سلام دوستان اسم من فرهاد می خوام خاطرات سکسی خودمو که تا حالا اتفاق افتاده وهنوز هم ادامه دار رو بگم
داستان از اونجای شروع شد که پدرم مرد اما باید برگردم به زمانی که هنوز زنده بود
پدرم یه دیکتاتور به تمام معنا بود از اونا که کوچه روشن کن و خونه تاریک کن بودن البته ناگفته نمونه ثروت زیادی داشت یادم وقتی مرد سهم من از ازث 5 میلیارد شد ما چهار تا برادر بودی با دو خواهرم حالا خودتون حساب کنید چقدر داشته من چون از لحا ظ زیبایی فیافم زیاد خود نبود نه پدرم و نه مادرم بهم توجه نمی کردن روزی 500 تومان بهم خرجی می دادن با کلی منت گذاشتن رو سرم سالی یه بار بیشتر نمی تونستم لباس بخرم اونم بهم 200 هزار بیشتر نمیدادن با اینکه 4 تا ماشین داشت تا 20 سالگی نذاشت پشت ماشین بشینم اونم با کلی مکافات بلاخره رضایت داد برای 10 دقیقه پشت ماشینش بشینم جالب بدونید بچه های مدرسه فکر می کردن پدرم هیچی نداره تا اینکه پدرم یه روز اومد مدرسه ببین درسام چطوره وقتی بچه ها پدرمو دیدن هیچکی باورش نمی شد پدره من باشه از اون روز به بعد رفتار بچه ها باهام عوض شد اصلا طوری دیگه بهم نگاه می کردن حتی میومدن شماره دوست دختر شون بهم می دادن اونجا با هر که دعوام می شد بدبخت میشد چون بچه های کلاسمون حالشو جا میاوردن باورتون نمی شد من حتی یه دوست دخترم نداشتم تا اون موقع. داخل خانوادمون اصلا کسی منم داخل آمد هم حساب نمی کرد تا اینکه پدرم مرد .
یادمه وقتی مرد گفتم چه خاکی بر سرم شد اما بعد از یه سال گفتم اگر می دونستم میمیری انقدر بهم خوش میگذر ه خودم می کشتمت . قبل از مرگ پدرم من چند تا تلاش ناموفق برای سکس کردن داشتم همشونم تیرم به سنگ خورده بود . اولیش دختره باغبونمون بود باغبونمون دو تا دختر داشت یکی از یکی خوشگل تر .
بزرگه ازدواج کرده بود اما کوچکه مجرد بود وقتی بهش پیشنهاد داد م البته بطور غیر مستقیم قبول نکرد کلی زد حال خوردم البته بدتر از اون روزی بود که فهمیدم با 3 تا از برادرا روی هم ریخته.داشتم دیونه می شدم کلی به خدا فحش دادم که چرا همچین فیافیه بهم داده با خودم می گفتم ببین دختر باغبونمون بهم نداد دخترهای همسایمون دیگه حتی نگاه نمی کنن .همین طور هم شد برای دخترهای همسایمون من اصلا نامری شده بودم بد بختی این بود تو اوج بلوغ بودم به سکس بشدت احتیاج داشتم یادمه اون روزها روزی دو بار خلق می زدم.
تا اینکه یه روز کفتم دیگه بسه با کلی زحمت 10هزار جور کردم یه جنده با هزار ترس و لرز آوردم خونه هر لحظه احساس می کردم الانه یکی بیاد اصلا نفهمیدم چی کردم بد جور تو کف بودم هیچ کسی هم مفت بهم نمی داد از بدبختی فشار که روم بود نمی دونم چی شد یه روز که زن عموم آمد خونمون داشت شلوارشو عوض میکرد که در اتاق هم باز بود رفتم تو دنبال یه چیزی می گشتم که کونشو دیدم از اون روز به بعد اصلا از فکر ش بیرون نرفتم حتی یه چند باری روی اون تصویری که تو مغزم از کونش مونده بود جلق زدم با خودم می گفتم اگر من یه دوست دختر داشته باشم از فکرش میام بیرون اما واسه من دختر قحطی بود البته یه چند تای بودن اما من خودم هر کاری میکردم ازشون خوشم نمی یومد. تا پدرم مرد همین وضعو داشتم.
وقتی مرد احساس کردم همه یه طور دیگه نگام می کردن از دختر باغبونمون بگیر تا زن عموم برای خودم کسی شده بودم وقتی فهمیدم چقدر بهم ارث رسیده اون موقع دلیل کاراشونو فهمیدم راستش من خودمم باورم نمی شد اینقدر پول بیفته دستم اولین کاری که کردم رفتم یه گوشی ایفون خریدم بعدش رفتم هر چی لباس مارک داره خریدم ماشین هم که پدرم داشت من چون زورم نرسید آذراشو ورداشتم وقتی دختر های همسایمون ماشینمونمو لباس های مارک دارمو دیدن آب از لب و لوچه هاشون اومد پایین پیش خودشون می گفتن الان دیگه راحت می تونن منو تیغ بزنن اما من از اونا زرنگ تر بودن تا چند ماه اصلا بهشون محل نذاشتم .حالا وقتشه دختر های محلمونو بهتون معرفی کنم البته تمام اسم ها مستعاره تو محلمون 3 تا دختر بود که تقریبا با هم همسن بودیم همشون توی آپاتمانی که پدرم درست کرده بود زندگی می کردن اینا عین بی بی سی بودن همشون یا هم همدمست بودن هر اتفاقی توی محلمون می افتاد اول از همه اینا می فهمیدن اولی اسمش آزیتا بود از همشونم خوشگلتر بود طوری راه میرفت مانکنای شرکت ویکتوریا بلد نبودن البته جلوی هر کسی انجور راه نمرفت تا موقی که پدرم زنده بود برای من هم اینجوری راه نمیرفت همه چیز تموم بود نمی تونستی یه عیب توش پیدا کنی دومی اسمش نازنین بود خیلی خوش زبون بود صدای خوبی هم داره آهنگ های شکیلا رو طوری می خوند انگار خود شکیلا داره می خونه سومی اسمش سارا بود هیکل مانکنی داره قدش بلند ه و خیلی هم نازه. بعد از چند ماه بی محلی داشتم سوار ماشین میشدم که یهو دیدم آزیتا سوار شد تا خواستم حرف بزنم گفت میدونم چی می خوای بگی گفت میدونم من بهت بد کردم اما می خوایم جبران کنیم کفتم چطوری کفت مثلا چطوره با هم یه مدت قرار مدار بزاریم منم که دیدم موقع خوبی گفتم فکر خوبی نیست از اون اصرار از من انکار تا اینکه گفتم به یه شرط که با تمام دوست پسرات قطع رابطه کنی باید سیم کارت قبلیتو دور بریزی سیم کارت جدید بخری دیدم یه کمی مکث کرد با خودم گفتم عجب خری هستی الان پیاده بشه خواستم درستش کنم که گفت باشه خیلم کلی راحت شد تا یه مدت می رفتیم بیرون کوس چرخ میزدیم اون دوتای دیگه روشون نمی شد بیان جلو بعدا فهمیدم آزیتا یه حرف های از طرف من زده تا اونا رو بترسونه تا ما دو تا با هم باشیم البته منم کلی واسش خرج کرده بودم خالاصه بهش کلی حال دادم تا اینکه یه روز یبردمش ویلای شمالمون دوتای کلی مشرب خوردیم اما من چون عادت داشتم زیاد مست نشدم اما آزیتا سیاه مست شده بود اومد طرفم با نگاه که شهوت از روش پایین می پرید گفت می خوام بهت یه حالی بدم منم گیج و منگ شده بودم که شروع کرد ازم لب گرفتن دیدم بد جور حرفه ای لب میگره بعد لباسمو از تنم کرد شروع کرد سینه هام رو خوردن بعد از این کارش من از شوک پریدم از جا بلندش کردم کذاشتمش روی مبل شروع کردم لبساشو کردن اونم همش محکم زده بود زیر خنده شامپاینو آوردم ریختم روی سینه هاش شروع کردم به خوردنش دیدم خندهاش تبدیل شده به آی و اوی کلی با صدای که دار میاورد حال کردم بعد کیرم که شق شده بودو توی همون حالت که دراز کشیده بود کردم توی دهنش طوری میمکید که چهار ستون بدنم افتاد به لرزه دیگه نتونستم تحمل کنم کفتم بلند شو می خوام بکنمت اونم انقدر مست شده بود گفت آره بکن بکن تو کونم تو کوسم زود باش بکنم منم نامردی نکردم کذاشتم تو کونش اولش یه خورد گیر داشت با یه توف رونش کردم شروع کردم به تلمبه زدن با تمام قدرت تلمبه میزدم طوری که صداش تا هفت کوچه اون ور تر رفت دیگه از کون کردنش خسته شدم خواستم برم کوسشم بکنم کفتم نه کنه پرده داشته باشه از پرسیدم دیدم داره میگه یه سال پیش پردشو پاره کردن من اول یکم جا خوردم اما شروع کردم به تلمبه زدن با تمام قدرت دیگه داشتم از حال میرفتم که آبم اومد ریختمش روی پشتش گرفتم داز کشیدم تا یه چند ساعتی خواب بودم آزیتا رو بزور بیدار کردم یه چند ساعتی دیگه تو ویلا موندیم تا حالت مستی کلا از سره آزیتا بپره
امیدوار دوستان خوششون امده باشه اگر دوستان از داستانم استقبال کنن بفیه داستان های سکسیم رو می نویسم.
نوشته: فرهاد
کس و شعر نوشتی داداش بابانت راج کاپور بوده که اینقدر پول به تو ارث رسیده.?برو داداش برا یکی دیگه خالی ببند
معلومه بدجورعقده ثروت داري.بازممم كه قهرمان داستان دست به سينه نشستن…
اصلاشروع سكست واقعاچرت بود.توروخدايه بارم شده بگيدبه زوركرديدچرايهودختره اونم پاك ومعصوم ميادميگه بيامنوبكون،بروجمش كن اين دروغاتو.بي ريخت
اسم داستانو بايد ميزاشتى “جوجه اردك زشتى كه قوى باوقار لقب گرفت”
باور کن اینقدر مزخرف بود و از رو عقده نوشتی بودی تا اونجا که به اسم مستعار همسایتون رسیدی خوندم خیلی دوست داری بابات بمیره و واست 5 میلیارد ارث بذاره؟؟؟؟ آرزو بر جوانان عیب نیست ولی احساس میکنم بابات بمیره فقط برات قرض و بدهی به جا بذاره
واقعا اگه پول داري بيا پيش خودم همچين تيغت بزنم نفهمي ازكجاخوردي،چطوره؟
:-)
آخه چرا همه فکر میکنن بیان بگن پولدارن مثلا طرفدار پیدا میکنن؟
خاک تو سرت واسه هنرت
بچه ها فک کنم داییم دوس داره با من یه حالی کنه به نظرتون باهاش حال کنم؟ :?
اصلا خوب نبود بهتره که دیگه ننویسی :& :& :& :& :& :& :&
احتمالا بچه پرورشگاهی بودی بهت نگفتن
1نصیحت میکنم حالا که مثثثثثثثثثثثثلا پولداری 1معلم سرخونه بگیر چون واقعا هم املا نوشتاریت افتضاحه هم جمله سازیت
کیرم توکونت.خیلی دوس داری ازرا داشته باشی؟
maryam naz از من میشنوی داییتو چشم به راه نذار.گناه داره (((:
گوزو تو كه خيلي تو كف بودي و تو عمرت دوست دختر نداشتي چي شد يه دفه سه تا كس توپ رو 6 ماه تموم مي پيچوندي؟ اومدي بگوزي ريدي تو خشتكت!
من که داستانو نخوندم
فقط اومدم فوت جانسوز پدرتو بهت تسلیت بگم
خدا بی آمر زدش:دی
اههههه. چقدر بچه های اینجا بدبینن. خب حتما راست میگه دیگه چیه هی میاین فحش میدین. اقا ممنون از داستانت ولی سعی کن اگه سوزه خوبی داری اونو بنویسی
من خیلی از دوستامو میشناسم که دیپلم ندارن ولی ماشینای مدل بالا سوار میشن لطفا گوز به شقیقه ربط ندین
اولشو خوندم حالم بهم خورد !
معلومه که خیلی عقده ثروت داری …
راستی واسه خودت متاسف باش چون خیلی بدبختی!
خیلی الاغی میدونی چرا چون الاغی دیگه… =)) =)) =)) =))
تنها چیزی که تو این داستان راست بود بدشکل بودنت بود مرتیکه این چه چرندیاتیه نوشتی
چون پدرت ديكتاتور بوده پس منم يه شعاري عيله ديكتاتور ميدم:مرگ بر ديكتاتور
فقط يه نگاهي به داستان انداختم فهميدم بسيار مزخرف و تخمي تخيلي است و معلومه كه از سر عقده اينا رو نوشتي.
داداش اول بگو ببينم 5ميليارد چند تا صفر داره…خوب تو تاحالا نفهميدي كه والدين بچه هاشونوچرا دوست دارن…حتما قصه كلاغ سياهه رو نشنيدي…بابامامان بچشونودوست دارن چون ازگوشت وخونشونه…چون حاصل عمرشونه…مگه بابات دختر همسايه هست كه بخاطر قيافه بچشو دوست داشته باشه… بتجربه ثابت شده پدرومادرا بچه هايي كه نسبت بديگران كمبودي دارندرا بيشتر دوست دارن وازش حمايت ميكنند…برو باباجان برو عقدتو جاي ديگه خالي كن …برو كونتو به يه آدم پولداربده جرش بده واميدوار باش شايدبتوني يه روز از كون دادن ازرا هم بگيري ولي اونروز دبگه اونقدر كون دادي كه نميتوني راحت روصندلي بشيني…دلمو بدرد نيار ديگه كوني… :H :H :H :H :H
سهم تو از ارث چقدر شد؟
می شه بگی به ما چه ربطی ذاره ؟
2 خط اولشو خوندم فهمیدم کلا تو باغ نیستی.
:D :D :D :D :D باحال بود ولی اخه مگه بچه مایه دار در این حد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟میاد نت ؟به قول بچه ها … بود.ولی بازم بنویس.اینا عادت دارن تو ذوق میزنن
من هیچوقت نظر نمیدم اینبار واجب بود!
آخه کس کش جنده تو اگه 5 میلیارد پول داشتی وقت داشتی اینجا بیای کس چرخ بزنی
پول تو جیبیاتو جم کن برو یه جنده ی ارزون پیدا کن بکن تخیلاتتو اینجا نیار
راسی کیرم تو قیافت
کیرم تو چشات
کیرم تو لبات
کیرم دهنت
کیرم همه جات
سلام به همه
من جدیدم تو site
نمیدونم چی بگم
دادستانو خوندم خیلی تخمی بود بیچاره عقده پول و بابا داشت !
حالم به هم خورد
کس کش جلقو ی عقده ای تو اگه 5 میلیارد گول داشتی الان در حال بیزنس بودی و دورت پر دختر و تازه سوادت هم اینطوری نبود: خلق - آذرا !!;))
حالا حالا ها بايد بنويسي تا يه چيزي از توش در بياد . من توصيه ميكنم بيشتر داستان و رمان و كتاب بخوني
سلام مدت زیادی هست داستان های سایت رو میخونم. وقتی این داستان رو خوندم دیگه مجاب شدم عضو بشم و نظرم رو بگم. دوستان عزیز و محترم کاری به راست یا دروغ بودن داستان دوستمون ندارم اما میخوام بگم من همکلاسیی داشتم که مشابه وضعیت همین دوستمون رو داشت.اگه تعصبات کلامی و جنسیتی رو کنار بگذاریم و واقع بین باشیم و خانمها و آقایون با خودشون و زمانیکه در اون زندگی میکنن (من نسل قدیمی تر هستم )رو راست باشن اون وقت میبینن که پول حرف اول رو میزنه .پول ادمو خوشگل خوش تیپ با شخصیت فهمیده و مهندس و دکتر میکنه .ولی بی پول که باشی اگه حرف درست و حسابی هم بزنی با عرض معذرت میگن< چی گوزیدی> اما اگه طرف داشته باشه و با عرض معذرت <بگوزه> میگن چی فرمودین؟
ممکنه دوستمون تو داستانش مبالغه کرده باشه اما کلیتش به نظر من درسته. L)
Man age in hame pul da6tam inja nabodam.shoma ro nemidunam
:? (|: (|: (|: ما شا الله به قوه تخیلت اقده یکس کردن داری بگرد پیدا کن وایقدر کس شعر ننویس و مردوشور داستانت و بزنند که خوابم گرفت والآن می خوام کامپیتور خاموش کنم
کس کش مادر قهوه این چه کس شعری بود نوشتی خاک بر اون سرت عقده ای کیر تو کونت عقده ای خاک بر سر تو بدرد نوشتن داستان نمیخوری فقط بدرد این می خوری که یه گونی سرت کنن تا دسته بکنن توت تا جر بخوری دروغگوی لاشی
من حساب کردم! چهارتا برادر و دوتا خواهر که سهم دوتا خواهر به اندازه یه برادر میشه! پس بابات 25 میلیارد ارث گذاشته… کونیییی
5میلیارد روآتیش بنی بهتر از اینه که به تو کونی بدن! 8> :W
خیلی داستانت کیری بود خب معلومه داستانت هم به خودت رفته اخه خودت هم کیری هستی چاقال کیونیه جقی
دوست من
اگه بتونی پولاهات رو جمع کنی و باهاشون نظرات تمام دوستان رو یکجا خریداری کنی خیلی بهتز از پول دادن برا یه جنده دگوری هستش!
حرف منو گوش بده که بنفع خودته!
film hendi ziad mibiniaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa
khodetem koni hastiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
:davie: کوس نگو بچه همش که غلت املایی بودش در ضمن اینجور ارثی که به تو رسیده پدرت حتما صاحب شرکت اپل بود .تازه تو بعد مرگ پدرت رفتی اپل ایفون گرفتی
کوسکش پدرت صاحب شرکت اپل بوده اینقدر بهت ارث رسیده کیرم تو روح پدرت
بچه ها ایشون احتمالا با بیل گیتس یا راج کاپور رابطه عو اینا دارن =)) :)) :)) :))
aval
kos shere mahz. harki az chizi kambod dare mikone dastan miyad tarif mikone