سلام مانی هستم ، تو زندگی همه اتفاقات غیر منتظره ای میوفته که انتظارشو نداری و در عین حالم توان جلوگیریشم نداری
اسم مامانم محبوبه ست ، مامانم ۳۹ سالشه ، موهاش مشکیه ولی همیشه بلوند میکنه ، قدش متوسطه با پوست سفید ، سینه هاش ۸۵ و باسنش هم تقریبا بزرگه
مامانم حس شوخ طبعی زیادی داره ولی از اونجایی که واسش اتفاقی بدی نیوفتاده و به قول خودمون سرش به سنگ نخورده بود ، این حس شوخ طبعی شو با همه داشت و یه جورایی با همه راحت بود
از فامیل گرفته تا غریبه و آشنا رو لبای همه لبخند میآورد با حرفاشو اصلا هم از کسی چیزی به دل نمیگرفت اگه جوابی هم ازشون میشنید
چند باری که با مامانم رفته بودم خرید و تجربشو داشتم میدونستم که این دفعه هم قراره کلی زبون بریزه و مخ فروشنده رو کار بگیره ، آخه مامانم تو زمان دانشجوییش خودش کار میکرده و میدونه که قیمت اجناس با کلی سود فروخته میشن و همیشه سر قیمت چونه میزنه و بیشترم براش جنبه سرگرمی داره.
یه روز که رفته بودیم برای مامانم مانتو بخریم ، بعد از کلی گشتن تو یه کوچه چشمش یه مانتو رو گرفت ، وارد مغازه که شدیم فروشنده با نگاه های هیزش به مامانم ازمون استقبال کرد ، مامانم مانتو رو نگاه کرد و منم رفتم ته مغازه که بشینم. مامانم بعد از چند دقیقه صحبت کردن با فروشنده ، مانتو رو خواست که پرو کنه و فروشنده هم گفت که اتاق پرو رو داخلش جنس پر کردیم چون تو انبار دیگه جا نداریم، اگه مایل هستین میتونید تو انبار مانتو رو تن بزنید ، مامانمم آروم به شوخی گفت تا حالا تو انبار کسی مانتومو در نیاوردم ، فروشنده هم با یه خنده ریز گفت خیالتون راحت اونجا کسی نیست میتونین راحت پرو کنین ، مامانمم گفت باشه و دوتایی رفتن که انبار به مامانم نشون بده ، وقتی رسیدن دم انباری مامانم به فروشنده گفت آقا لطفاً این پنکه رو از دم در بردارین ، بدنم یخ میکنه تا این مانتو شما رو تن بزنم (اون موقع تابستون بود و مامانم زیر مانتو فقط یه سوتین میپوشید، فروشنده هم گفت چشم الان برمیدارم و یه نگاهی به مامانم انداخت که قشنگ میشد فدای این بدنت بشم رو بخونی از چشمام ، مامانم رفت تو طولی نکشید که مانتو رو پوشید و اومد بیرون ، ولی رنگ مانتو چون مشکی بود و پارچشم نازک ، سفیدی سوتین مامانم معلوم بود ، فروشنده تا سینه های مامانمو دید لبخند ملیحی زد و مامانم فکر کرد که مانتو تو تنش بد وایساده و یکم خودشو مرتب کرد ، وقتی رفت جلوی آینه و سفیدی سوتینشو دید سریع به فروشنده نگا کرد و گفت بیشعور ، با این برم بیرون که سالم خونه نمیرسم ، فروشنده هم به شوخی گفت من ماشین دارم اگه خواستین در خدمتم و مامانمم با شیطونی جواب داد اگه این مانتو تنم بودم این حرفو میزدی؟ فاصله من با اونا تقریبا زیاد بود و فکر نمیکردن که من صداشونو بشنوم و علاوه براین هندزفریکه تو گوشم بود این اطمینانو بهشون داده بود که من سرم جای دیگه گرمه ، فروشنده هم به مامانم جواب داد شما با هر لباسی جذابی ، مامانمم سریع گفت پس این مانتو رو برام خوب حساب کن تا بازم بیام و اگه یه روز وسیله نداشتم منو برسونی، فروشنده که حسابی حشری شده بود سر قیمت با مامانم آروم آروم کنار اومد و آخرش مامانم مثل همیشه که عادت داره تیکه بندازه به همه یه تیکه درستم بارش کرد و گفت ، همیشه فروشنده ها میگن با خرید از ما لذت ببرید ولی این بار شما از خرید ما لذت بردین! فروشنده دیگه طاقت نیاورد و گفت اگه پسرت اینجا نبود میبردمت تو انبار میتونستی لذت ببری، مامانم یه لحظه جا خورد ولی از اونجایی که هیچ موقع کم نمیاورد و این دفعه هم تخفیف خوبی گرفته بود گفت ایشالا دفعه بعد میام و منو میکنی دعا تا دیگه اینجا نیام، عصر گرمی بود و فروشنده هم دیگه داشت دیوونه میشد و دوست داشت همونجا به سمت مامانم حمله ببره و به مامانم گفت ، شما دفعه بعد بیا من میکنمت از همه لحاظ ، مامانمم با یه لبخند که معنی به خیال خام باش ازش خداحافظی کرد و رفتیم . به حرفای مامانم عادت داشتم و میدونستم فقط از روی شوخیه و کمبود جنسی نداره . خونه که رفتیم و مانتو رو پوشید فهمیدیم که مانتو پایینش یه پارگی کوچیک داره ، مامانم گفت اشکالی نداره عوضش میکنم ، تو اونجا حواسم نبود ولی نگاه کلافه مامانم که میدونست برگشتن به اونجا و صحبت کردن دوباره با فروشنده حشری چقدر سخته رو از نگاهش خوندم . بهم گفت تو فردا ببر عوضش کن ولی طفره رفتم و باشگامو بهانه کردم ، بهم گفت باشه فردا خودم عصر میبرم عوض میکنم ، فردا ظهر بود که دیدم مامانم منتظره بابام ماشینو بیاره تا بره فروشگاه، به سرم زد منم باهاش برم ولی فکر حرف زدنای زیاد فروشنده با مامانم ، حوصلمو سر میبرد ، آماده شدم و رفتم سمت باشگاه و تو راه همش تصویر سکس فروشنده با مامانم به سرم میومد آخر طاقت نیاوردم و زنگ زدم ببینم بابام کجاست و جواب داد که خونست و مطمئنم شدم که مامانم الاناست که راه بیوفته ، یه اسنپ گرفتم به سمت مغازه طرف ، وقتی دم مغازه رسیدم دیدم برچسب بسته است رو گذاشته و کسی نیست ، منتظر وایسادم تا مامانم بیاد ۱۰دقیقه ای گذشت و به مامانم زنگ زدم و جواب نمیداد که یهویی دیدم ماشینمون یکم پایین تر پارکه و به خنگی خودم فحش دادم ، تو سرم هزارتا فکر اومد که مامانم الان تو چه وضعیه و چیکار داره میکنه ، یکم بیشتر منتظر وایسادم و خبری نشد ، به سمت مغازه رفتم و دیدم هیچکس تو نیست ولی تابلو بسته است رو در بود ، درو به امید اینکه بسته باشه و خودمو بخاطر تاخیر تو رسیدن فحش بدم یه تکون آروم دادم که در کمال ناباوری دیدم در بازه! خیلی آروم تو مغازه رفتم و اولین جایی که به فکرم اومد سمت انبار بود ، به در انبار که نزدیک شدم دیدم صدای حرف زدن آروم فروشنده با مامانم میومد که به مامانم میگفت : دیروز بهت گفتم میکنمت ولی باور نکردی حالا انقد میکنمت تا دیگه منو دست نندازی ، مامانم با لحن خواهشی بهش میگفت بخدا باهات شوخی کردم ، من شوهردارم ، بچه دارم ، تاحالا بهم دست نخورده ، فقط خواستم شوخی کنم ولی فروشنده حالیش نمیشد ، با صدای ناله مامانم فهمیدم که یه اتفاقی افتاد و مامانم سریع بعدش گفت تروخدا آروم باش ، دیگه طاقت نیاوردم و یواشکی داخل انبار و دید زدم که دیدم مامانم به حالت قمبل روی میز خوابیده و فروشنده هم فقط سوتین مامانمو در نیاورده و داره با ولع کون مامانمو گاز میگیره ، مامانم بازه خواهش میکرد ولی بعد از چند دقیقه که حسابی کص مامانمو خورد ، مامانم آروم شد و یواش یواش زمزمه میکرد که بکن ، زودتر بکن ، بکون توش سریع ، فروشنده که منتظر این لحظه بود سریع کیرشو در آورد و با یه تف تله اولو به کص مامانم زد ، مامانم یه نفس بلند کشید و بهش گفت بکن ، فروشنده دستای مامانمو از پشت گرفت و آروم به مامانم تلمبه میزد ، مامانم با خجالت و حشریت در لحظه بهش گفت سفت بکن ، فروشنده گفت جوون ، شوهر و بچه داری ولی ازم میخوای که سفت بهت تلمبه بزنم ، فروشنده سرعت تلمبه هاشو زیاد کرد و آه آه مامانم در اومد ، بعد از چند لحظه سریع مامانمو با دستاش بغل کرد و روی مامانم افتاد ، مامانم بهش گفت سینه هامو فشار نده دیوونه و فروشنده با تلمبه های محکمی که خودشو رو مامانم میکشید ، ناله های مامانمو در آورد ، موهای مامانمو کشید که براش ساک بزنه ولی مامانم بهش گفت که الان تو کصم بوده من نمیخورمش ، هرکاری کرد مامانم براش نخورد و بعد گفت باشه پس پاشو تا جرت بدم ، مامانم دوباره سمت میز رفت ولی فروشنده سریع مامانمو سمت نردبون برد و به پای مامانمو گرفت و گذاشت رو یکی از پایه های نردبون و یه بوس رو پاشنه پای مامانم زد، مامانم حشری شد و خودشو از پشت تو بغل فروشنده انداخت ولی فروشنده مامانمو سفت رو نرده بون گذاشت و گفت کصتو خیس کن مامانم دستشو تف زد و مالیدذبه کصش و فروشنده هم سریع جا داد تو مامانم ، مامانم خواست جیغ بزنه که با دست خیسش جلو دهنشو گرفت ، فروشنده مامانمو از پشت بغل کرد و سینه های مامانمو گرفت دو دستش و شروع کرد به تلمبه زدن ، انقد محکم تلمبه زد که آب مامانم مثل شیر اب تازه باز شده از لای پاهاش سرازیر شد و برای چند لحظه تو بغل فروشنده شروع به لرزیدن کرد ، فروشنده مامانمو محکم تر گرفت و تا ته به مامانم خودشو چسبوند ، مامانم دیگه صداش در نمیومد و فقط فهمیدم که مامانمو حامله کرده ، مامانم آروم رو نرده بون ولو شد و فروشنده هم مامانمو ول کرد، مامانم دستشو برد لای پاهاش و آب فروشنده که از کصش بیرون ریخته بود رو با دستش نگاه کرد و لبشو گاز گرفت انگار نمیخواست باور کنه که حامله شده ، فروشنده به مامانم گفت نگران نباش از قبل برات قرص گرفتم ، تو کشومه ، سریع لباساتو بپوش تا برات دستمال کاغذی بیارم و قرص بدم بهت ، من سریع به سمت در خروجی رفتم و در آروم باز کردم و از مغازه خارج شدم ، اسنپ گرفتم و تو راه به برق چشمای مامانم وقتی که سینه هاش تو دست فروشنده بود و کص دادن لذت میبرد فکر میکردم.
نوشته: امیر
یه چیزایی اضافه میکنید به داستان که یهو میشه مثه کولر گرفتن تو سرعت ۱۵۰ تا، خوب بود تا جایی که صحبت از حامله کردن و … شد. فانتزی یا واقعیت رو هم کاری نداریم بهش. اما تو فنتزیاتون چیزایی که قابل قبول واسه بقیه باشه بیارید نه هر چی که خودتون دوس دارید.
مادرتو داشت میکرد تو هم نشستی نگاه کردی🤦🤦🤦،سریع حامله شد؟؟؟ خدا شفات بده ،مریض بعدی لطفا
دوستان اینجا منظورم از حامله شدن ، ریخته شدن اسپرم فروشنده تو مامانم بود ، نه لقاح و تشکیل جنین! حتما انتظار داشتین چند دقیقه بعد زایمان هم رخ بده!
حامله کرد تو هم فهمیدی چقدر پسر فهیمی داره مامانت
آقای عزیز
شما نباید اینجا باشی. اینجا بالای ۱۸ ساله .
اگه میگن بالای ۱۸ نیاد ، نباید بیاد !
میدونی چرا ؟
چون برات ضرر داره .
فکر نکن زرنگی کردی و از همسنات جلو افتادی . نه عزیزم . برای اینکه تو سن کم آدم درست نمی دونه درست و غلط چیه !
به حرف من فکر کن و با بزرگترهایی که قبولشون داری مشورت کن !
موفق باشی .
گاهی اوقات تماشای گائیده شدن کس از گائیدن خود کس حال بیشتری به ادم میده
مگر خر کونتان میذاره که سعی دارید چهار کلام سرهم کنید وقت مردمو تلف کنید
سعی کن به کسی چیزی نگی و رازدار مادرت باشی
مادرت حق داره واس خودش گاهی تفریح کنه
واقعا همه اینا رو از لای در دیدی ، مخصوصا آب کس مادرت که مثل شیرآب میومد یا اینکه لبش و گاز گرفت و فهمید که حامله شده
مادرت کس بوده توخبر نداشتی.اگه روز قبل تو باهاش نبودی همون موقع کسه رو حلال میکرد…
یک زن اگه کرم نداشته باشه چرا باید با مرد غریبه شوخی آنچنانی بکنه که آخرش کار به اینجا بکشه…بعدشم ننت داشت کس میداد ایستادی تماشا؟؟؟
چرا شماها وقتی میبینید دارن ناموستونو میکنن میشینید نگاه میکنید؟ خب برید دهن طرف رو بگایید.ماشاالله با غیرت کم نداریم توی این مرز و بوم.اگه با غیرتامون اینان،خدا به داد بی غیرتامون برسه🤦👐
بابا خوش غیرت خودتم یکی میدادی به فروشنده با مامان جونت دوتایی حال میکردین
بی غیرت خاککک. اگر من بودم سرش رو از تنش جدا میکردم مینداختم جلوی در خاتم انبیا. برای همینه که دین اسلام رعایت حجاب رو اجباری کرده اگر مادرت چادر داشت هیچ وقت چنین اتفاقاتی نمی افتاد واست متاسفم 👿
چقدر خوبه که روشنفکری و میذاری مادره خوشگلت لذت ببره عالیه متم خودتم کسی اگه اینجوری بود بیاد تلگرام با هم چت کنیم poorya_ja
قشنگ بود