هومن خوشگله و شب های رویایی (۱)

1395/05/24

اولین باری ک دیدمش وایساده بود تو حیاط گاراژ… حبیب اقا اومد تو مغازه و به پدرم گفت:" این هومنه . درساش تموم شده. امسال تابستون یه متخصص میخوام بشه" . از پشت شیشه مغازه نگاهی به هیکلش انداختم و قند تو دلم آب شد…تو کیونم عروسی بود…از اون روز برنامه ریختم تا بالاخره مال خووم بشه…یه روز توی مغازه نشسته بودم و هومن کیف بدست اومد…بعد از تعارفات معمول…شروع کرد به گلایه از لپ تاپش که لعنت به پدر هرکی بخواد لپ تاپه رو درست کنه و … لپ تاپ الوده به ویروسی شده بود که قسمت بزرگی از فایل های هومن توی درایوهاش hidden شده بود… زود از فرصت استفاده کردم و شروع کردم ب سرزنش کردن…مگه من اینجا شیتیلم؟؟ …مگه به من گفتی و من درستش نکردم و کلی قیافه حق به جانب دیگه…( البته خداوکیلی بلد بودم درستش بکنم)…هومن ناخواسته، دهنش از حیرت بازمونده بود و نمیدونست چی باید بگه الان…!! …لب های شیرینش رو غنچه کرد و گفت ینی بلدی درستش کنی؟ منم با دستشو گرفتم تو دستم و دوستانه بغلش کردم و گفتم البته که بلدم…حرفه ایم شک نکن !!! ^^ پیشنهاد دادم لپ تاپ رو بیار خونه…جمعه و درستش بکنم ببر…اما گفت خجالت میکشم ^^ جمعه مامان و بابام میرن کلیبر…خونه کسی نیس…وسایلاتو بردار بیا خونه …هم بشینیم با هم باشیم (!!! ) هم لپ تاپمو بساززززز. نمیدونم فاصله اون دو روز…قدر دوسال برام طی شد یا دوهزار سال…ولی بالاخره گذشت…

ساعت 10 صبح جمعه…با یه کیف…حاوی ابزارهای ویروس کشی…و کلی برنامه و دی وی دی دم ور خونه شون بودم… سه چهار دی وی دی ام حاوی فیلم گی سکس واسه اشناکردن ایشون تو کیف داشتم… زنگ در رو ک زدم…کمتر از پنج ثانیه ور باز شد… وااااای خداااا. همون دم در سیخ کردم تا آخرش…!! هومن با یه پیرهن رکابی سفید…یه زیر شلوار سفید و نسبتا تنگ…که یه کمربند نخی ازش اویزون شده بود درست جولوی کیرش در رو باز کرد…کم مونده بود خودمو بندازم تو بغلش…
خلاصه رفتیم بالا و من حسابی دستپاچه بودم…و هومن از علت دستپاچه بودنم میپرسید و هی میگفت بابا راحت باش…اینجا ک کسی نیس خجالت میکشی…!!!
یه اتاق با دیوارهای بنفش که ادمو حشری میکرد…گیتارش…و بقیه وسایلش…
من همونجا وسط اتاق نشستم و لپ تاپ رو گزاشتم جولوم و شرو کردم ب کلنجار رفتن… کیرم داشت مایه ابروریزیم میشد…یه 20 سانت کیر رو چ جوری مخفیش کنم عاخههه… خلاصه…هومن رفت اشپزخونه تا وسایل پزیرایی بیاره…هرفرصتی بام دست میداد…کون خوشگل و اندام نانازش رو دید میزدم…داشتم میترکیدم از شدت حشر…
اومد بعد از کلی این ور و اون ور رفتن کنارم دراز کشید…یه بالش گزاشت زیر کمرش و به شکم دراز کشید.کونش مونده بود رو هوا معلق… کونه داشت منو صدا میزد… کمی ک گذشت…چون از مدت ها قبل و در حین کارکردن هومن تو مغازه سر شوخی رو باهاش بازکرده بودم شرو کرد به شوخی کردن…من ساکت بودم و حواسم پنجاه پنجاه به لپ تاپه و هومن بود…دلم میخواست دستشو بگیرم…بغلش کنم و لباشو بوخورم…منتظر فرصت بودم… یه هو بخت یار شد و هومن با من سر شوخی رو باز کرد… ای بابااااااا… لال مونی گرفتی چراااا حوصله م سر رفت… منم از خدا خواسته…تمام استعدادمو جم کردم و منتظر موندم تا بپرم تو بغلش… گفتم : " کوری مگهههه. دارم لپ تاپتو میکنم داااا " !! اونم ب شوخی برگشت گفت :" حواست جم باشه هاااا. از مادر نزاده کسی که لپ تاپمو بگاد… مگر اینکه خودم یکبار گاییدمش !!"
این حرفش مجوزی شد واسه شوخی های اساسی… دیگه نمیفهمیدم چی ب چیه…و اصلا ، گور بابای لپ تاپ… برگشتم گفتم : " ببین کسی خونه نیس کمکت کنه هاااا بچهههه. کرکری نخون . " …اونم برگشت گفت: " چه غلطی میکنی مثلا؟ فوق فوقش کیر لپ تاپمو میخوری دیههههههه،" . من حشر یه لحظه زد وسط هیپوتالاموسم و از قشر خاکستری مغزم عبور کرد و سیناپس های مخچه مو از کار اندوخت …طی یک حرکت چریکی، پریدم طرفش …کیرشو محکم گرفتم تو دستم…و نگه داشتم…التماس داشت میکرد ک ول کن تو رو خداااا. . منو میگی…نبضم داشت 1371 دور در دیقه میزد…دمای بدنم روی 367 درجه سلسیوس بود فک کنم… گفتم: " بگو گه خوروم کیرمو پیش کشیدم" … گفت " کیرمو خوردی دیگهههه. خیلیا ارزوشونههه نمیگم" … خلاصه فضا بازتر شد برای ادامه تهدید ها !!!
گفتم: ببین کرکری بخونی درمیارم کیرتو… گازش میگیرم" …اونم انگار از خداش بود…" گفت : کرکری کار منه… در بیار ببینم…گاز نگیری امروز حتما میکنمت اینجا." …
من نفهمیدم چ جوری اتفاق افتاد…جزییات اون لحظه از شدت حشر و هیجان اصلا یادم نیس… اما دقایقی نگزشته بود که کیرش رو دراوردم و داشتم گازش میگرفتم… واای خدااجون…هومن خشگله…تا دقایقی دیگه مال هم میشیم… هومن انگار از خداش باشه در حالیکه داشت آه و ناله میکرد گفت:" انگار تو هم دستت تو کاره هااااا … من هر جا برم همینجوری میشه !! "
خلاصه گاز گرفتن کیر هومن…جاش رو داد به لیس زدن…ساک زدن…یه کیر 18 سانتی…مال یه بچه خوشگل خیلی خاص…اووووف تو لباس سفید داشت منو میکست لامصب… اشتم رسما براش ساک میزدم…و اونم با دستش شلوارشو تا بالاتر از زانوهاش کشیده بود و چشاشو بسته بود و داشت آه و ناله میکرد…من مرحله دوم عملیات فتح الهومن رو به اجرا گزاشتم…از زیر شلوارش دستمو رد کردم و درحالیکه داشتم براس ساک میزدم دستمو بردم لای لپای کونش… صدایی از شدت حشر از خودش در کرد و گفت :" چیکار میکنی لامصب… میخوای منو سکته بدی؟؟ " … انگشتمو رسوندم ب سوراخ کونش…داغ بود… و تنگ…با سوراخش بازی کردم…اصلا نمیشد بکنمش تو…

اگه دوستان استقبال بکنن ادامه داستان رو میگم…
و بقیه روزایی که با هومن بودم…

ادامه دارد

نوشته: رضا


👍 11
👎 1
20452 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

552595
2016-08-14 21:25:47 +0430 +0430

قشنگ بود هومن ژووون.

1 ❤️

552615
2016-08-15 03:16:38 +0430 +0430

خيلي قشنگ بود ادامه بده عزیزم.بوووووس به لبات.جووون.

0 ❤️

552621
2016-08-15 04:49:45 +0430 +0430

گی سکس تل مبخوام

0 ❤️

554667
2016-09-02 15:49:02 +0430 +0430

پاچیدم از خنده:))))))))) اونجاش که میخاستی بپری بغلش باحال بود

0 ❤️