ورود من و پریسا به سکس

1393/09/11

من تو یکی از شهرای کوچک استان کرمان به دنیا اومدم و بزرگ شدم یه بچه درس خون بودم و دانشگاه کرمان قبول شدم دوران دانشجویی و سربازیم رو کرمان بودم و تو این مدت با 18 تا خانم رابطه سکسی داشتم ولی داستان اینکه چطور یه بچه مثبت درس خون و خجالتی که هم خودش و هم خانوادش اهل نماز و روزه بودن کارش به اینجا میرسه شنیدنیه میخوام اینو بخونید و تو نظراتتون بگین کی مقصره (مقصر که نه …)

ماجرا از اونجایی شروع شد که یه روز که رفته بودم ترمینال برم کرمان پریسا هم با مامانش اومده بودن که با هم سلام علیک و احوال پرسی کردیم . پریسا دختر همسایمون بود پدرش چند سال پیش فوت کرده بود و به همین خاطر کمی افسرده بود من با برادراش رفیق بودم و زیاد خونشون رفته بودم. ولی به پریسا همیشه به چشم خواهر خودم نگاه کرده بودم هرچی باشه رفیق برادراش بودم و اصلا اهل نامردی نبودم (البته اونوقتا) خلاصه سوار اتوبوس شدیم و رسیدیم کرمان وقتی پیاده شدیم هوا کم کم داشت تاریک می شد دیدم پریسا یک ساک سنگین برداشته و داره با سختی میکشه و میبره رفتم سمتش و گفتم بذارید کمک کنم اونم یک کم ناز آورد ولی قبول کرد رفتیم کنار خیابون منتظر تاکسی بودیم پریسا کمی جلوتر وایساده بود آخه اون دانشگاه آزاد می رفت و مسیرمون یکی نبود که یک دفعه یه ماشین که دو تا جوون جلوش نشسته بودن کنار پریسا وایسادن و داشتن یه چیزایی میگفتن پریسا هم بهشون محل نمیداد دیدم باید یه کاری بکنم رفتم سمت ماشین و گفتم با خانوم چکار دارید که یارو برگشت یه حرف خیلی بد به من زد (بهم گفت کونی) منم از کوره دررفتم و محکم کوبیدم تو دهنش راستش اصلا بلد نبودم فحش بدم آقا چشمتون روز بد نبینه دوتاشون پیاده شدن و ریختن سرم ولی خوشبختانه یه مغازه دار و یک ماشین عبوری وایسادن و به دادم رسیدن بیچاره پریسا کلی ترسیده بود و مرتب می گفت چیزیتون نشده، بلاخره اونایی که کمکم کرده بودن وقتی پرسیدن با هم چکاره اید و چیزای دیگه به من گفتن بهتره باهاش بری منم قبول کردم که برسونمش پریسا خوابگاه نداشت و نزدیکیای دانشگاه خونه گرفته بود.

وقتی رسیدیم خونشون کلی اصرار کرد که برم تو ولی من خجالتی، میکشتنم هم تو خونه دخترا نمیرفتم خلاصه خداحافظی کردم و رفتم. همون روزا مامانم زنگ زد خوابگاه که ماجرا چی بوده نگو پریسا به مامانش بگه و مامان اون به مامان من و … خلاصه مامان پریسا کلی تشکر کرده بود . یه روز جمعه که تو خوابگاه بودم پیجم کردن وقتی رفتم دم نگهبانی دیدم پریسا با یکی از دوستاشه و هرکدوم یه ظرف دستشونه نگو برام ناهار آورده بودن پریسا بهم گفت اونشب اینقدر بد بود که نتونستم ازتون تشکرکنم ظرف غذا رو بهم داد و گفت دست پختم خیلی تعریفی نیست ببخشید. منم از خجالت مردم. خلاصه عصر اونروز ظرفا رو بردم پس بدم که با تعارف پریسا رفتم بالا، خونشون یک سوییت با یک اتاق خواب بود دوتا هم خونه ای داشت که یکیشون دختر عمه ش بود هر سه تا چادر پوشیده بودن ولی کاملا معلوم بود زیر پادرها چه خبره رنگ تیشرتها و زیر شلواریها، اندازه آستینها و چاک جلو چادرا که کنار می رفت و گردن وسایز سینه ها دیده میشد باعث شده بود راست کنم و بد جوری خجالت بکشم بلاخره بعد از خوردن شیرینی و چای و یه کم صحبت های رسمی خداحافظی کردم و رفتم ولی قبل از رفتن به پیشنهاد اونا شمارمون رو به هم دادیم (اینو بگم که هیچ کدوم موبایل نداشتیم و شماره خونه و خوابگاه بود)

شب که رفتم خوابگاه رفتم حموم و جلق زدم چند تا فیلم سوپر تو خوابگاه با بچه ها دیده بودیم و خودمو با یکی یکی اونا جای صحنه های فیلم میذاشتم. از اون به بعد یه مدتی با پریسا تلفنی حرف می زدیم و بعدش قرار پارک گذاشتیم کم کم قرارامون هرروزه شد و تو این مدت پریسا بهم تعریف کرد که با رفتن باباش چطور برادراش بهش زور می گفتن و کلا دوره سختی داشته و الان که با من صحبت میکنه آرامش داره به قدری با هم صمیمی شده بودیم که وقتی تعریف میکرد دستامون تو دست هم بود و بعضی وقتا که گریه اش می گرفت سرش رو روی سینه و شونه من میگذاشت راستش تصور ازدواج کردن با پریسا رو نمی کردم نمیدونم چرا ولی اصلا به درد هم نمی خوردیم ولی اصلا فکر سکس باهاش نداشتم درسته که وقتی خوابگاه میرفتم بعضی وقتا به یادش دستم میرفت تو شورتم و … ولی وقتی باهاش بودم اصلا به این فکرا نبودم. تا اینکه یه روز که سرش رو شونم بود دستم رو بردم دور گردنش و یه کم نازش کردم توچشام نگاه کرد و یه لبخند زد این منو بدجوری تحریک کرد و نتونستم جلو خودمو بگیرمو بوسیدمش بهم چیزی نگفت منم ادامه دادم ولی یه دفعه گفت دیگه بسه خواهش میکنم نکن . منم ازش عذر خواهی کردم ولی از اون به بعد تو قرارامون همیشه دنبال جاهای خلوت برای به هم چسبیدن و بوس کردن می گشتیم اون ازاینکه لباش رو بخورم خوشش میومد منم از اینکه اون گردنم رو ببوسه دیگه جوری شده بود که وقتی کیرم رو بهش میمالیدم نه تنها خودش رو کنار نمیکشید که اونم خودش رو به من می چسبوند. یک روز که با پریسا تو پارک بودیم بهم گفت این هفته پنج شنبه و جمعه دوستاش میرن خونه و اون تنهاست ازم خواست برم پیشش منم که از خدام بود ولی توی دلم گفتم نکنه بیچاره فک کنه میخوام باهاش ازدواج کنم و بعد از مرگ پدرش منم بهش یه ضربه روحی بد بزنم. به همین خاطر تصمیم گرفتم وقتی پیشش رفتم اینو بهش بگم . خلاصه عصر پنج شنبه شد یه سری خوراکی و خرت و پرت خریدم و رفتم خونشون در رو باز کرد و رفتم بالا در سوییت رو که باز کردم با چادر جلو در وایساده بود که بی مقدمه پریدیم تو بغل هم و شروع کردیم به لب گرفتن بعدش یادمون اومد که در رو نبستیم برگشتم در رو بستم و ادامه دادیم خندیدم و بهش گفتم این چادرت منو کشته که چادرش رو برداشت یه تیشرت سفید آستین کوتاه با یک شلوارک قرمز پوشیده بود از یقه تیشرتش خط سینش یه کم معلوم بود و شلوارکش بد جوری فرم کس و کونش رو نشون میداد هیکلش بد نبود قدش تا شونه های من بود سینه هاش متوسط و کونش نسبتا قلمبه معلوم بود که تازه حموم کرده بود دوباره بهش چسبیدم و اینبار دستام رو بردم پشت سرش و کردم زیر تیشرتش کلی تلاش کردم بند سوتینش رو باز کنم که نتونستم ولی یه فکر دیگه زد به سرم دستام رو بردم پایین و کردم تو شلوارش پریسا دستام رو گرفت و گفت الان نه گفتم چرا گفت راستش خجالت میکشم بذار فقط ببوسیم اینجا یادم اومد که چی میخواستم بهش بگم. من گفتم ببین پریسا من اصلا فکر ازدواج نیستم و با این رابطه ای که با هم داریم نمیتونیم زندگی مشترک موفقی داشته باشیم میفهمی که اونم گفت منم اصلا فکر ازدواج نیستم فقط میخوام با این کارا فکرم آزاد باشه راستش ازوقتی منو بغل میکنی و میبوسی آرامش پیدا میکنم و دیگه فکر خاطرات گذشتم اذیتم نمیکنه و دوباره دردل ها شروع شد کیر من که داشت شلوارم رو پاره می کرد کامل خوابیده بود بعدش پریسا پاشد رفت تو آشپزخونه که وقتی دوباره از پشت کونش رو دیدم راست کردم دنبالش رفتم و اینبار از عقب بهش چسبیدم و دستام رو این بار از جلوش بردم زیر تیشرتش و شروع کردم به بازی کردن با ممه هاش از روی سوتین وقتی دستم رو به سختی بردم زیر سوتینش کنترلم رو از دست دادم و آبم اومد با خجالت خودمو کشیدم کنار و دستم رو گرفتم جلو شلوارم که کاملا خیس بود و پشت شلوار پریسا هم یه دایره خیس درست شده بود برگشت بهم گفت چی شد گفتم ابم اومد گفت یعنی چه؟ گفتم واقعا نمیدونی گفت چرا یه چیزایی شنیدم ولی چرا اینقدر زود خلاصه رفت تو اتاق که شلوارش رو عوض کنه منم یواشکی پشت سرش رفتم تا از لای در دید بزنم که گفت میشه در رو ببندی خجالت میکشم منم به حرفش گوش دادم و درو بستم اینبار با یه شلوار نازک و چسبون با رنگ سفید اومد بیرون (الان میدونم که به این شلوارا میگن ساپورت) و تو دستش یه شرت و شلوار دخترونه بود که داد بهم و گفت بگی بپوش با اونا که نمیتونی جایی بشینی ازش گرفتم و رفتم تو اتاق شرت و شلوار خودم رو درآوردم ولی پوشیدن شرت دخترونه خیلی سخت بود خلاصه همونطور که تو فکر پوشیدنش بودم دیدم شیطون داره از لای در منو دید میزنه سریع کیرم رو زیر شرت قایم کردم و گفتم خیلی نامردی بعد شلواره رو پوشیدم و اومدم بیرون بهش گفتم که خجالت میکشی ها گفت آره منم فوری دست بردم شلوار و شورتش رو با هم کشیدم پایین یه جیغ وحشتناک کشید و فوری برگشت و دوید سمت آشپزخونه و درهمون حال شلوارش رو کشید بالا برای یه لحظه کس و بعدش هم کونش رو دیدم راستش یه خورده مو زیاد داشت روی پاهاش هم مو داشت. بعدش دستش رو گرفته بود جلو دهنش و نمیدونم چرا مث دیونه ها میخندید منم زدم زیر خنده و رفتم پیشش نشستم دوباره بساط بوس رو راه انداختیم ولی شرت زنونه بدجوری داشت اذیتم می کرد دست بردم تو شلوارم و از کنار شرت کیرم رو اوردم بیرون و بهش گفتم چیه کیره این حرفا حالیش نیست. گفت دوباره لباسام رو کثیف نکنی نمیتونی جلوش رو بگیری؟ گفتم فکر نکنم بشه ولی یه بار آبم اومده به این زودیا خبری نیست. دوباره دست بردم و به هر زحمتی که بود هرچند پریسا مخالفت میکرد ولی تیشرتشو درآوردم اولین بار بود که سوتین یه زن رومیدیدم دست کردم لای سینه هاش و گفتم مامان من میشی، گفت نه، گفتم خیلی گشنمه میشه شیرم بدی مامان ، دست بردم بند سوتین رو باز کنم که بازهم مقاومت میکرد من هم که اصلا نمیدونستم سوتین چطور باز میشه بلاخره یاد گرفتم و بازش کردم دستاش رو از روی سینه هاش بر نمیداشت و من میخواستم به زور دستاش رو بزنم کنار که با خنده گفت باشه یه کم صبر کن و دستاشو برداشت گفت بیا منم مث قحطی زده ها خودم رو انداختم روش خوابوندمش رو زمین و شروع کردم به خوردن سینه هاش معلوم بود خوشش میاد خواستم دست ببرم تو شرتش که بازهم نگذاشت ولی به اینکه از روی شلوار کسش رو نوازش کنم مخالفت نکرد. بعد از اینکه حسابی از سینه هاش خوردم بهش گفتم شلوارتو در میاری که بلافاصله گفت نه گفتم ببین ما یه کار خیلی بدی شروع کردیم که آخرش میتونه خیلی خطرناک باشه ولی وقتی تو منو دعوت میکنی بیام پیشت و تو خونه تنها باشیم باید فکر اینجاش رو هم میکردی اوم گفت من حتی نمیخواستم تا این حد هم جلوت لخت بشم فقط میخواستم همون کارای بیرون رو تو خونه با خیال راحت انجام بدیم گفتم اصلا امکان نداره چون من نمیتونم جلو خودم رو بگیرم یعنی هیچ مردی نمیتونه الان هم باید ارضا بشم هرجوری که باشه اونم جواب داد فکر اون کار رو نکن که اصلا امکان نداره گفتم کدوم کار؟ گفت تو که اصلا نمیتونی خودت رو کنترل کنی کاندوم هم که نداریم هیچ کدوم از ما هم که تجربه این کارا رو نداریم تازه منم یه دخترم و میخوام دختر بمونم. گفتم باور کن من هم اصلا فکر از بین بردن دختری تو نیستم تازه خودم بیشتر از تو از این کار میترسم ولی خیلی کارای دیگه هست که میشه کرد حتما که نباید توش بکنم گفت مثلا چکار گفتم مثلا اینکه من کیرم رو بدارم لا پای تو گفت اینجوری برا من فایده ای داره؟ گفتم خب امتحان میکنیم شلوارامون رو در آوردیم سعی میکردم کیرم رو زیر شرت قایم کنم که فایده نداشت ولی دستم رو از روش بر نمی داشتم الان پریسا فقط با یه شرت صورتی جلو من وایساده بود و هر دوتامون خجالت میکشیدیم از چیزامون پرده برداری کنیم خلاصه من شرتو در آوردم و پریسا گفت چقدر بزرگتر شد یادم اومد که از لای در منو دید زده گفتم اوندفعه که درست ندیدم بذار ببینم مال تو هم عوض شده؟ دستش دو طرف شورتش بود و فقط میخندید گفتم زود باش و خواستم شرتشو دربیارم که گفت باشه باشه الان در میارم ولی باز هم خندید خوابوندمش رو زمین و به زور شرت رو از پاش در آوردم راستش تا آونروز فقط کس دختربچه های دوسه ساله رو دیده بودم و از اینکه میدیدم یه چیز قهوه ای از لای کسش زده بیرون تعجب کردم یه کم با انگشت کشیدم روی درزش و از هم بازش کردم و شروع کرم به بازی کردن باهاش توش خیس خیس بود بهم گفت همین کارو ادامه بده و بعد از چند دقیقه گفت دیگه بسه حالا همون کاری که گفتی بکن راستش رو بخواین من خیلی زود تحریک میشدم و آبم میومد اینو همون شب فهمیدم. پاهاش رو آوردم کنارهم و یه کم لیس زدم تا خیس باشه بعدش هم کیرم رو گذاشتم لای پاهاش و خوابیدم روش لبهام رو گذاشتم رو لباش و شروع کردم به بالا و پایین کردن کیرم بعد از حدود 20 دقیقه آبم اومد پریسا هم گفت اییه (یعنی بدش اومد) برای یک ساعتی تعطیلش کردیم و یه کمی حرف زدیم، شام خوردیم و تصمیم گرفتیم بخوابیم، تصمیم گرفتیم دوتایی لخت بشیم و بریم زیر یه رخت خواب وقتی رفتیم زیر رخت خواب محکم چسبیدم بهش و کیرم رو گذاشتم لای پاهاش بعدش با دستم کیرم رو مالوندم رو درز کسش اونم مرتب گردن منو میبوسید همین کار رو اینقدر ادامه دادم که آبش اومد سینه هاش بالا و پایین میشد و کسش هم یه کم داغ شد منم برای اینکه بیشتر لذت ببره با دستم سینه هاش رو میمالوندم و ازش لب میگرفتم پریسا که خیلی بیحال شده بود پشتش رو کرد به من و گفت میخوام بخوابم منم خودمو چسبوندم بهش، کیرم رو گذاشتم لای کونش یه دستم زیر سرش بود و بادست دیگم سینه هاش رو گرفته بودم و شروع کردم به عقب جلو کردن کیرم آب کسش حسابی لای پاهاش رو خیس کرده بود و هرموقع میدیدم داره خشک میشه با دستم بهش تف میزدم تو همون حال خوابم برد ولی چند بار بیدار شدم و ادامه دادم تا دوباره خوابم میبرد بالاخره آبم اومد شل و ول شدم و خوابم برد. وقتی بیدار شدم دیدم پریسا نیست از اتاق که بیرون اومدم دیدم تو حمومه در زدم در رو وا کرد منم رفتم تو موهاش که خیس شده بود بلند تر بود و تقریبا تا وسط کمرش رسیده بود و بدن خیسش بدجوری تحریکم کرد دوباره کیرم راست راست شد و چسبیدم بهش اول بوس بعدش انگشت لای کس و بعدش حسابی به کیرم و لای پاهاش کف صابون زدم و شروع کردم این خیلی کیف داشت ولی لامصب مگه ابم میومد؟ خوابوندمش کف حموم و ادامه دادم نزدیک یک ساعت و نیم طول کشید خیلی اعصابش خورد شده بود ولی تحمل کرد مرتب وایساده و خوابیده امتحان میکردیم لای سینه هاش هم گذاشتم (اینو توفیلما دیده بودم) تا بالاخره آبم اومد ولی دوتاچیکه بیشتر نبود و تخمام بدجوری درد گرفته بود وقتی از حموم بیرون اومدیم تازه یادم افتاد که شرت و شلوارم کثیفه اونارو شستیم و از بالکن آویزون کردیم دوستاش بعد از ظهر میومدن و من باید میرفتم خلاصه بعد از ناهار خداحافظی و بوس و رفتم. چند روز بعد تو پارک قرار داشتیم که پریسا گفت صبح دوشنبه کلاس داری؟ گفتم چرا؟ گفت هم خونه ای هام کلاس دارن و تا ظهر نمیان خونه اگه بخوای سر کلاس غیبت میکنم تا بیای پیشم منم که از خدام بود دوشنبه صبح غیبت کردم و رفتم پیشش و … دوشنبه سوم یا چهارم بود که پریسا یه بسته کاندوم بهم نشون داد، گفتم یعنی بزنیم به سیم آخر؟ گفت دیگه از بس انگشت کردم خسته شدم هر وقت لا پام میذاری بدجوری تحریک میشم دفعه قبل چند بار میخواستم بگم بکن توش هرچی میخواد بشه ولی تحمل کردم. خلاصه از اونجایی که شیرفلکه بنده شل بود شروع کردم به خوردن سینه هاش و لاپایی گذاشتم تا پنج دقیقه ای آبم بیاد بعد تمیزش کردم راستش کردم و کاندوم کشیدم روش پریسا دراز کشید و پاهاش رو داد بالا با یه دستم لبه های کسش رو از هم باز کردم و با دست دیگه کیرم رو گذاشتم دم سوراخش و فشاردادم یه کم که رفت تو داد زد ولی توجه نکردم و بیشتر فشاردادم خیلی تنگ بود و احساس میکردم نفوذ بهش غیر ممکنه پریسا هم دستشو گذاشته بود روی چشماش و دندوناش رو به هم فشار میداد شروع کردم به عقب جلو کردن البته فقط یک سوم کیرم میرفت تو حتی کمتر ولی خیلی کیف داشت پریسا هم فقط ناله میکرد همونطورکه عقب جلو میکردم کم کم بیشتر فرو کردم هرچی بیشتر میرفت تو داغ تر و تنگ تر میشد و انگار کیرم رو به زور میفرستاد بیرون پریسا هم بدجوری از درد به خودش میپیچید ولی انگار لذتی داشت که دلش میخواست ادامه داشته باشه دیگه کاملا خودم رو انداخته بودم روش و کیرم رو تاآخر فرو میکردم و درمی‌اوردم همین طور تندتر و تندترش کردم که داد پریسا دراومد و گفت یه کم استراحت بده وقتی پاشدم و کیرم رو دراوردم دیدم کلی خون ازش اومده و کیر منم پر خون بود پاشد رفت تو دسشویی و خودش رو شست و اومد بیرون منم رفتم شستم کاندوم رو دور انداختم و یه جدید کشیدم پریسا دراز کشید پاهاش رو داد بالا و گفت ادامه بده گفتم دردت نمیاد؟ گفت بیا کارت رو بکن رفتم سمتش یه کم سینه هاش رو خوردم و بعدش لب گرفتم وکیرم رو گذاشتم دم کسش که حسابی خیس بود و فشار دادم بازم با یه ناله از پریسا کیر من اینبار راحت تر رفت تو و شروع کردم به تلمبه زدن تازه یادم افتاد که وضعیت های دیگه ای هم هست بلند شدم و گفتم باید تغییر وضعیت بدیم بهش گفتم رو زانواش بشینه و دستاش رو بذاره زمین منم رفتم پشتش و کیرم رو کردم توکسش و شروع کردم به تلمبه بعد از چند دقیقه پریسا گفت برگردیم وضعیت قبلی، دراز کشید و منم روش افتادم دستام رو از زیر کمرش رد کردم اونم دست انداخته بود دور گردن من و پاهاش رو دور پاهام حلقه کرده بود، مرتب نفس نفس میزدیم و من با یه آهنگ ملایم تلمبه میزدم یه لحظه دیدم بدنش شروع کرد به لرزیدن و کسش داغ تر شد منم تلمبه زدن رو سریع کردم آبم داشت میومد ولی هرجور بود نگه اش داشتم پریسا چشماش رو بسته بود و داشت نفس نفس میزد منم بدنم خیس عرق بود و دیگه تحملم تموم شد و خودم رو شل کردم آبم آومد و همونجور ولوشدم روش چند تا لب حسابی از هم گرفتیم و کیر من شل و ول بیحال سر خورد بیرون بازم کسش خونی بود ولی معلوم بود حسابی کیف کرده . دیگه تو عمرم چنین سکسی رو تجربه نکردم. توی اون ترم چند جلسه سکس دیگه هم داشتیم و برای ترم بعدی که ترم ششم من بود برنامه ریزی کردیم که صبح های سه شنبه هیچ کدوم درس برنداشتیم و هم خونه ای هاش کلاس داشتن و قرار سه شنبه ها به جا بود کلی حرفه ای شده بودیم ومعمولا سکسمون دو سه ساعت طول میکشید البته من دوبار ارضا میشدم. یه روز که با هم بدجوری مشغول بودیم صدای در اومد و تا اومدیم خودمون رو جمع و جور کنیم دیدیم ملیحه (هم خونه ای پریسا) دم در اتاق ظاهر شد، ما دوتا لخت لخت بودیم و دودستی اونجاهامون رو گرفته بودیم و هرسه تا خشکمون زده بود ملیحه خجالت کشید و رفت کنار منم سریع لباساما پوشیدم و زدم بیرون. ملیحه هم شهریمون بود و با خواهرم دوست بود فکر اینکه خونواده ما از این ماجرا بو ببره بد جوری مشغولم کرده بود. بعد از ظهر به پریسا زنگ زدم، گفت کلاسش تشکیل نشده اونم برگشته خونه کلی باهاش صحبت کرده و حتی خیلی گریه کرده و اونم قول داده به کسی چیزی نگه دو هفته با هم کاری نداشتیم تا اینکه یه روز پریسا به خوابگاه زنگ زد و گفت که سه شنبه برم پیشش وقتی رفتم خیلی تعجب کردم چون ملیحه با لباس زیر وسط هال وایساده بود ماجرای سکس با ملیحه باشه برای خاطره بعدی ولی هنوز به آخر ترم نریسده بود که مژگان (نفر سوم اون خونه) رو هم آوردن تو راه بقیه اون ترم همش برام خاطره سکسی با این سه نفر بود تابستون اون سال خیلی برام سخت گذشت و برای اول مهر کلی برنامه ریزی داشتم و لحظه شماری میکردم که تابستون زودتر تموم بشه دو ترم آخر بهترین سال زندگی من بود یه خونه با سه تا دختر باحال که فقط مال خودم بودن و هر وقت دلم می خواست (یعنی کیرم راست میشد) میرفتم پیششون و یه شب رویایی رو باهاشون داشتم اون سال درس من تموم شد و دوباره یه تابستون بد، مهر که برای کارای فارغ التحصیلی میرفتم بازم میرفتم پیششون و اونا هم با آغوش باز ازم استقبال میکردن ولی خب اینها هم گذشت و من اعزام شدم برای سربازی بعد از دوره آموزشی کاری کردم که خدمتم کرمان باشه ولی دخترا ترم آخرشون بود و میخواستن خونه رو تحویل بدن و دیگه باید از هم جدا میشدیم البته بعد از آخرین امتحانشون یه مراسم خداحافظی هم برگزار کردیم. و شب بعد از خداحافظی پریسا و ملیحه رفتن و من آخرین شب سکسی تو اون خونه رو با مژگان بودم وقتی با هم درد دل میکردیم گفت هرسه تاشون خواستگار دارن و تا چند وقت دیگه ازدواج میکنن به من هم گفت که بهتره ازدواج کنم. منم گفتم منظورت این نیست که یکی از شما رو بگیرم اونم گفت ما هرگز حاظر نمیشیم تو دیگه به درد هیچ کدوم از ما نمیخوری. آخه یه زن نباید چیزی در مورد گذشته سکسی شوهرش بدونه. من گفتم ولی من بدون سکس چکار کنم که اون گفت میتونه یه کاری برام بکنه بعدش مژگان منو به یه دختر به نام نجمه معرفی کرد و اون منو برد به یه خونه این خونه چهارتا اتاق داشت و دوتا دختر فراری توش زندگی میکردن اونا خونه رو نظافت و نگهداری میکردن و کسایی که عضو بودن بهشون کرایه میدادن اعضای خونه بابت سکس خصوصی و شرکت تو سکس پارتی اونجا جمع میشدن و چندتاییشون اینقدر پولدار بودن که کل هزینه های پارتی رو میدادن حدود یک سال من یکی از اعضای خونه بودم و تو این مدت با 15 نفر سکس داشتم ولی از لحاظ روحی اوضاع خوبی نداشتم. چون سال قبل من تو یه بهشت بودم سه تا کس ترگل که اختصاصی خودم بودن ولی الان با یه مشت حیوون که خودم هم داشتم یکی از اونا میشدم می چرخیدم و هیچ حرفی از احساس و عاطفه بینشون نبود فقط مهم این بود که مثل حیوونا خودشون رو تخلیه کنن توی اون اعضا دو تا خانوم بودن که با شوهراشون میومدن و اون شوهرای کونیشون از اینکه چند نفر بریزن سر زنشون و حسابی به قول خودشون جرش بدن لذت میبردن حتی بعضی بچه ها رو با خودشون میبردن خونه شون تا موقع سکس همراهیشون کنن وقتی اینا رو میدیدم با خودم میگفتم یعنی آینده منم اینه؟ تا اینکه یه شب که یه سکس پارتی مفصل داشتن و همه جمع بودن اطلاعات ریخت تو خونه و همه رو گرفت البته اون شب من سر پست بودم ونرفتم، شاید خدا میخواست کمکم کنه یا شاید هم رحمش به پدر و مادرم اومده بود که اگه میشنیدن پسر دسته گل تحصیل کرده شون اینجور تو فامیل سر افکندشون کرده از غصه دق میکردن. دیگه چسبیدم به کار و بعد از مدتی کار تو این شرکت و اون شرکت سربازیم تموم شد و تو یه اداره تو یه شهر دیگه استخدام شدم و سال بعدش هم ازدواج کردم دیگه اون سه تا رو اصلا ندیدم و امیدوارم گذشته من دیگه هیچ وقت برملا نشه و الان میفهمم یه همسر مهربون و پاک (که بهترینش رو خودم دارم) وقتی عاشق هم باشید چه تکیه گاه بزرگیه و چقدر میتونه به آدم آرامش بده والان به خوبی فرق شهوت، سکس، احساس و عشق رو درک میکنم.

نوشته: ؟


👍 0
👎 0
47605 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

445874
2014-12-02 14:05:16 +0330 +0330
NA

الان مثلا خجالتی بودی؟؟ sad

0 ❤️

445875
2015-02-23 17:28:03 +0330 +0330
NA

عالی …رومانتیک…جونی …همه چیز داشت…یاد دانشگاه خودم افتادم مرسی

0 ❤️