و آنگاه شیطان (۴)

1395/06/24

…قسمت قبل

تصمیم گرفته بودم برم و اونقد خودمو به مهرداد بمالونم و ازش دلبری کنم که حتی اگه بیهوشم باشه از،شدت شهوت بهوش بیاد واسه همین لباس خواب نازکی رو که هر وقت میپوشیدم مهرداد اختیار از دست میداد و با هوس فزاینده ای که میشد از تو چشاش خوند هردومونو به اوج میرسوند اماده دلبری از اون شدم تو عالم تصورات واسه اون لحظه خاص-اغاز هم اغوشیمون -برنامه چینی میکردم در حینی که داشتم خودمو واسه رفتن به سالن و دیوونه کردن مهرداد اماده میکردم سعی میکردم سینه های درشتتمو کمی بیشتر به سمت بالابکشم تا از بالای سوتین براق مشکی رنگم حجم بیشتری از سینه هام تو چشم بیاد و سکسی تر و هوس انگیز تر نشون بدم البته کاملا به دلفریب بودن اندامم اطمینان داشتم اما ازونجا که خودمم تو اون لحظه فوق العاده حشری بودم انجام این قبیل اطوارهای تحریک امیز،خودمو هم بیشتر حالی بحالی میکرد وواقعا اون کیه که نخواد تو این لحظات دیوونه تر از دیوونه بشه !
درحالی که از اتاقم خارج میشدم کلید برق راهرویی رو که به هال منتهی میشد رو روشن کردم و دقیقا تو همون لحظه نورافشانی لامپ
و روشن شدن فضابود که حس کردم پرده قهوه ای،رنگی که درست تو دیدرس من قرار داشت بعد از لرزشی محسوس به حالت اولیه برگشت
فکر اینکه مسعود هنوز تو خونمونه وداره واسه سکس با من بال بال میزنه بعنوان تنها گزینه محتمل اتیش هوسمو تندتر میکرد-احه واقعا محال بود مهرداد بعد از اون عرقخوریش،و بیهوشی بعدش حالا اونقد سرحال و شوخ شده باشه که هوس قایموشک بازی بسرش زده باشه مست از هوسی بودم که تا اون لحظه نظیرشو هرگز تجربه نکرده بودم تموم تنم گرمای اغوش مردونه ای رومیطلبید که حریصانه بدن ظریفمو با فشار و مالش دستانی نیرومند به جشن لذت و درد رهنمون کنه حرم لبهای افسونگری را میطلبید که در شهوت سفر از لب و گردن به گوش و بنا گوش میل کند و دستان نیرومند و عصیانگری که تن داغو تبدارم به اوج لذت برساند
قطره ای از عرق با حرکت رو سطح صیقلی پوستم به سمت سینه های درشت وهوس انگیزم میلغزید و چون همیشه که در اوج نیاز،قرار میگرفتم پیش میرفت و با پیشرویش بیش از پیش تن شهوت زده ام را میسوزاند در ان لحظه ها بود که حتی
حس میکردم اگر سوتین ام رو قبل از برخورد قطره عرقم با ان از روی سینه های درشت ام پس بزنم این قطره تا نوک پستانم پیش،میرود و از نوک برجسته شده ی پستانم میچکه ! ذهنیت شهوت الودی که همیشه نیز،صورت واقعیت میافت و من که اکنون کاملا به حد اعلای تحریک نزدیک شده بودم
نباید میگذاشتم چنین میشد چون دران صورت هیچ تضمینی نبود که بی اختیار تموم شهوت و نیاز تحریک شده و هوس به گل نشسته ام رو در قالب یک جیغ یا فریاد که بیانگر اوج نیاز و منتهای هوس پاسخ داده نشده ام باشه از گلوم خارج نشه !
با حرکت و پیشروی قطره عرقم و سر خوردن رو سطح سینه چپم که کمی متورم تر از،سینه راستم است احساس کردم بخاطرغلیان نیازم و نیز تحریک شدید احساساتم دور نیست که به گریه بیفتم و هر لحظه با لغزیدن دانه عرق [که حس میکردم دارای سرنوشت ازپیش تعیین شده ایست] و قطعا به نوک سینه ام منتهی میشود ترشحات ام نیز که بر اثر شدت تحریکاتم [که البته بیشترشامل تحریکات ذهنی و تصورات ام میشدند تا تحریکات جسمی] مدتی بود کار را از،خیس کردن شورت مشکی ام که از جنس تور و ساتن بوده و نمایی فوق العاده سکسی به پاهای لخت و سفیدم میداد ،گذرانده بودندو عملا از،اون شورت خیس و لزج که مدام با کس داغم در تماس،بودعاملی جهت تحریک بیشتر م بوجود اورده بودند
ترشحاتم همزمان با تحریکات ذهنی افسار گسیخته ای که موقعیتش برایم پیش امده بود از کنارهای شورتم گذشته بر سطح داخلی رانهای صیغلی ام جاری شدند و اون ناحیه رو کاملا خیس،و لزج کرده بودند
با قدمهایی که بواسطه شدت تحریکم سست و لرزان شده بود به سمت پرده میرفتم هنوز،تصمیم قطعی نگرفته بودم که چیکار کنم اما چیزی که مسلم بود حالاکه تا اینجای این بازی جذاب وتحریک امیز،اومده بودم بهیچ وجه راضی نمیشدم با پایانی ابتدایی [مثلا مسعود رو از پشت پرده صدا کنم ] واینگونه به چندین ساعت دلهره و هوس لذتبخش پایان داده واز ادامه شیرینی که میتوانست داشته باشد نیز چشم پوشی کنم
به سه چهار،قدمی پرده رسیده بودم که ذهن خلاق و جنون هوس دارو ندارشونو یک کاسه کردن و من رو مجری الهامات شیطانیشون کردن
ادامه دارد

نوشته : زهره


👍 22
👎 2
7872 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

556321
2016-09-14 20:54:16 +0430 +0430

خانوم زهره
بعد از سلام و خسته نباشید میخوام بابت این ذهن خلاق و توانمندتون بهتون تبریک بگم
چینش استادانه وزیبای جملات و واژه ها برایم عجیب اشناست به گمانم قبلا هم از قلم شما خوانده ام
درود بر شما

0 ❤️

556344
2016-09-14 22:21:00 +0430 +0430

داستان داره یکنواخت میره جلو شاید من اینجوری حس میکنم در کل خوبه داستان لایک

0 ❤️

556347
2016-09-14 22:33:20 +0430 +0430
NA

اوووووووووووف …من تو این حالتا قرار گرفتم
واقعا محشره ! مرز مشترک هوس و جنون
مرسی عشقم واسه داستان گوگولیت .بوس

0 ❤️

556411
2016-09-15 11:01:41 +0430 +0430

شما مواظب باش خودتو حامله نکنی یه وقت :)))
این قسمت جالب نبود همش توصیف و تعریفایی بود که جذاب نیس برا خواننده تا این حد
میدونم میخواستین خواننده رو به خوندن قسمت بد ترغیب کنین ولی اگه توصیفات کامل تر و بیشتر ولی کوتاه تر از مکان و موقعیت مینوشتین بهتر بود

0 ❤️

556442
2016-09-15 18:24:44 +0430 +0430

زهره جون مرسی گلم
حس های زنونه رو خیلی خوب و دقیق به تصویر کشیدی واقعا متحیر شدم خیلی واقعی بود اخه…جدا به قدرت نویسندگیت ایمان اوردم خیلی خفن بود !

0 ❤️

556462
2016-09-15 21:12:48 +0430 +0430

الان منم جای این هرزه استرس گرفتم
خوب مینویسی تبریک

0 ❤️

556577
2016-09-16 13:49:56 +0430 +0430

عاااااالي بود

0 ❤️

557162
2016-09-19 22:11:30 +0430 +0430
NA

زهره جون …خیلی خوب و موثر نوشتی
چقدر خوشحالم که قلمت تو این مدت پله های ترقی رو چند تا یکی طی کرده وتبدیل شدی به یه نویسنده موفق .بهت افتخار میکنم عزیزم

0 ❤️

557919
2016-09-26 02:49:21 +0330 +0330

زهره خانوم گل …براووووووو
الحق که این قسمت از داستان دنباله دارت حسابی جا افتاده است و بازی هنرمندانه ات با واژه هاعالیه
بات تبریک میگم دوست من

0 ❤️

557920
2016-09-26 02:52:00 +0330 +0330

خوب بود …
مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرسی

0 ❤️

558155
2016-09-27 21:53:09 +0330 +0330

دروود بر زهره بانوی شیرین قلم

0 ❤️

558158
2016-09-27 21:56:33 +0330 +0330
NA

داستان جذابی نوشتی
فقط کاش قسمتای بعدی زو زودتر آپلود میکردی

0 ❤️

558159
2016-09-27 22:02:07 +0330 +0330
NA

بنظرم داستان زیاد کش پیدا کرده اگر خوب از عهده ی اداره کردن وقایع و شخصیتهای داستان براومدی…خوب بود لایک کردم موفق باشی

0 ❤️

558179
2016-09-27 23:06:42 +0330 +0330

خیلی غلو شده واحساسات بنظر من یکم غیر واڧعی میاد اونهم در رابطه ای که بنا به شرح قصه از عشق نشات نمیگیره و بر پایه هوس صرف بنا شده

0 ❤️

558848
2016-10-03 04:03:06 +0330 +0330

خوب بود زهره خانم
موفق باشی

0 ❤️

558849
2016-10-03 04:05:27 +0330 +0330

خوب بود منتظر قسمت بعدی اش هستم

0 ❤️

558850
2016-10-03 04:09:49 +0330 +0330

درووود بر نویسنده عزیز
فقط یه خانوم میتونه به این خوبی از عهده شرح احساسات یه خانوم بربیاد
لایکت میکنم هوارتا
بعدیشو زودتر اپ کن .میسی

0 ❤️

559246
2016-10-05 17:49:28 +0330 +0330

ممنون زهره جان
نوشته تان با احساس و زیبا بود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها