پدرام

1391/06/22

سلام به همه ی دوستان خوبم اسم من مهسا هستش و الان 17 سالمه این خاطره رو میخوام واستون تعریف کنم تا بدونید بعضیا می تونند تا چه حد کثیف باشند
چند ماه پیش بود که بابام یه اپارتمان شیک خرید با تمامی امکانات که به نظز جای خوب و ارومی برای زندگی می اومد اپارتمان 10 طبقه بود و توی هر طبقه دو واحدصدوده متری ماهم طبقه ی هشتم بودیم توی این اپارتمان به جز من دو تا دختر بودن که بعد از مدتی با هم دوست شدیم اما قسمت بدش این جا بودکه هفت تا پسر هم توی این اپارتمان زندگی میکردند من گاهی اوقات میدیدم که سحر وملیکا یعنی دو تا دختر دیگه ی اپارتمان به پسرا نخ میدادن منم به روشون نمی اوردم و یه جورایی خودم رو از قضیه پرت میکردم تا این که یه روز صبح مثل همیشه که میخواستم برم مدرسه از توی پارکینگ یه صدایی شنیدم کنجکاو شدم ببینم چیه وقتی سرک کشیدم دیدم که اقا پدرام پسر همسایه طبقه سوم داره از سحر لب میگیره و محکم سینه هاشو با دست فشار میده اول پیش خودم گفتم وایسم ببینم چی کار میکنن ولی بعد یه غلطی کردم که کاش نمی کردم یهو رفتم جلو گفتم اهای دارین چه غلطی میکنین سحر که ترسیده بود گفت هیچی منم برای اینکه بترسونمشون و بهشون بفهمونم که کارشون اشتباهه حد اقل تو پارکینگ گفتم سحر الان به بابات میگم و رفتم اونم هول کردو با کلی خواهش منو که واقعا همچین تصمیمی نداشتم راضی کرد که به کسی چیزی نگم
چند روزی از این قضیه گذشت یه روز که به دستور مامانم رفتم از توی انبار چند تا قابلمه بیارم دیدم در انباری پشت سرم سته شد رومو که برگردوندم دیدم پدرامه ترسیده بودم گفتم چیه این جا چی میخوای اومد جلومو گردنمو محکم گرفتو گفت خانومی یه حالی به ما میدی منم گفتم برو گمشو خواستم از انباری بیرون بیام که دیدم منو محکم از پشت گرفت بایه دستش یکی از سینه هامو گرفته بود و با دست دیگش داشت کسم رو میمالید منم که کاری ازم برنمی اومد و از طرفی داد هم نمیتونستم بزنم چون ممکن بود کسی بفهمه و ابروم بره داشتم الکی زور میزدم که شاید ولم کنه و التماسش میکردم که بذاره من برم ولی اون گوشش بده کار نبود شروالم رو پایین کشید پیش خودم گفتم من که کاری از دستم بر نمیاد فوقش اینه که از کون منو بکنه بعدا حالیش میکنم ولی دیدم بی وجدان منو کوبید زمینو یه بالش گذاشت زیر کمرم و میخواست بکنه توی کسم داشتم التماسش میکردم که نکنه توی کسم گفتم من دخترم باشه هر چی تو بگی میخوای منو بکنی بکن ولی با جلوم کاری نداشته باش ولی بی وجدان میخواست منو از جلو بکنه منم در عین ناباوری با یکی از کوزه های کنار دستم محکم کوبیدم توی سرش افتاد روی زمینو ناله میکرد منم سریع قابلمه رو برداشتم دویدم بیرون و درو بستم حقش بود یه چند ساعتی اون تو باشه
بعد از سه ساعت رفتم و درو براش باز کردم دیدم خون زیادی ازش رفته کمکش کردم بیاد بیرون و به امبولانس زنگ زدم و طوری وانمود کردم که کسی نفهمید چه اتفاقی افتاده اما میدونستم که این کارم بی جواب نمیمونه
از این قضیه یک ماه گذشت و توی این یک ماه من اصلا پدرام رو ندیدم وکاش اصلا نمیدیدم ولی دیدم اونم به بدترین شکل ممکن مامان و بابام چند روزی رفتن شیراز خونه ی عمم که قلبش رو میخواست عمل کنه و من توی خونه موندم چون درس داشتم مامانم هم به داییم گفته بود که پیش من بمونه داییم از صبح میرفت سر کار و تا غروب خونه نمی اومد و به عبارتی فقط شبا پیش من بود چون زن و بچه نداشت از این بابت خیالش راحت بود
روز سوم بعد از رفتن مادر و پدرم مثل همیشه داییمم رفت سرکار و من موندم خونه چون جمعه بود نمیدونم پدرام این موضوع رو از کجا فهمیده بود که من تنهام طرفای ساعت ده صبح بود که دیدم زنگ پارتمان رو زدند منم مثل همیشه عجول درو باز کردم وااااای خدا پدرام بود با سه تا از دوستاش تا دیدمش وحشت کردم خواستم درو ببندم که نذاشت به ز.ور اومدن تو گفتم گمشین بیرون و گر نه جیغ میزنم پدرام که انگار چیزی واسش مهم نبود گفت جیغ بکش ابروی خودت میره انگار اون روزو یادت رفته مهسا خانوم اون سه تا دوستش در حالی که میخندیدن وشهوت همه ی وجودشون رو در بر گرفته بود منو لخت کردن من جیغ میکشیدم ولی چون روی دهنم رو گرفته بودن کاری ازم بر نمی اومد پدرام لخت شد و داشت اروم با دستش روی کس من میکشید چند بار بوسش کردو با زبونش باهاش بازی میکرد منم فقط گریه میکردم منو بستن به تخت به حالت ضربدری و همشون لخت شدن وحشت کرده بودم پدرام اومد جوم و یه بوسم کرد و گفت خودت خواستی این جوری بشه کیرش رو که دیدم داشتم سکته میکردم با یه فشار همه ی کیرش رو کرد تو کسم چشام سیاهی میرفت سرم رو که بلند کردم دیدم خونی شدم فهمیدم پردم رو زده من از شدت درد هیچی نمیفهمیدم کار پدرام که تموم شد اون یکی دوستش شروع کرد منم بی حال افتاده بودم و نای جیغ کشیدن نداشتم هر چهار نفریشون به مدت تغریبا دو ساعت منو گائیدن و ازم فیلم گرفتن این اخریا من بیهوش شدم وقتی به هوش اومدم دیدم داییم کنارمه و یه پتو زده روم و دستام رو باز کرده فهمیده بود چه خبره ولی نمیدونست کار پدرام و دوستاش بوده بعد کلی حرف زدن راضیش کردم که به کسی چیزی نگه نمیخواستم مثل یه جنده باهام رفتار بشه یه دوش گرفتم و خوابیدم بعد یه هفته هم فهمیدم که پدرام و مامان و باباش از این اپارتمان اسباب کشی کردن و دوستاشم نمیشناختم چند وقت بعد هم فهمیدم باردارم به داییم گفتم اونم منو برد پیش یه دکتر که صغدش کنم و ردم الان از هر چی مرده بدم میاد و از همشون متنفرم
این داستان بر اساس واقعیت است…

نوشته: مهسا


👍 0
👎 0
37708 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

334387
2012-09-12 21:46:49 +0430 +0430
NA

داییت خیلی مرده

0 ❤️

334388
2012-09-12 22:32:52 +0430 +0430

چرا نمیتونستی داد بزنی؟ ابروت میرفت؟ مگه چه کار اشتباهی کرده بودی که بخاد ابروت بره؟ یکی داشته بت تجاوز میکرده بعد تو میگی من که دیگه کاری نمیتونستم بکنم. فوقش منو از کون میکرد. نه عزیزم توخودت کونت میخاره چرا میندازی تقصیر مردم؟
اون تیکه دوم داستانتم یه تراژدی مسخره بود. من باور نکردم. مطمئنی 17 سالته الان؟ به اندازه یه بچه کلاس سوم چهارم دبستانی غلط داری.

0 ❤️

334389
2012-09-12 23:35:16 +0430 +0430
NA

ميشه بگي چرا ازهرچي مرده متنفري؟اولأتوهم زدي هيچ الاغي تومحل زندگي همچين خريتي نميكنه مگراينكه ازت كينه شديد داشته باشه.پدرامم آدم حرومزاده اي بوده اگراينكاركرده.فرض كنيم راست بگي چرا گندزدي به آبروي سحرپدرام درسته .توضيح ندادي اماشك ندارم ادم فروشي كردي توي قانون خلقت سزاي آدم فروش مرگ اماپدرام پست فطرت كاري كردهرروزهزارباربميري زنده شي اينكار مرد باتو نكرده يك حرومزاده نامردكرده.

0 ❤️

334390
2012-09-13 02:03:34 +0430 +0430
NA

man gay hastam…az khondane in dastan vaghean narahat shodam…kash adrese pedramo midadi khodam fajiane jeresh midadam ta to delet khonak beshe…

0 ❤️

334391
2012-09-13 02:07:31 +0430 +0430
NA

جدیدا به شلوار میگن شروال؟ ؟به سقط میگن صغد؟ ؟ ؟ من که باورنکردم!حالا چراازهمه مردامتنفری؟؟ مگه همه بهت تجاوز کردن؟راست هم که گفته باشی اگه اونروزتو انباری جیغ میزدی و کمک میخواستی این اتفاق نمی افتادوآبروی پدرام میرفت نه تو . …

0 ❤️

334392
2012-09-13 03:16:39 +0430 +0430
NA

توکه اومدی نوشتی چرا واقعیت ننوشتی؟
از تمام داستانت مشخصه قصه چیزیکه میگی نیست. واقعیتش اینکه تو وقتی از رابطه بین سحر و پدرام باخبر شدی کونت سوخته چون دیدی کسی پیدا نمیشده آدم حسابت کنه. هرقدرم عشوه خرکی اومدی تا بتونی پدرام بکشی طرف خودت جواب نداده آخرسر از فشاری که به مخ کوچیکت و کون سوختت اومده نشستی این اراجیفو برای خودت بافتی و نوشتی.
کوچولو یه نصیحت بهت میکنم الان واست زوده یه دو سه سالی دندون روی خارشه کوس و کونت بذار پیدا میشه کسیکه بکنتت.

0 ❤️

334393
2012-09-13 03:46:50 +0430 +0430

نمی تونستی جیغ بزنی چون آبروت میرفت؟ مسخره است.
. . .
تو انباری بالش بود که بذاره زیر کمر بی صاحابت؟
. . .
همش احساس میکردم یه پسر اینو نوشته. نمیدونم چرا نسبت به همه داستانا شکاک شدم!
. . .
تو چه شهری زندگی میکنی که به شلوار میگن شروال!
بااون غلطهای تخمیت
. . .
سگ مرده تو کونت

0 ❤️

334394
2012-09-13 03:49:17 +0430 +0430
NA

تخمی بود…بعدشم بقوله یکی سردره این خراب شده نخوندی اگه 18سال نداری وارد نشو؟!

0 ❤️

334395
2012-09-13 04:47:31 +0430 +0430
NA

خاک بر سرت کنن که ابرو هرچی دختره بردی

0 ❤️

334396
2012-09-13 05:27:07 +0430 +0430
NA

kheeeiliiiiiiii chert bod

0 ❤️

334398
2012-09-13 05:58:07 +0430 +0430
NA

دوستان لطف کردن و همه چیزو گفتن.دیگه چیزی نمونده که بگم.ولی اینو بدون تا یه نفر خودش نخواد(دختر منظورمه),هیچکس نمیتونه کاری باهاش بکنه.یعنی تخم نمیکنه.پس بدون که خودت کونت میخاریده عزیزم.
خودت داستانتو بخون.واسه هر غلط املایی هم نیم نمره کم کنیم میشه صفر.
آخه بیسواد اول درست بنویس,بعد داستان سکسی تلاوت کن.دختر 3ساله ازتو بهتر مینویسه جاکش.
همون آپارتمان 10طبقه با 20 واحد 110 متریش یجا تو کونت روانی.

0 ❤️

334399
2012-09-13 07:44:13 +0430 +0430
NA

شايد دختري و دلت ازپسراپره… فقط همين

0 ❤️

334400
2012-09-13 08:53:31 +0430 +0430
NA

کاملامشخصه که داستانو 1پسرعقده ای نوشته

0 ❤️

334401
2012-09-13 08:55:39 +0430 +0430

“این داستان بر اساس واقعیت است…”
:-D
ببين اگه خيلى علاقه دارى آدرس بذار رفيقا بيان بندازنت تو گونى برنج ببرنت :-D

<ستاد اعزام نيرو و تامين گونى برنج جهت حمل و نقل>

0 ❤️

334402
2012-09-13 11:58:32 +0430 +0430

همه مردا که بد نیستن!
;-)
می تونستی بگی خالی بستم!ولی دیگه به پسرا اعتماد نمی کنم!
:|

0 ❤️

334403
2012-09-13 12:11:35 +0430 +0430
NA

ازمیشنوی بایدبه خانوادت همون سری اول میگفتی اصلان جریانومیگفتی هرچی باشه اوناپدرومادرتن بزرگت کردن هرچی باشن دخترشونومیشناسن اگرتاالانم نگفتی به خانوادت بگوحقیقتوبگوشایددیرباشه ولی هرچی هست شایدجلوشوبگیرن اگرراست میگی همون اول به بابات میگفتی اون وقتم عابرویه کسی که میرفت پدارم بودنه توچون اون بودکه بهت تجاوزکردمیفهمی.

0 ❤️

334404
2012-09-13 13:46:04 +0430 +0430
NA

آخی …
دلم نمیاد شما دُخملا رو سوژه نقد کنم !
پس اگه دوست داری شورتتو ندم دستت دیگه ننویس !
GooD LucK Bitch

0 ❤️

334405
2012-09-13 15:08:04 +0430 +0430
NA

گه نوش جان کن انتر
شما دخترا هچی از مردا نمی فهمین
انگار خودت خوش نداشتی ی فیضی ببری بعد همه چی شد گه خوری پسرهی کسکش پدر. یکم فکر می کردی می دیدی این گندی که بالا اوردی نتیجهی اون وحشی بازیی بود که خودت در اوردی.
(ولی دم داییت گرم)

0 ❤️

334406
2012-09-13 15:12:34 +0430 +0430
NA

گه نوش جان کن انتر
شما دخترا هچی از مردا نمی فهمین
انگار خودت خوش نداشتی ی فیضی ببری بعد همه چی شد گه خوری پسرهی کسکش پدر. یکم فکر می کردی می دیدی این گندی که بالا اوردی نتیجهی اون وحشی بازیی بود که خودت در اوردی.
(ولی دم داییت گرم)

0 ❤️

334407
2012-09-13 18:15:17 +0430 +0430
NA

مگه درتون چشمی نداشت؟؟؟/

0 ❤️

334408
2012-09-13 20:45:02 +0430 +0430
NA

من معمولا به پسر یا دختر بودن نویسنده کاری ندارم ولی تو بمیری اسمت اصغره و کارگر بنگاه معاملات ملکی هستی . فقط یه پسر ابله 17 تا 20 ساله میتونه به شلوار بگه شروال !!!
بعد هم عبداله ! ببخشید اصغر جان ! این جنگل 10 طبقه که شما توش زندگی میکنین کجاست ؟؟
بعد ترش !! شما ها ننه باباتون کلا دایورتن به دادن غریبون که مارمولکای ساختمون هم کونتون میذارن و این بزرگواران نقش هویج رو بازی می کنن . این که ما پسرا موجودات پلیدی هستیم !! اصلا بحثی توش نیست ولی این که تو نوشتی جنایی بود . بعد اورژانس اومد بهش گفتین سرش چی شده ؟
بعد خون تو انباری رو با کونت پاک کردی یا با اون بالش ؟
بعد اون همه بکش بکش تو انباری رفتی بالا ننت هیچی نفهمید ؟
این کونیای 10 سال پیش سایت !! بزرگ شدن رفتن تشکیل خونواده دادن ، شده خونواده تو دیگه !!!

یه بار دیگه این طرفا ببینمت میدمت دست ممد سیم سوخته که تو و پدرام و اصغر و عبداله رو به یه سیخ بکشه !!

0 ❤️

334409
2012-09-14 12:23:55 +0430 +0430
NA

واقعا فكر ميكنى داد ميزدى
آبروت ميرفت؟

0 ❤️

334410
2012-09-14 13:55:16 +0430 +0430
NA

سایت شده پر از بچه
کوچولو اینجا چه گهی میخوری؟؟؟

0 ❤️

334411
2012-09-14 14:13:23 +0430 +0430
NA

آپارتمان 10 طبقه شیک باکلاستون درش یه چشمیه ساده نداشت که ببینی کی پشت دره؟؟؟!!!

بعدشم تو انباری بالش بود که بذاره زیر کمر بی صاحابت؟

فکر میکنی مردم خرن؟؟؟

واسم جالبه بعضی از بچه ها هم مثل سرانو و عبدل تابه تا و تیزبرتکه و زری کس طلا … هم این کوس شعرا رو باور کردن

کیر تموم پسرای سایت تو کونت! نمیکم تو کست چون بدون شک پسری

0 ❤️

334424
2012-09-16 03:33:05 +0430 +0430
NA

سلام من فقط برای پاسخ دادن به شما در این سایت عضو شدم اگر این داستان واقعی هست من واقعا متاسفم ولی اگه شما از اقایون یا پسر ها متنفر هستید چرا در سایت عضو شدید و این داستان رو گذاشتید من قصد روندن شما از این سایت رو ندارم ولی اینجا جای چندان جالبی برای فردی با نظریات شما نیست البته نظرات هیچ کسی به کس دیگه ای ربطی نداره ولی این نظر من بود . ولی داستانتون واقعا اعصاب من رو به هم ریخت و اگه من بودم شخصا می کشتمش . ولی این را هم بدان که همهیه اقایان مثل هم نیستند منظور من من نیستم به طور کلی گفتم. با تشکر ی ادم

0 ❤️

334425
2012-09-16 13:21:45 +0430 +0430

چند بااااااااار ميگى _____________

0 ❤️

334427
2012-10-01 10:47:22 +0330 +0330
NA

جون مادرت اینقدر کوس و شر ننویس

0 ❤️

532058
2016-02-28 20:09:50 +0330 +0330
NA

توان هیروویری بالش تواون انباری رو از کجا آورده بود
یا اصن کسی نفهمید که تو زدیش وناکارش کردی >
******** ?

0 ❤️