پایان خوش ناخوش

1397/06/23

یه گوشه دور از مهمونا نشسته بودم و شیشه ی مشروبمو سر میکشیدم.به خاطره مستی زیاد سرم گیج میرفت و واسه ی جلوگیری از تلو تلو خوردنم روی میز تکیه داده بودم.دلم میخواست تا اخره عمر این مستی ادامه داشته باشه تا هیچ چیزو به یادم نیاره…

_نغمه اینجا چیکار میکنی این چیه دستت؟
با دیدن مامان پوزخند تلخی زدم و شیشه کتابی مشروبو توی کیفم جا کردم نفسمو کلافه بیرون دادم و با همون صدای لش گفتم:
_الان میام دیگه چرا همش دنبال من راه میفتی!
_دختر همه دارن سراغتو میگیرن بیا بریم زشته اون دهنتم بشور بوی گندش خفم کرد.
_اه بسه گفتم میام دیگه!

لباشو گزید سرشو با تاسف تکون داد و به سمت جمعیت رفت.
سریع خودمو جمع و جور کردم و واسه ی تمدید ارایشم به سمت دستشویی رفتم. جلوی اینه واستادم ارایش و رژ لب قرمزمو تمدید کردم لباس مشکی دکلتمو توی تنم مرتب کردم و از جلوی اینه کنار رفتم و بیرون اومدم.
همینکه که از در خارج شدم با یه جفت چشم مشکی رو به رو شدم.سپهر جلوم سبز شده بود سعی کردم نگاهم پر از تنفر باشه.
بی توجه از کنارش رد شدم و
به اشک حلقه شده تو چشمام اجازه ی ریختن ندادم…
صدای نغمه نغمه گفتناشو از پشت سر میشنیدم.
سمت مهمونا رفتم و روی صندلی کنار نگین نشستم و اشکامو با پشت دست پاک کردم
_ابجی حالت خوبه؟
به چشمای همیشه مهربونش نگاه کردم چه قلب مهربونی داشت اصلا از خیانتی که خواهر کوچولوش بهش کرده بود روحشم خبر نداشت…

گونشو بوس کردم
_اره خواهریه خوشگلم خوبم فقط یکم سرم گیج میره!

اروم دستمو گرفتو فشرد.
همون موقع سپهر اومد و روی جایگاه داماد نشست و با اخم بهم زل زد.
بی تفاوت سرمو برگردوندم نمیخواستم بفهمه چقدر ناراحت و داغونم .
فقط چند دقیقه تا ورود عاقد مونده بود و من قلبم هر لحظه تند تر میزد.

دوباره نگاهش کردم که سرش پایین بود و اخم غلیظی روی پیشونیش بود میشد فهمید اونم حال خوشی نداره!
چقدر توی این لباس دامادی تو دل برو تر از همیشه شده بود…!
لبخنده تلخی زدم چقدر بیچاره بودم که درگیره این عشق ممنوعه شده بودم.

نفهمیدم چند ثانیه بهش بی صدا خیره شده بودم که دیدم نگاهمون به هم گره خورد.
خواستم سرمو برگردونم که اینبار دیدم از جاش بلند شد و به سمتم اومد و چیزی نگذشت که دقیقا روبه روم وایستاد! چشمای وحشیش روی وجودم تیغ میکشید.

سرمو بالا گرفتم و بی تفاوت بدون اینکه چیزی بگم نگاهش کردم ناگهان دستمو کشید و از روی صندلی بلندم کرد از درد اخی گفتم مامان و نگین سوالی نگاهمون کردن.
_سپهر جان چیزی شده؟
_نه چیزی نشده یه کاره کوچولو با نغمه دارم.

و این بار چنان دستمو کشید که تعادلمو از دست دادمو دنبالش کشیده شدم سریع منو برد پشت یاسای توی راهرو صدای نفس نفس زدنای عصبیشو که میشنیدم حالم دگرگون میشد دستمو با شدت از دستش کشیدم و به عقب هولش دادم.

_معلوم هست چته؟
_من یا تو نغمه؟این فیلما چیه داری در میاری؟
با تته پته گفتم
_چ…چی داری میگی؟
_مشروب خوردی !الان مثلا حالت خیلی بده؟
_نمیفهمم چی میگی.
_تویی که بهم گفتی ازم متنفری تویی که گند زدی به هر چی بینمون بودو گفتی منو نمیخوای الان چرا ادای ادمای غمگینو در میاری؟
_خیلی دلت میخواد بدونی؟ اره ازت متنفرم!متنفرم که نمیتونم داشته باشمت نباید منو درگیره این عشق میکردی نباید!

اینو که گفتم کنترلشو از دست داد صورتشو بهم نزدیک کرد و با تمام وجود شروع کرد مکیدن و خوردن لبام.

توی عالم مستی همراهیش کردم و دستامو دور گردنش حلقه کردم و سرشو به خودم فشار میدادم!
سینه هام حالا با بدنش تماس داشت و باعث میشد داغ ترم کنه.
شروع کرد نوازش موهام و بعد دستش پایین اومد روی کمر و باسنم.
دستمو بردم بین پاهاش و نوازش وار کشیدم روش و خودم و بهش نزدیک کردم.
سینه هامو از روی تاپ دکلتم چنگ زدو مالوند لباشو از لبام جدا کرد و با حرص توی گوشم گفت:
_مگه نمیدونی طاقت ندارم چشم هر بیناموسی بهت بیفته؟این چیه پوشیدی؟

تازه فهمیدم تو چه موقعیتی گیر کردم مغزم فرمان داد و هولش دادم عقب.

_نه نه سپهر ما داریم چیکار میکنیم اگه یکی ببینتمون…
_به درک که ببینه ببین کجا کشوندیمون!نغمه باهام لجبازی نکن نه تو میتونی
عاشق کسی جز من باشی نه من میتونم عاشق کسی جز تو باشم!
_ولی امشب عروسیته اون دختره بیچاره…
_اون دختر اصلا برام مهم نیست اصلا گوره بابای اون.
بوس ریزی روی لبام کردو ادامه داد:
_تو فقط برام مهمی عروسکه خوشگله من!
خودمو محکم بهش چسبوندم.
_دوست دارم لعنتی!
_من بیشتر دوست دارم خشگله دیوونه.
_نه هرگز نمیتونی اونقدری که دوست دارم دوستم داشته باشی!
_من همیشه بیشتر دوست داشتم و دارم.

از شنیدن حرفاش کل تنم داغ شده بود سرشو به سینه هام چسبوند و با زبونش مکیدشون…
_وای چقدر داغی تو!
_اوهوم.
_زود تر باید از شرشون خلاص شیم.
_چیکار کنیم؟
_فرار کنیم!
_چییییی؟؟
صدام به قدری بلند بود که جلوی دهنمو گرفت.
همون لحظه صدای قدمای کسی توجهمونو جلب کرد و بعد صدا زدن اسممون…

سپهر دستمو کشیدو پشت بوته های یاس قایم شدیم دستمو کشیدو از در پشتی فرار کردیم سوار ماشین شدیم و با اخرین سرعت ماشینو به حرکت دراورد
قهقهه بلندی زدم
_دیوونه!جدی جدی پیچوندیمشون؟
_اره عشقه من.
دستمو گرفت و بوسه محکمی روش زد و گفت:
_خدایا شکرت که عشقم کنارمه.خدایا شکرت که بالاخره بهش رسیدم.
_سپهر داریم کجا میریم؟
_یه جای خوب…شناسنامت که همراهته؟
_شناسنامه؟
_اره میخوام شبونه عقدت کنم و فردا هم بشی خانومه خونم.
_ولی سپهر…
_ولی و اما نداره واسه اینکه زنم بشی دیگه یه ثانیه هم صبر نمیکنم!

“برگرفته از خاطرات”
نوشته: نغمه


👍 2
👎 11
10673 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

717352
2018-09-15 00:17:43 +0430 +0430

خیلی غیر واقعی بود
دختر مست رو کسی عقد نمی کنه اونم نصف شب حالا کاریم به شناسنامه ندارم چجوری حین فرار همرات بوده
نپسندیدم

0 ❤️

717371
2018-09-15 05:07:08 +0430 +0430

اولا که داستان از این کیری تر نمیشد… بعدشم ریدم تو منطق داستانت… آخرشم این گوه خوریا مال دولار هفت تومن بود نه الان که کونت رو جر میدن برای برای هفت تومن

0 ❤️

717380
2018-09-15 05:42:49 +0430 +0430

درسته مملکت خر تو خره ولی آخه نصف شب چه جوری میخواد زنت بشه؟تو مست بودی یا اون مست بود که جفنگ میگه؟

0 ❤️

717430
2018-09-15 11:45:52 +0430 +0430

برگرفته از خاطرات؟کجا خاطراتت رقم خورده که دختر بدون اجازه پدر میتونه ازدواج کنه؟اگر هم دختر نبوده که بهش اشاره ای نشده فقط مامان جونش گفته وای وای مشروب خوردی؟دهنتو بشور گوگولیِ مادر زشته

0 ❤️

717448
2018-09-15 13:11:58 +0430 +0430

بازم تأسف برای ایران و فرزندان دلیری که از مجبوری سرشون خمیده شده.

ایرانم سرتو بالا بگیر.
بقرآن مجید به هر چی مقدساته قطرات اشکم بخاطر خفقان و نسل سوخته مون گونه هامو خیسونده.
افسوس.

1 ❤️

717501
2018-09-15 19:07:54 +0430 +0430

واقعا باید برای این نسل گریه کرد که از زور فشار های عصبی رو آوردند به کسشعر گویی اون هم از نوع اَن درار!
آخه کس مغز با لباس دکلته و مست و نصفه شب و توی مراسم چجوری شناسنامه همرات بود!؟
دیگه بقیه کس شعرات رو فاکتور میگیرم چون دیگه خیلی اَن درار بود!

0 ❤️

717656
2018-09-16 17:46:40 +0430 +0430

شما فعلا یاد بگیر فرق ه با کسره اضافه که دیگه داشتم بالا میاوردم از میزان بی سوادی و نگارشت
فرار و برگرفته از خاطرات پیشکش!

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها