وصال شیرین

1393/05/10

با سلام خدمت دوستان عزیز
خاطره ای که میخام براتون تعریف کنم بهترین اتفاق زندگی من بود که به دو سال پیش برمیگرده
من شروین اونوقت 25 ساله دانشجو ارشد دانشگاه تهران بودم خودم اهل کرمانشاه هستم من از همون اول خابگاه نرفتم بابام یک واحد از آپارتمان عمم که استاد دانشگاه بود برام اجاره کرد عمم مطلقه تنها زندگی میکرد وضع مالیش هم خوب بود یه پسر همسن من داشت که آمریکا درس میخوند دخترش هم یک سالی میشد به بهانه ی درس خوندن رفته بود پیش سیاوش
داستان از اونجایی شرو شد که یک روز که من داشتم از باشگا میومدم کاراته میرفتم به صورت حرفه ای و اونروز هم سر کل گذاشتن با بچه های باشگا اسکات سنگینی رفتم که به زور میتونستم راه برم ولی برای برگشت به حالت اولیه تا دم خونه رو پیاده به زور اومدم واحد من طبقه سوم بود و میدونستم آسانسور هم خرابه تصمیم گرفتم دم خونه بشینم یه استراحتی بکنم که دیدم یه دختره قدبلند چادری که غرور و اعتماد به نفس از چهرش میبارید اومد سمت آپارتمان ما یه جعبه شیرینی هم دستش بود دم در که رسید من خواستم بلند شم که تعادلم به هم خورد اون ناخودآگاه دستاشو به کمرم گرفت و سلام کرد من هم جوابشو دادم و معذرت خواهی کردم
مریم :اتفاقی افتاده خدایی ناکرده
نه چیز مهمی نیست الان از باشگا اومدم یه خورده خستم
مریم :آدم که اینجوری خسته نمیشه این چه جور باشگا رفتنیه
جوابی نداشتم فقط تو چشماش نگا میکردم مهو زیباییش بودم
که گفت از دست شما پسرا همه کاراتون یه جوریه
تو همون لحظه زنگ واحد عمم رو زد من که با تعجب داشتم نگاش میکردم گفت من از دانشجوای خانم دکتر هستم برا کار پایان نامم اومدم
جلوتر از من را افتاد هر پله رو که میرفت برمیگشت و وضعیت من رو نگا میکرد منتظر میموند من هم برسم بهش
دم واحد عمه طبقه دوم که رسیدیم عمه در رو باز کرد سلام که کرد عمه جوابشو که داد برگشت که با من خداحافظی کنه که عمه متوجه من شد یه نگاه سردی به من انداخت من هم سلام کردم باز هم یک جواب سرد اصلا نمیتونستم بفهمم عمه چرا اینجور شده که مریم برگشت و گفت آقا شروین حالشون بد بود من کمک کردم با هم اومدیم بالا ناگهان عمم مهربانتر شد و اومد جلو دست من رو گرفت و گفت چی شده پسر تو امانتی دست من داشت دهنم رو بو میکشید فکر میکرد مشروب خوردم
مریم که خیلی زیرک بود وسط کار عمه گفت خانم دکتر باشگا بوده پاهاش اذیتش میکنه
با اصرار عمه تو رفتم چندتا قرص برام آورد داستانو که تعریف کردم مریم کلی خندید و چندتا حرکت رو برا رفع کوفتگی پیشنهاد کرد خودش هم با تبهر خاصی انجام میداد که عمم برگشت گفت مریم هم باشگا میره خودش گفت که از 8سالگی تکواندو رفته
دقیقا همون زنی بود که من همیشه آرزوشو داشتم قدبلند خوشکل ورزشکار
عمم که دید با هم گرم گرفتیم شروع کرد راجع به درس و پایان نامه صحبت کردن و به من هم گفت برو بالا به درس و مشقت برس
من هم گوشیم رو جا گذاشتم و اومدم با گوشی خونه به دوستم زنگ زدم که یه زنگ به گوشی من بزنه میدونستم که عمم گوشی رو میده مریم بالا بیاره حدود نیم ساعتی از زنگ من به دوستم گذشت که آروم در زدن من هم میدونستم خودشه در رو باز کردم خیلی خوشکل و ناز شده بود یه شلوار راحتی با تیشرت آبی و یه روسری شالی قرمز کل حجابش بود چشم چرونی های من شرو شد مریم هم که فقط لبخند میزد گفت گوشیتون جا مونده بود آوردم واستون من هم تو یک لحظه خواستم شماره بدم ولی ترسیدم همه چی خراب شه تشکر کردم و رفت پایین همش میخاستم یه جوری برم پایین ولی نمیشد اخلاق عمم خیلی گند بود همش داشتم به مریم و اتفاقاتی که پیش اومده بود فکر میکردم که متوجه شدم که ساعت حدود 11شبه خواستم چیزی بخورم که عمم زنگ زد که برم و مریم رو برسونم خونه ی داداشش من که از خوشحالی داشتم بال در میاوردم وقتی پایین رفتم دیدم بله عمه خودش هم میاد تو ماشین همش تو آینه داشتم مریم رو نگا میکردم خودش هم متوجه شده بود با لبخند جوابمو میداد خلاصه رسوندیمش مریم هم کلی تشکر کرد با عمه خداحافظی کرد و وقت اومدن به من گفت مواظب خودت باش دیگه از این کارا نکن من که کلی خوشحال بودم و شرو کردم راجع مریم پرسیدن از عمه که عمه تو همون اول گفت مریم نامزد داره من که دپرس شده بودم با خودم فکر میکردم اگه نامزد داره چرا اینقد با من راحت بود یه امیدی تو دلم میومد ولی بیشتر که فکر میکردم عمه چه لزومی داره به من دروغ بگه حتما نامزد داره دیگه تا اینکه رسیدیم خونه من تو واحد خودم بودم همش داشتم به اتفاقات امروز فکر میکردم که برا گوشیم یه پیام اومد سریع باز کردم پیام رو نوشته بود
سلام
خواب که نیستی ؟
بهتر شدی پاهات خوب شدن؟
جالبتر از همه چی این بود وفتی به فرستنده دقت کردم شماره ای بود که من به اسم مزاحم سیو کرده بودم شماره ای بود که هرز چندگاهی پیام میداد و خودش رو معرفی نمیکرد داشتم هنگ میکردم یعنی مریم بود ولی جز مریم و عمم کسی خبر نداشت که من پاهام اونجوری شده عمم هم که نمیشد با یک من عسل خوردش اصلا همین الان هم از هم جدا شدیم چه لزومی داره پیام بده از طرفی هم باورم نمیشد مریم باشه
من هم سریع زنگ زدم بله خودش بود با همون سلام گفتنش شناختمش بعد احوالپرسی گفتم یک عالمه سوال بی جواب دارم ازت اونم گفت بپرس تا جواب بدم
از اینکه دم در من رو شناخته بود پرسیدم گفت همه ی دختر پسرای کلاسمون تو رو میشناسن خانم دکتر انقد تعریفتون رو کرده درسخون ورزشکار بعدش گفت من همه ی فیلمای تمرینت رو دیدم
از شماره پرسیدم یه جوری شد با بغض گفت آره من بودم یه حس خاصی بهت داشتم با اینکه ندیده بودمت تا حالا
از نامزدیش پرسیدم که گفت دروغه عمت من رو واسه پسرش میخاد تا حالا چند باری ازم خواسته چت کنم با سیاوش و بیشتر اشنا شم باهاش ولی من زیر بار نرفتم
تازه توجیهی برا رفتارای امشب عمم پیدا کردم تا صبح نخوابیدیم با هم اس بازی کردیم از خانوادش پرسیدم که گفت اهل چهار محال هست یه خانواده ی متعصب بختیاری و تقریبا تحصیلکرده همه مهندس دکتر
رفت و آمداش بیشتر شد من هم بیشتر میدیدمش تا اینکه یک روز به خودم جرات دادم و دستاشو گرفتم دم آسانسور اونم فقط لبخند میزد و آب دهنشو قورت میداد بعدش نظرشو پرسیدم گفت دوست داشتم تو اسانسور گیر میکردیم تا همش دستام تو دستای تو بود کاش اصلا تموم نمیشد بعد اونروز چند باری با هم بودیم فقط در حد لب گرفتن و نهایتا سینه و ارضا شدن تا اینکه عمه با چندتا از دوستاش رفتن شمال و من هم با خیال راحت مریم رو دعوت کردم وقتی دم در دیدمش همونجا بغلش کردم و شروع کردم به خوردن لبهاش اونم همکاری میکرد و میگفت دیوونه همسایه ها میبینن بریم تو تا صبح مال تو بخور خیلی خوشکل و ناز شده بود تو که رفتیم شرو کردیم باز لب خوردن من که یک گرمکن پام بود کیر راست شدم دقیقا معلوم بود با خجالت بهم نگا کرد و گفت این کی اینجور شده من نفهمیدم بعدش هر دوتامون زدیم زیر خنده شرو کردم درآوردن لباساش از روسری شرو کردم بعدش دکمه های مانتوشو باز کردم یه تاب قرمز تنش بود سوتین نداشت یعنی همیشه نمیپوشید سینه هاش خیلی بزرگ نبود ولی سفت بودن من که فقط میخوردم و مریم هم لبخندی از رضایت میزد وقتی تو چشماش نگا میکردم تا اینکه گفت عزیزم تموم نمیشه بخدا همش مال خودت بزار کفشامو درآرم خیلی تنگه اذیت میشم تازه متوجه شدم بازم هردوتامون زدیم زیر خنده کفشاشو که درآورد رفتم سراغ مالیدن کونش رو شلوار که مانع میشد ولی من که توجهی نمیکردم بالاخره تسلیم شد و شلوارشو خودش درآورد یه شرت قرمز پاش بود که معرکه بودن و ردیف بودن هیکل گوشتیش رو بیشتر نمایان میکرد ایستاده بغلش کردم من هم دیگه لخت بودم وقتی کیرم رو کس خیسش خورد اشک تو چشماش جمع شد و گفت سر قولت هستی من هم گفتم تو تمام هستی منی مریم این چه حرفیه
مریم گفت باشه ولی بدون من دیگه یا مال توام یا مال خاک من برا تو لخت شدم تنها عشقم تویی هرکاری دوست داری بکن ولی اگه یه روز ترکم کنی بخدا از من فقط یه سنگ قبر میمونه اینو که گفت یه گاز محکم از سینش گرفتم که دادش درآومد و در جواب فقط لبم رو میبوسید بغلش کردم و بردم سمت اتاق خواب رو تخت از انگشتای پاش شرو کردم خوردن مریم هم داشت همشش ناله میکرد و پیچ میخورد تا به کوسش رسیدم خیس خیس بود آبش خیلی خوشمزه بود عاشق آبشم موهام رو چنگ میزد و اروم میگفت جون شروین عشقم هر کاری دوست داری بکن جرم بده کیرتو میخام جامون رو عوض کردیم شرو کرد به خوردن کیرم زیاد جالب نبود من هم شرو کردم ور رفتن با سوراخ کونش خیلی درد داشت اولا که انگشتش میکردم ولی باز خودش میگفت ادامه بدم میگفت دوست دارم با روغن زیتون به زور سر کیرم رو جا دادم تو کونش شرو کرد به جیغ کشیدن ولی باز خودش فشار میداد کیرم داشت میترکید خیلی تنگ بود به زور تا دسته جاش دادم مریم که محکم سرش رو به بالشت چسبونده بود وقتی میخواستم ازش لب بگیرم فهمیدم داره گریه میکنه من هم سریع کشیدم بیرون یه نفسی کشید و گفت خیلی سخته جفتمون ارضا نشده بودیم شرو کردم به مالیدن کیرم رو کوسش یه لحظه با شوخی گفتم میخای از جلو هم تجربه کنیم که گفت هرچی آقامون بگن بعد یکم مالیدن ارضا شد و گفت من مال توام دوست دارم امشب زنت باشم بکن تو من هم با شنیدن حرفای مریم جرعت گرفتم و یه فشار آروم دادم که بد جیغی کشید وقتی کشیدم بیرون سرکیرم خونی بود چند قطره ای هم دم سوراخ مریم بود خون رو پاک کردم و بیخیال کردن شدم داشتم لب میگرفتم که باز ازم خواست بکنم تو کوسش ولی قول گرفت ازم که هرچی جیغ زد باز من کار خودمو بکنم من هم شرو کردم داشت داد میزد ولی من داشتم باز میکردم تا ته که کردم تقریبا بیهوش شده بود بدون اینکه تلمبه بزنم یه خورده وایسادم که چشماشو باز کرد و در گوشم گفت ارضام کن من هم آروم شرو کردم به تلمبه زدن که بعد 7-8تا تلمبه کیرم داغ شد و مریم باز از حال رفت الانم که ارضا میشه از حال میره من داغ شده بودم کشیدم بیرون و ریختم رو شکمش بغل هم خوابیدیم یه ساعت بعدش بلند شدیم با هم دوش گرفتیم تو حموم هم باز از کوس کردمش یه خورده راحت تر از قبل بود دردش کمتر بود به گفته ی خودش بعد اون شب هفته ای یه شب پیش من میومد عین زن و شوهر بودیم دیگه تا آخرین باری که اومد عمم فهمید و دعواش کرد وقتی اومد بالا که فقط گریه میکرد که من رفتم پایین با عمم حرف زدم و گفتم 6ماهه با هم رابطه داریم و قراره با هم ازدواج کنیم عمم فقط سرشو بین دستاش گرفته بود و داد میزد از خونم گم شین بیرون ما هم اومدیم من چند شبی رو خونه ی دوستام بودم تا اینکه بابام زنگزد به من و کلی شاکی شد من هم قضیه رو به خواهرم گفتم که تهران زندگی میکنه اونم با بابام حرف زد و یک ماه بعدش رفتیم خاستگاری الان یک سال و چند ماهی میشه که زندگی مشترکمون رو شرو کردیم و خیلی خوشبخت هم هستیم یرای همه ی جوونا هم آرزوی خوشبختی داریم

نوشته: شروین


👍 0
👎 0
23901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

429574
2014-08-01 15:41:28 +0430 +0430
NA

طولاني بود نخوندم:|

0 ❤️

429578
2014-08-01 17:03:11 +0430 +0430
NA

بچه ها از خجالتت در میان

ولی وقتی مینوشتی قیافت اینطوری بوده mail1

0 ❤️

429579
2014-08-01 19:45:51 +0430 +0430
NA

elahi…damet garm…

0 ❤️

429580
2014-08-01 21:09:07 +0430 +0430

آقای کارشناس ارشد، محو زیبایی، نه مهو زیبایی، ریدی آب هم که قطعه…
" یه شلوار راحتی با تیشرت آبی" ببخشید دختره اومده بود شب خونه استادش بمونه؟؟؟
به به چه خانوادگی و آموزنده ای، در راستای سیاست افزایش جمعیت یه دونه هم پس بندازید، بعد دوباره بیا نکته آموزشیش رو اینجا بنویس.

0 ❤️

429581
2014-08-02 04:33:08 +0430 +0430
NA

یه دوست پسرم نداریم که اینطوری عاشقمون بشه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها