هوایی شدن بهناز (1)

1393/05/13

اسمش بهناز بود.6-35 ساله بود.13 سال بود كه ازدواج كرده بود.زندگي ارومي داشت.تو يك شركت مدير فروش بود.شوهرش بيژن با اينكه يكم سنتي تر بود و با پدرش تو كار فرش بودن اما با كار كردن همسرش بهناز مشكلي نداشت.ما حصل ازدواجشون كه 13 سال پيشتر رقم خورده بود يك پسر به نام پدرام بود.هر روز صبح ساعت 8 از خونشون اكباتان با ماشينش كه يك 206 نقره اي بود به سمت محل كارش كه حوالي مير داماد بود ميرفت.نميشه گفت زن فوق العاده خوشگلي بود اما هر وقت يك ته ارايشي ميكرد و شيك تر ميگشت بر تعداد مزاحماش افزوده ميشد.مخصوصا كه براي اخر هفته عروسيه دختر دوستش موهاشو شرابيه تند كرده بود و بالطبع ارايششو بايد غليظ تر ميكرد.با قدي حدود 4ـ163 و وزني در حدود 8ـ57 در مجموع طرفداراي كمي نداشت… اون روز شنبه اول هفته يك روز سرد پاييزي بود.بهناز طبق معمول پدرامو كه تازه رفته بود راهنمايي بيدار كرد و بعد از اينكه صبحانشو داد پدرام رفت دم در و سوار سرويس شد.بيژن شب قبلش با پدرش براي 10 روز كاري و شركت در نمايشگاه فرش به ازمير تركيه رفته بودند.جلوي ايينه كه خودشو ورانداز كرد ديد موهاش واقعا بهتراز اون چيزي شده كه فكرشو ميكرده.بعر از يك ارايش نسبتا غليظ تر نسبت به روزهاي قبلتر و پوشيدن 1 مانتو مشكي و1 شلواره مشكي و 1 چكمه نيم بوت پاشنه دارو يك شال خوشرنگ بلند كه مناسب براي محل كار بود سوار ماشينش شد.موقع سوار شدن وقتي خودشو تو شيشه ماشين ديد ياد حرف نسرين ارايشگرش افتاد كه در تعريف از كار خودش گفته بود موهاتو طوري خوشرنگ در ميارم كه واسط 100 تا خواستگار جوون پيدا شه.با ياد اوري اين حرف ناخداگاه خندش گرفت .بعد از چند دقيقه ماشين بهناز با سرنشينه شيكش به سمته محل كار سركار خانوم به حركت در اومد… حوالي ميرداماد مثل هر روزيك ترافيك تكراري بود و شايد تكراري تر از اون پسرها ومردهايي بودند كه حتي اول صبح هم حوصله چشمك انداختن و بوس فرستادن به زنها رو از پشت ماشينشون داشتند.ترافيك هم زمان بيشتري به اين افرادكه از ديد بهناز بيكارتلقي ميشدند ميداد تا زمان بيشتري براي چشم چرونيه صبحگاهي داشته باشند.جواب بهناز مثل هميشه به اين ايما اشاره ها يك تبسم كوچك ظاهري و و يك خنده بلند در دل بود.شايد بهنازم مثل هر زني از اين كه مورد توجه مردا و پسراي جوون باشه لذت ميبرد اما اين لذت ناخواسته سريع جاشو به يك استدلال قويتر كه من متاهلمو صاحب يك فرزنده 12 ساله ميداد.نميشه گفت عاشق بيژن بود اما دوسش داشت.به خاطره اينكه مرد خوبي بود از نظر مالي كم نذاشته بود براي بهناز و پدرام.اساسا تابع بهناز بود تو تصميم گيريها.و حتي ميشه گفت يه جورايي زن سالاري خفيف حاكم بود بينشون.شايد به خاطراجتماعي و سر زبون دار تر بودن بهناز اين جو حاكم بود.بيژن در مجموع بيشتر اوقاتشو صرف كار ميكرد و به قول بهناز كار بيژن حوو بهناز بود.طبق معمول ماشينشو تو كوچه بغلي شركت پارك كرد.بعد از برداشتن كيفش و بستن ماشين يهو بهناز متوجه يك صدايي شد كه از پشت سرش به گوش رسيد… - سلام ببخشيد 1 عرضي داشتم خدمتتون
برگشتن بهناز توام بود با مواجهه شدن با 1 مرد تقريبا 5-44 ساله قد بلند با اندامي مناسب و موهاي اراسته شيك پوش كه شايد بوي عطرشو ميشد از فاصله چند فرسخي استشمام كرد كه 1 جفت چشم هيز كه در حال وراندازي بهناز بود مختصاتشو كامل ميكرد.
بهناز در حالي كه سنگيني نگاه اون مردو حس ميكرد گفت :

  • خواهش ميكنم بفرماييد

  • جسارتا ميخواستم عرض كنم شما ماشينتونو هر رور جلوي دفتر ما پارك ميكنيد واين كار مارو سخت ميكنه براي اوردن اسباب جديد.

  • واقعا نميدونستم.آ خه اين دفتر خيلي وقته بسته بوده و كسي توش كار نميكرده منم طبق عادت هميشگي ماشينمو اينجا پارك كردم به هر حال معذرت ميخوام

  • خواهش ميكنم .حق با شماس ما كمتر از 1 هفتس اينجارو گرفتيم. من پژمان هستم كارم طراحيهاي گرافيكيه.قراره اينجارو دفتر مشاوره كنيم.

  • به هر حال اميدوارم موافق باشيد.من الان ماشينو جابجا ميكنم.

  • نه احتياجي نيست.امروز ديگه پارك كرديد قرار ما ميشه از فردا.

  • بسيار خوب.پس با اجازتون

  • روز خوش.
    بهناز در حالي به سمت در شركت ميرفت كه احساس ميكرد از زير نگاه شهوت الود اون مرد راحت شده.دم در مهرناز همكارش كه به نوعي دوست بيرونشم بودو ديد.

  • سلام مهرناز جون خوبي؟

  • سلام عزيزم.صبح تو هم بخير عروسك خانوم.جاي بيژن خالي نباشه.

  • مرسي عزيزم من كه ديگه عادت دارم به اين سفرهاي كاريش.

  • كلك يارو كي بود كه اين افتخار نصيبش شده بود تا با شما بلاسه

  • هيچي بابا ميگفت ماشينو دم دفترش نذارم

  • با چشاش كه داشت ميخوردت.پدر سگ خوب چيزيم بود

  • برو بابا تو هم خلي.

  • خاك تو سرت.خداييش اگر با من هم صحبت ميشد ولش نميكردم.

  • بابا ديوونه من شوهروو بچه دارم مثل اينكه.

  • خره نگفتم برو باهاش بخواب كه .همين كه با همچين تيكه اي بيرون بري و حرف بزني كليه خودش.
    با رسيدن به اتاقاشون بحثشون با 1 خداحافظيه موقتي تموم شد.مهرناز سنن 1 سالي جوونتر از بهناز بود.ازدواج خوبي نداشت.شوهرش از نظر روحي متعادل نبود.خودش زن شر و شيطون و پر سرو صدايي بود.از نظر ظاهري 2-1 سانتي كوتاهتر و لاغرتر تر از بهناز بود.در واقع جذابيتش به زور لوند صحبت كردن و مو مش كردنشو آرايش تندو بعضا لباساش بود والا خودش چيز خاصي براي عرضه نداشت(تقريبا مثل همه زنهاي ايراني!).5 سالي ميشد همكار بهناز بود و يجورايي همرازو هم صحبت هم.با بهناز كه بيرون ميرفتن گاهي به شماره دادن مردها و پسرها نه نميگفت و ميگرفت.گاها قرار ملاقاتم ميذاشت.هر از چندي هم بهنازو تشويق ميكرد به اين كار با اين استدلال كه خره الان همه يكي واسه خودشون دارن و…بالاخره خوبه آدم يكيو داشته باشه واسه لاس زدن وپر كردن اوقات بيكاري و…اما بهناز زير بار نميرفت… بعد از انجام كاراي معمول روزانه و پيگيريهاي كاري بهناز رو صندليش نشست.در حال خوردن چايي سعي كرد از پنجره اتاقش كه در طبقه 2 بود بيرونو ورانداز كنه.حين تماشاي بيرون نگاهش با صحنه اسباب كشيه همسايه جديدش آقاي پژمان مواجه شد.ناخواسته چند لحظه اي به پژمان كه بالاي سر كارگرا مشغول صادر كردن اوامربود خيره شد.انصافا مرد خوش تيپو شيك پوشي بود. تو حرف زدن هم اول صبحي نشون داده بود آدم خوشصحبتي هست.همه اينا ميتونست هر زنيو وسوسه كنه.بهناز پيش خودش فكر ميكرد همچين مردي بايد خانوم فوق العاده اي داشته باشه

صداي باز شدن در اتاق ووارد شدن مهرناز رشته فكر بهناز را بهم ريخت.
-خسته نباشي خانوم خوشگله
-مرسي عزيزم.اول هفتس كار زياد بود.امروز زودتر بايد برم پدرام تنهاس بيژنم كه نيست .
مهرناز كه وقت وارد شدن حس كرده بود بهناز به بيرون خيره است از پنجره بيرونو ورانداز كرد و با شيطنت خاصي گفت

  • چي شد خانوم خانوما به حرفم رسيد
  • كدوم حرف
  • طرفو ميگم ديگه .همون اقاخوشگله كه بيرونه و داشتيد ديدش ميزديد.
    بهناز كه انتظار شنيدن اين متلك رو نداشت سرخ شد اما سعي كرد خودشو جمع و جور كنه
    -ديوونه مگه فقط اون بيرونه كه بخوام بيرونو ببينم.
    -والاه من كه هر چي نگاه ميكنم بيرونو چيزي ديگه نميبينم كه ارزش ديد زدنو داشته باشه.
    -تو فكرت منحرفه عزيزم.
    -جون مهرناز حالا نظرت راجبش چيه؟
    -بيكاريا مهرناز.
    -جون مهرناز و گفتم.
    -چه ميدونم.1 مرد خوش هيكل و شيك پوش .سر زبون دار با چشماي هيز.
    -كه اتفاقا كاملا بهت مياد وقتي با هم جايي بريد ميگن اين 2 تا چقدر بهم مياين.
    -گفتم كه فكرت منحرفه.
  • نه عزيزم حقيقته.
    -والاه چشاش كه هيز بود عين همه مردا اما خيلي هم موادب بود جز قضيه ماشين هم چيزي نگفت.
    -فقط همين؟
    -تو مريضي مهرناز.ا
    -شايد اما بعدا معلوم ميشه تو گلوش گير كردي يا نه عزيزم.
    بعد از رفتن مهرناز 1 حس ناخواسته و غريب بهنازو به اين فكربردكه آيا پژمان واقعا ازش خوشش اومده.شايد در اصل قضيه فرقي نميكرد براش اما خودشم نميدونست چرا دچار اين حس ناخواسته و تازه شكوفا گشته.
    عصر كمي زودتر از شركت اومد بيرون .بعد از سوار شدن ماشين نگاهي به دفتر كار پژمان كرد.انگار رفته بودن .سر و صدايي نبود.وقتي خونه رسيد پدرام داشت كاراي مدرسشو ميكرد.اصولا پدرام پسر آروم و درس خوني بود و اهله شيطنتهاي پسرهاي همسنش نبود.شب وقت خواب بعد از صحبت تلفني با بيژن بهناز آماده خواب شد.نم نم بارون هم در حال شديد تر شدن بود و بهناز آماده خواب… -1 روز از اين ماجرا گذشت و تو اين مدت بهناز هم پژمانو ديگه نديد و كم كم ديگه از ذهنش داشت فراموش ميشد.عصر سه شنبه بعد از پايان كار مهرناز به اتاق بهنازاومد.
  • خسته نباشي عزيزم.
  • ممنون تو هم.
  • مرخصي گرفتي بهناز؟
  • مرخصي واسه چي ؟
  • خره آخر هفته عروسيه تهميته ها انگار( تهميته دختر خانم هاشمي رييس حسابداري شركتشون بود كه به نوعي دوست كاريشون محسوب ميشد كه البته دوستيشون نهايتا به همين رابطه كاري ورفت و آمد ساليانه عيد منتهي ميشد)
    -اٍخ راست ميگيا.باشه ميرم فردارو مرخصي ميگيرم 5 شنبه هم كه تعطيله.
  • امروز عجله دارم تا 1 جايي بايد برسونيم.
  • چشم شما امر بفرماييد قربان.
    بهنازو مهرناز حين خروج از شركت در حال قرار گذاشتن براي فردا بودن.قرار شد مهرنازبا پسرش عليرضاكه 2 سال كوچيكتر از پدرام صبح بيان خونه بهناز و بچه ها پيش مادر بهناز كه از امشب مياد آنجابمونن بهناز و مهرناز هم برن آرايشگاه و خريد. با خيال راحت .
    حين سوار شدن يك صداي آشنا به گوش بهناز رسيد.
    -سلام.عصر بخير.چه سعادتي نصيبو شد كه 2 باره شمارو زيارت كردم.
    اين صداي پژمان بود كه معلوم بوداز جاي مهمي مياد يا ميخواد بره.ست كت شلوار رسمي و كراوات براقش اينو ميگفت.
  • ب : سلام خواهش ميكنم.
  • پ: اين از شانسه من كه امروز افتخار آشنايي با دوستتونم دارم.
    مهرناز كه از اين تعارف خوشش اومده بود گفت :خواهش ميكنم براي منم سعادتيه.
  • ب: ميبينيد كه به تذكرتون گوش كردم و ماشينو جاي ديگه پارك مكردم .
  • پ: منوبايد ببخشيد بابت جسارت اونروزم.اسباب كشي تموم شده ديگه.راستش ما اينجارو همونطور كه گفتم به عنوان دفتر و محلي براي عقد قراردادها انتخاب كرديم.والا كار اصليمون 1 سالنيه تو خ . گاندي كه اتفاقا اين 2 روزه نمايشگاهه ساليانه كاريمونه .بيشتر كارامون حول طراحيها و تيزرهاي گرافيكيه.
  • م : پس كلي هنرمند تشريف داريد شما.
  • پ:شرمنده ميفرماييد. باعث افتخار اگر شما رو هم به عنوان مهمونهاي ويژه اونجا ببينم.
  • ب:نظر لطفتونه اما ما در گيريو كار براي فردا زياد داريم براي همين نميتونيم…
  • م: اي بابا اين بهناز كه كارو ول نميكنه.اتفاقا ما فردا وقتمون آزاده حتما پ سر ميايم بايد نمايشگاه جالبي باشه.
    پژمان براي قرار دادن بهناز تو رو در واسي منتظر جواب مثبت بهناز نشد و با دادن آدرس و خدافظي زود و تاكيد اين كه فردا پس ميبينمتون بنازو مهرنازو ترك كرد.
    بعد از رفتن پژمان بهنازشروع به توپيدن به مهرناز كرد.
  • خره واسه چي قبول كردي.
  • مگه ميخواد بخورتمون .فردا كه داريم بيرون 1 سرم اونجا ميريم.
  • من نميدونم تو كي ميخاي آدم شي مهرناز.
  • حرف اضافي موقوف.زود باش راه بيفت مثلا گفتم با تو بيام كهتا 1 جايي برسونيما.
  • ميخواستي واي نسي با اين مرده بلاسي 4 ساعتو قرار مدار بزاري.
  • راه بيفت اينقدر حرف نزن خانم خوشگله در ثاني اون بابنده ميلاسيد اما نگاهش به تو بود.
  • ديوونه…
    بعد از اين گفتگوي زنانه كه آخرش به شوخي تبديل شو ماشين بهناز با 2 سرنشينش شروع به حركت كرد… فردا صبح طبق قرار قبلي مهرناز با پسرش عليرضا به خونه بهناز اومدن.بعد از خداحافظي از مادر بهناز كه قرار بود پيش بچه ها بمونه بهناز و مهرناز به آرايشگاه هميشگشون كه سمت خيابون وزرا بود رفتن.تا ظهر كارشون طول كشيد .از ترميم مش موي مهرناز و اصللاح و مدل دادن ناخونهاي بهناز همه ايتها يكي پس از يكي انجام شد.دم ظهر قرار شد براي تاهار برن خونه بهناز.بعد از خوردن ناهار و 1 استراحت كوچيك قرار شد براي خريد برن.
  • مهرناز حاضر شو بريم ديگه.
  • چشم عزيزم .
    مهرناز اينو گفت و رفت اتاق بهناز .بهناز وقتي وارد اتاق شد از آرايش نسبتا غليظ مهرناز تعجب كرد.
  • چيه خودتو خفه كردي.عروسي فردا شبه ها نه امشب.
  • خره مثلا دعوتيم ها نميشه كه همينطوري رفت.تازه بايد 1 دسته گل هم بگيريم.
  • باز جو گير شدي دختر.
  • جو گير چيه خره. اصلا گور باباي اين يارو پزمان اونجا كلي آدم مهم ميادا بايد به سر و وضعمون برسيم يا ميخواي مثل املا بريم.
  • بهناز كه ميديد حريف مهرناز نيست با اين جمله كه باشه تسليم بحثو سعي كرد تموم كنه.
    مهرناز كه دست بردار نبود بعد از اينكه كارش تموم شد شروع كرد به آرايش مهرناز.
  • خوب تموم شد خوشگل خانم.
    بهناز بعد ازاينكه خودشو تو ايينه ديد
  • واي خره اين چه ارايشيه .چرا اينقدر مالييدي بهم.مگه ميخوايم كجا بريم.
  • 1 بارم كه مثل آدمت كردم غر ميزني.
  • من كه خجالت ميكشم با اين سر و وضع برم جلوش…
  • خيالت راحت اينقدر اونجا خانم خوشگل هست كه گمي توشون.
    اين حرف آخري زياد به مزاج بهناز خوش نيومد. شايد در ظاهر نشون نميداد اما ذاتا بهناز زن مغروري بود و دوست نداشت به اصطلاح كم بياتره جايي.
    بعد از آرايش نوبت لباس پوشيدن شد. بهناز كه هنوز تحت تاثير مهرناز بود سعي كرد شيك ترين لباساشو بپوشه.1 مانتو پاييزي رنگ روشن نسبتا كوتاهو تنگ به اضافه 1 شاوار جين خوش رنگ روشن به علاوه 1 چكمه پاشنه سوزنيه مجلسيه مشكي.بهناز با اين ظاهرش دلرباش جلوي ايينه خودشو ورانداز كرد.مهرناز كه داشت اين صحنه و ميديد گفت
  • واقعا 1 تيكه شدي.مواظب باش فقط تو گلوش گير نكني.
  • گلوي كي.
  • حالا
    بهناز بي توجه به اين به اين متلك مهرنار شاله سبز رنگشو سرش كرد و آماده رفتن شد.
    مهرناز هم در حين حاظر شدن وقتي بهنازو ديد پيش خودش گفت واقعا عين مدلها شده.اين كجاش به بيژن ميخوره من نميدونم

مهرناز واقعا بهنازو مثل خواهر دوست داشت.و واقعا از اينكه بهناز اونقدر ناز شده بود 1 شاديه بجه گونه داشت بدون هيچ حسادتي.چون در اصل مهرناز زن حسودي نبود(از اين نظر جزو عجايب بود بين زنهاي ايراني!).
به هر حال 2 نفري سوار ماشين بهناز شدن و به سمت خ.گاندي و ونك براي خريدو نمايشگاه آقاي پژمان عازم شدند… بعد از خريد جزيي كه بيشتر خريد مهرناز بود به ادرسي كه پژمان داده بود رفتند.بعد از پارك ماشين و پيدا كردن پلاك آدرس زنگ زدن.
1 صداي ضخيم انها رو از پاي آيفون مخاطب قرار داد.

  • بله

  • نمايشگاه اقاي پژمان ؟

  • تشريف بياريد طبقه 2.

  • اين كجاش به نمايشگاه ميخوره من نميدونم

  • كمتر غر بزن عزيزم حوصله داشته باش

  • حتما بايد 1 بلايي سرمون بياد تا آدم شي تو مهرناز
    در ط 2 پژمان دمه در ايستاده بود.1 كت شلوار دودي با 1 پيراهن نوك مدادي و 1 كراوات سز جيغ.موهاشم كه معلوم 1 آرايشگره وارد سشوار كشيده بود.1 كفش مردونه جير سيماي پژمانو فوق العاده كرده بود.

  • پ: سلام بر خانوماي محترم.

  • ب سلام.

  • م:سلام.بفرماييد ناقابله .مهرناز دسته گليو كه با بهناز خريده بود به پژمان داد.

  • پ: خوب شد اين دسته گل و داديد والا من كه خيال ميكردم مردم.

  • ب :وا.چرا؟

  • پ : والاه آخه ميگن فقط تو بهشت ميشه حوري ديد منم گفتم احتمالا مردم و تو بهشتم.

  • م: از كجا اينقدر مطمينيد كه بهشتي هستيد ؟
    اين متلك بهنازباعث شليك ناخواسته خنده بين 3 نفر شد.
    بعد از تعارفات معمول پژمان اونارو به داخل برد.داخل بر خلاف نماي ساختمان كه چندان آراسته نبود با دقت فوق الهاده ااي و با هنرمندي خاصي تزيين شده بود.حدود 12-10 نفري هم مشغول تماشا كارا بودن.پژمان بهنازو مهرنازو به 1 اتاق راهنمايي كردو بعد از پذيرايي شدن مهرنازو بهناز توسط 1 مستخدم پژمان شروع به سخنراني كردن براي مهمانهاي ويژش كرد.

  • پ: اين كاتالوگها مال كارامونه طي 1 سال قبل.قراره با جند تا شركتيه ايرانيه مقيم دوبي كار كنيم.

  • م: پس با اين همه دلمشغولي خانمتون طفلك تنهاس هميشه.

  • پ : فكر كنم اونم با شما هم عقيده بوده كه رفته پيش برادرش كانادا و با دختر 8 سالم بيتا اونجان منم هر وقت بيكار ميشم و وقت ميكنم بهشون سر ميزنم.بعد در حالي كه سعي ميكرد لحنشو دوستانه تر كنه گفت راستي من اسم شماهارو هنوز نميدونم وفقط ديدم بهناز و 1 اسم د يگه با پسوند ناز همو صدا ميكنيد.

  • م:اسم مهرنازه و دوستم بهناز.
    پژمان در حين نمايش كاراش نگاه و توجهش به بهناز بود.ديدن همچين لعبتي كاملا هيجان زدش كرده بود.بهنازم كه كم كم يخش باز شده بود بيشتر تو بحثا و حرفا شركت ميكرد.اين عمل پژمانو پررو تر ميكرد.
    اين نزديكي باعث شد مهرناز كه تو. اين كارا مهارت داشت احساس كنه كه اون جو احتلاج به غيبت اونو داره پس به هواي زنگ زدن به حامد شوهرش سعي كرد از اون 2 نفر فاصله بگيره… صحبت بين بهناز و پژمان گل انداخته بود و هردو بي توجه به آدماي اطراف با اشتياق كامل در حال گفنگويي ميشدند كه رفته رفته ناخواسته رنگ خودموني تر ميگرفت.

  • كاراتون واقعا جالبه.البته من زياد سر در نميارم اما بايد كارتون مثل همه كاراي هنري وسيع و متنوع باشه.

  • تشكر.همين كه مورد علاقه 1 خانوم با سليقه اي مثل شما قرار گرفته كافيه.

  • ممنون.اما از كجا ميدونيد با سليقه ام.

  • راستش من بر خلاف آدما كه ميگن ظاهر نشوندهنده شخصيت انسانها نيست به اين قضيه اعتقاد دارم كه هر كسي وقتي جايي ميخواد بره قبلش راجب نحوه رفتن و لباسي كه ميپوشه حسابي فكر ميكنه پس ميشه اينطور استدلال كرد كه ظاهر آدم تا حد زيادي ميتونه نشات گرفته از سطح فكرو فرهنگشون باشه.

  • جالبه.تا حالا به اين وجه قضيه نگاه نكرده بودم . خوب.

  • پس اگر ظاهر آدما مبناي قضاوت اوليه باشه من بايد به خودم ببالم كه افتخار آشنايي با خانوم زيبا و جذاب و شيك پوشي مثل شمارو دارم.

  • نظر لطفتونه آقاي پژمان.

  • اينها رو بدون تعارف گفتم.راستي شما از زندگيتون و كارتون چيزي نگفتيد.
    بقيه گفتگو بين اون 2 نفر توضيح كلي بهناز از وضعيت تاهل و كاريشه كه البته كم كم اين گفتگو همراه با نوعي لاس زدن مودبانه ميشه.مهرنازم سعي ميكرد خودشو با تماشا كارا و هر از گاهي تلفن مشغول ميكرد.بهناز كه به نوعي ميشه گفت ناخواسته تحت تاثير جو و خوشبرخوردي و جذابيت پژمان قرار گرفته بود بدون توجه به ساعت مشغول حرف زدن بود.پژمانم كه اين راحتيو نشات گرفته از علاقه بهناز فرض ميكرد سعي ميكرد به بهناز نزديكتر شه.

  • به نظر من كه همسرت بايد به داشتن زني مثل تو افتخار كنه.

  • داري شرمندم ميكني ديگه.

  • كار من اينه كه خانوماي خوشگلو يا شرمنده ميكنم يا لوس تا…

  • تا چي؟

  • تا گولشون بزنمو از راه بهدرشون كنم(پژمان اين جملرو باخنده او لوس كردن خودش گفت)

  • بهت نمياد از اين كارا بلد باشي.

  • 1 خانوم خوشگل ميتونه هر كسو وسوسه كنه.

  • پس از دست اين خانوماي خوشگل كه ندونسته چه كارايي ميكنن.
    با اين حرف بهناز هر 2 خنديدن.

  • حالا من 1 درخواست از اين خانوم خوشگل دارم.

  • ميشنوم.

  • بايد عملم كنيد.

  • حالا.

  • ميخواستم افتخار بديد و بيشتر بتونم ببينمتون.

  • اما گفتم من متاهلمو…

  • ميدونم.از اين بابت كه هر 2 در 1 شرايطيم پس ميتونيم شرايط همو درك كنيم.وانگهي بهناز جان من توقعي ندارم تو اين ارتباط .1 جورايي 1 ارتباط ساده . هم صحبتي ميشه اسمشو گذاشت.

  • اما

    پژمان با مهارت خاص وبيان استدلالهايي از جمله اينكه هر كسي به 1 جنس مخالف غريبه مطمين براي گفتن خيلي حرفا كه نميتونه به آشنا بگه احتياج داره و جلب كردن اعتماد بهناز جهت اينكه تو اين دوستي هيچ توقعي نداره و …سرانجام تونست جواب مثبت از بهناز كه تا حدي تحت تاثير هم جو اونجا و پژمان و اين كه مورد توجه همچين مرد ايده الي قرار گرفته بود و را بگيره با اين شرط كه دوستي اونها 1 دوستي ساده باشه.در نهايت نيز پژمان باگرفتن شماره موبايل بهناز تاييدعمليو از بهناز گرفت .
    حين برگشت از نمايشگاه مهرناز كه متوجه قضيه شده بود سعي ميكرد با لودگيه خاص خودش بابت اين آشنايي به بهناز متلك بندازه اما بهناز سعي ميكرد مرتب حرفو عوض كنه.شايد بابت كاري كه كرده بود هنوز 2 دل بود و 1 حس عجيب داشت.چيزي شبيه به خيانت.اما از اين متلك مهرناز كه انصافا پژمان فوق العاده مرد جذابي هستو هر زني آرزوي همصحبتيش داره با هاش نوعي احساس غرور بهش دست داد.شب بهناز بعد از حرف زدن با بيژن در حالي كه آماده خواب ميشد متوجه صداي زنگ موبايلش شد.وقتي دقت كرد ديد 1 شماره نا آشناس… - سلام .پژمانم.شب خوش.از خواب بيدارتون كردم؟

  • سلام.نه نه.شبها عادت ندارم زود بخوابم.

  • وظيفه دونستم ازتون بابت حضورتون تشكر كنم.

  • خواهش ميكنم.اين حرفا چيه.

  • راحت رسيديد منزل؟

  • بله مشكلي نبود

  • امكان صحبت كردن داريد يا مزاحمم؟

  • نه خواهش ميكنم كار خاصي نداشتم

  • پس ميتونم قبل از خواب وقتتونو بگيرم؟

  • خواهش ميكنم

  • امروز واقعا روز خوبي بود براي من حضور شما باعث تغيير تو زندگيه 1 نواختم شدو…پژمان با گفتار خاصش شروع به تعريف از بهنازواثرات حضور او كرد.اين حرفها باعث تشديد حس غريب بهناز (كه قبلتر بهش اشاره شده بود) شد.نميشد گفت بهناز زن احساسي بود كه بخواد خام اين حرفا شه .اما بهناز كه مثل خيليها در سنين نوجواني و جواني دقيقا جايي كه نياز هر انسان به ارتباط به جنس مخالف و شنيدن اين تعاريفها و تمجيدها از طرف روبروش داشته خودشو محدود كرده بود حالا دچار 1 چالش جديد شده بود.از طرفي نميخواست مجذوب حرفهاي پژمان شه از طرف ديگه همون حسي كه گفته شده بود و بموقع ارضا نشده بود حالا مثل 1 زخم كهنه سر باز كرده بود.البته انصافا بايد به مهارت پژمان كه يد طولاني در فن دلبري از زنها هم داشت اشاره كردكه اين قضيه و تشديد ميكرد.اگر نخوايم زياده گويي كنيم بايد بگيم پژمان با استادي تمام با حرفهاش و تعاريفش از بهناز دلبري ميكرد و بهناز كه به ازاي هر 1 قدمي كه پا عقب ميكشيد ناخواسته 2 قدم به جلو ميرفت.در نهايت پژمان موفق شد رضايت بهنازو براي 1 ديدار تازه و البته اين بار 2 نفره در عصر 5 شنبه (فرداي اون روز)رو بگيره.بعد پايان مكالمه بهناز كمي نگران بود.به ندرت ميشد سيگار بكشه.فقط وقتي با بيژن حرفش ميشد 1 نخ اونم نصفه ميكشيد.اما اين بار 1 سيگار و با ولع تمام كشيد.به اتاق پدرام سر زد.پدرام در خواب عميقي فرو رفته بود.به اتاقش رفت و بعد از كمي جابجا شدن به خواب رفت… بهناز دم ظهر به اين بهونه كه امروز جلسه مهمي تو شركت داره پدرامو گذاشت خونه مادرش.حين بازگشت به خونه فكر اين كه مجبور شده دروغ بگه پكرش كرده بود.بعد از خوردن 1 غذاي حاضري و دوش گرفتن كم كم ميخواست آماده شه .با پژمان ساعت 4 سيدخندان قرار گذاشته بود.شايد اين برميگشت به ترسش كه غريبه اونو ببينه براي همين سمتي قرار گذاشته بود كه تقريبا آشنايي نداشت اون حول و حوش.كمي دستپاچه بود اما سعي كرد به اين دستپاچگي فايق بياد.ميدونست پژمان مرد شيك پوشيه . پس بايد تو لباس پوشيدن دقت ميكرد.دوست نداشت آدماي تو خيابون وقتي اون 2تفرو ميديدند بگن مرد سر تر از خانومشه .آخه چه ميدونستن اون 2 تا نسبتي بهم ندارن و قطعا هر كس اون 2تارو ميديد خيال ميكرد زوجن.اين فكر 1 لحظه از ذهن بهناز گذشت كه با1 خنده بچه گانه همراه شد.اول از موهاش شروع كرد.موهاش تقريبا تا سر شونش بود.اونارو با دقت سشوار كشيدو روي شونش حالتش داد(پوشش داد).1ارايش متعادل كه بارنگ شرابيه موهاش ست شه كردو1 لاك خوشرنگ قرمز آذين بخش ناخوناش شد.هواي پاييزي بيرون كاملا ملس بود نه سرد نه گرم.1تاپ شيري رنگ كه البته مطمين بود قرار نيست پژمان ببينتش و تنها براي دل خودش بود پوشيد.1 دامن بلند جين قهوه اي كه 1 وجب بالاي مچ پاش بود همراهه 1 پالتو –مانتو پاييزه تا زانو كه رنگش با دامنش سير و روشن ميشد به اضافه 1 چكمه تا زانو كه البته فقط پايينش ديده ميشد برنگ قهوهاي شكلاتي مجموعه لباس انتخابي بهناز به علاوه 1 شال كرم قهوهاي بود.وقتي جلوي آيينه خودشو ديد از رضايت نا خواسته نيشش باز شد.واقعا هم بااون تركيبو آرايش فوق لعاده شده بود.
    قرار بود وقتي رسيد اونجا ماشينشو به كوچه اي كه به بيمارستان رسالت ختم ميشد در سيد خندان پارك كنه و سوار ماشين پژمان شه.اساسا شايد تمايل داشت بااين وضع رانندگي نكنه و پژمان 1 راست بياد دنبالش اما سعي كرد احتياط لازم و بكنه تا پژمان متوجه آدرس خونش نشه و ياد نگيره.
    به محض رسيدن اونجا به پژمان زنگ زد كه با عذر خواهي پژمان مبني برتاخيرچنددقيقه اش به خاطر ترافيك مواجه شد.چاره اي جز انتظارنبود.اما اين انتظار همراه با استرس عجيبي بود براي بهناز.حتي 1 لحظه از اومدنش پشيمون شد اما با خودش تصميم گرفت براي از بين بردن اين استرس به هيچي فكرنكنه وبا موزيك خودشو مشغول كنه.اين كارموثر واقع شد و همانند 1 آرام بخش موقتي بهنازو آروم كرد .چند دقيقه بعد صداي موبايل باز بهنازو به همون حالت استرس كشوند.پژمان بود بهناز گوشيو برداشت و با دستپاچگي جواب داد.

    • الو.سلام.
  • سلام خانوم زيبا.من سر همون كوچه هستم كجا بيام عزيزم.

  • من انتهاي كوچم اينجا جاي پارك پيدا كردم.بيايناينجا لطفا.

  • چشم الساعه ميام.
    بفاصله چند ثانيه1پژمان سوار بر 1 زانتيا سفيد تو ديد بهناز قرار گرفت… پژمان به محظ رسيدن به نشانه ادب از ماشين پياده شد.1 لباس پاييزه ست سبز روشن واقعا جذابش كرده بود…بعد از تعارفات معمول 2 نفري سوار ماشين پژمان شدند.

  • ببخشيد عزيزم معطل شدي.

  • خواهش ميكنم.

  • عزيزم تو چرا روز بروز زيباتر ميشي.ميترسم اين روند ادامه داشته باشه تا چند وقت ديگه به عنوان خدمتكارم قبولم نكني.

  • از دست تو پژمان .تو اين زبونو نداشتي چيكار ميكردي؟
    هيچي عزيزم اونوقت نميتونستم تورو داشته باشم.

  • حالا اين الهه زيبايي ميگه كجا برم.

  • شما پيشنهاد داديد بريم بيرون ظاهرا آقاي پژمان خان.

  • پس اگر موافق باشي اول ميريم تجريش من 1 سفارش لباس داده بودم اونو ميگيريم بعد ميريم 1 جاي دنج با هم گپ بزنيم.

  • خوبه موافقم.
    رفتار صميمانه پژمان باعث شد اون استرس و دلهره بهناز كم كم جاشو به 1 جور راحتي و نزديكي بده.بعد از پارك ماشين 2 نفري به سمت يكي از پاساژهاي تجريش كه پژمان سفارشو اونجا داده بود رفتن . پژمان بعد از 2ـ1 قدم به بهونه اين كه اينجا عابر زياده و تنه زياد ميزنن و…اجازه خواست دست بهنازو بگيره.بهنازم با اين كه 2به شك بود چون فرصتي براي آوردن دليل براي عدم اينكار نداشت پذيرفت .هنگام راه رفتن بهنازازاين كه كاملا دستش دور دسته پژمان بود و گاها بدناشونم بهم برخوردايي داشت احساس خجالت كرد.اما سعي كرد به روي خودش نياره.2 نفري لباسو گرفتن و بعدماشين پژمان به سمت يكي از رستوران كافي شاپهاي شيك شميران به حركت در آمد.حين رانندگي پژمان به بهانه اين كه رنگ لاك ناخونهاي بهنازو ببينه باز دست بهنازو گرفت و سعي كرد با حرف زدن خودشو به اون راه بزنه و بروي خودش نياره كه دست بهنازو رها نكرده هنوز.بهناز هم كه اول احساس مواذب بودن ميكرد كم كم به اين شرايط عادت كرد.وقتي ميخواستن پياده شن براي رفتن به داخل رستوران پژمان 1 بوسه به دست بهناز زد و گفت واقعا امروز خيلي خوشحالم كنارمي.بهنازم كه كاملا تحت تاثير پژمان بود عملا متوجه جسارت ناگهانيه پژمان در بوسيدن دستش نشد و تشكر كرد.
    در رستوران كلي حرف زدن . كاملا با هم راحت بودن . همديگرو به اسم كوچيك بدون عناوين رسمي خطاب ميكردن.حتي حين باز كردن در نوشابه قوطي وقتي بهناز به پژمان گفت ناخونام ميشكنه تو برام باز كن و با اين جواب پژمان كه واي چه خانوم سوسولي مواجه شد اين جواب و داد كه همينه كه هست از سرتم زياده.پژمانم در جواب گفت معلومه عزيزم . سرمم ميدم براي اين خانم.كه با خنده بهناز مبني بر رضايتش از حرف پژمان همراه شد.خلاصه اون 2 نفر حسابي سرگرم هم شده بودن . بعد از رستوران گشتن بيرون و آب ميوه خوردن و…در حالي كه تمام اين اوقات دسته بهناز دست پژمان بود و حتي پژمان كه جسارت بيشتري پيدا كرده بود حالا آرو م آروم با دستاي بهناز بازي ميكرد .دست بهنازم كه انگار تشنه اين محبت ناشناخته شده بود حتي براي زماني كه پژمان ميخواست دندرو عوض كنه و ناخواسته دستشو رها ميكرد از دست بهناز براي دست پژمان دلتنگي ميكرد.
    در نهايت پژمان بهنازو به همون خيابون رسوند تا بهناز كم كم عازم منزلش شه.

  • واقها ممنون كه اومدي عالي بود.

  • خواهش ميكنم پژمان عزيز.

  • ميتوني فردا استراحت كني اگر امشب خسته شدي.

  • نه فردا عروسي دختر دوستم دعوتم قراره مهرناز بياد خونمون بريم.

  • كجا هست؟

  • باشگاه … طرفاي ميني سيتي.

  • پس دور بهتون .شب خطرناكه موقع برگشتن اونم 2 تا زن.

  • با ماشين نميريم با آژانس ميريم.

  • با آژانس اونم اون وقت شب . نه عزيزم به اين آژانسيا نميشه اعتماد كرد.اگر اجازه بدي من ميام دنبالتون.

  • آخه اونطوري كه…

  • تعارفو بذار كنار.فقط بگم پوله آژانسو ميگيرما.

  • (با خنده )اگر تونستي بگير عزيز.

  • حالا چشاتو ببند بهناز كار دارم.

  • چرا؟

  • تو ببند تا بگم. اينقدرم سوال نكن.

  • باشه.
    به محض بستن بستن چشاي بهناز پژمان 1 بسته كوچيك از داشبورد در آورد و داد دست بهناز بعد از تاريكي هوا و خلوتي خيابون استفاده كرد و آروم لبشو روي لب بهناز ساييد و گفت تقديم به دوست عزيزم.شايد پژمان بهترين زمان و براي اينكار انتخاب كرده بود چون شايد هر وقت ديگه اينكارو ميكرد شايد با مخالفت بهناز مواجهه ميشد اما الان چون اينكار همزمان بود با دادن كادو(1 مجسمه زن برهنه در آغوش معشوقش كه در سفراي خارجيش گرفته بود) عملا بهنازو تو رو در واسي قرار داد.بهتازم سعي كرد طوري وانمود كنه كه انگار هيچي نشده . ضمن تشكر از ماشينش پياده شد و به سمت خونه مادرش براي برداشتن پدرامو حركت به منزلش عازم شد… اونشب مهناز با فكر و خيال كمتري خوابيد.طرفاي 10صبح بود كه با صداي زنگ تلفن خونه بيدار شد.مهرناز بود.

سلام .خوابي هنوز؟

  • سلام. آره خيلي خسته بودم.
  • برنامت چيه براي امروز چيكار كنيم .كي بريم.
  • تو حمام كن بعد لباسايي كه ميخواي بپوشيو بيار اينجا .از اينجا با هم ميريم.
  • باشه پس من عليرضارو ميذارم پيش حامد و تا 1 ساعت ديگه ميام.
  • باشه.فعلان پس.
  • قربانت.

يكم كه از گيج ايه ناشي از خواب از سر بهناز پريد يادش افتاد قرار شده پژمان ببرتش.پس بايد 1 جورايي اين قضيه رو به مهرناز ميگفت.
حدوداي 30/11 بود كه مهرناز اومد.پدرامم كه تو اتاقش مشغول فيلم ديدن و ور رفتن با كامپيوترش بود.بعد از سلام و احواپرسيهاي و صحبتهاي زنانه و صرف نهار بهناز اوضاع رو براي گفتن رابطش با پژمان براي مهرناز مساعد ديد.سعي كرد با تيكه تيكه گفتن داستان و در عين حال مسلط بودن خودش و همينطور عادي نشون دادن قضيه ار متلكهاي آبدار مهرناز جلوگيري كنه كه البته تا حدي تو اين كار موافق بودنه كامل.

  • به به پس بالاخره يكي پيدا شد قاپ دوست مارو بدزده.
  • برو بابا ديوونه اتفاقي نافتاده.1 دوستيه ساده.
  • اي پدر سوخته . پس خانم راننده شخصي هم پيدا كردنديگه . اونم چه راننده جيگري . جون مهرناز حالا كاري هم كرديد؟
  • خفه شو ديوونه.
  • ولي خداييش خيلي تيكس اين پژمان بي شرف.خداييش سليقت تكه.
    شايد براي بهناز ميارزيد اون همه متلك بخوره واما اين جمله آخريو بشنوه.پس نيشش با شنيدن اين جمله آخري مهرناز باز شد اما با لحني كه انگار بي توجه بود و اين حرفو نشنيده گفت پاشو تنبل خانم تا خودتو درست ميكني من دوش بگيرم خيلي كار داريم.و راهي حمام شد.
    وقتي از حموم در اومد مهرنازو كه در حال آرايش كردن بود ديد.مهرناز دوره آرايشگري رفته بود و حتي مدتي تو آرايشگاه كار ميكرده .مهرناز طبق معمول آرايش غليظي كرده بود و موهاشو 1 وري سشوار كرده بود.بعد نوبت بهناز شد.مهرناز سعي كرد بهنازو 1 آرايش نسبتا غليظ كاباره اي كنه كه انصافا هم خوب از آب در اومد كارش.موهاشم بالا جمع كرد و سعي كرد با 1 مقدار مختصر جلو زلفي صورت بهنازو نازتر كنه .بعد نوبت لباس شد.مهرناز 1 دكلته سبز روشن كه از بالا كيپ بود و هر چي پايين ميومد آزادتر ميشد پوشيد بدون سوتين .1 مانتو خيلي كوتاهه مشكي از رو.1صندل مشكي مدل رومي كه بنداش دور مج جمع ميشد و ناخونهاي لاك زده قرمز رنگشو بيشتر نشون ميداد به پاكرد.روسريه سبز نازك و كوتاه فسفريشم حجاب موهاش شد. اما بهناز كه واقعا با اون آرايش عين عروسكهاشده بود 1سوتين نيمه دودي رو سينه هاي گردو نسبتا برجستس بست.1 لباس شب مشكي كه روش سنگ دوزي شده بودو.بالاش كه ركابي بود و 2تا بند نازك رو شونه هاي ظريف بهناز ميخورد . پايينشم 2 انگشت بالاي زانو بود1 بعد 1 جوراب شيشه اي مشكي شلواري شيك پوشيد . 1 كفش مجلسي پاشنه سوزني كه 1 برجستگي و طرح زيبايي نوك پنجش بو پوشيد.لاك خوش رنگ شرابيش كه با موهاش ست بود خودنمايي ميكرد.1 مانتو مشكي تازانو پوشيد و 1 شال لخت كه مدام به عقب كشيده ميشد به سرش كرد.

طي صحبت وهماهنگي با پژمان قرار شد براي اطمينان پژمان با 1 پرايد و تحت عنوان راننده دم بلوك بهناز اينا بياد .پدرامم كه طبق معمول صلاح نبود تنها خونه باشه و با آژانس به خونه مادر بهناز كه واقع در فاز ديگه اكباتان بود رفته بود. طرفاي ساعت 6 بودكه بهنازو مهرناز آماده منتظر پژمان بودن كه زنگ موبايل بهناز به صدا در اومد.

  • سلام خانوم خوشگلا نميخوان تشريف بيارن راننده منتظره ها.
  • سلام عزيزم .آخ شرمنده .اومديم.

بعد بهناز به اتفاق مهرناز سوار آسانسور شدن و به پايين رفتن… بعد از رسيدن به پايين مهرنازو بهناز همچون 2 الهه زيبايي به سمت پرايد مشكي پژمان كه از دوستش گرفته بود رفتند. پژمان هم براي طبيعي نشون دادن قضيه و اين كه رانندس پياده نشد از ماشين . بهناز و مهرناز هم در راستاي طبيعي جلوه دادن موضوع صندليه عقبو براي نشستن انتخاب كردن.

  • پ: سلامممممممممم .واي خدا چي ميبينم 2 تا فرشته.خوبيد ؟مهرناز خانوم امسال دوست پارسال آشنا.
  • ب :سلام عزيزم. ببخشيد دير كرديم.
  • م :سلام . خواهش ميكنم سلام از ماست.

بعد از حرفها و تعارف معمول در حين راه پژمان كه كاملا محو بهناز شده بود سعي ميكرد از تو آيينه بيشتر بهناز و ورانداز كنه.تو دلش ميگفت چي ميشد همچين هلويي كاملا در اختيار اون بود.
بهناز كه متوجه نگاههاي پژمان شده بود سعي ميكرد خودشو بي توجه نشون بده اما در عين حال دوست داشت پژمان كه با 1 تبپ اسپرت اونروز علاوه بر خوشگلي با نمكم شده بود تمام نگاهشو صرف بهناز كنه و حاضر نبود اين توجهو با كسي ديگه تقسيم كنه . پژمانم كه همانطور كه گفته شده بود يد طولاني در بدست آوردن دل خانومها داشت سعي ميكرد خودشو به مهرناز بي توجه نشون بده و طوري نشون بده كه 6 دنگ حواسش پيش بهناز و به ديد زدن مختصر مهرناز در زماني كه بهناز متوجه نميشد اكتفا ميكرد.
بهناز بيشتر با مهرناز حرف ميزد اما عملا با چشاش از آيينه ناخواسته با پژمان هوس رد و بدل ميكرد.حتي گاها زماني كه پژمان متوجه بهناز نبود بهنازبا جلو كشيدن روسريش و باز كردن آن و عقب و جلو كشيدن آن براي پژمان دلبري ميكرد .پژمان حقيقتا از بهناز خوشش اومده بود اما حالا دوست داشت بهناز كامل براي خودش باشه.حالا اون علاقه با شهوت توام شده بود.دوري راه و ترافيك باعث شد طرفاي ساعت 8 به باشگاه برسن .
و اين يعني چيزي نزديك به 2 ساعت زمان براي نظر بازي بين بهناز و پژمان.بهناز هم كاملا تغيير كرده بود و ابايي از اين نظر بازيها نداشت.
بعد از رسيدن به دم باشگاه مهرناز پياده شد و بهنازم قبل از پياده شدن تعارف كرد كه برگشتو خودمون باآژانس ميايم كه پژمان با مخالفت پژمان روبرو شد.

  • پس يكم مونده كارتون تموم شه زنگ بزنيد من بيام دنبالتون خوشگلم.
  • چشم حتما ببخشيد تعارف نميكنم بياي تو پژمان.
    در اين گفتگو كه پژمان به عقب برگشته بود و بهنازم كم كم داشت پياده ميشد دامن و مانتو بهناز كه كوتاه بود يكم بالاتر رفته بود و قسمتي كمي از رون پاي چپ بهناز بيرون بود.از طرفي بوي عطر بهناز كه با بوي لوازم آرايشش قاطي شده بود باعث تحريك بيشتر پژمان شده بود.مخصوصا كه برگشتن پژمان توام بود با كم شدن فاصلش با بهناز و نزديكي به لب بهناز.
    مجموع اين مسايل پژمانو كاملا به مرز جنون كشونده بود.بهنازم كه متوجه حال پژمان شده بود با شيطنت خاصي سعي ميكرد به ميزان اين جنون اضافه كنه .بهناز مثل پژمان تو ذهنش فكر سكس نبود اما همانطور كه گفته شد از اين كار 1 لذت نوبرانه ميبرد.
    به هر حال پژمان سعي كرد به خودش مسلط شه كه تو اين كلر موافق هم شد.
  • پس منتظر تماستم.مواظب خودت باش . خوش بگذره.
  • مرسي عزيزم .

بهنازو مهرناز از در باشگاه عبور كردن و پژمان از تو ماشين اونها رو ورانداز ميكرد.
لعنتي جي شده بود.پژمان اينو گفت و بعد از روشن كردن سيگارش شروع به حركت كرد… بعد از ورود به باشكاه و سلام و احوالپرسي با پدر تهمينه وارد قسمت زنانه شدن.اونجا هم خانم هاشمي(مادر تهمينه) رو ديدن.

  • سلام خيلي خيلي خوش اومديد اما چرا اينقدر دير…
  • سلام.امان از اين ترافيكو…
    بقيه گفتگو 1 مكالمه معمول باتعارفات خاص اين مجالس بود.
    مراسم به زيبايي در حال برگزاري بود و انصافا خانواده هاشمي هم سنگ تموم گذاشته بودن.بهناز. ومهرنازهم مثل بقيه مهمونها با كساني كه ميشناختن(همكاراي اداري )دور 1 ميز جمع بودن و در حال گفتگو بودند.گاهي هم بعضا در رقص شركت ميكردن .بهناز كلان زياد تو رقص شركت نميكرد و به قول مهرناز كلا ازاين هنر ذاتي نصيب زيادي نبرده بود.
    طرفاي 10 بود كه بهناز متوجه اس ام اسي شد.پژمان بود.
  • خوش ميگذره عزيزم؟
    بهنازم جوابشو با اس ام اس داد.
  • آره جات خالي .فكر كنم نهايتا تا نيم ساعت ديگه كه شام بخوريم و نهايتا تا 11 تموم شه مراسم.
    پژمانم در حالي كه به نظر ميرسيد اس ام اس بازيه اين 2 نفر اون وسط گل كرده بود اس ام اس داد
    -همون بهتر كه نيستم والا بودم كه 1 لقمت ميكردم عزيز دلم
  • كوفت نگيري پژمان.
    شوخي كردم نانازم .عاشق تانگوام بودم پارتنر خوبي براي رقصت ميشدم.
    عزيزم اينجا زنونس اگرم بودي پيش آقايون بودي نه بيخ دلم…
    طرفاي 1 ربع يه 11 بود كه بعد از شام بهناز به پژمان اس ام اس داد كه طرفاي 15/11 اينجا باش.
    بعد از خداحافظي از خانواده هاشمي و آرزوي خوشبختيه براي تهمينه بهناز به همراه مهرناز اومدن بيرون چون چند دقيقه پيش پژمان اس ام اس داده بود كه يكم بالاتر از در باشگاه منتظرشون.
    بهناز و مهرناز وقتي جلوي ماشين پژمان رسيدن سريع طوري كه از آشناها كسي نبينه سوار شدن.
  • پ: سلام خانوما خوش گذشت؟
  • ب: سلام مرسي عزيزم.
  • م: جاتون خالي آقا پژمان كلي خانوم خوشگل اونجا بود.
  • پ: پس واقعا جام خالي بود.
    اين حرف چون با چشم غره بهناز مواجه شد پژمان سعي كرد مسير بحثو عوض كنه.
  • پ: حالا كدوم سمتي بريم قربان؟
  • ب: .مهرنازو برسونيم اول تا شوهرش طلاقش نداده.
  • پ: چشم عزيزم…

پس پژمان به سمت تهرانپارس كه خونه مهرناز اينا بود روانه شد.بعد از پياده شدن مهرناز و هنگام خداحافظي مهرناز با شوخي گفت نشنوم شيطوني كنيدا.بهناز و پژمان هر 2 از اين شوخي مهرناز سرخ شدن …
بعد از رسوندن مهرناز پژمان رو به سمته بهناز كردو گفت الان عزيزم سريع السير شمارو هم ميرسونم.

  • مرسي امشب خيلي اذيت شديا.آروم برو نميخواد ويراژ بدي.پدرام خونه مامانم ميمونه.

  • چشم.پس 1خواهش دارم.

  • جانم

  • اگر مشكلي نيست تا دم خونه من بريم من 1 دقيقه دست چكمو بردارم كه برگشتني كه ميخوام ماشينو به دوستم تحويل بدم 1 چكم هست بدم بهش چون صبح زود مسافره.راستش اول ميخواستم تورو بذارم بعد برم اما ميترسم خوابم بگيره حين رانندگي.2نفري بهتره.اما قول ميدم ملوسم معطلت نكنم.

  • باشه فقط سريع پژمان صبح بايد زودتر بيدار شم.

  • چشم قربان.

پژمان با سرعت به سمت خونش كه در فاز1 شهرك غرب بود رفت.دم 1خونه نسبتا ويلايي نگه داشت و با ريموت درو باز كرد ودر حياط ماشينو پارك كرد.الان ميام عسلم.
بهناز تو اين فرصت خونرو ورانداز كرد.خونه ويلايي شيكي بودبا حياطي كه فوقالعاده زيبا تزيين شده بود.چنددقيقه بيشتر طول نكشيد پژمان با1 دسته جك برگشت.

  • واقعا معذرت عزيزم.
  • خواهش اين همه امشب تو معطل شدي حالا 1كم من.اين به اون در.
  • من كه وظيفمو انجام دادم.راستش همين كه كنارتم برام 1 دنياس.
  • مرسي پژمان.تو هميشه خوب حرف ميزني.
  • چون حرف دلمو ميگم بهناز.
    پژمان حين گفتن اين حرفا در حالي كه بادست بهناز بازي ميكرد صورتشو به بهنازنزديكتر كرد.در اصل دوباره دچارهمون جنون شده بود.بهناز مردد بود نميدونست چيكاركنه.تو همين حين پژمان لب داغششو رو لب بهناز گذاشت.وشروع به مكيدن كرد.بهناز واقعا نميدونست چيكار بايد كنه.از طرفي نميخواست پژمانو از خودش برنجونه از بابتي از آخر كار ميترسيد.شايد اگرمطمين بود خواسته پژمان به لب ختم ميشه با كمال ميل لباشوتقديم پژمان ميكرد اما…بهناز تو همين فكرا بود كه متوجه شد پژمان رو صندليش خم شده و دست چپشو دور كمر بهناز حلقه كرده.پژمان با ولع زياد لب پاييني بهنازوميمكيد وبهناز بي اختيارخودشم دليل عدم اعتراضشو نميدونست.پژمان كه سكوت بهنازو علامت رضايت ميدونست جسارتش بيشتر شد و دست چپشو از زيردامن و مانتو كوتاه بهناز به رون بهنازرسوند.وبا دسته چپ آروم شروع به مالوندن ران بهنازازروي جوراب فوقالعاده نازكش كرد. اين حركت باعث پديدار شدن اولين اعتراض از سوي بهناز شد.
  • پژمان نكن.خواهش ميكنم.

پژمان همانند تشنه اي كه تازه به آب رسيده در حالي كه مدام ميگفت عزيزم كاري نميكنم…1 كم كه ميتونيم مال هم باشيم…با ولع تمام در حال خوردن گردن ولب بهناز بود .البته پژمان فقط به بالا اكتفا نميكرد و با دست كشيدن به رونهاي بهنار از پايين تنه بهنازم بي نصيب نبود.
بهناز كه داغ شده بود همچنان از پژمان ميخواست تمومش كنه اما اراده عملي ازش سلب شده بود و فقط ابنو زبونن ازپژمان ميخواست.در واقع بهناز همان اول كارجايي كه بايد جلوي اولين دست درازيه پژمانو ميگرفت كوتاهي كرده بود و حالا نا و تب مقاومت نداشت.
پژمان بهنازوبا زبون ميليسد وبادست لمس.بهنازم كم كم احساس لذت ميكرد.پژمانم بادست ديگرش كه آزاد بودسينه هاي بهنازو از رومانتو ميمالوند.
پژمان كه متوجه شدهبود بايد تغيير مكان بده براي پيشرفت در كارش سعي كرد صندليه بهنازوبخوابونه وخودشو روي بهنازبكشونه.همين سعي كوچك وتوقف درمداومتكاريش باعث شدبهنازبه خودش بياد.

  • پژمان بسه خواهش ميكنم(اين بار اين حرف همراه با نوعي حركت دست كه مبني برعقب كشيدن پژمان بود همراه شد.)
    پژمان سعي كرد اين حرفودرابتدا ناديده بگيره اما بهناز كم كم به حال طبيعيش بر ميگشت و استدلالهاي پژمان و رد ميكرد.پژمان آدم باتجربه اي بود ميدونست به فرض اگراون شب به خواستشم ميرسيد بهنازو از دست ميداد درحالي كه اون بهنازونميخواست به اين سادگيها ازدست بده.درواقع اون بهنازو براي هميشه ميخواست .پس درحالي كه هنوزغرق در شهوت بود خودشو عقب كشيد
    -هرچي تو بگي و بخواي بهنازم.
    -بهنازكه انتظاراين حرفو نداشت از اينحركت پژمان خوشش اومدو سربعا سعي كردلباساشو خودشو درست كنه.
    -من بدون اجازه تو هيچ كاري نميكنم بهناز.
    ممنونم كه به خواسته من احترام ميذاري.

بعد از 1مكالمه كوتاه پژمان ماشينو روشن كردو به سمت خونه بهناز رفت.اينباربهناز بودكه دستشو تو دست پژمان گذاشتو با اون بازي ميكرد . نميدونست چرا اما پژمان براش اونقدر مهم شده بودكه نميخواست بابت اون كارش پژمانو ازخودش برنجونه.نزديكهاي اكباتان بهناز لب پژمانو بوسيدو پيشاپيش خدا فظي كردبعد عين 1 مسافرعقب نشست.پژمانم عين 1 راننده اونو رسوند و بعد از1 لبخند از اونجادور شد… بهناز بعد از رسيدن يه خونه و در آوردن لباس به حمام رفت و بعد از گرفتن 1 دوش آب ولرم احساس سبكي و رفع خستگي كرد.بعد1 لباس خواب نازك و كوتاهه ارغواني رنگشو پوشيد و به رختخواب رفت.ديگه احساس بدي نداشت بر خلاف دفعه قبلي كه با پژمان بيرون رفته بود.حتي تو دلش از اين آشنايي خوشحالم بود.ياد آوري اونچه اونشب بين اون و پژمان گذشته ناخواسته 1 لذت همراه با شهوت خفيفي به بهناز القا ميكرد.اما بهناز خسته تر از اين حرفها بود و كم كم حتي بدون اينكه خودش متوجه شه به خواب فرو رفت…
صبح شنبه عين تمام روزهاي اول هفته با سختي شروع شد.مخصوصا براي بهناز كه آخر هفترو پي خوش گذروني بود.بعد از كاراي معمول و رفتن دنبال پدرام و بردنش به مدرسه به محل كار رفت و كاراي عقب افتادشو كه بخاطر مرخيصه اونروزش تلمبار شده بود انجام داد.طرفاي ظهر به پژمان زنگ زدو و بابت شب قبلش تشكر كرد كه البه اين احوالپرسي چيزي نزديك به نيم ساعت زمان برد!

چند روزي به هم همين منوال گذشت تا روز 2 شنبه كه قرار بود شبش بيژن از دوبي برگرده.
طي اين 3-2 روز ارتباط بهنار با پژمان فقط تلفني بود و پژمان كه مشخص بود در گير كاراش و از دفتر خ.گاندي نتونسته بود به دفتر جديدش سركشي كنه و اين خودش سبب عدم ديدار اون 2 نفر شده بود.ابن عامل سبب شده بود بهناز بدون اينكه خودش بفهمه تشنه ديدار پژمان شه .اما سعي ميكرد در تماساش با پژمان كه روز بروز بيشتر ميشد و محتواشم عاشقانه تر ميشد اينو كمتر وانمود كنه.شايدم بهناز فهميده بود علاقش به پژمان طي 1 نمودار صعودي روز بروز بيشتر شده ولي بااين فكر خام كه اومدن بيژن باعث متوقف شدن اين قضيه ميشه خودشو قانع ميكرد.نا گفته پيداس متلكهاي مهرنازم كه روز بروز سكسي ترو اساسي تر ميشد به همون نسبت ديگه براي بهناز كم اثر تر ميشد.

از انطرف پژمان كه ولعش براي به دست آوردن و تصاحب بهناز روز بروز بيشتر ميشد سعي ميكرد با روش سياستمدارانه اي تشنگيه بهنازو براي ديدار بيشتر كنه تا بتونه سرانجام به هدفش برسه.البته نا گفته پيداس پژمانم طي اينمدت به بهناز علاقمند شده بود اما دوست داشت اين علاقه توام با سكس و عشق بازي باشه.
2 شنبه ظهر پژمان با بهناز تماس گرفت كه خبري بهش بده.

  • سلام خانوم خوشگلم .خسته نباشي.
    -سلام مرسي عزيزم . تو هم خسته نباشي كه اينقدر خودتو تو كار غرق كردي.

  • چيكاركنم كار ديگه عسل.تا آخر هفته درگيرم.مخصوصا 5 شنبه كه تعدادي مهموناي خارجيو آدماي مهم دارم كه چون آخرين روز كارشونه تو ايران قصد دارم 1 مهمونيه بزرگ و مجللخونم بگيرم و دعوتشون كنم.

  • به سلامتي .اميدوارم خوش بگذره بهت
    -.حتما خوش ميگذره چون 1مهمون ويژه هم دارم.
    -حتما يكي از اون خارجيهاي گردن كلفته.
    -نه عزيزم اتفاقا اين مهمون وطنيه.

  • پس يكي از همكاراته .

  • نه عزيز دلم اون مهمون ويژه تويي كه جونم به جونت بستس .
    -مرسي. اما پژمان بيژن امشب مياد من نميتونم بيام.

  • عزيزم خواهس ميكنم.ميخواي پژمانتو تنها بذاري . 1 بهونه اي بتراش . بهت اونشب خيلي احتياج دارم.بدون تو از پس اداره مهمونيه اونشب بر نميام.

  • اي زبون باز.باشه قول نميدم اما سعيمو ميكنم.

  • نه خانم خوشگلم نشدمن قول ميخوام.
    -آخه شايد…

  • آخه بي آخه پس من قول گرفتم ازت بهناز.

  • تا نگم باشه كه ول نميكني پس باشه.

  • قربونت بشم نفسم…

    اونروز بهناز بعد از رسيدن به خونه ودر حالي كه تو فكر آماده كردن خودش براي شب كه بيژن مياد بود گاهي هم تو ذهنش در حال بهونه تراشي بود براي بيژن كه بهش بگه كجا ميخواد بره.البته بيژن كلا آدم گيري نبود اما به هرحال احتياج به 1 دليل خوب بود.بيژن طبق تماس تلفني كه با بهنازداشت قرار بود نصفه شب پروازش بشينه وبياد.پس بهناز كه فردارو تا ساعت 30/9 مرخصي ساعتي گرفته بود با پدرام دم دماي عصر حسابي خوابيدن كه شب موقع اومدن بيژن بتونه بيدار بمونن. طرفاي 10 شب بود كه باصداي پدرام بيدار شد.

  • مامان چقدر ميخوابي خسته شدم.من خوابم نبرد اصلا.

  • عزيزم گفتم كه بخواب شب باب مياد بتوني بيدار بموني.

  • بيدار ميمونم ماماني…

بعد از بلند شدن از جا و آماده كردن شام و صرف آن.بهناز تصميم گرفت 1كم خونرو مرتب كنه .طرفاي 12 بود كه كار مرتب كردن خونه تموم شد.بعد بهناز كه به اتاق پدرام رفت ديد پدرام خوابش برده.دلش نيومد بيدارش كنه و پتو رو روش كشيد و بوسش كرد و ازاتاقش خارج شد.
طبق روال هميشه كه بهناز خستگيو كسليه ناشي از خواب عصرشو با دوش ولرم رفع ميكرد اينبارم اين كار به اضافه اصلاح تمام بدنش انجام داد.
بعد داخل اتاقش روي ميز توالتش نشست.بالاخره قرار بود شوهرش بعد از 10 شب بياد پس نميتونست بي تفاوت به اين قضيه باشه.

موهاي خوشرنگ شرابيشو به كمك فرق از بغل به سبك دلبري گونه اي به سمت راست ريخت.1 آرايشه سكسيه نسبتا غليظ .لاك دستو پا ست بنفش كم رنگ .1 شورت لاي باسنيه توري وبه رنگ بنفش ملايم.1 لباس خواب بنفش آستين ركابيه كوتاه كه اندازه پايينش به سختي به1 وجب ميرسيد و پهلو هاش همه به شكل توري وطرحدار بود .1 صندل پاشنه 5 سانتيه سفيد رنگ .همه ابنه از بهناز عروسيو ساخته بود كه گويي در حال عزيمت به سمت تخت خواب براي انجام عمليات شب زفاف است!
طرفاي 1 ربع به 2 بود كه بيژن خبر رسيدنشو باتماس به بهناز و قول رسيدن به خونرو تا نيم ساعت بعدش داد.بهنازم بعد از اينكه خيالش بابته رسيدن بيژن راحت شد روي مبل هال نشست و سيگاري روشن كرد و توي افكارش سعي كرد بهونه اي براي مهمونيه 5 شنبه شب براي بيژن بتراشه چون قلبا خودشم علاقمند به حضور در اين ضيافت مجلل بود… بهناز اينقدر تو فكرد اون مهمونيو آوردن بهونه براي بيژن بود كه گذشت زمانو متوجه نشد كه ناگهان با صداي زنگ اف اف به خودش اومد.

  • بله؟

  • سلامممممممم . نميخواي درو بزني بيام تو؟
    بيژن بود .بيژن بعد از برداشتن ساك و وسايلش از آژانس بالا آمدن با آسانسور به دم در رسيد كه با در باز و اسقبال بهناز روبرو شد.و بعد از بردن وسايل به داخل بهنازو در آغوش گرفت.
    سلام به خانوم خوشگلم . دلم برات تنگ شده بود حسابيها.
    -منم همينطور عزيز دلم…
    بيژن مردي 42 ساله بود.با قدي نسبتا بلند .لاغر اندام.موهاي پر پشت.سيبيل مشكي داشت.بعد از گفتگوي اون 2 بيژن به حمام رفتو وقتي از حمام در آمد به اتاق پدرام رفت و پدرامو در خواب بوسيد و به اتاق خواب رفت.

بعد از صحبتاي زناشويي بيژن در حالي كه حولرو از تنش بيرون آورد و فقط شورت پاش بود بهنازو بغل كرد شروع به بوسيدن بهناز كرد.
نميشه گفت بيژن مرد سرد و بد سكسي بود اما نميشد بهش لقب خوش سكسم داد.بيشتر سكسو 1جور كار روتين ميدونست و سعي در تنوعش نميداد و زيادم علاقه اي به صحبتهاي بهناز مبني بر اينكه ميشه تو سكس تنوع ايجاد كرد و از اونحالت تكراري بيرونش آورد توجه نميكرد و بيشتر همون حالت سنتيو انجام ميداد.
بيژن در حال خوردن گردن و سينه هاي بهناز بود كه تو اون لباس زيباتر از هميشه جلوه ميكرد.بهنازم با چشماي بسته دستشو دور گردن بيژن بسته بود و به بيژن كمك ميكرد.بيژن بعد از كشيدن لباس بهناز به پايين طبق معمول شورت خودشو پايين كشيد و آلت خودشو روي لاي پاي بهناز بالا پايين كرد و در حالي كه همچنان لبو سينه بهنازو ميخورد در حالي كه بعد از كمي آلتشو به داخل لاي پاي بهنازكرد شروع به تلمبه زدن كرد.اينكار مثل هميشه زمان زيادي نبرد و بيژن بي توجه يه ارضا شدن يا نشدن احتمالي بهناز بعد ازاينكه خودش ارضا شد و كارو تموم شده ميديد به بهناز كه هنوز در بغلش بود گفت

  • عزيزم كلي كادوخريدم برات.اگر كارامون بگيره وضعمون از اينيم كه هست خيلي بهتر ميشه.
    بهنازم كه طبق عادت صرفا وسيله اي براي ارضا شدن بيژن شده بود با بوسيدن بيژن ازش بابت كادوها و به فكر بودن بيژن در مورد خانوادش تشكر كرد.
    بيژنم كه احساس ميكرد همه حواس بهناز به اونه شروع به تشريح كاراش كرد.
    در حالي كه بهناز تو ذهنش اين فكرو ميكرد كه اگر پژمان اونو با اون آرايشو و زيبايي ميديد عكس العملش چي بود…
    تا روز 5 شنبه اتفاق خاصي نيفتاد.روز 5 شنبه با توجه به اين كه بهناز روز مرخصيش بود شروع به جمع و جور كردن و مرتب كردن خونه كرد.تا ظهر كه بيژن اومد.بعد از خوردن ناهار سر ميز بهناز رو به بيژن كردو گفت.
  • اگركاري نداري مهرناز برامون ساعت 3 وقا آرايشگاه گرفته.
  • ا كجا به سلامتي.
  • هفته پيش كه عروسيه تهمينه بود.امشبم جاي پاتختي 1مهمونيه زنونه خونه خود خانم هاشميه.
  • چطور نگفته بودي بهم.
  • قرار نبود برم اما امروز صبح باز خانم هاشمي زنگ زد و اصرار كرد .
  • باشه. بريد فقط 1 چيز خوب بگيريد كه ميريد آبروريزي نباشه.
    بهناز كه از موفقيت بدس اومده خوشحال بود با بوسيدن لپ بيژن از جاش بلند شد كه به مهرناز زنگ بزنه…

اين در واقع توافق قبلي بهناز با مهرناز بود.كه با هم برن آرايشگاه و بعد شب هم به همون بهونه بهناز شب با اژانس مثلا بره دنبال مهرناز و از اونجا برن خونه هاشمي.اين در واقع نقشه مهرناز بود .البته قرار بد طي اينمدت مهرناز مواظب اوضاع باشه و به اصطلاح امروزيتر آمار كارو داشته باشه.
البته بيژن كلا آدم گير و شكاكي نبود وبارها پيش اومده بود بهنازبادوستاش مهمونيهاي زنونه با دوستش رفته بود.اما اينبار چون بهنازداشت بر خلاف دفعه هاي قبلي دروغ ميگفت ناخوداگاه دچار 1 استرس شده بود.

  • اگر حوصلت ميكشه پدرامو ببر بيرون.
  • اره اتفاقا ميخوام باهاش 1سر برم تا خونه آقاجون (پدر خودش ).خيلي وقته پدرامو نديدن.
  • خوبه عزيزم فقط سعي كنيد بدون من زياد خوش نگذره بهتونا بد جنس.
  • چشمممممممم خانومم…
    بهناز طرفاي ساعت 2 دنبال مهرناز رفتو به اتفاق هم راهي آرايشگاه شدن .
    طرفاي ساعت 5 بود كه بهنازبعد ازرسوندن مهرناز به خونه برگشت.بيژن با پدرام به خونه پدرش رفته بود.

بعد از شستن تنش با دوش دستي به اتاقش رفت و آخرين هماهنگيا هم با مهرناز كرد .بعد به خونه پدر شوهرش زنگ زد تا ضمن عذرخواهي بابت غيبتش از رسيدن بيژن و پدرام مطمين شه. بيژن پيشتهاد داد بياد دنبالش ام بهناز با گفتن اينكه باآژانس ميره و برگشتنشم همسر مهرناز ميرسونتشون بيژنو از اينكار منصرف كرد.موها و صورتشو تو آرايشگاه درست كرده بود پس كار زيادي نداشت.ندي آرايشگرش باز هم استعداد آرايشگريشو نشون داده بود.موهاي بهناز كه از جلو بالا بسته شده بود و از پشب روي شونه هاش به صورت فر دار ريخته شده بود همراه آرايش با ته رنگ قرمز تيره كه مخصوص آرايشه شب بود همه نشون از اين داشت كه بهناز به دست 1 آرايشگر ماهر و ذبده آراسته شده.
بعد ازاين مقدمات نوبت لباس شد بهناز 1 لباس دكلته دودي رنگ زيبا كه مناسب مجلس شب بودو انتخاب كرد كه كاملا چسب بدنش بود .لباس انتخابي بهناز كاملا بلند بود و روي رون سمت راستش 1 چاك بلند داشت كه قسمتي از رون بهناز خودنمايي ميكرد.پس بهتاز 1 جوراب نازك شيشه اي به رنگ سياه پوشيد.1 كفش چرم مشكي كه روش طرحهاي زيبا و كوچك مار بود به پا كرد.1 گردنبند مرواريد ظريف كه متضاد بودنش با رنگ زمينه لباس باعث ميشد به چشم بياد به گردنش انداخت.1 مانتو مجاسي نازك بلند به سر كرد و 1 روسريه حرير نازك دودي به سر.ودر حالي كه كيف كوجيك مجلسيشو برميداشت سعي ميكرد سريعتر حاضر شه چون آژانسيو كه زنگ زده بود كه بياد زودتر ازانتظار اومده بود و پايين منتظرش بود… بهناز وقتي از اسانسور پايين ميرفت دوست داشت راننده اي كه اومده جوون نباشه.حوصله ديد زدن و لاسيدن جوونارو نداشت.اما وقتي پايين رسيد اين آرزو به سراب تبديل شد چون ديد 1 پسر نسبتا جووني بغل 1 پزو دست به كمر وايساده.

  • سلام خانوم شما آژانس ميخواستيد؟

  • بله.

  • كجا تشريف ميبريد…
    بهناز سعي ميكرد خودشو با موبايلش سرگرم كنه تا ازنگاههاي سنگين راننده راحت باشه اما راننده كه با ديدن همچين لعبتي سر كيف اومده بود ضمن ديد زدن سعي ميكرد كمي سر صحبتو باز كنه.

  • مهموني عروسي جايي تشريف ميبرديد.

  • بله.
    بهناز سعي ميكرد خيلي خلاصه و رسمي جواب بده اما اونطرف پررو تر از اينها بود.

  • خوبه !من 1 مدتي با دوستام تو عروسيها و مجالس موزيك اجرا ميكرديم و فيلمبرداري ميكرديم . 1 اكيپ بوديم.اما اينقدر گرفتنمونو جريمه ميكردن كه بي خيال شديم.
    راننده كه جوابي از بهناز نشنيد همچنان مصرانه به وراجيش ادامه ميداد.

  • جسارت نباشه تنهايي ميريد؟آقاتون نميان؟

  • ايشون جايي هستن كمي دير ترميان.
    نزديكاي مقصد راننده كه ديد به نتيجه اي نرسيده و از بابتي پيش خودش هم ميگفت اين زن احتمالا پالانش كجه پس سعي كرد با رسيدن به در منزل پژمان تير آخرو شليك كنه.

  • چقدر تقديم كنم؟

  • خواهش ميكنم مهمون ما باشيد.

  • تشكر.

  • اگر اجازه بديد شب ميام دنبالتون كه راحت برگرديد اونوقت 1 جا حساب ميكنم.

  • مرسي آقاي محترم.شما لطفا كرايتونو بگيد ميخوام برم مزاحم نشيد لطفا.

  • چه بهت برخورد عزيزم ميگم بيام شب دنبالت هم برسونمت هم بيشتر آشنا شيم من كار اصليم…
    بهناز كه كم كم ديگه جوش آورده بود 2 تااسكناس 5 هزار توماني جلوي راننده كه تا كمر به پشت خم شده بود انداخت و بعد از پياده شدن در ماشينو محكم كوبيد.
    اي تو روح پدرت پا نميدي ديگه چرا درو اينطوري ميكوبي.خر حماليش مال ماست كيفش مال از ما بهترون .راننده اينو گفت و از اونجا دور شد.
    بهناز بعد از وارد شدن به خونه پژمان با پژمان و 1 مرد شيك پوش ديگه اي كه همسن هاي پدرام بودوباهم راه ميرفتن برخورد كرد.

-سلام عزيزممم.ايتم مهمونه ويژهاي كه ميگفتم بهت كيومرث.

  • سلام.تشكر پژمان.

پژمان به همراه دوستش كه اونو كيومرث صدا ميكرد و شريك كاري پژمان بود بعد از بوسيدن دست بهناز وكمك به بهناز در بيرون آوردن مانتو و روسريش و معرفي دوستش به اتفاق 3 نفره به سالن كه مهمونااونجا بودن رفت.

يشتر مهمونا اعم از زنها و مردها همه تقريبا تو سن پژمان بودنو بعضا غير ايراني.
مهمونها سعي ميكردن باتوجه به موزيك لايتي كه گذاشته شده بود باهمسران و دوستانشون برقصن واز مشروباتي كه روي بارتو سالن چيده شده بود استفاده كنن.پژمان و كيومرث هم مدام به مهمونا سركشي ميكردن تا كمي و كسري نباشه.

  • عزيزم ببخشيد تنهات گذاشتم .اين كيومرث 1 كم دسپاچلفتيه ترسيدم گند بزنه . اما الان ديگه در خدمتم در بست.
  • مرسي.
    بعد پژمان 1 گيلاس كه طبق گفتش حاوي آشاميدني الكل ضعيفي خاص خانوما (شامپاين) بود و به بهناز داد.
    از طرفي بهناز كه نه اين كه تاحالا مشروب نخورده باشه 2-1 باري زماني كه مجرد بود براي تست با دوستاش مزه مزه كرده بود اما بعد ديگه سمتش نرفته بود خواست قبول نكنه اما وقتي پيش خودش حس كرد اينكار اونم توهمچين مهموني بي احترامي به پژمان اونو گرفتو باخودش گفت نهايتا الكي دستش ميگيره و نميخور اينطوري بهتره.
    بهد بهناز به دعوت پژمان جهت رقص بلند شد.موزيك لايت حاكم بر اون مجلس با چراغهاي رنگي كه بكي درميون از قصد براي زيبايي و راحت تر بودن مهمونا خاموش بود و بو و دود سيگارهاي برگ و پيپ در مجموع ازاون سالن فضاييو ساخته بود كه هر كسي ميتونست حتي براي لحظاتي از مشكلات و مصائبش فراري بده و همچون مسكني موقتي عمل كنه.
    بهناز در حالت نيمه تانگو و متناسب باجو اونجا دستشو دور گردن پژمان انداخته بود و پژمانم كه دست چپشو به دور كمر بهناز و دست راستشو به شونه بهناز و قسمت لخته لباسش قلاب كرده بود با كتو شلوار ست قهوه اي شيكش ميرقصيد.

هر دو از كنارهم بودن لذت ميبردن صد البته پژمان ميخواست اين لذتو با سكس و همبستري كامل كنه اما بهناز بدون توجه به ان قضيه به نوعي مرعوب جو و آدماي اونجا شده بود.
طرفاي 30/9 بود كه قرار شد شام سرو شه.پس بهنازبا استفاده ازاين زمان به بهانه ترميم آرايشش به يكي از اتاقها رفت و ضمن آرايش به موبايل بيژن زنگ زد.

  • سلام عزيزم.

  • سلام خانوم خانوما.هميشه به گردش.

  • مرسي .خوبي؟پدرام خوبه؟كجاييد؟

  • خونه آقاجونيم .مرضيه(خواهر پژمان) اينها هم اومدن.دارن شام درست ميكنن.جات خيلي خاليه.

  • مرسي فدات شم.از طرف من معذرت خواهي كن ازشون.

  • كي مياي؟

  • ميخواستيم شام نمونيم اماخيلي اصراركرد خانم هاشمي.بنده خدا كلي هم تداركات ديدن.مهرنازميگه زشته نمونيم.نهايتا تا 30/11 تموم ميشه ميايم.

  • كادو آبرومندي گرفتي بهناز؟

  • آره خيالت راحت .ميام حالا برات تعريف ميكنم.

  • ميخواي بيام دنبالتون شب؟

  • نه گفتم كه حامد (شوهر مهرناز)مياد.

  • باشه.

  • پس فعلا.

  • قربانت.
    بعداز قطع تلفن بهناز كه بابت اون همه دروغ دچار عذاب وجدان شده بود به فكر رفت.يادش نميومد حتي در دوران مجردي به پدر و مادرش بابت رفتن جايي پنهاني اينهمه دروغ سر هم كرده باشه.از طرفي دلش براي سادگي بيژن ميسوخت.
    تو اين فكرا بود كهبا اومدن پژمان كه تو دستش 1 ظرف غذا بود به خودش اومد.

  • عزيزم كجايي همه جارو دنبالت گشتم.

  • ببخشيد 1 تلفن بايد ميزدم.

  • 1 كم غذا كشيدم با هم بخوريم.سعي كردم زياد سنگين نباشه بالاخره سني از ماگذشته بايد مراعات كنيم.

  • لوس.خودت پيري بي مزه.

  • عزيزم معلومه كه منظورم خودم بوده.مگه نميبيني موهامو ديگه كامل جو گندمي شده.گيلاستو هم آوردم
    .هيچي نخوردي كه ازش.ميترسي چيز خورت كنم بيا خودمم ميخورم كه خيالت راحت باشه.
    پژمان مخصوصا تاكيد به خوردن مشروب توسط بهناز داشت تا اصطلاحا يخش كاملا باز شه.
    بهنازم كه ديد چاره اي نداري گيلاسو گرفت و 1 كم خورد.مزه تلخ مشروب زير زبونش بدجوري نشست.
    پژمان بعد كه 1 بوسه از گونه بهناز كرد و دستشو دور كمرشانداخت و ضمن حرف زدن با بهناز با همراهي بهناز شروع به خوردن شام كردن.

  • مهمونا تنها هستن بد نباشه.

  • نه بابا كيومرث پيششونه.

  • تو كه گفتي اون بي عرضس.

  • آره اما مهمون اصليم كه قرار باهاش شريك شم آقاي توكلي بود كه قبل از شام معذرت خواهي كردو رفت.بقيه سياه لشكريان كيورث ار عهدشون بر مياد…
    پژمان بعد از اين جملات و در حين شام خوردن خودشو بيشتر به بهناز چسبوند.

  • مرسي اومدي .ميدونم خيلي سخت بود كه اوضاع رو جور كني بتوني بياي.
    پژمان كه اينقدر نزديك شده بود به بهناز كه صداي نفساشم ميشنيد در 1 حركت لبشو رولب بهناز گذاشت.

بهنازكه حالا به واسطه مشروب گرماي بدنش بيشترشده بود و كم كم الكل داشت اثرشو رو بدنش ميذاشت مخالفتي با اين حركت پژمان نكرد و اين باعث جريح تر شدن پژمان شد.
بهناز كه كاملا جو اونجا و زرقو برق اونجا كاملا تحت تاثيرش قرار داده بود ياراي زيادي براي مفابله و مخالفت نداشت.
پژمانم كه خيالش بابت مهمونا به خاطر كيومرث راحت بودو مخالفتي هم ازسوي بهناز نميديد جريحتر شد و بهنازو از پهلو بغل كردوشروع به خوردن و ليسيدن لب و سينه بهناز شد.
بهنازم كه هر چي جلوترميرفت كمتر توان مقاومت داشت و گاها با گفتن اين كه بسه پژمان.زشته كسي مياد…اكتفا ميكرد.
اما اين بار پژمان قصد عقب نشيني نداشت ومثل دفعه قبل اينبار فرصتي هم نصيب بهنازجهت به خوداومدن پيش نيومد.
پژمان در حين اين كار زيپ لباس بهنازوپايين كشيد .حالا بهناز نيمه لخت و بي اراده در اختيار پژمان بود.پژمان با ولع تمتم زبونشو از رو سينه تا ناف بهناز ميكشيد.ابنكار 1 جورلذت توام با شهوت به بهناز القا ميكرد.
پژمان بهنازو ميليسيد و كم كم لباسوكامل از تنش بيرون آورد.حالا بهناز با 1 شورت نازك توري و 1جوراب بلند شيشه اي به پا تو بغل پژمان بود كه اينها هيچ كدوم نميدونست مانعي براي پزمان باشه.
پژمان در حالي كه لباس خودشو در مياورد سعي ميكرد ضمن ليسيدن نقاط حساس بدن بهناز با حرفهاي عاشقانه توام با زمينه سكسي بهنازو آماده كنه.اما بهنازهنوز به خاطر شرمو حياي ذاتي حرفي نميزدوو چشاش بسته بود.پژمانم كه اين سكوتو علامت رضايت ميدونست سرشو به لاي پاي بهنازرسوندو شروع به مكيدن كرد.يكم بعد پژمان از با شنيدن صداي آهه خفيفي كه توامان بود با سرد شدن بدن بهناز متوجه ارضا شدن بهناز شد.
پژمان قصد داشت در اولين سكس كاملا حواسش به بهناز باشه وسعي كنه با1 آينده نگري حتي ازلذت خودش در جهت سرويس دادن بيش از حد به بهنازبگذره.
پس بدون اتلاف وقت آروم خودشو بروي بهناز كشوند و كاراشو ازسر گرفت.آلتشو مدام روي الت بهناز ميكشوندوگوشو لب بهنازو ميمكيد.بهناز كه دوباره سرذوق اومده بود دستشو دورگردن پژمان حلقه كرده بود و لبهاي پژمان ميخورد.
كمي بعدپژمان آلتشو باريتم كندي داخل آلت بهناز كردو شروع به عقب جلوكرد.
هرجي بهنازو پژمان كه حالا لخت بغل هم بودن با ولع بيشتري همو ميخوردن سرعت عقب جلو شدن پژمان بيشتر ميشد تااين كه پژمان حس كردبهناز درآستانه ارضا شدنه. پس آلتشو اينبار با فشاربيشتريداخل آلت بهناز كرد وزماني كه حس كرد بهناز درحال ارضا شدن بابيرون كشيدن آلتش اونوروي تخت خالي كرد.
بعد بهنازو بقل كرد و شروع به ناز كردن و قربون صدقه رفتن بهناز كرد.كاري كه هميشه آرزوي بهنازبعد ازسكس بو دكه هميشه هم بيژن بهش بي توجه بود.بعد از سكس در حالي كه روي بهنازو پژمان بيشتر بهم باز شده بود پژمان گفت بابت همه چيز ممنونم .دوست دارم.بهنازم سعي كرد بلند شه و خودشو جمع و جور كنه و به حالت طبيعي برگرده و خودشو آماده رفتن كنه… عيد 2 سال بعد – طرفاي ساعت 3 بعد از ظهر – خونه پژمان – اتاق خواب

  • ميخوامتتتتتتتت…
  • اوه ه ه …تندتر …بيشتر ميخوام …
  • هر چييييي تو بخواي ي ي ي ي…


بهناز كه تو اين 5/1 سال كمي بدنش تو پر تر شده بود و با تغيير رنگ موهاش به مش خوش رنگ درحالي در آغوش پژمان در حال عشق بازي بود كه فقط 1 شورت نازك صورتي به پاش بود كه توسط پژمان به كنار زده شده بود و سوتين هم رنگ و ستش به گوشه اي از اتاق پرتاب شده بود.
تو اين مدت دوستيه اونا روز بروز عميق تر شده بود.صد البته اينقدر عاقل بودن كه نذارن اين دوستي باعث مختل شدن زندگيشون شه.حالا ميشه گفت بهناز پژمانو دوست داشت و براش عزيز بود.
بعد از اتمام كارشون در حالي كه پژمان سيگاري روشن كرد و بعد از زدن 3-2 پك اونو به بهناز داد و گفت.

  • مشكل خروجيم بر طرف شد.
  • پس فردا شب ميري؟
  • آره عزيزم ميرم .اما اونجا كارام درست شد برميگردم اونم فقط به خاطر تو چون تنها انگيزم تو ايران تويي.
  • مرسي.
    پژمان كه همونطور كه گفته شده بود زنشو به كانادا فرستاده بود از قبلها برنامه داشت با مشاركت برادر زنش اونجا 1 شركت بزنن كه بالاخره بعد از فعاليتهاي زياد موافق به انجام اينكار شده بود و بايستي فردا شب براي مدت نامعلومي ايران ترك ميكرد اما مرتبا وعده بازگشت سريع و به بهناز ميداد هر چند بهناز ميدونست پژمان تا حداقل 1 سال به خاطر كارش نميتونه برگرده.
    فردا شب در فرودگاه بهناز بعد از تماشاي پرواز هواپيماي پژمان ناخواسته چشماش تر شد.تو اين 5/1 سال به پژمان خيلي عادت كرده بود.1 بغضي بدجور گلوي بهنازو ميفشرد.حتي تا آخرين لحظه خداحافظي هم فكر نميكرد اينقدر به پژمان وابسته شده ولي حالا جاي خاليشو نرفته بد جور احساس ميكرد.اين 5/1 سال توام بود با انواع خاطرات بينشون.
    بهناز از كردش و دوستيش با پژمان ناراحت نبود پس نه سعي در خودكشي كرد .نه از پژمان حامله شده بود.نه از اين ببعد تصميم گرفت توبه كنه و زن با ايماني شه.نه فاسد شد تا خودشو تو بغل هر كسي ول كنه و…هيچ كدوم.بهناز خيلي وقت بود با اين استدلالها كه هر كس 1 بار بيشتر به دنيا نميادو اونم بالاخره انسان هستو …خودشو براي داشتن دوست شخصي قانع كرده بود .تا بدونجا كه حتي داشتن رفيق شخصيو براي خودش حق طبيعي ميدونست.و در اجتماع همانند خيلي از متاهل ها (اعم از زن و مرد) به ظاهر سالم زندگي ميكرد.فلسفه بهناز حتي به اونجا رسيده بود كه اعتقاد داشت داشتن همچين كسي براي آدم باعث ميشه آدم با روحيه بهتر و شادتري با همسرو فرزنداش زندگي كنه و وقتي اعصابش خورده با خالي كردن اون سر دوستش اونو به خانواده ديگه منتقل نكنه!

بهناز تو اين مدت حتي سعي ميكرد تا زماني كه بيژن نخواد باهاش سكس نكنه.نه اينكه از بيژن بدش اومده باشه نه .بهناز هنوز بيژن و دوست داشت.اما نميخواست مقايسه ناخواسته سكس ضعيف بيژن در مقابل سكس پژمان تو ذهنش بيژنو براش ناتوان جلوه داده شه.
بهناز 1 هفته اول كمي منگ رفتن پژمان بود اما بعد ازاون سعي كرد كم كم به خودش مسلط شه.شايدم تو ذهنش با اون فلسفه چيني كه ساخته بود دنبال دوستيه جديدي ميگشت. چون ديگه قبح اين قضيه كاملا پيشش شكسته شده بود .

فقط 1 چيزي كار بهنازو سخت ميكرد و اون اين بود كه چون بهناز در اولين دوستيش با كسي آشنا شده بود كه از نظر ظاهري.مالي.اخلاقي.فرهنگي در رده بالايي قرار داشت و عملا اين باعث ميشد كه بهناز در انتخابهاي بعديش سخت گير انانه تر شه

ادامه دارد…

نوشته: خسته روزگار


👍 2
👎 0
64401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

429866
2014-08-04 01:49:34 +0430 +0430
NA

خیلی طولانی بود نخوندم dash1

0 ❤️

429867
2014-08-04 05:06:42 +0430 +0430
NA

زن مردم رو جنده کرده و طرز فکرش رو ریده توش و ول کرد رفت

0 ❤️

429868
2014-08-04 09:14:08 +0430 +0430
NA

رومان سفید دندان جک لندن از این کوتاه تر بود
دومیو بده تا با هم فوشت بدم

0 ❤️

429869
2014-08-04 09:43:08 +0430 +0430

اولا که از طرز بیان و اظهار نظر تابلو بود که نویسنده یک خانوم هستن
دوم اینکه خب احمق ، مردم میان اینجا داستان سکسی بخونن نه اینکه سفرنامه بلخ رو براشون تفسیر کنی.
با اینکه همیشه از فحش دادن به بچه هایی که میان و وقت میزارن و خاطراتشون رو می نویسن متنفرم اما باید بهت بگم که بهتره دیگه کس شعر ننویسی

0 ❤️

429870
2014-08-04 10:10:18 +0430 +0430
NA

خوب بود خوشم اومد، یه مقدار متلک به خانوما انداختی که خیلی با نمک بود.ولی در مورد حسادت من که باورم نمیشه،چون مثل این میمونه که بگی یه خانوم آلت زنونه نداره.
راستی نتیجه گیری اخلاقیشو اصلاً خوب ننوشتی مثل یه جور نصیحت کردن بود.

0 ❤️

429871
2014-08-04 10:45:00 +0430 +0430
NA

کیر بنلادن تو دهنت بچرخه کسکش
دگ نبینم بیایی شاهنامه تحویل بدی جنده

0 ❤️

429872
2014-08-04 11:10:40 +0430 +0430
NA

داداش یه دفه بده مجله راحت فک کنم تو ده بیست صفه جا میشه lol

0 ❤️

429874
2014-08-04 18:54:11 +0430 +0430
NA

عاغا تموم شد این رمان مارو بیدار کنین . bad :|

0 ❤️

429875
2014-08-04 18:55:29 +0430 +0430
NA

در ضمن کیرم تو انتخاب اسمت dash1

0 ❤️

429876
2014-08-04 21:24:53 +0430 +0430
NA

یا حضرت عباس. هر کس خوند .خلاصه اشو به منم بگه.

0 ❤️

429877
2014-08-04 22:46:15 +0430 +0430
NA

کرخر مردومو بیکار گیر اوردی کسشعر مینویسی تو باید بری همون جلقتو بزنی کونی

0 ❤️

429878
2014-08-05 06:10:47 +0430 +0430
NA

دمت گرم
خيلي هم عالي
خسته نباشي
عالي بود عالي

0 ❤️

429879
2014-08-05 10:18:14 +0430 +0430
NA

vaghean ziiba bod
damet garm

0 ❤️

429880
2014-08-05 10:51:47 +0430 +0430

کتاب نوشتی ؟ نخوندم

0 ❤️

429881
2014-08-06 01:56:10 +0430 +0430
NA

این چی بود نوشتی رمان 6 جلدی هم از این کوتاه تره من که رفتم فقط اخرشو خوندم اونجا که پژمان کردت تازه کردنشم اصلا حال نداد کیرم اصلا از جاش جم نخورد ، بچه جلقیها هم بهتر تو داستان مینویسن لااقل اونا کیر آدمو شق میکنن ، ضمنا آلت بهناز از نظر دستوری اشتباست مگه بهناز مرده که آلت داشته باشه باید مینوشتی دستگاه تناسلی بهناز نه آلت اگه بلد نبودی لا اقل همون کیرو کس رو مینوشتی بهتر بود

0 ❤️

429882
2014-08-21 11:33:17 +0430 +0430
NA

سبک داستان نویسیتون نسبت به سایر دوستان که اغلب از متد ابتدایی “دانای کل نامحدود” برای راوی داستانهاشون استفاده می کنند؛ حرفه ای تره والبته جذابیت بیشتری هم ایجاد میکنه.قطعا اگه مطالعاتتون رو در این زمینه بیشتر کنین ، درنگارش قسمتهای بعدی موفقتر خواهید بود.

0 ❤️