وقتی بندرعباس بودم (1)

1392/11/15

سلام به همه.
من تازه وارد هستم.چنتا از داستان ها رو خوندم و دیدم واقعا سطح کار خیلی خیلی پایینه.دیگه گفتم رسالتم اینه که بنویسم.
این یه داستان نیست.یه خاطرس.یه خاطره که تعریف کردنش حداقل واسه خودم خالی از لطف نیست.
چهارسال پیش بود که از طرف یه شرکت خصوصی تو اصفهان به عنوان مسئول کنترل پروژه و متریال واحد اتوماسیون کارخانه … عازم بندرعباس شدم.
خب فقط کوتاه توضیح بدم که شغل من این بود: پیش بینی اینکه پروژه چقدر متریال یا مواد لازم داره.چند روز انجامش طول میکشه.پیگیری برای دریافت متریال از کارفرما و در آخر بالانس کردن متریال.خودمونی بخوام بگم من واسه انجام کار چیزای لازم رو تهیه میکردم دسته آخرم مینشستیم حساب کتاب و خداحافظ شما!
محیط کار اونجا طوری بود که تقریبا در برابر هر پنجاه مرد یک زن هم در پروژه کار میکرد.که اون ها هم اصلا رنگ آفتاب رو نمیدیدن و اکثرا منشی مقامات ارشد اونجا بودن.من به واسطه ی ارتباط مداوم با این مسئولین و ارائه ی روند پیشرفت پروژه تقریبا هر روز اکثر اون منشی ها رو میدیدم و تو اون گرمای وحشتناک دل خوشی من همین بود که حداقل سربازی نیومدم! و میتونم چندتا دختر هم در کنار کار کردن ببینم!
واقعا چقدر زود سطح توقعات کسی که تو اصفهان بهش میگفتن مهندس و بلاخره دو سه تایی دختر بهش کم و بیش لطف داشتن و این موقعیت واسش جهنم بود پایین اومد طوری که بر خلاف تصورم خیلی زود باهاش کنار اومدم.
شش ماهی از حضورم در اونجا میگذشت.شاید اگر بندرعباسی توی سایت باشه بدونه که کارخانه … نزدیک نیم ساعت با شهر فاصله داره.و من هر روز این مصافت رو طی میکردم و شرکت هزینه ی ایاب و ذهاب من رو پرداخت میکرد.پروژه رو به اتمام بود و میزان حضور من در اونجا باید کمتر میشد.ولی طوری نبود که برگردم اصفهان.نامه نگاری ها و پیگیری ها همچنان ادامه داشت.برای همین از اون پروژه ی عظیم فقط من از اصفهان مونده بودم و یه آپارتمان دو خوابه به تنهایی دستم بود.قرار بر این شده بود که من در هفته سه روز به پروژه برم و بقیه ی مدت رو در خونه باشم که کرایه ایاب و ذهابم که مبلغ قابل توجهی میشد رو از دوش شرکت بردارم.موندنم توی خونه منو هوایی کرد که به خودم سری بزنم و دنبال تفریحاتی برای پر کردن اوقات تنهاییم باشم.برای همین بود که با توجه ی به علاقه ی زیادی که به شعر و محمدعلی بهمنی داشتم چند روز بعدش خودم رو توی رونمایی کتاب یکی از شاعرای اونجا پیدا کردم.
جلسه ی خوبی بود.دختر هم زیاد توش بود.کلا خیلی حال داد.اما میونه این همه آدم یه نفر بود که انگار میشناختمش ولی هرچی به مغزم فشار می آوردم یادم نمیومد که کی بوده.جلسه که تموم شد طبق معمول جلسات شعر بخش لاس وگاس برنامه شروع شد و دختر و پسر در جمع های چند نفری شروع کردن به صحبت کردن.منم چون غریبه بودم تصمیم گرفتم زودتر برم که حسرت دیدن این صحنه ها به دلم نمونه.تو پله ها بودم که یه دفه همون خانوم با سرعت اومدم طرف و گفت جناب امیری دارین تشریف می برین؟!
خشکم زد!باور نمیکردم کسی منواینجا بشناسه.اونم نه هر کسی.دختری که کل جلسه نگاهم به نگاهش گره می خورد.
گفتم بله با اجازتون.فردا صبح زود باید سر کار باشم.میرم برای استراحت.
دختره گفت: واااا.یجوری میگین کار یکی ندونه فک میکنه میرین اونجا بیل میزنین!غیر از اینه چهار تا نامه رو پیگیری میکنین؟!
اینو که گفت برگشتمو دقیق نگاهش کردم.باورم نمیشد.منشی کارخانه بود.وااااااااای.نمیتونستم خودمو کنترل کنم.کسی که هر روز با یه روپوش گل و گشاد و مقنعه میدیدمش الان با یه روسری آبی و یه مانتو کوتاه بالای پله ها ایستاده بود.روسریشو باز گذاشته بود و میشد از بالای یقه ی لباسش یکم از پوسته بدنش رو دید.
اگه بخوام اون لحظه رو با چیزی مقایسه کنم مثه این بود که همکلاسی دانشگاهتونو یجایی با تاپ و شلوارک و سر لخت ببینین.حق بدین که شاید شما هم مثه من نشناسینش.انقدر تو اون فضای بدون سکسی که داشتم این صحنه واسم جذاب بود.
یه لبخند رضایت زدم.یه احوال پرسی دبش کردم.فامیلشو که بلد بودم.اسمشو پرسیدم و توی یه عملیات نسبتا ساده به بهانه ی اطلاع از برنامه های ادبی شمارشو گرفتم.
زندگی در بندرعباس داشت به روزای خوبش نزدیک میشد…
ادامه دارد.


دوستان اگه با این خاطره ارتباط برقرار کردین و خوشتون اومد نظراتتونو بگین تا اگه مساعده ادامه بدم.راستی من یکم مینویسم.البته نه حرفه ای.در حد خودم.یه مجموعه هم ازم چاپ شده.البته غزل.واسه همین خوشحال میشم اگه رو فضای نوشته هم صحبت کنید.ببخشید زیاد سکسی نبود.خب چه کنم؟ تا اینجاش سکس نداشت :| نمیتونمم که دروغکی بگم یارو رو تو پله ها گرفتم کردم که :| خوش باشین.همتونو داداشا و خواهرای خودمین.

نوشته: امید


👍 0
👎 1
42063 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

411657
2014-02-04 04:24:24 +0330 +0330
NA

اوه اوه رسالتم

“من تازه وارد هستم.چنتا از داستان ها رو خوندم و دیدم واقعا سطح کار خیلی خیلی پایینه.دیگه گفتم رسالتم اینه که بنویسم”

0 ❤️

411658
2014-02-04 05:38:25 +0330 +0330
NA

اونوقت کدوم دیوثی دست تورو وسط کاربرای شهوانی بالا بردو گفت :"هرکه من مولای اویم این کسخل مولای اوست"که تو نتیجه گیری کردی که بقول شراعظم(ص) توی چونی رسول این رسالت عبث شدی؟!!!..

0 ❤️

411659
2014-02-04 06:24:45 +0330 +0330
NA

بنويس اخوي. من ارتباط برقرار كردم . نگارشت هم خوب بود. فقط يه غلط املايي داشتي . مسافت درسته و نه مصافت.

منتظر باقي داستانت هستم .
امتياز هم دادم .

0 ❤️

411660
2014-02-04 11:23:52 +0330 +0330
NA

۱- از اینکه در این دوره وانفسا، بسيار مسئولانه و فداكارانه (عليرغم مشغله زياد در پروژه هاى صنعتى و محافل ادبى)، رسالت خطیر نجات سایت را به دست پر توان خود سپرده اید، بد جور سپاسگزاريم! :> :D

۲ - الآن اگر کسی از اهالی بندر عباس در سایت باشه، می تونه شهادت بده که کارخونه " … " نیم ساعت تا شهر فاصله داره؟! :?

۳- اون پروژه بسیار عظیم نگران پول آژانس شما بود؟! :?

۴- کى میگه داستانت تا اینجاش سکسی نبود؟ پس اونجایی که از بالای یقه دختره کمی از پوست بدنشو دیدی چی؟ برای من مثل این بود که همکلاسیمو سر لخت دیده باشم! :D

۵- - الآن باید از نظر ادبی در مورد داستانتون بچه ها نظر بدن؟ لااقل اگر ممکنه قسمتهایی از دیوان غزلیاتتون رو آپ بفرمایید! ;)

اما همون طور که استاد ام اس تیچر عزیز فرمودن، کلأ خوب بود و منتظر بقیه ش هستم.
(واقعا چقدر زود سطح توقعات کسی که تو شهوانی بهش میگفتن شیملس و بلاخره(یا بالاخره!) دو سه تایی نویسنده بهش کم و بیش لطف داشتن، پایین اومد…!) :D

0 ❤️

411661
2014-02-04 13:42:22 +0330 +0330

بدک نبود تا اینجا ولی وقتی خودتو چس میکنی میگی بقیشو بعدا مینویسم باید رید تو قیافت به هر حال منتظر بقیشم

0 ❤️

411662
2014-02-04 16:32:58 +0330 +0330
NA

Pedram-00 :) عزيز ممنون از لطف شما…

0 ❤️

411663
2014-02-04 18:04:06 +0330 +0330
NA

خوب بود جذب شدم.با نظرات ms.teacher و shameless هم موافقم

0 ❤️

411664
2014-02-04 22:13:39 +0330 +0330
NA

shameless داداش
استاد كيه بابا . من خودم بخوام بنويسم به قول يكي از دوستان عزيز دل بنده ، به احتمال بسيار زياد خشتك بر سر پرچم خواهم داد.
من ايراد گرفتن رو كلا خوب بلدم. :D

0 ❤️

411665
2014-02-06 22:22:34 +0330 +0330

خوب بود آقا جون ادامه بده .
.
لااقل غلط املاییت کم بود . که مستر معلم بهش اشاره کرد .
.
به تکاور جون دلاور بنویس .

0 ❤️

411669
2014-02-06 22:47:42 +0330 +0330
NA

ای بدک نبود ادامه بده

0 ❤️

546697
2016-06-29 06:48:53 +0430 +0430

benevis dasht vali vagheyi hadaghal 4ta vagheyi ha bekhoniim
valla
faghat khastii beko0niish ro open ham beko0nesh خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

0 ❤️