و آنگاه شیطان ... (۱)

1395/03/21

شهوانیای عزیز سلام …قبل از هر چیز وظیفه خودم میدونم بابت حضور موثرو حمایتهاتون که موجب شد داستان ارسالی قبلی ام (تو مراسم خاستگاری منو کرد) در لیست داستانهای برگزیده ماه قرار بگیره ازتون تشکر کنم و به پاس قدردانی عملی از لایکها و حمایتها تون تصمیم گرفتم در نگارشهای بعدیم ازفاکنورهای جذاب کننده فضای داستان نظیر «سکس و هیجان »به میزان بیشتر بهره ببرم
داستان پیش روتون قسمت نخست از داستانی چند قسمتی است به نام :
(و آنگاه شیطان …) که با این هدف و رویکرد نگاشته شده به این امید که هر چه بیشتر موجبات رضایت شما دوستان خوبم رو فراهم کنه …باقی بقایتان به مهر و خوشدلی
من سمیه هستم زنی با پوست سفید و چهره ای که بنا به تایید غریب و اشنا قشنگه ! قدم 165 و وزن 58 کیلو اندامم ظریفه ولی سینه های خیلی درشتی دارم که همیشه هم برام دردسر زا بودن چه زمان مدرسه که کمتر روزی بود که تو مسیر رفت و برگشت دستمالی ام نکنن و چه بعدش تو دانشگاه از دست بعضی از اساتید شهوت پرست و بیمار ،بچه دانشجوهای حشری و حتی کادر خدماتی دانشکده و تو خیابون و بازارها هم که از دست جوانهای پررو و حتی مردان میانسال عیاش بازاری با اون پیشنهادات وقیحانه شون
اتفاقاتی اینچنینی زیاد تو.زندگیم پیش اومد که از خیلی از اونا به سلامت جستم و البته در بعضی موارد هم بخت یارم نبود و ازم سو استفاده میشد
اما خاطره ای که میخوام واستون تعریف کنم مربوط به دوره ایه که دیگه فکر میکردم از اینجور سواستفاده ها در امون هستم
بله …موضوع واسه بعد از ازدواجم با مهرداده مهرداد کتابفروشی داشت واز صبح تا 1و از 5تا 9 شب سر کار بود
مهرداد یک خواهر داشت به اسم مینا و این دو تنها فرزندان خانواده بودن و مینا با مردی تحصیلکرده بنام مسعود که شرکت خودشو اداره میکرد ازدواج کرده بود و …
تازه ماه دومی بود که ازدواج کرده بودم و با مهرداد خیلی خوب بودیم مهرداد انگار تموم نیازهای منو می شناخت طوری که گاها تعجب میکردم ازین دقت نظر و توجهش
سکس های فوق العاده ای رو باهم تجربه کردیم تو این مدت
مهرداد عاشق سینه هام بود و درشتی و تپلی سینه هام برعکس تموم سالهای گذشته در جریان ازدواجم واسم یه شانس محسوب میشد شبی نبود که لااقل ساعتی رو به بوسیدن و لیسیدن و مکیدن سینه هام
نگذرونه طوری که تو این مدت کوتاه سایز سینه هام از صد به صد و پنج رسیده بود و حسابی هم تپلی،شده بود البتهمیگم صدو پنجاما شما اگه خواستین تصور کنین سینه هایی تپلی رو تصور کنین که بزور اونها رو تو یه کرست سایز 85 چپوندن !اخه من معمولا سوتین سایز 85یا نهایتا 90 به سینه هام می بندم
اونروز از عصر بعداز رفتن مهرداد رفتم حموم و بعدشم حسابی بخودم رسیدم میخواستم
امشب رو.واسه مهرداد که چند روز بود واسه تموم شدن پریود من لحظه شماری میکرد تبدیل کنم به یه شب رویایی و خاطره انگیز واسه همین ست شورت کرست مشکی خوشگلی رو که واسه یه سورپرایز اینچنینی مدتی پیش خریده بودم و جنسشم از تور و ساتن براق بود رو پوشیدم وروش یه پیرهن سفید و صورتی سکسی که پشت کمرش کاملا لخت بود و جلوش هم بندی که دور گردن می افتاد و فقط نیمی از سینه هام رو می‌پوشاند و تنها تا نیم وجب پایین تر از باسن ام می یوشوند به تن کردم و عطر تحریک آمیزمورد علاقه مهرداد رو هم زدم و منتظر شدم تا همسرم رو سورپریز کنم اخه ظهر که ازم پرسید هنوز پریودی بهش گفته بودم
آره ودوس داشتم حالا که بهش خبر سکس امشب رو میدم خوشحالی و شهوت و عشق رو تو چشماش ببینم
زنگ که زدند چادر نپوشیده وبا اشتیاق ،فاصله کوتاه در ورودی پذیرایی رو تا در ساختمون که راهروی 4یا 5متری بود رو بسرعت طی کردم و بعد از اینکه از تو چشمی نگاه کردم و مهرداد رو با یه صندوق میوه پشت در ایستاده دیدم بی معطلی دور وا کردم ،مهرداد که سنگینی صندوق میوه آزارش میدادیم باعجله وارد شد و در حالی که به مهمونی که با خودش آورده بود تعارف میکرد بسرعت از راهرو رد شد و وارد خونه شد تا صندوق رو بذاره تو آشپزخونه
تو یه لحظه با دیدن چهره مسعود داماد مهرداداینا که بر اثر مستی مشروب چشماش سرخ شده بود واقعا هنگ کرده بودم
از بیفکری مهرداد که بیخبر مهمون آورده بود، از حماقت خودم که با اون لباسهای سکسی اومده بودم واسه باز کردن در ، از مسعود با اون نگاه دریده اش از همه و همه لجم.گرفته بود
مسعوددرحالی که بوی ادکلنم رو که در فضا پخش شده بود رو با اشتیاق و لذت تموم به مشام میکشید نگاه بیشرمانه اش روکه روی پستی بلندیهای بدنم میچرخید رو روی سینه های نیمه برهنه ام ثابت نگه داشت و گفت ووواااااووو، چه خوشکل و خوش اندامید شما ،همیشه با مانتوو چادر دیده بودم واقعا خوش بحال مهرداد!!
در حالی که سنگینی نگاهشورو خودم حس میکردم تشکر کوتاهی بخاطر تعریفاش کردم وبا گفتن بفرمایید داخل جلوتر از ا ون و به سرعت وارد خونه شدم و مستقیم رفتم تو اتاق خوابمون ویکراست سر کمد لباسی و با عصبانیت دنبال لباسی گشتم که مناسب حضور مسعود باشه و بدون انکه مخاطبی داشته باشم زیر لب غر میزدم که : از دست این مهرداد بدون خبر ادم ور میداره مهمون میاره خونه اونم امشب …
و بعد انگار مخاطبم مهرداد باشه ادامه دادم تو که خودت بیشتر از من توکف بودی !فکر نکن خواب بودم و ندیدم که چطوری داری چشماتو رو بدن نیمه لختم میگردونی خوب فهمیدم داری با لمس کردن سینه ها و باسن ام و دست کشیدن روی رونای لختم خود ارضایی میکنی صدای تند شدن نفسات حشرمنو هم بالازده بود میخواستم پا شم بگم عشقم من اخه چطور دلت میادوقتی من توفاصله 1متریتم و واسه این کیرکلفت و داغت کف کردم حسرت این نعمت سفتتو تو دلم بذاری و با خیال من لذت ببری بعد رفتنت فقط ده دقیقه داشتم اون چند قطره از اب منی تو که تو دستمال نریخت و پخش شد رو ،ضضضاز رو قالی پاک میکردم …
ببین تو همچین شبی که من کلی بخودم رسیدم و با فکر اینکه امشب چطوری بهت حال بدم اونقدر با خودم ور رفتم وخودمو.مالوندم که شهوت دیوونم کرده …اونوقت تو برداشتی مهمون باخودت اوردی اونم چه مهمونی مست مست مردک کم مونده بود منو بکنه دم در ،طوری به بدنم نگاه میکردو باهام حرف میزدانگار که من ازوناشم !خجالتم نمیکشید بیشعوراونقد سرشو اورده بودنزدیکم که هر لحظه میگفتم الانه که بغلم کنه و ازم لب بگیره واقعا که ؟!! دیدی تروخدا؟!!!اونقدر عادی عطر بدنمو بو میکرد انگار که خوابیده روم وداره …!!!
وای وای خدا بدور من چم شده؟! استغفرالله! یه حالی،شده بودم انگار خوشم اومده بود از غر زدن در اینمورد و دست بردار هم نبودم اتفاق عجیبی داشت برام میفتاد هر حرفی که راجع به مسعود و کاراش میزدم فوری به واقعی ترین شکل ممکن مث فیلم از جلو چشام رد میشد دیدن رویا گونه صحنه هایی که لحظاتی قبل حتی فکرشونم موجب هراسم شده بودالان برام لذتبخش بود و تحریکم میکرد چن بار سعی کردم با یخاطر اوردن مهرداد و لحظات شیرینی که باهم گذرونده بودیم یه ترمز اخلاقی واسه این خیال پردازیهام ایجاد کنم اما هر کاری میکردم نمیشد ، هر لحظه که میگذشت ضمیر ناخوداگاهم دیدن صحنه های بیشتری رو برام رقم میزد احساس میکردم پاهام داره از شدت شهوتی که تو وجودم بیدادمیکنه به شدت میلرزه واسه اینکه تعادلمو از دست ندم میشینم رو تخت و فوری دستای گرم مسعود منو از پشت در آغوش میگیره
میدیدم که مسعود با شهوت بغلم میکنه و پستونامو میمالونه یا صحنه ای که زیر پاش خوابیدم و اون داره تند و تند کیر کلفتشو میکنه تو کسم و درمیار ه دیدن این صحنه ها حسی مشابه حس کسی که داره فیلم سکسی ا یکه خودش بازی کرده را تماشا میکنه پیدا کذدهبودم تموم قدرتمو جمع کردم
مث غریقی که ذر حال دستو پا زدن در باتلاق باشه هر لحظه بیشترو عمیقترو واقعی تر تو این رویاهای تحریک کننده فرو میرفت ولی نه نباید تسلیم هوسم میشدم باید کاری،میکردم با ید با یه تمرکز بالا از دامی که حاصل همکاری جسارت مسعود و سادگی مهرداد و هوس لجام گسیخته ی من بود بیرون میومدم سعی کردم با خوندن و تکرار کردن چن تا سوره ی کوتاه قران بحرانی رو که اینطوری منو تو چنگ خودش ذلیل کرده بود پشت س،بذارم .انگار کمی ارومتر شدم خدایا شکرت …!خیلی زود لباسی رو که پیداکرده بودم.و بنظرم مناسب میومدروپوشیدم و تو اینه مشغول مرتب کردن سرو وضعم شدم اما باز دوباره با شنیدن صدای خنده مستانه ی مسعود که بی توجه به بودنش تو خونه من و اینکه شخصیت حکم میکنه ادب رو رعایت کنه در حالی که قهقهه میزددر ظاهر در پاسخ مهرداد– گفت :باور کن خودش بهتر از همه میدونه که اخرش مال منه و در ادامه جمله ی،،،،،،،،،،،،اووووووف دلم هوای کسشو کرده از همینجا بوی شهوت انگیز تنشو حس میکنم !!، ذهنم که تازه اروم شده بود با شنیدن حرفایی که به احتمال 90 در صد باهدف شنیده شدن توسط من اونقد بلند بلند ادا شده بود بعنوان مقدمه کاملی راه رو برای تسلط دوباره ی شهوت هموار کرده بود . یاداوری کلام و نگاههای حشری مسعود حالمو بد کرده بود در اینکه خودمم زن هاتی هستم حرفی،نیست ولی لا مصب اونم یه جوری بهم نگاه میکرد که…اوووووف انگار اون کیر کلفتشو تا ته کرده توکسم و داره اه و ناله کردن منو نگاه میکنه… قلبم تند تر از معمول میزد و بدنم کاملا داغ شده بود حس میکردم نوک سینه هام دم کرده و برجسته شده با حسرت از دست دادن موقعیت سکس امشبم که از عصر تا حالا مدام داشتم بهش فکر میکردم دستامو از زیر لباس روی سینه های درشتی که بزور تواون کرست تنگم چاشون داده بودم گذاشتم و از رو کرست اروم نوازششون کردم زیر سرانگشنام لغزش نوک برجسته شده ی سینه هامو از زیر ساتن لیزی که تو کرستم بکار رفته بود حس میکردم بازی با نوک سینه هام همیشه خیلی برام تحریک کننده بوده اینبار نیز بکلی هواییم کرد اونقدر که سیل افکار شهوت برانگیز به ذهنم هجوم بیارن از خاطرات سکسهام با مهرداد گرفته تا خاطرات قدیمی تر رفتم به اون روزی که دوم راهنمایی بودم و ظهر بعد از کلاس جبرانی مون تو راه برگشت از مدرسه اون دوتا جوون چطوری منو تو اون کوچه خلوت گیر انداختن و باهام چیکار کردن و یا اون استاد شیکم گنده مقاومت مصالح واسه اینکه منو تو درسش نندازه منوبه چه کارهایی وادار کرد خاطرات سکسیم یکی یکی از جلو چشمم رد میشدن و.هر لحظه برانگیخته ترم میکردن …وااااااای ترشح کاملا شورتمو خیس کرده باید عوضش کنم واسه همین هم دوباره رفتم سر کمد لباسی م تاشورت دیگه ای بردارم که با دیدن جلیقه و شلوار جین طوسی رنگی که توکمد اویزون بود غرق خاطراتم شدم یاد دو سه ماه قبل از ازدواجم افتادم که واسه مهمونی جشن تولد ثریا دوستم دنبال خرید یه لباس،شیک بودم اونروز بعد از قراری که با مهرداد داشتم و تاظهر طول کشیده بود هول هولکی رفتم بازارکه تا همه ی بوتیکا تعطیل نکردن یه لباس خوب واسه اونشب پیدا کنم دنبال یه لباس خوشکل و تک میگشتم که پشت ویترین یه مغازه که در حال تعطیل شدن بود این ست جین رو دیدم کار شیک وتو چشمی بود فوری رفتم جلو و از صاحبش که یه مرد حدودا 45ساله با ظاهری اراسته و ادکلنی خوشبو بود خواهش کردم چند دقیقه مغازه رو باز کنه تا من اون لباسو بخرم یادمه اونروزم درست حال امروز موداشتم اونقدر مهرداد سر قرار و حتی تا دقیقه اخر تو تاکسی ای که باهاش منو تا بازار رسوند سینه هاو رون پاوکسمو ازرو لباس مالونده بود که شورتم کاملا خیس بود بی تعارف … له له میزدم واسه یه کیر کلفت که بره تو کسمو ارومم کنه( اخه تو سنین نئجوونی بعم تحاوز شده بود و واسه نزدیکی کردن محدودیت نداشتم) شاید واسه همین بود که اونروز وقتی اون مرد بوتیک دار با شهوت نگام کرد و گفت اختیار دارید واسه خانوم زیبایی مث شما در مغازه من همیشه بازه بجای اینکه با یه فحش ابدار اونجا رو ترک کنم با عشوه و لبخندی که اونو حریصتر میکرد گفتم مرسی و وارد مغازه شدم
چن دقیقه بعد وقتی لخت کف اتاقک پستو مانندی که بصورت نیم طبقه ای بالای بوتیک لباسی واقع بود ناله کنان داشتم به چهره عرق کرده مرد بوتیکدار که با لذت تمام کیرواقعا کلفتو درازشو به یه جایی ته کس میکوبوند نگاه میکردم از نتیجه کارم راضی بودم وقتی میدیدم که با چه لذتی داره سینه هامو میمالونه واز درشتی و خوشکلی پستونام و داغی و نرمی تن و بدنم تعریف میکنه با لبخند رضایتی که ازکار بلد بودن اون مرد میانسال و ارامش بعداز ارضاعم حاصل شده بود به این فکر میکردم که این گناه چقدر برام لذت بخش بوده و این اقای مغازه دار چقدر خوب …قدر چیزی که در اختیارش گذاشتم را می دونه هم این ست جین رو هدیه گرفته بودم. و هم داشتم به این مرد کیر کلفت و حشری که مدام قربون صدقه ام میره کس میدم …واقعا داشتم حال میکردم و هنوزم وقتی به اون لحظه فکر میکنم فوری شهوتم گل میکنه
این سکس یکی از معدود سکسایی بود که در موردش با مهرداد حرف نزدم چون با وجودیکه تو اون لحظه هنوز تعهدی به مهرداد نداشتم اما اونو به نوعی خیانت به مهرداد میدونم شاید به همین علت هم بود که با وجود همه ی وسوسه ها وحتی گاه نیازهای براورده نشده ای که برای من هم مث هر ادم دیگه ای پیش میاد بعد از اون روز هرگز دوباره به اون بوتیک و نزد اون مرد دست و دلباز و خوش سکس نرفتم …
صدای مهرداد که به اسم صدام میکرد منو از حال هوای اونروزا اورد بیرون بعد ازینکه پاسخش رو دادم و.گفتم الان میام فوری شورتمو دراوردم و شورت دیگه ای پوشیدم ورفتم واسه پذیرایی از مهمون

…پایان قسمت اول

پیشاپیش از همه ی دوستای عزیزی که قسمت اول داستان منو پسندیدن و لایک کردن تشکر میکنم وامیدوارم با انتقادای سازندتون موجبات رشد توانایی و بیشتر رو در این عرصه، برام فراهم کنین
و همچنین خدمت دوستای گلی که واسه قضاوت در مورد یک داستان لازم میدونن حتما از واقعی یا غیر واقعی بودن اون اگاه باشن [باوجودیکه معتقدم این عامل نمیتونه معیار خوب و ارزشمندی برای قضاوت باشه] اما عرض میکنم که این داستان صرفا زاییده خیال پروریهای بنده س ، و کوچکترین ارتباطی با واقعیت نداره !
و دیگر …
باقی بقایتان به مهر و شادمانی

ادامه…

نوشته: زهره


👍 28
👎 7
22178 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

544423
2016-06-11 01:34:19 +0430 +0430

اونجازهره اینجا سمیه؟؟؟!!!کدام درسته؟نویسنده کیه؟کی بکیه؟ازکجا اومدبکجارفت؟داستانو هنوزنخوندم ولی تغییراسامی دوداستان کمی منو دلزده کرد احساس میکنم باداستانی سرشار ازدروغ مواجهم بهرحال آرزوی موفقیت میکنم برات

0 ❤️

544425
2016-06-11 01:49:07 +0430 +0430

خط بخطشوخوندم حتی چندبارتصویرتغییرکردولی نتونسم هضمش کنم!درتفکرمیدادی یادرواقعیت؟!مهرداد اونلحظه باسبدپرمیوه مگه خونه نیومد؟چی شد که این اتفاق افتاد!؟چگونه وقتی همسرمهردادی صحبت ازبی تعهدی به مهرداد میزنی؟از چشمی درمگه نگاه نکردی اصولا چشمیا بخاطر عدسیشون خوب پوشش میدن چطوری مسعودوندیدی؟!خانم نویسنده شروعت افتضاح بودوپایانش مفتضحترازشروعش لطفاً خواسی ادامه بدی ابهاماتتو اول رفع کن حاشیه هم سعی کن کمتربری 🤮

0 ❤️

544427
2016-06-11 02:56:30 +0430 +0430

سلام دوستای گلم…و ممنونم از کامتتاتون
دوست عزیز CZW:ممنونم از وقتی که گذاشتی و نقاط ضعف وقدرتی که بنظرت رسیده بود را مهربانانه توضیح دادی …سپاسگزارم
¤در مورد دوسه غلط املایی و سرهم نوشتن حروف کاملا حق با شماست متاسفانه با وجود دقتی که بخرج دادم اتفاق افتاد …پوزش!
¤از شیوه برر سی داستان ،کنکاشهایی که بخرج میدین ،دقت نظرتون و…اینطور برمیاد که با شخصی اهل قلم یا حداقل کتاب خوان طرفم و این برام خیلی ارزشمنده اما در مورد پارادوکس داستان فکر نمیکنید کمی زود باشه واسه تحلیل شخصیتها ؟این وقایع در ماه دوم بعد از ازدواجشون رخ داده لذابرخورد چندانی بین ایشون و شوهر خواهر شوهرشون شکل نگرفته
¤تغییر عملکرد شخصیتهادر قبال وقایع داستان از قانونی پیروی میکند به نام وسوسه !!!
متاسفانه توضیح بیشتری نمیتونم بدم
فقط یه توصیه کوچولو…صبور باشیدلطفا …سپاسگذارم

0 ❤️

544431
2016-06-11 04:03:37 +0430 +0430

Sssssbعزیز :از درج نظر مهر آمیزت ممنونم
ARAD_SM:متشکرم از آرزوی خوبت
دوست عزیز میشه بهم بگید کجای این مطلب دور از ذهنه ؟! زهره دو داستان نوشته که قهرمان یکیشون سمیه ست و قهرمان دیگری زهره
Mr.darbedar2016:پس مقدمه شو خوندی دلتو زد؟ !!!
دوست خوبم سمینار نیست فقط،یه قصه است قصه ای که یه نفر مث شما از کنارش رد میشه ونمیخونه و یه نفرم مث کامنت قبل از شما وقت میذاره و میخونه …درسته مخاطبامو نمیشناسم امابه حضورشون تو این صفحه و مدت زمانی که مصروف خوندن میکنن احترام میذارم .و برای همینم سعی کردم اون قسمت که جزو داستان نیست …رسمی تر نوشته بشه !
ARAD _SMخوبه که بلاخره تصمیم گرفتی دست از قضاوت نا اگاهانه برداری،والبته اگه با دقت بیشتر میخوندی این سوالاتتو خودت میتونستی جواب بدی
¤ رابطه سمیه با مسعود در افکارش بوده و بخاطر سطح بالای تحریک شدنش به شکل توهم و رویا نمود پیدا کرده
خواستم بقیه شوتم جواب بدم که دیدم بقیه اشکالاتی که گرفته بودی ناشی از واقعی پنداشتن رابطه مسعود و سمیه بوده و طبعا با توضیحم دیگه مشکلی وجود نداره

0 ❤️

544432
2016-06-11 04:10:49 +0430 +0430

زهره جون قشنگه داستانت
منتظربقیه شم !مرسی
یه لایک دازی از طرف من

0 ❤️

544443
2016-06-11 07:30:10 +0430 +0430

افرین و هزار مرحبا
شور و حال خاصی بر فضای داستانتون حاکمه
خیلی وقت بود با این مشخصات داستانی ندیده بودم

دمتون گرم

0 ❤️

544447
2016-06-11 08:33:01 +0430 +0430

قدیما ما توی سایت یه کاربر داشتیم به اسم پریچهر که ایشون فازشون با شما یکی بود.داستانهایی تو همین سبک مینوشت و خیلی هم طرفدار داشت ولی نتونست جواب حرف منو بده.به نظر من خانومی تو این سن و سال که حتما 30 رو دارید چرا میخواید تو این سایت دیده بشید؟آیا واقعا تو زندگی عادی به جایی نرسیدید که آخرین مرحله برای مطرح شدن رو اینجا دیدید؟!!!
همه ی آدما دوست دارن دیده بشن ولی آخه اینجا؟!!!
ترجیح میدم همون داستانایی که التماس میکنن باور کنیم رو بخونم تا داستانی که نویسنده میگه این تخیلاتشه.بنا به خوندن این جور چیزا باشه میرم رمان میخونم…

1 ❤️

544452
2016-06-11 09:22:57 +0430 +0430

خوب قلم زدی، امیدوارم قسمتهای بعدی هم بهمین کیفیت یا بهتر باشن. ادامه بده دوست عزیز.

0 ❤️

544467
2016-06-11 11:55:34 +0430 +0430

قلم خوبی داری و روون نوشتی. موضوعت هم خوبه.اما یه پیشنهاد دارم. درسته که داستان تخیلی و زاییده ی ذهنته اما نباید باور ناپذیر باشه. وقتی داری اون زن رو طوری توصیف میکنی که جلوی مردهای فامیل با مانتو و چادره پس نباید اون زن وقتی مسعود رو جلوی در میبینی وایسه و باهاش احوالپرسی کنه. اگر سمیه خودش آدم معتقدی بوده پس چطور قبلا بخاطر یه لباس میرفته …؟ اگه شوهرش آدم معتقدی بوده و بخاطر اون یا خانواده ی شوهرش چادر میپوشیده پس چطور راحت از سکس های قبل ازدواجش میگفته و یا اینکه شوهرش راحت اجازه میداده در جایی که همسرش توی خونست مسعود راحت اون حرفهای رکیک رو بلند بزنه؟ و اینکه خانم ها معمولا از کلمات ک.ر.س.ت و پ.س.ت.و.ن استفاده نمیکنن.اینم برام جالب بود. اگر این تناقضات برطرف بشه کارتون دیگه حرف نداره. به امید موفقیت روز افزون شما

0 ❤️

544480
2016-06-11 14:26:50 +0430 +0430
NA

واقعا داستانتون عالی بود بی نظیر تصورات عالی بود داستانهای تخیلی خیلی بهتر ازداستانهای واقعی دروغی هستن ادامه بده

0 ❤️

544491
2016-06-11 19:02:14 +0430 +0430

دوستای گلم ممنونم از وقتی که میزارین و واسه راهنمایی من مطالب گاها طولانیتونو تایپ میکنین …منو شرمنده میکنین
¤ off_ boy عزیز از اینکه وقت گذاشتی داستانمو خوندی ممنونم ولی آخه چرا بجای نقد و بررسی داستان،تو کامنتتون از نیت و شخصیت نویسنده و اهداف و ارزوهای اون صحبت کردین؟!!!
¤ Ravii /TIRASS/ brocklesnor19921371 /_از همگیتون ممنونم بخاطر تشویقها و حمایتاتون سعی میکنم خیلی،زود ارامه شو بزارم بزاتون
¤ nazi-khanoom ممنونم از حضور و لطفت خوشحالم که ساختار کلی کارمو پسندیدی،اما دوست من یاذاوری میکنم شما دارید اثری دنباله دار رو میخونید بدنیس یکم صبوری بخرج بدید …راستی متوجه نشدم شما از کجا به این استنباط رسیدین که سمیه یا همسرش آدمهای معتقدیند وقطعا بخاطر چادر سمیه که نبوده ؟ میدونید که قطعیتی در این مساله وحود نداره
احتمالا ضعف قلمگردانی من بوده که شمای مخاطب متوجه نشدین که اگه سمیه کمی تعلل میکنه دم در بخاطر این بوده که بهت زده شده بوده ازین بیفکری همسر و طبق بیان خودش هنگ کرده بوده
بیان حرفای زشت از ناحیه مسعود درحضور مهرداد بخاطر مستی شون بوده و ادم مست هم که کنترولی بر اعمال و گفتارش،نداره
در مورد اخر انتقادیتون هم باید بگم عمومیتی نداره وممکنه بسته به عامل زمان و مکان و مخاطب تغییر کنه !
اما در نهایت خیلی ازت ممنونم بخاطر دقت نطر حضور و نیز تاییدت…

1 ❤️

544492
2016-06-11 19:05:23 +0430 +0430

زهره ی عزیز ، مرسی هم بابت داستان داغت و هم بابت اون شعر زیبا که اون سری مجال تشکر نبودش … ?

1 ❤️

544493
2016-06-11 19:18:57 +0430 +0430

دوستان عزیز دوناتلو/ لایف ایزلیو /ابراهیم 35
ازینکه پسندیدیئ داستان رو خوشحالم و سعی میکنم هر چه زودتر قسمت بعد رو اپ کنم…ممنونم از حمایتهای شماذخو۶

0 ❤️

544494
2016-06-11 19:24:30 +0430 +0430

او. عزیز
خواهش میکنم دوست خوبم
لطف دارید بمن و خوشحالم که پسندیدید کارمو

1 ❤️

544497
2016-06-11 19:31:28 +0430 +0430

بانو زهره عزیز
زحمت زیادی کشیدید و ممنونم
فضاسازی خوب کار و انتخاب دیالوگ های قوی از مشخصات داستان شماست

0 ❤️

544517
2016-06-11 22:50:18 +0430 +0430

آف بوی عزیز،به نظرم توی داستان و یک نوشته،دیده شدن مطرح نیست
بیشتر طرف میخواد خودشو خالی کنه،یک داستان یا نوشته نه کاملا راسته نه کاملا دروغ!یعنی نویسنده همیشه داستان هایی رو مینویسه که توی ذهنش باعث درگیریش شده باشه و از نهادش باشه!(چجون یه کوچولو رشته ام به نویسندگی و هنر مربوط میشه اینجوری توضیح دادم و الا یه آدم جقی هستم که نگو) ?
یعنی این نوع نوشته و سکس با بعد تمام شهوانی و فضای کاملا سکسی و چشم پوشی از تمام عرف ها،توی ذهن این خانوم نویسنده هست و اونو اینجا واسه ی ما میگه!
از طرفی هم چرا اینجا میگه؟!چون اینجا تنها بستری هست که میتونه این موضوع رو عنوان کنه و حتی شاید بیرون و به دوستاش نتونه اینگونه مسائل رو که باعث درگیری توی دهنش شده و مدام بهش فکر میکنه رو بگه!
در وئاقع این داره خودشو خالی میکنه اینجا!
واسه مام که بد نیس داداش،جقمونو میزنیم دیگه(اصن نمیشه یه نظر بدم و توش کوشعر نگم) 🙄

1 ❤️

544520
2016-06-11 23:49:28 +0430 +0430

سکسیرو جان خیلی مخلصم داداش
میومدم،اتفاقا نظرات هم میخوندم و از نظر های استادانه ای که شما و آف بوی عزیز میذاشتی هم درس میگرفتم
به خاطر این سایت یه مدت از جق دور افتاده بودم،یه مدت نبودم و کم میومدم تا بتونم به صورت حرفه ای تر جق رو دنبال کنم
اما دیگه با کوله بار جدیدی از تجربیات جق برگشتم و در خدمتتونم داداش گلم ?

0 ❤️

544541
2016-06-12 09:25:53 +0430 +0430

وااااااای خیلی خوب بود’خیلی دوستش داشتم
حال منو که خیلی خوب کرد…خخخخخخخخ
خدا نکشت زهره !بووووووس

0 ❤️

545352
2016-06-19 10:10:21 +0430 +0430

هههه همون چند جمله اولت رو‌که خوندم از خنده دیگه نشد ادامه بدم ، دخترم چرا اینقدر جو گیر شدی!! فکر کردی چه خبره ! راستی کلاس چندمی عمو؟ پیشاپیش از کسایی که داستان اولت رو لایک کرده بودن تشکر میکنی؟ اصلا میدونی زمان تو جمله بندی و فعل چه نقشی داره ، فرق ماضی و آینده رو‌میدونی؟؟ کیا میان داستان مینویسم آخه!!! ?

1 ❤️

545592
2016-06-20 21:06:20 +0430 +0430

سلام دوستان ممنونم از حضورتون دوستان عزیز شیدایی 13biy,GOLFAM,DELاز توجه و تاییداتون ممنونم
shabesepid02این چیزی که گفتی به داستان من مربوط نیس،چون همچین چیزی هیچ جای داستان من به چشم نمیخوره لطفا قبل از کامنت گذاشتن دقت کنید
یه خواهش دیگه هم که دارم اینه که لطفااز طرح مسایل غیر مزتبط،با داستان و تحلیل شخصیت هم اجتناب کنید

1 ❤️

545596
2016-06-20 21:37:52 +0430 +0430

البته بنده با آقا یا خانم شب سپید موافق نیستم ولیاینو دیگه خود شما نوشتید(پیشاپیش از همه ی دوستای عزیزی که قسمت اول داستان منو پسندیدن و لایک کردن تشکر میکنم وامیدوارم با انتقادای سازندتون موجبات رشد توانایی و بیشتر رو در این عرصه، برام فراهم کنین
و همچنین خدمت دوستای گلی که واسه قضاوت در مورد یک داستان لازم میدونن حتما از واقعی یا غیر واقعی بودن اون اگاه باشن [باوجودیکه معتقدم این عامل نمیتونه معیار خوب و ارزشمندی برای قضاوت باشه] اما عرض میکنم که این داستان صرفا زاییده خیال پروریهای بنده س ، و کوچکترین ارتباطی با واقعیت نداره )!

0 ❤️

545821
2016-06-22 19:06:40 +0430 +0430

charlatan1375عزیز حق با نویسنده است اگه شما هم دقت کنی میبینی اون کامنتی که شب سپید گذاشته در نوشته نویسنده نیس !!!
پاسخ نویسنده اینجا خیلی دقیق و موشکافانه بوده
نویسنده از کسایی که داستانشو لایک کردن تشکر کرده
ولی شب سپید اومده نوشته رو تحریف کرده تا شانس تخریب نویسنده رو پیدا کنه به کامنت شب سپید دقت کن
کلمه پیشاپیش و لایک کرده بودن !!!
درصورتیکه خانوم نویسنده در هیچ جای داستانش همچین چیزی نداره آخه ایشون گفته لایک کردن نه لایک کرده بودن !

1 ❤️

545918
2016-06-23 14:08:11 +0430 +0430

فکر میکنم حق با نامی باشه
ولی ای ولا زهره خانوم دمت گرم جه زیرکانه ای.

0 ❤️

546509
2016-06-27 20:51:17 +0430 +0430

دمت گرم زهره خانوووم جون گل کاشتی ولی پس قسمت دومش کو نمیبینمش ؟

0 ❤️

547214
2016-07-02 14:46:38 +0430 +0430
upa

دستت درد نکنه زهره جون
باحال بییییییییییییییید

0 ❤️

547581
2016-07-04 21:37:07 +0430 +0430

جن ده ای هسی برا خودت تو افکارتم به دادن فک میکنی تف

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها