هیچ چیز ارزشش رو نداشت

1400/11/08

دوستان داستان خیلی سکسی نیست
اگه واسه شهوت می‌خواین نخونید.ممنون
خانمم از زندگی تو اصفهان خسته شده بود محل کارم هم مختل شد یه مقدار پس انداز و یه ماشین برام مونده بود تصمیم گرفتیم بیایم تهران حومش به خونه بخریم و زندگی کنیم
خونه خریدم با پول باقی مونده یه پراید مدل پایین خریدم تا قبل اینکه کار پیدا کنم برم‌ تو‌ اسنپ کار کنم
سر راه مسافر میزدم آزادی یه خانم دست بلند کرد اومد نشست جلو نمی‌دونم چی شد دیگه مسافر سوار نکردم
حرفی هم بین ما رد و‌بد نشد ولی حسم بهش خوب بود سر صحبت باز کرد از گوشی جلوی ماشین که اسنپ‌باز بود گفت شما تو اسنپ کار میکنید
گفتم بله
.موفق باشید
مرسی
بالاتر از آزادی می‌رید نمیتونستم بهش نه بگم گفتم هر جا مسیرتونه میبرمتون
وقتی پیاده شده کرایه رو داد گفت من توی بیمه کار میکنم اینم کارتم
گذاشتم کنار و بی توجه به مسیرم ادامه دادم
چند ماهی گذشت موعد بیمه ماشین شد بهش پیام دادم شما ماشین بیمه میکنید زحمتش با شما باشه
جوابی نداد
از روی شمارش پیج اینستاش اومد بالا و دیدم توی پیج فقط عکسای خودش و پسرشه
یه خانم زیبا با چشمهای که دل هر مردی رو‌میبرد اصلا هیچ وقت فکر نمی‌کردم اون به من پا بده و منم‌این جرات رو به خودم‌ نمی‌دادم .من فقط استوری و‌پست هاشو نگاه میکردم و‌کاهی کامنت خیلی ساده مثلا خوش بگذره
انشالا همیشه به تفریح و این چیزا
اونم معمولی جواب میداد سپاس یا ممنون
چهار سال از این موضوع گذشت منو خانمم به اختلافات زیادی خوردیم
من توی شرکت ساختمانی کار میکردم بعد اسنپ
این وسط یه بچه به دنیا اومد اما باعث نشد اختلافات ما کم‌بشه
نمی‌دونم چی شد حس میکردم خیلی تنهام و خانمم همش بهانه رفتن داره و نمیخواد باهام زندگی کنه
همیشه جلوشو می‌گرفتم و‌ اونم میدونست من نمیذارم بره
چند بار تا دم‌طلاق رفتیم با وساطت بزرگا و التماس های من بر میگشت سر زندگیش اما هیچ وقت به من میل نشون نمی‌داد و‌ همیشه منو لبه تیغ میذاشت همیشه و‌هر‌روز ترس از دست دادنش رو‌داشتم و‌اونم از این موضوع سواستفاده میکرد
شبا کنارم نمیخوابیذ باهام حرف نمی‌زد و کلا سرد برخورد می‌کرد
یه روز استوری از یه جای سرسبز گذاشتم که دیدم اون خانم جواب داد خوش به حالتون انقد با هم خوشین و جاهای قشنگ میرید
انگار میخواستم بهش ثابت کنم همه چی اونجوری که تو فکر می‌کنی نیست
گفتم ایشالا شما هم میرید
آهی کشید و گفت بی خیال خوش بگذره
همین حرفش باعث شد برم‌تو‌فکرش و نمیتونستم بذارم تو اون حال بد باهام خدافظی کنه
دوباره بهش پیام دادم بهترین
گفت حال دلم خوش نیست
درد دل شروع شد مشخص شد به شوهر معتاد و‌بی توجه داره که این و بچش همیشه تنهان
گفتم خدایا اون خانم‌ با اون همه زیبایی چرا باید همچین زندگی داشته باشه
بعد کلی حرف بهم گفت مرسی آرومم کردی
شروع شد چت های ما و از روزی یه ساعت به روزی هفت هشت ساعت می‌رسید
منم که با خانمم کلا تو قهر و سردی به سر میبردیم به منم اعتماد داشت که با کسی نیستم
دیر میرفتم خونه و همش تو ماشین داشتم با رویا چت میکردم
یه روز پیشنهاد داد بیا ببینمت راجع به یه کار پر درآمد باهات حرف بزنم
قبول کردم که جمعه برم تو پارک با هم حرف زدیم نمی‌دونم چی شد محو همدیگه شدیم و اصلا یادمون رفت برای چی اومدیم
دعواش کردم رستوران نهار بخوریم قبول کرد و اون شروع به رابطه دیداری شد
انقد خلأ تو زندگی هامون بود که شده بودیم سنگ صبور همدیگه و هر روز بیشتر جذب هم می‌شدیم
به خودم‌اومدم دیدم بدجوری عاشقش شدم
نتونستم بهش نگم وقتی عنوان کردم دیدم اونم دلشو‌باخته
مدتی توجیه کردیم که متاهلیم و عشقمون غلط گاهی بلاک میشدم ولی دوباره به یه روز نکشیده میومد می‌گفت نمیتونم بدون تو
انقد تو کش و قوس رابطه بودیم چنان وابسته شدیم که حتی یک ثانیه اگر فکر جدایی به سرمون میزد دیوونه میشدیم
انگار دیگه نه من زن دارم‌نه‌اون‌شوهر
شوهرش شبا تا دوازده میموند خونه رفیقاش پای مواد
نه دیگه رویا به اون گیر میداد بیا و نه من ترسی از رفتن زنم‌داشتم
فقط به خاطر بچم نمی‌خواستم گاهی زندگیم از هم بپاشه
جالب بود وقتی من دیگه جلوی رفتن زنمو نمیگرفتم اون خودش بیخیال میشد و کوتاه میومد
سه چهار ماهی از رابطه ما نگذشته بود که همدیگرو بغل میکردیم و‌من‌بوسه به پیشونیش میزدم گاهی دستاشو میبوسیدم و‌کاهی موهاشو نوازش میکردم
اونم منو تو‌اغوش میکشید و قربون صدقه می‌رفت
چنان غرق در عشق بودیم که تمام زندگی و بچه و همه رو فراموش کردیم
یه روز بهش گفتم دلم‌میخواد تو‌بغلت اروم‌بخوابم غمهام یادم بره
گفت آخه نمیشه ما که جایی نداریم
گفتم خونه پدرم کسی نیست
رفتیم اونجا بوسه ها به لب تبدیل شد و داغ شدیم.قبلا بهم گفته بود زن داغی هست و شوهرش خیلی سکس نمیتونه کنه به خاطر مواد و موندن های طولانی مدت بیرون
میگفت همیشه سه ثانیه ای آبش میاد
یه لحظه به خودمون اومدیم توی لب گرفتن های طولانی دستام روی کمرش بالا پایین میشد ولی جرات اینکه به سمت باسنش ببرم نداشتم اونم دستشو تا نزدیکی کیرم میورد و متوقف میشد
دلشو به دریا زد گفت میتونم ببینمش انگار خیلی باد کرده
چشمامو بستم دستشو گذاشتم روش و گفتم خودت درش بیار
دیگه یخمون باز شد
وقتی شلوار و شورتمو با هم کشید پایین چشماش از شوق داشت برق میزد گفت واقعا خیلی خوشگله کیرت
فک نمی‌کردم انقد زیبا و خوش اندازه باشه
گفتم عشقم مال خودته
انگار دیگه همدیگرو مال هم میدونستیم و حتی قول قرار طلاق گرفتن و ازدواج بینمون داشت شکل می‌گرفت
شروع کرد به بوسیدن و خوردن
من دیگه طاقت نداشتم میخواستم هر چطوری شده بدنشو‌ببینم
لباسشو در آوردم و سینه هاشو منو‌دیوونه کرد انقد خوشگل و خوش فرم و سفید بودن
شروع کردم به خوردن سینه هاش و داشت ناله میکرد از شدت شهوت
تا دستم بردم سمت کوسش گفت پریودم
خورد تو ذوقم
و‌اون سکس با خوردن سینه و ساک زدن اون تموم شد
شب کلی بهم پیام داد که عشقم من واقعا دوست داشتم بهت بدم و حالم خیلی خراب بود ولی نمیشد
الآنم منتظرم پریودم تموم شه و‌کلی از بدن و‌کیر من تعریف میکرد که به ثانیه از جلو چشمم نمیره کنار
انقد منتظر روزی بودیم که موقع سکس برسه
اولین بار هیچ وقت یادم نمیره به بهانه خونه مادرش رفت و به شوهرش گفت شب میمونه
از اون طرف به باباش گفت ساعت دوازده شب که شوهرم رفت خونه منم میرم خونمون
اینطوری شد که هر دو طرف فکر میکردن رویا خونه اون یکیه
و اومد پیش من
وقتی لخت شد با هم رفتیم دوش گرفتیم باورم نمیشد انقد کوسش تپل و سفید و خوشگل بود که هزار پله از زن خودم از نظر اندام و‌ قیافه سر بود
میگفتم خدایا زن من انقد زشته در برابر این بعد اخلاق این کجا اون کجا
دریغ از اینکه اینا همه زودگذره و تا با یکی نری زیر یه سقف اخلاق واقعیش دستت نمیاد
و الا هیچ مردی توی رخت خواب نامهربون نیست هیچ‌ زنی هم قبل بدست آوردن کاملت اخلاق واقعیش و رو نمیکنه
خلاصه که سکسای ما شروع شد و هر چی از لذت سکسی که با هم میبردیم بگم کم گفتم
تا یه موقعیت پیدا میشد خونه خالی میشد سریع سکس میکردیم و باقی امورات هم همش با هم بودیم روزی چندین ساعت
تا دیر وقت باهاش بیرون بودم
بچه ش هم باهامون بیشتر موقع ها میومد
این اواخر منو به عنوان همکار بیمه و‌سرمایه گذاری معرفی کرد به شوهرش و اونم کاری نداشت با من میومد بیرون
زنم متوجه ارتباط من با رویا شد و خیلی داستانها درست کرد و تا جایی که تونست میخواست مانع ارتباط ما بشه ولی موفق نمیشد
وقتی فهمید من اونو دوست دارم و مخالفتی با طلاق خودمون نداریم وقتی دید رویا چقدر ازش سرتره و اومده کنار من حالم باهاش خوبه حسادت زنانه ش گل کرد و دیگه حرف از رفتن نمی‌زد و میخواست هر طوری شده دم‌رویا قیچی بشه
مقاومت های من از سر عشق زیاد به رویا و نخواستن زنم‌ به خاطر خراب کردن تمام سالهای. که من میخواستمش و اون منو نمی‌خواست باعث شد خانمم تسلیم شد و‌رفت
تمام زندگیمو دادم بهش برد حتی بچه مو
وقتی زنم‌ رفت تازه فهمیدم چکار کردم و به خاطر هوس و‌لذتی که داشتم از همه چیم گذشتم
وقتی میومدم خونه بچه میدوید جلوم و‌میپرید بغلم رو‌ ندیدم ولی بعد رفتنش و‌نکاه به خونه خالی و سرد تازه فهمیدم چه غلطی کردم
حسم به رویا از بین رفت و افسرده شدم
رفتم خونش بهش گفتم رویا بشین زندگیتو کن
شوهرت خیلی از من سر تره
منو تو به‌درد هم‌نمیخوریم
انگار رویا هم این حرف تو گلوش گیر کرده بود که میخواستم همینو بگم بهت و بهتره من باهات دیگه رابطه نداشته باشم
بیشتر ازش نفرت پیدا کردم که چرا زمانی که زنم بود این حرفو بهم‌نزدی
گفتم تلاش میکنم شوهرت ترک کنه و برگرده ب زندگیش
هنوز تلاشی برای ترک شوهرش نکردم ولی میبینم که رویا به شوهرش علاقه پیدا کرده و دیگه کم کم منو فراموش کرده
منم همینو میخواستم
الان تمام فکرم و روحم و قلبم پیش بچمه
واقعا ارزش نداشت هر چقدرم زنم‌بد بوده باشه و اصلا بهش حسی نداشتم باید میموند بالا سر بچم و زندگیم از هم نمیپاشید
اینو نوشتم شاید کسی تو رابطه ای شبیه من باشه
هیچ‌ چیز ارزش به هم زدن زندگی رو نداره

من تا ته خط رو رفتم هیچ‌ چی توش نبود و آلان تمام تلاشمو می‌خوام کنم برم دنبال زنم و‌بچم

نوشته: محمد


👍 19
👎 5
30001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

855947
2022-01-28 01:44:56 +0330 +0330

ایشالله درست میشه نگران نباش خدابزرگه

3 ❤️

855991
2022-01-28 04:10:08 +0330 +0330

بهانه که آوردی خیلی آبکی و الکی بود اگه میگفتی شوهرش راست نمیکنه قابل باور بود ولی هیچ معتادی نیست که سه ثانیه آبش بیاد بعد تویی که اسنپ کار میکردی و شبانه روز تو بغل این خانم بودی از کجا نون میخوردی ساییدی دادش عموی مالی که تو تعریف کردی اگه میخاست بده به تو اسنپی نمی‌داد می‌رفت جایی که واسش بصرفه کلا تناقض بود روایتت

0 ❤️

856002
2022-01-28 05:44:16 +0330 +0330

کسکش از یه خرابشده اومدی تهران باز بردیش خونه بابات چرا کص میگی چرا شیشه میزنی میای کستان مینویسی

1 ❤️

856050
2022-01-28 12:05:56 +0330 +0330

سر سفره نقد دیر رسیدیم و دوستان چیزی واسه ما نگذاشتند بمونه …بهرحال یه ایراد و یه نصیحت از گوشه سفره گیرمون اومد که تو کاسه ات بذارم…
اینکه ما نفهمیدیم این خانمی که سوارش کردی و بعدها در روابطی که باهاش ایجاد کردی و ازش بعنوان عشق گمشده یاد کردی …زن خونه بود یا جنده بود؟!! در دیدار دوم بردیش خونه پدری که خالی بود ( معلوم نیست چه جوری از غیب رسید) نگذاشت و نه برداشت دست انداخت به کیرت و طالب دیدنش بود و بمحض دیدن از سر ذوق و شوق انداخت دهانش و …دِبرو که رفتیم شروع کرد بساک زدن؟!!! یه همچین عملی از یه زنی که جنده هم باشه در اولین شروع دیدارها بعیده چه برسه به زن خونگی که همچین بی حیایی از خودش نشون بده…مگر اینکه عینا تیپ و قیافه جنتی رو داشته باشی که طرف با دیدنت دلش غش بره…
دوم اینکه احمقانه است بخاطر بچه به اون روزگار زندگی سگی اولت برگردی…مطمئنا اگه اینکار بشه روزگارت سگی تر از دفعه قبل میشه و اگر قبلا در دست زنت لنگه دمپایی بود اگه برگرده اون دست دیگه اش هم وردنه میگیره و تو سرت میزنه …همون بهتر که بچه با پدری تو سری خور و زن ذلیل بزرگ نشه که برای زندگی اینده اش چنین سرمشقی خوب نیست.
تو هم ترو جدت کیرت رو از داستان نویسی بکش بیرون تا بیشتر از این حالت گرفته نشه .

2 ❤️

856061
2022-01-28 13:14:49 +0330 +0330

برو دنبال زنت …به نظرم کار درست همین باشه برو تا دیر نشده و شوهر نکرده

1 ❤️

856253
2022-01-29 08:29:47 +0330 +0330

واقعا همین جوریه هیچی ارزش این و نداره که بخاطرش زندگی تو خراب کنی
منم با یکی دوست بودم خانمم فهمید نزدیک بود زندگیم نابود بشه بخاطر پسرمون کاری نکرد خانمم ولی تا چند ماه روی خوش ندیدیم از زندگی الان بعد یه مدت همه‌چیز داره خوب میشه امیدوارم زندگیت دوباره سروسامون بگیره

2 ❤️