وقتی عسل ها رو ریخت رو سینه هام...

1394/08/22

سلام.من اسم مستعارم میناست و نوزده سالمه و قد 187 و وزن 70 و تاقبل این قضیه هیچ تجربه ای از سکس واقعی نداشتم و پسرخالم امیر یه سال ازم کوچک تره که تاحالا مسیله خاصی هم باهم نداشتیم.پس تو این داستان اسم خودمو میزارم مینا.اسم پسر خالم امیر.قضیه از اونجا شروع شد که من مامان بزرگم امسال رفته بودن حج واجب.بعد من مامانم چون پاش درد میکرد منو فرستاد خونه مامان بزرگ و بابابزرگم که خونه رو واسه شب که میرسن مرتب کنم.کلیدا رو گرفتم رفتم…ما خونمون یکم دور تر بود…ولی خونه خالم که یکم پابه سن گذاشته نزدیک تر بود ولی چون کمر درد داشت.به مامانم گفته بود من برم…چون توخونه تنها بودم لباس راحتی پوشیدم.یه تيشرت نیم آستین با یه شلوار چسب…یهو دیدم زنگ میزنم.گفتم کیه آشناها که میدونن اینا خونه نیستن…چون یکم ترسیدم جواب ندادم…دوباره زنگ زدن ایفون رو برداشتم گفتم بفرمایید…گفت دختر خاله باز کن منم امیر اومدم کمک… ایفون گذاشتم با خودم گفتم این اینجا چه کار میکنه…واقعیت این بود که هیچ وقت حس خاصی بهش نداشتم…گفتم اگه وا نکنم زشته اگه واکنم که خوب جالب نیست…آخر سر یه فکری به سرم زد که الان می فهمین…هی داشت ایفون میزد بر داشتم گفتم چی میگی…چرا ایفون گذاشتی…گفتم من هستم به خاله گفتی اومدی اینجا اصلا ازکجا میدونی من اینجام…گفت من میخواستم بیام که مامانم گفت تو هستی بهش نگفتم میام اینجا ولی توکه این همه کارو نمتونی تنهایی انجام بدی حالا نمی خوای درو واکنی همه بهم خیره شدن…گفتم بیا تو تا بیاد داخل سریع رفتم مقنعه و مانتومو پوشیدم…رسید داخل گفتم خوب رسیدی در رو نبند من کلی کار دارم باید برم.مجبور بودم دروغ بگم که برم بیرون…انگار وارفته باشه گفت باشه کارا رو انجام میدم برو…اون رفت تو هال من رفتم تو اتاق کیف و موبایلم برادرم که لامصب موبایلم نبود هی داشتم دنبالش میگشتم که اون فکر کرد من رفتم زنگ زد به یکی گفت کس کش رفت…دیگه باید چکار میکردم تنها موقعیتی که دیگه اصلا پیش نمیاد که از دست رفت حالا باید تاشب کلی حمالی کنم…خسته شدم از بس فقط با فکرش جلق زدم…من داشتم میمردم…نمی دونستم چکار کنم گیج شده بودم…آخه اون همیشه یه پسری بود که همیشه تو خانواده سرش پایین بود که یهو گوشیم زنگ زد به خودم اومدم اونم یهو برگشت سمت اتاق مامانم بود میخواست ببین کار به کجارسیده گیج شده بودم…چند تا زنگ طول کشید برداشتم خیلی سخت حرف میزدم که مامانم گفت چیزی شده گفتم نه خسته ام یکم…گفت خو استراحت کن…گفتم باشه و خداحافظ…امیر هم رسیده بود دم در اتاق فقط داشتیم به هم نگا میکردیم ترس تو قیافه اون و ناراحتی توام باتعجب تو قیافه من تابلو بود…گفت مینا خانوم…یهو گفتم یه کلمه هم صحبت نکن…کثافت خیلی عوضی…من احمق بگو که تو رو مث برادر خودم داشتم…گفت باورکنید…حرفش قطع کردم گفتم خفه شو…گمشو اونطرف…می خوام برم…دستشو گذاشت جلو در گفت نمیزارم بری حرفامو گوش کن…بعد برو…التماست میکنم…چند لحظه…منم که واقعا مخم قفل بودم همونجاواستادم…گفت تو که رنگ چشات عسلیه پوستت هم سفیده…خوب مگه من قیافه ندارم؟؟چرا خودتو هی واسم میگیری بابا دوستان منم دختر خاله دارن تو اصلا محل ما نمیدی …خوب منم دوست دارم تو عشق منی چرا اینو درک نمیکنی…من که انتظار شنیدن این ها رو هم نداشتم بیشتر هنگ کردم…راستش چون اونم خوش قیافه بود منم یه حس هایی نسبت به هش داشتم ولی نه اینجوری…دستشو گرفت دور گردنم اول مقاومت میکردم ولی بعد راضیم کرد…گفت حالا که چیزی نشده بیا یه کم کنار هم بشینیم…گفتم فکر نکنی اون کاری که پشت تلفن گفتی رو انجام میدم…گفت نه بابا بچه شدی یکم فقط باهم عشق بازی کنیم…منو دراز کرد و مقنعه رو دراورد اومد خودشو انداخت روم شروع به لب گرفتن کرد.خیلی حس عجیبی بود برام چون واقعا تاحالا این کارا رو نکرده بودم…پس خوشم اومد…یه خودشو میمالید بهم و لب میگرفت…یکم که گذشت شروع کرد به خوردن لاله های گوشم بد جوری میخوردشون…دوباره اومد لب گرفت…باز بعدش رفت شروع به خوردن گردنم کرد دیگه آه و ناله ام دراومده بود…هیچی نمیفهمیدم…دگمه های مانتومو باز کرد و تی شرتم داد پایین و سینه هامو داد بیرون…گفت همین جا بشین یه چیزی کمه…من که اعتراف میکنم قضیه جذاب شده بود واسم و بی حال شده بودم تکان نخوردم…رفت تو آشپزخانه وقتی برگشت شیشه روغن و عسل دستش بود…در شیشه عسل واکرد کلی عسل ریخت رو سینه هام بعد شروع به فشار دادن سینه هام با دستاش و لیس زدنشون کردهی نوک سینه هامو گاز میگرفت…هی من آه میکردم…اون حشری تر میشد…عسل هارو هی لیس میزد دیوونه شده بود…حق هم داشت روی اون سینه های سفید کلی عسل ریخته بود و هی لیس میزد…سینه هام سرخ سرخ شده بودن…واااااای…از بس گاز گرفته بود و لیس زده بود…گفت بلند شو لباساتو دریار…من گفتم نه دیگ…بسه کس کش بسه بسه…گفت نه دیگه خودت هم داری حال میکنی هنو به اصل کاری هم نرسیدیم…منه کسخل گفتم چون تاشب وقت نمیشه به ناخن های دست و پام لاک قرمز زده بودم که اونو حشری تر کرد…همه لباسامو درآورد فقط شرت پام بود…خودش پیراهنشو درآورد…گفت با دندانت کمر بند باز کن…باز کردم…شرتشو خودش کشید پایین…کیرش اونقدر ها هم بزرگ نبود…پاهامو گرفت و کف پاهامو که پوست نرمی دارن به کیرش میمالید و حال میکرد هی کف پاهامو رو کیرش بالا پایین میکرد…بعد گفت بلند شو زود بلند شو دو زانو بشین نشستم بعد کلمه گرفت کیرشو کرد تو دهنم گفت ببینم چه میکنی کیرش خیس خیس بود از عقب سرم موهامو گرفت سرم جلو عقب کرد بعد خودم کیرشو دستم گرفتم با زبونم نوک کیرشو خوردم بعدم براش ساک زدم بعد دو دقه کیرشو کشید بیرون دستش گرفت آبشو ریخت لا سینه هام.فک کنید این اینقدر جلق زده چه زود انزالی تابلویی گرفته…بعد یه دستی به سینم کشید گفت چرا اینجوری گفتم به خاطر عسل و آب کمر و آب دهن جنابعالی…گفت جوون…بعد خواست شرتم رو بکشه پایین که اول مقاومت میکردم ولی به زور کشید گفت لامصصصصب بهش گفتم یه وقت پردمو نزنی… گفت حواسم جمع بابا… بعد یکم عسل ریخت رو چو چولم فقط داشت میلیسید.من اونجا یه حالتی داشتم توضیحش سخته…هی وقتی میلیسید دست و پام بی اراده تکان میخورد…حس جالبی بود…بعدم هی کیرشو میمالید به کسم…من دیگه واقعا حشرم زده بود و حالمم بد شده بودبلندبلند آه آه میکردم نعره میزدم…اونم وحشی تر میشد…بعد منو برگردوند بلندم کرد گفت دستاتو به دیوار بگیر کونتو بده عقب گفتم امیر خواهش میکنم اون درد داره گفت نگران نباش خوب کیرشو روغن مالی کرد بعد گفت یه برنامه ای واست دارم…گفت چون آبم اومده این دفعه ده دقه طول میکشه تا دوباره بیاد…بعد اول انگشتشو فرو کرد درد داشت آروم آرام عقب جلو میکرد بعد کیرشو گذاشت تو کونم به ازای هر بار تلمبه زدن یه دونه محکم میزد به کونم که بلرزه چون کونم نیمه ژله ای چون خیس عرق بودم خیلی زدنش هاش می سوخت و من هم هی آه آه میکردم گریم دراومده بود اولاش خیلی درد نداشت روغنی بود ولی کم کم درد شروع شد واااااای چقد میسوخت کونم اینقدر زده بود سرخ کبود داشت میشد بعد هف هش دقه آبش اومد برم گردوند ریخت رو صورتم و موهام…دو باره برم گردوند تا بیست دقه تلمبه میزد شرق شرق میزد رو کونم گریه شدید و آه آه میکردم اونجا نمیدونستم درده یا لذت ولی آبش نمیومد دیگه برم گردوند گذاشت لا سینه هام که بالاخره ابش دراومد اولش یکم دوباره لب گرفتیم بعدرو سینه هام روغن ریخت اینقدر سینه هامو گاز گرفت که بعضی از زخماش خونی شد…خودتون حساب کنین سینه هام سرخ سرخ روش عسل بودروغن بود…آب کمر بود خون هم قاطی شده بود…کونم کبود شده بود ازبس زده بود بهش رو صورت و موهام که آب کمرش و اشکام و خلطام قاطی شده بود…بعد گفت حیفه با این ناخن های قرمز دستت ساک نزنی یکم با اون حال داغونم واسش ساک زدم که دیگه نتونستم و ولو شدم…یکم ترسید چشام از شدت گریه پف کرده بود…دیگه حال صورت و سینه ها و کونم معلوم بود سوراخ کونمم عجیب میسوخت…زیر بغلام گرفت…برد تو حمام خودش منو شست آوردم رو تخت مامان بزرگم و بابا بزرگم کمکم کرد لباسامو تنم کردم گفت استراحت کن عزیزم…خودشم البته دیگه رمقی نداشت ولی مجبور بود بقیه کارا رو انجام بده تو خونه من نفهميدم کی خوابم برد بعد نزدیک ساعت هفت بیدار شدم دیدم خونه همه چیش اوکیه…امیر یه لیوان شیر برام آورد گفت واقعا وحشی شده بودم ببخشید سال ها عقدم رو یکباره خالی کردم…من صبح به مامانم گفتم با بچه ها تا هشت بیرونم بعد میام خانه که بریم فرود گاه استقبال مامان جون و باباجون…میگم بابام دنبال توهم بیاد…حالا اگه وسیله ای چیزی تو کیفت داری یکم به خودت برس…من رفتم که باز مامان بابات مسیرشان کج نشه خودش فهمیده بود چه کاری کرده هی چابلوسی کرد بعدشم نذاشت صحبت کنم رفت…البته من از اون نوع سکس لذت هم بردم ولی عذاب هم کشیدم…این بود قصه من امید وارم خوشتون اومده باشه.نظر یادتان نرود.بوس

نوشته: mina8400


👍 0
👎 0
77178 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

474085
2015-11-13 15:46:47 +0330 +0330

تا اونجاش خوندم که گفتی (دستشو گذاشت جلو در گفت نمیزارم بری حرفامو گوش کن…)
لاشی دروغگو

0 ❤️

474088
2015-11-13 17:10:53 +0330 +0330

رو دیوار محلتون
رو تابلو های شهرتون
یه روز با تیتر رنگارنگ
حک میشه مینا گنده کون
تو که خودت دلت میخواد
دلت یه کیر خر میخواد
چرا دیگه مقاومت
کستو بمال آبت میاد
برات دارم یه آرزو
یه آرزوی ویز ویزو
تو شهرتون صدات کنن
’ مینای کس پاره کدو ’

4 ❤️

474089
2015-11-13 17:13:34 +0330 +0330

تا اونجایی خوندم که از شدت ناراحتی پشت تلفن مامانت حالت و فهمیده بعدش از شدت ذوق مرگی وا دادی به پسره…مگه گوشمون درازه…یا مدال میدن واسه کسشعر!؟خوبه حست بهش مثل “داداش” بود…خوب تر اینکه وقتی یه دختر بفهمه کسی که دوسش داره فقط واسه سکس هست که دوسش داره از طرف زده میشه…بازم نکته قابل توجه اینکه دوسش نداشتی ولی سریع وا دادی…خعیلی عجیب بود!

2 ❤️

474090
2015-11-13 17:32:11 +0330 +0330
NA

لشه مرگت با این قوه تخیله کیریت

0 ❤️

474093
2015-11-14 02:53:52 +0330 +0330

تو که حسی نداشتی بعد یهو بهش احساس گرفتی کونی دروغگو کون و کوس دادی لاش گوشت سوراخت میسوخت چند نفری کردن قربون سوراخت که گشاد شده کوس شعر ممنوع ((((( باید تابوی کوسشعر ممنوع را اول داستان بزنند )) کیر ابول تو کون گشادت

0 ❤️

474094
2015-11-14 05:54:30 +0330 +0330

Tak_Tirandaz11
avarin dada bokonesh ke dg jorat nakone hoselato sar bebare biggrin

0 ❤️

474095
2015-11-14 06:07:10 +0330 +0330

خوبه که حسی بهش نداشتی کونی شدی اگه حس داشتی چیکار میکردی

0 ❤️

474097
2015-11-14 08:29:50 +0330 +0330

قد ١٨٧ خيلي خنده دار بود

0 ❤️

474098
2015-11-14 09:01:33 +0330 +0330

قد ١٨٧ وزن ٧٠؟!!اصن همچين چيزي ديدي تاحالا؟!!!

0 ❤️

474099
2015-11-14 15:46:25 +0330 +0330
NA

بابا شما کستوم خله اسمش داستانه داستان که نباید حتما واقعیت باشه
داستان میتونه ساختگی هم باشه چه عیبی داره
مینا خانم کسی از جق زدن زود انزالی نمیگیره بنده بیست ساله یه بند جق میزنم ولی چهلو پنج دقیقه طول داره تا آبم بیاد…

0 ❤️

474100
2015-11-14 15:47:46 +0330 +0330
NA

بابا شما کستون خله مگه داستانه داستان که نباید حتما واقعیت باشه
داستان میتونه ساختگی هم باشه چه عیبی داره
مینا خانم کسی از جق زدن زود انزالی نمیگیره بنده بیست ساله یه بند جق میزنم ولی چهلو پنج دقیقه طول داره تا آبم بیاد…

0 ❤️

474104
2015-11-14 18:48:47 +0330 +0330
NA

تا اونجا خوندم که قدتو گفتی اخه بقیش
کسشعر بود ریدی ملجوق

1 ❤️

474106
2015-11-15 03:23:53 +0330 +0330
NA

کس نگو مؤمن

0 ❤️