پدر دوست دخترم سر رسید

1391/11/05

سلام من ارمان بیست یک ساله هستم دوست دخترم ارزو نوزده ساله هست این موضوع بر میگرده به هفت ماه پیش,
ما یه دوستیه خیلی معمولی داشتیم در حد لب , مثل همیشه شب به هم اس میدادیم که ارزو گفت فردا میای خونمون کسی نیست
من گفتم نه عزیزم یهو یکی میاد ابرومون میره بدبخت میشیم ,
گفت بابام بار برده نمیاد زنگ زدم بهش , بابای ارزو ماشین سنگین داشت یه ادمه چهل ساله که خیلی قیافش ترسناک بود ,
خلاصه من قبول کردم که برم یهو ارزو اس داد : فردا اومدی کارای بد نمیزارم بکنیا , همین که اینو گفت ذهنم رفت طرفه اینکه باهاش رابطه داشته باشم گفتم ارزو ریسک کنم بیام بعدم هیچ کاری نکنیم ,
گفت خوب باشه فقط فردا در اختتیاره تو هسم ,
انگار از خداش بود
فرداش ز زد گفت کجایی گفتم منتظرما منم تاکسسی گرفتم زود رفتم ,
رسیدم دمه درشون دیدم درشون باز گذاشتته رفتم داخل دیدم با چادر اومد که در رو قفل کنه ا, با خودم گفتم اه بازم لب , رفتیم داخل رو تخت نشسته بودم اومد چادرشو در اورد نشست تو بغلم دستشو انداخت دوره گردنم بوسم کرد , انگار اشتباه کرده بودم با یه شرت کوتاه با کرست بود من دیگه نمیدونسم چی بگم یه لحظه شکه شدم , شروع کردیم لب گرفتن یه رب لب گرفتیم رفتم سراغه پستوناش خیلی سفید بود اما احساس میکردمم زیادی بزرگه همینطور داشتم میخوردم که گفت بسه ارمان بزرگ میشه , گفتم بزرگتر از این تو گفتی امروز ماله خودتم پس حرف نزن ,
همینطور که میخوردم دستمو از رو شکمش کشیدم بردم زیره شرتش گفت ارمان نه اونجا نمیخام گفتم ارزو قول دادی ماله من باشی لطفا دیگه چیزی نگو ,
شرتشو در اوردم دیدم بهبه صاف کرده برا من شروع کردم با دست ممالیدن دیدم خیسه خیس شد گفتم بیجنبه چی شد همین من که هیچ کاری نکردم ارضا شدی ,
گفت حالا خودتو میبینم اومد لبااسامو در اورد رفت سراغه کیرم شروع کرد خوردن منم سینهاشو با دست فشار میدادم واییی چه حالی میداد سه دقیقه گذشت ابم اومد همشو هم خورد گفت دیدی تو که بدتر از منی گفتم بزار سری دومی خوب میشه , رفتم باز سراغه کسش واقعا کس تپله خوشکلی بود عینه خودش داشتم همینطور میخوردم هرچی خوردم ارضا نشد خسم شد گفتم بسته گفت ارمان دیدی کم اوردوی گفتم اره کم اوردم , رو چاردستو پا بشین انگشتمو با ابه دهنم خیس کردم کردم تو کونه تپلش یه جیغ زد همینطور در اوردم کردم تو دیدم خیلی راحت میره انگشته دو انگشتی شروع کردم وقتی انم دیدم راحت میره داخل کله کیرمو اروم کردمم داخل دیدم بیچاره از درد داره میمیره هیچی نمیگه همینطور یواش یواش کردم داخل بعد شروع کردم تلنبه زدن وای کونه خیلی تنگو داغی داشت ,
همینطور میکردم گفت ارمان داخل نریزی ابتو گفتم باشه اما یهو ابم اومد تا ته ریختم داخل افتادم از خستگی اومد روم گفت نامرد چقد امروز حرف گوش نکن شدی , شروع کرد گردنمو خوردن , یهو نگای گوشیم کردم گفتم اخ ارزو ساعت نه شده گفت ایبی نداره اینا داوازده میان گفتم ز بزن ز زد گفتن یازده میایم ساعت نه بود من از پنج اونجا بودم ,
گفتم به باباتم ز بزن گفت نه اون امروز که هیچ فردام نمیاد , همینطور تو بغله هم بودیم که یهو صدای ماشینه باباش اومد گفتم ارزو ماشینه بابات نیس گفت نه چقد تو ترسو هسی الان ز میزنم ببینم کجاس ز زد گفت پشته در هسم , وای چشتون روز بد نبینه داشتم سکته میکردم از ترس گفتم زود بپوش درو باز کن من میرم زیر تخت اون زود پوشید رفت درو باز کنه منم زود لباسمو پوشیدم میخاسم برم زیر تخت دیدم جا نمیشم خیلی کوتاه بود رفتم پشته پرده کمد دیواری بود اما در نداشت , یهو باباش اومد تو صداشو که میشنیدم از ترس حالم یه جوری میشد ,داشت با ارزو حرف میزد اینقد ترسیده بودم نفهمیدم چی میگه , یهو دیدم ارزو اومد تو درو قفل کرد به من گفت بیا بیرون گفتم بیا با اشاره گفت نترس گفتم میخام درس بخونم نمیاد گفت وقتی خابید راحت برو هی کتابو ورق میزد محکم , یهو باباش اومد پشته دره اتاق گفت درو باز کن اون لحظه رو هیچوقت یادم نمیره به خدا گفتم این باره اخره خودت نجاتم بده , ارزو درو وا کرد گفت چیه بابا میخام بخونم گفت این پیام خارجی اومده رو گوشیم یعنی چی.
معنیشو گفت زوددرو بست ساعت یازده شد باباشم بیدار بود هنوز گفتم الان داداشات با مامانتم میان گفت بهتر , من نمیدونسم چی میگه اس داد ابجیش گفت ارمان خونس بابا هم اومده تو سالنه اصلا باورش نمیشد من اونجا باشم , خداروشکر داداشاش دبستانی بودن ,
خلاصه مامانش اینا اومدن ابجیش زود اومد داخل درو قفل کرد اون داداشش میگفت باز کن برا ارزو شکلات اوردم زود باز کرد درو بست ابجیش منو که دید گفت نترس دااداش خودم درسش میکنم , مامانشم اومد پشت در گفت ارزو باز کن کارت دارم هرچی گفت باز کن نکرد گفت میخام بخونم ابجیش گفت راس میگه بزار بخونه ,
خلاصه ساعته یک من بعد از اینکه همه خابیدن چادر انداختم رو سرم رفتم بیرون , بعده اون دیگه نرفتم ,

نوشته: آرمان


👍 0
👎 0
54676 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

354970
2013-01-24 01:47:42 +0330 +0330
NA

کیرم تو دهن گناه کارت

0 ❤️

354971
2013-01-24 01:49:44 +0330 +0330
NA

هنوز زنده ای

0 ❤️

354972
2013-01-24 01:56:44 +0330 +0330
NA

کاش باباش تا داشتی کون دخترشو میکردی رسیده بود کونت میذاشت تا دیگه هوس کس شر گفتن نکنی

0 ❤️

354973
2013-01-24 04:31:16 +0330 +0330
NA

Gigarami,تو راس ميگي
ولي خععععلي باحال بوت دمت گرم!

0 ❤️

354974
2013-01-24 04:39:00 +0330 +0330
NA

واااااااااااااااای چقد خندیدم خیلی باحال بود
اخه جزغله ها(رست نوشتم )مجبورید اینکارو کنید که اخش کوفتتون بشه

0 ❤️

354975
2013-01-24 04:42:03 +0330 +0330

باحال بود. :-D
اینم یه جورشه دیگه.
ولی اونا کفشایه تو رو دم در ندیدن. این دیگه سوتی بود

0 ❤️

354976
2013-01-24 06:41:28 +0330 +0330
NA

ترسو شبا تا صبح دوس پسرم پیش من میموند صبح میرفت خونشون

0 ❤️

354977
2013-01-24 06:55:05 +0330 +0330
NA

داداش مطمئنم اون لحظه گهت رفته بود

0 ❤️

354978
2013-01-24 06:58:22 +0330 +0330
NA

کس کش عین سگ دروغ میگی

0 ❤️

354979
2013-01-24 09:31:55 +0330 +0330

شانس اوردی هنوز زنده ای رفیق!
اگه گیر اون سیبیلو میوفتادی زندت نمیزاشت
خوش باشی و سلامت

0 ❤️

354980
2013-01-24 12:27:15 +0330 +0330
NA

باحال بود :D
یه زمانی ما یه دوست دختر داشتیم خیلی حشری بود، یه روز زنگ زد گفت بدو بیا خونمون مامان بابام داداشم رفتن خرید ما هم گفتیم لابد رفتن خرید عیدی که خیلی طول میکشه خلاصه راه افتادیم رفتیم جلو خونشون دیدیم به به یه آقای خیلی هیکلی با خونواده در زدن رفتن تو ما هم خیلی شیک رفتیم که زنگ بزنیم دیدم یه اسمس اومد داده این زیدمون نوشته بود:
نیاااا بابام اینا اومدن
بعدها بهش گفتم چرا اینقدر زود اومدن؟ میگه خب رفتن عطر خریدن زود برگشتن دیگه! یعنی کودن به خاطر نیم ساعت میخواست کونمو بابای گوریلش جر بده :D :<

0 ❤️

354981
2013-01-24 14:33:37 +0330 +0330
NA

شانس اوردي كه گير باباش نيفتادي والا الان بايد با خاطره تجاوز زندگي مي كردي

0 ❤️

354982
2013-01-24 18:51:52 +0330 +0330
NA

میدونم چی میگی…شانس اوردی که گیر گوریل نیفتادی…
برای منم اتفاق افتاد تا رفتم توی خونه بابای واقعا گوریلش رسید
منم نفهمیدم چجوری از دیوار
بالا رفتمو پریدم پایین…

0 ❤️

354983
2013-01-25 16:10:51 +0330 +0330

ریسک در حد تیم ملی
واسه منم پیش اومد ؛ البته داداشه دوس دخترم سر رسید که من قبله اینکه بیاد بالا ؛ نیمه لخت رفتم تو راه پله های طبقه بالای اپارتمان

0 ❤️

354984
2013-02-18 06:47:25 +0330 +0330
NA

این بلا یه بار سر منم اومد–وقتی ختم به خیر شد احساس کردم دوباره متولد شدم!

0 ❤️