سعی میکنم خلاصش کنم؛
من و خواهرم همبازی دوران بچگی هم بودیم، چون از طرفی اختلاف سنیمون کم بود از طرف دیگه من زیاد اهل رفیق بازی و بیرون از خونه رفتن نبودم.
من بچه اول خونه بودم بعدش مهسا (خواهرم) بود که سه سال ازم کوچکتر بود و یه داداش که یازده سال ازم کوچکتر بود
رابطه سکسی ما هم از همون بازیهای کودکی شروع شد…
نمیدونستم قضیه چیه ولی حس میکردم هرچی به مهسا نزدیکتر میشم و هرچی بیشتر بدنشو لمس میکنم لذت بیشتری میبرم! اون موقع تقریبا یازده یا دوازده سالم بود و کم کم حس شهوت داشت در من بیدار میشد…!
مهسا هم که یه دختر بچه هشت یا نه ساله بود و از همه جا بی خبر!
من هر روز سعی میکردم بیشتر بهش نزدیک بشم و جاهای مختلف بدنشو لمس کنم، هر روز به بهونه دکتر بازی یا دوز و کلک های دیگه سعی میکردم به زیر لباساش دست پیدا کنم ، البته مهسا بر اساس غریزه دخترونه ایی که داشت کم و بیش مقاومت میکرد و نمیزاشت براحتی لباساشو دربیارم ولی من به هر کلکی بود کار خودمو میکردم!
من و مهسا معمولاً زیاد تنها میشدیم
خونه ما تو یکی از محله های جنوب تهران بود، یه خونه ویلایی نقلی با یه عالمه درو همسایه که مادرامون یکسره خونه همدیگه بودن…
پدرم کارمند بود و تا غروب سرکار بود مادرم هم که اغلب اوقات داداشمو برمیداشت و میرفت خونه همسایه ها پیش دوستاش و ما رو تنها میزاشت که مثلاً تکالیف مدرسمون رو انجام بدیم غافل از اینکه من از هر فرصتی برای دستمالی کردن مهسا استفاده می کردم !
یادمه یه ظهر گرم تابستون بود که بالاخره موفق شدم برای اولین بار تمام لباسهای خواهرمو از تنش در بیارم و کاملا لختش کنم،،این کار نزدیک به یکسال زمان برد! واقعاً با کلمات نمیشه توصیف کرد که چه حس و حالی داشتم اون لحظه!
یه دلشوره شیرین و یک دنیا هیجان!
شهوت از تمام وجودم شعله میکشید…
بدن سفید ، پوست لطیف و بلوری و سینه هایی که تازه داشت درمیومد، یه ناف کوچولوی خوشگل و یه کس سفید و بی مو و صورتی رنگ…
همه اینا داشت دیوونم میکرد، تمام تنم داشت میلرزید،، آخه اولین بار بود که یه دخترو لخت مادرزاد میدیدم، اونم تو اون سن و سال پایین، چیزی که برای تمام دوستام و همکلاسی هام یه رویا بود و فقط تو عکسها دیده بودن حالا جلوی من ایستاده بود،( آخه اون موقع ها اینترنت و این چیزا نبود و فقط چند تا عکس سکسی و چند تا فیلم vhs بود که بین بچه ها دست به دست میشد!)
مهسا فقط حیرون نگام میکرد و هیچ عکسالعملی نشون نمیداد…
یکم ترسیده بود ولی بعدها فهمیدم که خیلی هم بدش نیومده بود…
اون موقع من تقریبا سیزده یا چهارده سالم بود و مهسا حدودا ده یازده سالش بود.
میدونستیم که کاری که داریم انجام میدیم کار زشت و بدیه ولی اینکه چقدر این کار بده یا اصلا چرا بده رو نمیدونستم!
فقط میدونستیم اگه پدر مادرمون بفهمم تیکه تیکمون میکنم!
برای همین خیلی مراقب بودیم
دیگه رابطه جنسی ما شروع شده بود و هر روز شکل کاملتری به خودش میگرفت
مهسا هم کم کم به بلوغ جنسی میرسید و شهوتی میشد و لذت میبرد، اینو از صدای ناله هاش که موقع سکس ازش میشنیدم می فهمیدم، چیزی که اوایل وجود نداشت!
البته گاهی اوقات ابراز ناراحتی میکرد از این رابطه ولی با یکم دستمالی کردن و حرفهای سکسی حشری میشد و قافیه رو وا میداد!
ما هر روز چیزای بیشتری از سکس یاد میگرفتیم و سکسمون کاملتر میشد ولی حواسم بود که توی کسش نکنم و مراقب پرده بکارتش بودم،،اوایل فقط لاپایی میکردمش ولی بعداً کم کم تونستم از کون هم بکنمش البته خیلی درد داشت ولی کم کم عادت کرد . و دیگه از کون دادن براش عادی شد…
مهسا دختر بینهایت حشری شده بود و موقع سکس کسش حسابی خیس میشد و آب زیادی ازش میومد، برام خیلی حرفه ایی ساک میزد، خایه هامو لیس میزد، هر حالتی که میخواستم بهم میداد، خیلی وقتا که تنها میشدیم فیلم پورن(اون وقتا بهش میگفتن فیلم سوپر!) میگرفتم و با هم نگاه میکردیم
به همین خاطر خیلی هات و حرفه ایی شده بود!
نمیخوام تبلیغ اینجور روابط رو بکنم ولی واقعا لذتی که تو سکس من و خواهرم بود قابل توصیف نیست، لا اقل برای من بی نظیر بود،لذتی که با هیچ کس دیگه ایی تجربه نکردم!
البته گاهی اوقات عذاب وجدان میومد سراغم و از اینکه با خواهرم این کارو میکردم خیلی ناراحت میشدم مخصوصاً وقتایی که ارضا میشدم، حتی چندین بار تصمیم گرفتم که دیگه این کارو انجام ندم ولی دیگه برای این حرفها خیلی دیر شده بود ، من کاملا به این رابطه معتاد شده بودم فقط کافی بود که توی خونه تنها شیم ، شهوت تمام وجودمو فرا میگرفت و دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم و هر طوری بود ترتیب مهسا رو میدادم!
خلاصه این رابطه انقدر ادامه پیدا کرد تا من دانشگاه قبول شدم تو یه شهر دیگه
بعد از رفتن من مهسا با اولین دوست پسر زندگیش آشنا شد ، ظاهراً وجود من باعث میشد که به پسرای دیگه زیاد تمایل نشون نده…
بعد از اون دیگه به راحتی به من پا نمیداد و میگفت که خیلی خیلی پشیمونه که تو این سالها با برادرش رابطه جنسی داشته، مهسا با دوست پسرش سکس داشت و این موضوع رو خیلی راحت به من گفت و خب طبیعتاً من هم نمیتونستم ادای با غیرتها رو براش در بیارم و چیزی نمیگفتم
یکی دوبار دیگه تونستم با مهسا سکس کنم اونم با هزار بد بختی و تقریباً میشه گفت توی خونه خفتش کردم چون اون دیگه به رابطه با برادرش راضی نمیشد و ترجیح میداد با یه مرد غریبه سکس داشته باشه تا برادرش!
یکی و دو سال بعد هم زمانی که مهسا دانشجو بود براش خواستگار اومد و ازدواج کرد،
الان که دارم این خاطرات رو مینویسم دو سال از ازدواج خودم میگزره و من دیگه یه مرد سی و پنج ساله هستم!
وقتی به اون سالها و اون روابطی که داشتیم فکر میکنم اصلا حس خوبی بهم دست نمیده!
همش میگم ای کاش هیچ وقت اون روابط ایجاد نمیشد! خدا رو شکر خواهرم الان زندگی خوبی داره و فکر میکنم دیگه اون سالها رو کم و بیش فراموش کرده باشه…
(احتمالا الان یکسری از دوستان میان میگن دروغه توهمه کسشعره یا فحاشی میکنن، اصلا اهمیتی نداره، خیلی وقت بود میخواستم اینارو بازگو کنم و هیچ جایی بجز اینجا نمیشه این حرفها رو زد!)
نوشته: رامین
اسم داستانت 15 سال سکس ه تو از چهارده سالگی شروع کردی و18 دانشگاه قبول شدی این میشه 15 سال . یک دو سه 15درست شمردم
میگی خواهرت هشت ساله بوده و سه سال کوچکتر یعنی خودت یازده ساله بودی. هفت سال بعد هم رفتی دانشگاه. این وسط تا پونزده سال هشت سال کم میاری. حالا از اینکه بچه یازده ساله چهارم دبستان کیرو ابش کجا بود, میگذریم . احتمالا پدر و عموت از یازده سالگی مشترکا کونت میزاشتن چون به دو نفر میدادی دوبله حساب کردی شده چهارده اون وقتاییم که بابابزرگت از روستا میومده سه نفری خدمتت میرسیدن رو هم اضافه کنیم پونزده سال پر میشه خیرشو ببینین!!! ?
فک کنم دیشب از خواهر بزرگترت کتک سختی خوردی و همه اینا توهم های انتقام تو خوابت بودن!
خیلی بی غیرت هستی تف به شرفت کثافت کثیف
ما نفهمیدیم اینایی که همه رو جز خودشون بی غیرت و کثیف میدونن و در توهماتشون خودشون رو مثلا مرد فرض کردن اینجا دنبال چی هستن!!!..والا این سایت واسه کسی دعوت نامه ارسال نکرده که فکر میکنین با فحاشی به دیگران خودتون رو یه گوزی حالا جلوه میدین…
داستان خیلی خوبی بوود
لااااااااااایک
من داستانتو باور میکنم چون برادر خواهر مثل تو و خواهرت دیدم و میشناسم
خب،اینکه اون رابطه بخاطر بچگیتون بوده خودتو اذیت نکن، قبل از بزرگسالی اتفاقاتی میفته، همونجور که یه زمانی خودتو خیس میکردی و پوشکت میکردن و الان بخاطر شرمنده نیستی. اینم همونطوره،
افرادی که گرفتار این قضایا شدن، بشرطی که الان ازش فاصله گرفته باشن و الان رابطه نرمال و سالم داشته باشن. باید خودشون رو ببخشن
توف تو شرف توی بیغیرت و اون بیغیرتی که میگه طوری نیسته.آهای بیغیرت شک دارم آبجی داشته باشی.ولی مطمئنم مادر داری.بیار یکم دهنش بزاریم پولتم میدیم کسخول
تو برو اول سن وسال هارو بدون بعدش بیا بتعریف
همش میگی حدودا این سال و اون سالع بود
عالی بود بنظرم ذو راست باهاش حرف بزن که گذشته ی خوبی داشتیم ولی بهش بگو باهات موافقم.که دیگه ارتلاطمون فقط خاهر برادری باشه ،اینجوری دیگه عذاب وجدان شاید نکشین
اون احمقهایی که درست نمی خونن، اون گفته بعد از دانشگاه بعضی اوقات فقط سکس داشته،نه اینکه قطع شده،
یه سلامی هم بکنیم به اون.کسس کشای پر رو که مثلا از داستان خوششون نمیاد ولی برای خوندنش له له میزنن ، یعنی حروم زاده ی واقعی هستن ، ولی مث اخوندها شرم و.خجالت حالیشون نیست، ، بدت میاد نخووون، این خاطره ها هم واقعیه ،گنته طا ثواب و یا هرچه هست بخودشون مربوطه نه هیچ حروم زاده ی دیگه ای
نه داداش این نوع رابطه طرفدار زیاد نداره.
ولی متاسفانه تعداد حرومزاده ها در حال افزایشه.
حرومزاده هم خواهر و مادر و محارم حالیش نیست.پول میگیره خواهر و مادرشو در اختیار میزاره
سلام هم داستان هم طرز نگارشت از نظر من یکی خوب بود ?
من حس میکنم این خاطره یا داستان شما یه نوعی درد و دل یا بهتر بگم یه رازی رو که خیلی سالها توی دلت یه جورایی اذیتت میکرده رو تونستی یه جایی مثل اینجا که کسی کسی رو نمیشناسه عنوان کنی و خودت رو کمی تخلیه کنی ، این اتفاقها شاید تو زندگی خیلی از آدمها پیش اومده که نتونستن اونو عنوان کنن با خودشون به گور خواهند برد.پس من شهامت تو رو تحصین میکنم.
همه ما زمانی که اسم اون داستان یا بعد از باز کردن اون صفحه از داستان و دسته بندی که ادمین بر اساس اون داستان انجام داده میتونیم بفهمیم تو چه زمینه ای هست . اونهایی که میبینن و میدونن این داستان راجع چی هست و میان میخونن و در آخر فوش و بی احترامی میکنن از اینکه دوست نداشتن …
راستش خسته شدم ببخشید
جقی دوست نداری گه میخوری میایی تا آخر داستان رو میخونی بعد فوش میدی .
مثلا من از داستانهای گی خوشم نمیاد هیچ وقت دوست ندارم بخونم حتی اگر از اسم داستان هم متوجه نشم وقتی وارد صفحه اون داستان میشم دسته بندی ادمین رو میبینم که زده گی برمیگردم و یه داستان دی گه واسه خوندن …پس همه ما میتونیم این کار رو بکنیم جای فوش دادن و نظر بیخود …
لطفا ادای تنگها رو درنیارید
پشیمون نباش کار درستی انجام دادی بازم برو بکنش ثواب داره
یه سری کص مغز میان تو بخش خواهر مادر داستانو میخونن تهش میان میگن بی غیرت??
یعنی با غیرت تویی ما اینجا همه بی غیرتیم اینا بعد جقشونه نمیدونن پشیمونیو به کی بگن میان اینجا میگن بی غیرت???
به عنوان داستانت کاری ندارم چون ۱۵ سال نمیشه که تو عنوان زدی ۱۵ سال سکس با خواهرت
داستانت باور کردنی بود …
حاجی هنوزم به پورن میگن فیلم سوپر از دنیا عقبیا!
ناراحتی خوشت نمیاد خیلی باغیرتی .اقا خانم نخون.پیگیرشم نباش…برو دنبال سلیقت…
من نمیفهمم چرا باید چنین رابطه ایی تموم بشه خوب شما با هم راحت بودین باید ادامه میدادید
به نظر من که داستان باحالی بود! کلاً من از این داستانای تابو خوشم میاد.
و برای اون دوستان عقده ای که فقط برا فحش دادن عضو شدن:
اگه با این داستانای تابو و خانوادگی مشکل دارید نخونیدش!!!
شما اگه اینقدر که نشون میدید با ایمان و غیرتی بودید با دیدن تاپیک اصلا شروع به خوندن این داستان نمیکردید!
بابا خوش غیرت نمکدون (dash)