغر و ترکه اي بود با باسن گوشتي که من محو هيکلش شدم قيافشم بد نبود باهاش حرف زدم خيلي خوب و مهربون باهام حرف ميزد منم ديوونه محبتش منو پسرم صدا ميزد.بعدا آمارشو گرفتم ديدم هم سنه مامانمه و دخترش 17 سالشه.محرم بود که دوباره ديدمش ايندفعه دخترشم بود بهم معرفيمون کرد و گفت اين دخترمه اسمش شقايقه منم ماات موندم يعني انقدر شباهت؟البته شقايق پوستش بهتر بودا.نشسته بود روبروم يه خورده دقت کردم ديدم به طرز عجيبي داره آمار ميده زياد اهميت ندادم.شکو گفت مياي باما؟حوصلم سررفته بود حاضر شدم.باهم رفتيم همون دوروبر چرخ بزنيم مامانمم با خالش رفته بود هيئت.من جلو نشسته بودم و شقايق عقب دختره خيلي ناراحت بود فکر ميکرد با مامانش رفيقم،شکو زد کنار سيگار و چايي بگيره.بلخره با طرف تنها شدم چند دقيقه وقت داشتم سر حرفو باهاش باز کنم بهش گفتم رشتتون چيه؟گفت انساني (خيلي کم حرف بود و فقط کوتاه جواب ميداد) گفتم چه خوب حتما بعدش ميخوايد حقوق بخونيد با يه خنده نقلي گفت شايد ولي هنو وقتش نرسيده تصميم بگيرم گفتم مگه سال آخر نيستي؟گفت نه دومم.ميخواستم بيشتر حرف بزنم که شکو اومد سوار شد.گفت چاييش آماده نبود نگرفتم ميخوايد واسم يا بريم دم خونه ما؟شقايق گفت بريم منم اسير اين جيگرا بودم و خودمو داده بودم دستشون.تو راه بوديم مامانم زنگ زد گفت کجا رفتي آويزون شدي؟گفتم حوصلمون سر رفته بود خاله شکو آورد مارو بچرخونه.شکو گوشيو گرفت باهاش صحبت کرد گفت پسرت امشب مال من.منم داشتم از خجالت آب ميشدم جلو دختره گفتم حالا فکر ميکنه بخاطر مامانش اومدم.رسيديم شکو رفت بالا کار داشت من پياده شدم چايي بگيرم هوام عجيب سرد بود دم ايستگاه صلواتيه واسادم ديدم پسره داره تو ماشينو ديد ميزنه معلوم بود قبلا ديده بودش و هنو تو کفه غيرتي شدم ولي اهميت ندادم،چايي گرفتم رفتم در ماشينو باز کردم چايي هارو گذاشتم تو ماشين داشت تلفني التماس دوست پسرش ميکرد من درو بستم گذاشتم حرفاش تموم شه ديدم لاشي پسره بد نگاه ميکنه همون لحظه شقايق پياده شد گفت نمياي تو ماشين؟سردت ميشه.منم از سرما دوييدم تو ماشين گفت ببخشيدا گذاشتم تو سرما بموني بايد قطع ميکردم (خيلي زود خودموني شد) گفتم نه بابا اين حرفا چيه؟راستي گفتي چندمي؟ گفت دومم ديگه گفتم خب خوبه هنو بزرگ نشدي گفت بچه خودتي خودت چندمي؟بزرگ (سر شوخي رو باز کرده بود) گفتم دانشگاه تازه قبول شدم گفت چه رشته اي؟ گفتم صنايع هوايي ميخوام شغل عمومو ادامه بدم.يه خورده راجع به اين چيزا حرف ميزديم شکوهم رسيد راه افتاديم برگشتيم خونه خاله وقتي رسيديم به شقايق گفتم بريم 2تايي بيرون؟گفت باشه توبرو دم هيئت وايسا منم برم کيفمو بذارم.اومد بيرون دست تکون داد که بريم رفتيم همون دوروبر چرخي بزنيم بهش گفتم اگه دوست داري فرداشبم بيارمت ها؟يه خورده انگار راضي نباشه گفت نه مزاحمت نميشم منم گفتم اصراري ندارم راس ميگي پياده سخته توام اذيت ميشي گفت نه منظوري نداشتم تو گناه داري.منم چس کنو زدم تو برق گفتم من مشکلي ندارم هرطور مايلي.رسيديم خونه خاله اونام رفتن مام رفتيم خونه.فرداش گوشيم زنگ خورد برداشتم از صداش شناختم خودش بود.گفت ببخشيد ديشب ناراحت شدي شمارتو از شاهين گرفتم (پسرخاله مامانم) گفتم نه مساله اي نيست اين حرفا کدومه گفت امشب بيام با مامانم دنبالت؟ يه خورده ضايع بود قبول کنم يه خورده منومن کردم به هرحال راضيم کرد.شب اومدن و رفتيم بيرون همين باعث شد بيشتر نزديک بشيم.منم که هرروز تو خونه تنها بودم کلاساهم کم شده بود حوصلم سرميرفت همش خونه اينا بودم.چند ماهي دوست معمولي بوديم ديگه نگاها عوض شده بود و هميشه دوست داشت تنها ميشديم ماساژش بدم.احساس ميکردم ميخاره چون وقتي باهم تنها بوديم ميرفت حموم و بد لباس ميپوشيد خلاصه دنبال حشري کردن من بود.يه روز که از حموم اومد صدام زد بيا کمک گردنم گرفته رفتم تو اتاقش گفتم چته؟کردنت گرفته؟ گفت بي تربيت ماساژ بده ببينم.يه خورده پشت گردنشو ماليدم گفت برو پايينتر کمرمم بمال رگشو ميگرفتم حال ميکرد.حولشو باز کرد دمر خوابيد انصافا کون خوشکلي داشت موقع ماليدن به شوخي زدم رو کونش فوش داد حولرو انداخت روش گفت برو بذار بخوابم ميمون منم زدم تو سرش گفتم گوريل تشکر يادت نداده شکو؟ گفت خو حالا مرسي.پاشدم برم گفت وايسا يه ذره ديگه مساژ بده گفتم دفعه آخرت باشه ها ميگي ميمون بهم گفت خب پروانه بمال.داشتم ميماليدم حولرو زدم کنار گفتم اينجا يه رگ اينجاست درست بالاي باسنت بگيرم؟ گفت باشه ولي کرم نريزيا.داشتم الکي دنبال رگ ميگشتم نشستم رو پاهاش همون نقطه رو ميماليدم آروم آروم رسيدم به لپاش گرفتم تو دستم يه خورده ورز دادم هيچي نميگفت فقط لبخند ميزد منم خندم گرفته بود خلاصه جفتمون داشتيم حال ميکرديم که شکو کليد انداخت تو در.حالا در اتاق شقايق باز بود شنيدم سريع از اتاق پريدم بيرون نشستم جلو تلوزيون گوشيمو گرفتم دستم که يعني داشتم با تلفن حرف ميزدم.اومد تو گفت شقايق کو؟گفتم تو اتاقش.صداش زد بعد بهمون گفت بريد از تو ماشين وسائلا رو بياريد سوئيچو داد و رفتيم پايين.پارکينگشون 2 طبقه پايينتر از همکف بود بخاطر همين رفت و آمد زيادي انجام نميشد.شقايق دولا شد وسائلارو برداره منم داشتم بهش کمک ميکردم يهو حواسم رفت به کونش.ساپورت پاش بود سفيدي رونش زده بود بيرون شوخي شوخي دستمو گذاشتم روش يه ذره انگشتامو لاي پاش ماليدم برگشت بد نگام کرد گفت ببين کرم داري بس کن ديگه گفتم اينجا که کسي نيست گفت کوري دوربينارو نمي بيني؟بعدشم من دختره خرابي نيستم اينو تو کله خرابت فرو کن فهميدي؟ گفتم باشه خووو داد نزن جمع کن بريم.درارو قفل کرديم و رفتيم بالا،تو آسانسور ازم عذرخواهي کرد.رفتيم تو ديدم شکو داره با مامانم تلفني حرف ميزنه گوشيو داد بمن مامان گفت امشب شيفتم رفتي خونه غذاتو گذاشتم تو يخچال گرم کن برو و از اين سفارشاي مادرانه که شکو گوشيو گرفت به مامانم گفت به خدا اگه بذارم اين بچرو تنها بذاري تو خونه ميمونه پيش ما.با زور نگهم داشت و شقايق ناراحت بود ميترسيد ازم چند ساعتي اخماش توهم بود.شکو رفت حموم شقايقم تو آشپزخونه بود بالاسره غذا منم واسه اينکه خودشيريني کنم رفتم از پشت بغلش کردم گفت نکن جيغ ميزنما گفتم گوريلم ببخشيد ديگه اذيتت نميکنم آشتي؟ گفت برو ببينم گوريل عمته گفتم بگم گه خوردم خوبه؟ گفت نه بايد جلوم زانو بزني مثل يه مادمازل ازم تمنا ميکني! منم محکم بغلش کردم و شيکمشو قلقلک دادم و همه جاشو بوس ميکردم داش غش ميکرد شکو بدو بدو با حوله دويد گفت دخترمو ول کن کشتيش 3تايي زديم زيرخنده.آشتي کرديم شب زود خوابيد منو شکو نشستيم خيلي باهم صحبت کرديم همونجا خوابم برد سرمو گذاشته بودم روي پاش.شقايق بچه بود و مغرور شکو خب بزرگتر بود مادر بود ولي هردو هوامو داشتن منم دوسشون داشتم.صبح که پاشدم شقايق مدرسه بود شکو گفت غذا زيرش کمه چند دقيقه يه بار يه همش بزن ته نگيره شقايق اومد بگو برنج دم کنه امروز دير ميام مواظبش باش.رفت و نزديکاي 2بود که شقايق اومد گفت ناهار خوردي؟ گفتم نه برنج دم کن شکو دير مياد.گفت صبرکن کمرم داغونه دوساعت کلاس داشتيم سيخ نشستم آخ آخ گفتم ماساژ ميخواي؟گفت اگه بدي يه سفره خوب برات ميچينم.ماساژش دادم حسابي نشستم پشتش رگشو گرفتم.حالش جا اومد رفت تو آشپزخونه ناهارو رديف کرديم من سالاد درست کردم اون برنج دم گذاشت.داشتم سالاد درست ميکردم اومد کنارم وايساد نگاش کردم پاشدم دست انداختم گردنش صورتموبردم جلو که گفت نه.سرشو چسبوندم به سينم گفتم ميدوني غرورت بي چارم کرده؟ گفت توام ميدوني وقتي بغلم ميکني چقدر آروم ميشم؟ ديگه احساس تنهايي نميکنم؟ تو ميشي بهترين مرد دنيا؟ ديگه خيلي داشت رومنس ميشد.رفتم سر سالاد همونجا ميزو چيد گفت اينم سفره براي يه ميمون و يه گوريل گفتم مياي عين تو فيلما دعا کنيم؟ گفت چرا که نه؟ ناهارمونو خورديم.رفتيم تو اتاقش رو تخت خوابيدم کنارش بش گفتم ازت يه چيز بخوام نه نميگي؟ گفت چه چيزي مثلا؟گفتم ولش کن ناراحت ميشي گفت لوس نشو بي مزه بگو ببينم گفتم ازت ميخوام باربيم بشي فکرکن دوست دارم! با اون لبخند قشنگش گفت مگه گوريلت نبودم؟ حالا شدم باربي؟ گفتم ميشي؟ دست گذاشت رو صورتم گفت هرچي تو بگي ميمون من،لپشو بوس کردم محکم بغلش کردم خيلي آروم بود تو بغلم خوابش برد.ديگه حالم خوب شده بود کنارشون عاشق هردوشون شدم از لاک خودم اومدم بيرون اخلاقم خوب شده بود.بگذريم دو سه روز گذشت شکو اومد دنبالم گفت شقايق تنهاست ميشه امشب پيشش بموني من برم شمال و برگردم؟گفتم اخه خاله درست نيست هرچي باشه يه دختر نوجوونه بگو يکي از دوستاش بياد گفت نه خونه ميشه پاتوق دوست پسراشونو ميارن گفتم باشه ولي بايد يه موضوعي رو بهتون بگم من و شقايق همديگرو دوست داريم بيشتراز يه دوستم براش! فکر ميکردم ناراحت بشه ولي خنديد گفت اينجوري ميگي نذارم بياي پيشش؟ گفتم نه واقعا از خودش بپرس گفت ببين پسر شايد حواست نبود ولي امتحانت کردم ديدم پسر بدي نيستي ميدونم واقعا دوسش داري بارها خودمو دراختيارت گذاشتم اما تو حتي بهم نگاه نکردي من زن خرابي نيستم ولي از پسراي جوون خوشم مياد دست خودم نيست تو پسرمي هيچ اشکال نداره دخترمو دست تو ميسپرم! من باورم نميشد خودمو خوب نشون بدم چون بدجوري به شقايق دست ميزدم و ميخواستم روشو باز کنم.شکو منو گذاشت و راه افتاد رفت،حالا تنها شده بوديم يه لحظه ديدم لم داده رو پيشخون قمبل کرده پشتشم به منه.رفتم پشتش وايسادم دست کشيدم رو باسنش گفتم با کي اسمس بازي ميکني؟ گفت إإإإ ترسيدم وحشي اصن به تو چه عشقم بود گوشيرو ازش گرفتم ديدم دوستشه بغلش کردم گفتم تو که دوسم داري خره گفت هيچم دوست ندارم خرم خودتي.رفت تو اتاقش منم رفتم دستشوئي اومدم بيرون رفتم تو اتاق دمر افتاده بود رو تخت گفتم چته؟امروز بامن خوب نيستي زياد گفت ولم کن حالم بده دلم باره بابام تنگ شده نشستم کنارش گفتم مياي بغلم؟هيچي نگفت پاشد رفت حموم.اعصابم داغون شد صبرکردم بياد بيرون اومد گفتم بهتري؟ گفت خوبم بيا کارت دارم.نشستم رو تخت اونم خوابيد رو تخت گفت ماساژ ميدي؟ گفتم ايستگاه کردي؟ گفت نه،حالمو خوب کن ديگه.رفتم رو تخت از گردنش شروع کردم و اومدم پايينتر گفتم حولرو بازکنم؟ خودش باز کرد.کمرشو ميماليدم گفت رگمو بگير وقتي رگشو ميگرفتم اولش زياد صدا درنمياورد ولي يه کم بعد آروم آه ميکشيد داشت تحريکم ميکرد گفتم باسنتم ميخواد؟ گفت نه نميخواد دفعه قبل داشتي کار بدي ميکردي.داشت خودشو لوس ميکرد گفتم باش نخواد گفت مهراد؟ گفتم بله؟ گفت پاهام خيلي درد ميکنه بمالشون.نشستم پايين پاهاش کون لختشم جلوم بود رو اعصابم بود،سفيد و تپل.قبلا انقدر به کونش حساسيت نشون نميدادم چون کم کم خودش داشت علاقه نشون ميداد.رفتم بالاتر رونش خيلي نرم بود آروم دستمو ميبردم لاي پاش چندبار که اينکارو کردم نوک انگشتم خورد به کسش انگار که بهش شوک داده باشي پريد ترسيدم چيزي بگه ولي خيلي يواش خنديد گفت داره خطرناک ميشه ها.اونجا بود که گرفتم قضيه چيه چون تااون لحظه به سکس فکر نميکرديم من شايد ميخواستم روم بش باز شه ولي اون به سکس راه نميداد به خاطر اعتمادش ميذاشت به بدنش دست بزنم اونم لخت ولي شرايط داشت عوض ميشد.گفتم من مرد خطرما گفت غلطاي اضافه! چيزي نگفتم چون ميدونستم بدش نمياد يه دستي بره لاش.براي محکم کاري رونشو ميماليدم بعد لپاشو گرفتم آروم لاشو باز ميکردم و دستمو ميکشيدم داشت راه ميداد.دستم ميخورد به کسش خوشش ميومد گفتم خوشت مياد؟ گفت ها؟؟؟اصن فکرشم نکن گفتم چيو؟ گفت همون که تو ذهن کثيفته گفتم اها،اون انقدر هام که فکر ميکني کثيف نيستا گفت فعلا همون جارو بمال! گفتم ببين کرم از خودته؟ چيزي نگفت خنديد.پاهاشو بيشتر باز کرد کسشو ميديدم تپل و کم مو،با نوک انگشت لاي کسشو باز کردم چوچولش ميماليدم خيلي کوچولو بود از شهوت زياد بدنم شد عين آتيش.لباسمو درآوردم گفت نه مهراد اين کارو نکن گفتم نترس فقط گرممه.سرشو چرخوند ديد لختم چشماش بزرگ شد گفت ديگه باشگاه نميري؟خيلي بهم ريخته گفتم شهريه ندادم نميرم گفت از فردا ميريا اصن شهريه اتو خودم ميدم گفتم چشم ديگه چي؟ گفت هيچي بمال! انگشتمو گذاشتم لاي کسش و آروم نوکشو فرو بردم تو و آروم عقب جلو ميکردم اونم بلند آه ميکشيد انگار که دفعه اوله.فکرميکردم پرده داره،بهمم نگفته بود چون زياد ازاين بحثا نميکرديم تو اون لحظه هم هيچي نميگفت.از لذت زياد برگشت دستمو گرفت گفت بيا جلو عشقم خوابيدم روش لبامو گذاشتم رو لبش داشتم باهاش عشق بازي ميکردم دفعه اولم بود با عشق به يکي نزديکي ميکردم قبليا پولي بودن يا از روي شهوت زياد و مست اما این فرق داشت همه عمرمم پاش میریختم کم بود.سرمو گذاشتم لای سینه هاش با خنده گفت چیکار میکنی روانی؟ زبونمو لای سینش میکشیدم سرمو بادست گرفته بود فشار میداد.گفت من تسلیم شدم! منم گفت پس دیگه مال من شدی گفت مهراد کشتمت صبرکن.سینه هاش سفت شده بود دستش تو شورتم بود و باسنمو فشار میداد شلوارکمو دراوردم گفت تروخدا کاری نکن میترسم گفتم ازچی؟ گفت از تو کلا از سکس میترسم توام که وحشی ای گفتم میترسی باکرگیتو از دست بدی؟ گفت وا؟این چه حرفیه؟اصن من پرده نداشته باشم بدون رضایت من نمیتونی بمن دست بزنی.میخواستم خودمو جمع کنم که دستمو گرفت گفت مهرادم؟ناراحت شدی؟ گفتم یعنی من میخوام بهت تعرض کنم؟ گفت خب بذار راستشو بگم لوس نشو.من دختر نیستم همیشه آزارم میده فکر میکردم اگه بهت بگم به چشم یه هرزه نگام کنی گفتم من خودم حدس میزدم ولی من دوست دارم این چیزا برام مهم نیست بهت ثابت میشه.بغضش گرفت ماچش کردم گفتم نترس تنهات نمیذارم تازه بیشتراز قبل دوست دارم گفت بیا بغلم.باهم عشق بازی میکردیم خوابیدم روش گفت حس میکنم میخوام از یه پوسته بیرونی دربیام مثه یه پروانه شایدم یه تخم مرغ! گفتم هوم حالا چرا تخم مرغ؟ گفت إإإإإ مسخره نکن دارم جدی میگم میمون گفتم چرا این حسو داری؟ گفت اخه خیلی بهت نزدیک شدم و این اولین باره حس میکنم یکی عشقش نسبت به من واقعیه گفتم میخوای در بیای از تو پوسته هه؟ گفت تو که گفتی نترسم گفتم خب نباید بترسی چون زن خودم میشی! ازم لب گرفت تو همون حالت کیرمو از لای شورت درآوردم گذاشتم رو کسش وقتی میخورد بهش آه میکشید،کیرمو دید گفت مهرااااااد خیلی بزرگه جا نمیشه گفتم جاش میکنم.تف انداختم رو کسش و میمالیدم یکی از انگشتامو کردم توش واسش جق میزدم،چشماش خمار شده بود و بدنش عین تنور داغ.شورتمو دراوردم پاهاشو دادم بالا گفت مهرادی؟نمیتونم،بسه.میخواست گریه کنه گفتم میخوای برم تو بخوابی؟ گفت نه نرو بمون،میشه ازت یه چیز بخوام؟ گفتم چی؟ گفت بهت اعتماد دارم فقط قول بده بعدش ازم متنفر نمیشی؟ گفتم من کنارت میمونم ترسو نیستم هر اتفاقی بیوفته کنارتم گفت میدونی چیه؟دیگه نمیترسم.تو چشماش عشقو میدیدم میخواستم تمومش کنم و دیگه ادامه ندم ولی دیر شده بود خودشم دوست داشت سکس داشته باشیم.پاهاشو داد بالا گفت نمیخوای شروع کنی؟.کیرمو با تف خیس کردم گذاشتم رو کسش و باهاش بازی میکردم حال عجیبی داشت،نفس نفس میزد طوری که حس کردم داره خفه میشه.تا فرو کردم تو،این وضع بدتر شد و مدام به من چنگ میزد،کسش خیلی تنگ بود و هرچی بیشتر میکردم تو صدای آه و اوهش بلندتر میشد.دستمو حلقه کردم دور کمرش،بلندش کردم تو حالت نشسته تلنبه میزدم انقدر تند میزدم که هی درمیومد.پشت گردنم میسوخت انقدر چنگ میزد،گفت مهراد بسه بی چارم نکنی؟خالی کن بیرون.هی جیغ میزد نمیفهمید داره چی میگه شایدم داشت ارگاسم میشد والا به جون مادرم بلد نیستم ارضا کنم طرفو خودش که میگه بی اختیار ارضا میشه.خوابوندمش گفت میشه ادامه ندیم؟خیلی طولانی شد من میترسم گفتم اگه میترسی حامله بشی بیخودی ترس داری،میریزم بیرون گفت نامرد مگه عاشقم نیستی؟این بود عشقت؟ خوابیدم روش بوسش کردم گفتم خوشکله بهم اعتماد نداری؟ گفت فقط میترسم گفتم اگه فقط ترسه من بهت قول میدم به هردومون خوش بگذره گفت باشه بعدش منو هول داد کنار نشست روی صورتم کسش تو دهنم بود عقب و جلو میکرد زبونم میرفت تو و درمیومد.داشت حسابی حال میکرد منم دوست داشتم کس بخورم و داشتم فیض میبردم.از روم پاشد برگشت به طرف پاهام دوباره نشست کیرمو گرفت تو دستش تف زد یه خورده سورش کرد رفت نشست روش فرو کرد تو و خودش بالا و پایین میکرد بعد 2/3 دقیقه سر کیرم داشت میترکید از درد گفتم بسه داره میاد دراورد بیرون پاشید روی هردومون روی ملافه ها هم ریخت.با دستمال خودمونو پاک کردیم و همونجا افتادیم بغل هم همینطور داشت منو نگاه میکرد،هردومون خسته بودیم.ساعت نزدیکای 8 شده بود گفت گرسنت نیست؟ گفتم چرا ولی اول گندی که زدیمو جمع کنیم گفت تو برو حموم الان بوی گندت خفمون میکنه منم ملافه هارو عوض میکنم.رفتم حموم تو آینه خودمو دیدم تازه فهمیده بودم چیکار کرده این گوریل! گردنم زخم شده بود.داشتم دوش میگرفتم شقایق درو باز کرد گفت منم بیام؟ گفتم دیگه چی؟ خندید ملافه هارو داد گفت بزار تو اون وانه بیام بشورم.اومد حولرو بده دید چه غلطی کرده ترسیده بود گفت خاک به سرم حالا یکی ببینه فکر بد میکنه زدم پس کلش گفتم برو تو مسخره گفت همه جارو تمیز کردما نیام ببینم باز آب خاکبرسریت ریخته همه جا؟ حولرو پرت کردم تو صورتش رفت تو حموم درم بست نخورد بهش.لباسمو پوشیدم رفتم دیدم چه غذایی شکو واسمون گذاشته.اومد بیرون لباسشو پوشید میزم آماده کرد شامو خوردیم نشستیم پای تلوزیون تا ساعت 3.تو بغلم خوابیده بود بیدارش کردم رفتیم تو اتاق کنارهم خوابیدیم صبح باهم از خونه دراومدیم اون رفت مدرسه منم رفتم کلاس.بعد کلاس شکو زنگ زد بهم گفت که اومده تهران اگه خواستم بیاد دنبالم بریم شقایقو بیاریم.منم گفتم نه کاری ندارم میرم خونه گفت بیا لوس نشو کارت دارم،اومد دنبالم و سر راه شقایقم برداشتیم.رفتیم خونشون شکو رفت تو بالکن ملافه هارو دید گفت شقایق؟اینارو چرا کثیف کردی؟ (من زرد کرده بودم ترسیدم سوتی بده) که یهو شقایق گفت لاک ریخت روش بردم تو حموم شستم شکو یه نگاه بمن کرد گفت خوش به حال مامانت پسر داره منم این خنگو دارم :))
بعد از اون تا تابستون همون سال سکس نداشتیم و تا الان با همیم.تصمیم گرفتیم بازم خاطره بفرستیم اما نه به زودی باید خوشتون بیاد بعد.ببخشید اگه طولانی شد

نوشته: مهرداد و خانمش


👍 0
👎 0
18630 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

431294
2014-08-14 14:52:11 +0430 +0430
NA

جقی رمان نوشتی؟

0 ❤️

431295
2014-08-14 16:58:49 +0430 +0430
NA

عجب
نوشتنت بد نیس اما اغراق توش موج میزنه :|
آخه کدوم خانواده ای تا این حد راحت دخترشو میده دسته دوست پسرش ؟ :| اونوقت اون سفر شکو فقط برا همون 1 شب بود ؟صبحش رسید !!!

0 ❤️

431296
2014-08-15 02:02:37 +0430 +0430

خوش باشین. به قولت پایبند باش…

0 ❤️

431297
2014-08-15 09:12:07 +0430 +0430
NA

باورش با چه جنسی بزنی تو مخ آدم میره این نوشته ها؟!!!جان ننت بگو؟! unknw

0 ❤️

431299
2014-08-15 16:09:58 +0430 +0430
NA

باريكلا مهرداد جان از سبك نگارشت و از توصيف لحظاتى كه داشتى و از نحوه شروع به سكست خوشم آمد ادامه بده.
و اگر ميبينى بعضيها خوششان نيامده توجه نكن چون توى يك دست پنج تا انگشت هست كه هيچكدام اندازه همديگر نيستند.
البته اگر سعى كنى قبل از ارسال آنرا اديت ( ويرايش ) كنى بهتر ميشه چون نوشته خوب يعنى انشاء و نداشتن غلط املائى كه خواننده را در حين خواندن مجبور به دوباره خوانى به جهت درك مطلب نكنه.
موفق باشى

0 ❤️

431300
2014-08-15 16:53:43 +0430 +0430
NA

زیاد بود نخوندم خخخخخخخ

0 ❤️

431301
2014-08-15 17:00:48 +0430 +0430

داستانت که کس شعره محض بود این هیچی ولی سبکت قشنگ بود یکم از جاهای بیخودیشو سانسور کن موفق باشی

0 ❤️

431302
2014-08-16 01:12:47 +0430 +0430
NA

از نگارشت خوشم اومد و از نظر من از معدود داستاناى واقعى اين سايته.چون خودم تجربه کردم و داستانشو دارم قسمتى مينويسن.ادامه بده عاليه

0 ❤️

431303
2014-08-16 07:09:54 +0430 +0430
NA

طولانی بود نخوندم .اومدم نظرات رو ببینم.

0 ❤️