پرستاران (۱)

1399/09/16

خواستم یه داستان سکسی بگم براتون خوشتون اومد بگید
من زهرا م 39 سالمه موهام مشکیه چشام فندقیه اهل شوخی و خنده ام فقط یه مشکلی دارم اونم اینه که لاغرم و قدمم کوتاهه ولی بدن مانکنی و پاهای کشیده و خوشفرمی دارم.
اما داستان برمیگرده به 19 سال پیش

تازه از دانشکده پرستاری تو تهران فارغ التحصیل شده بودم تولد 20 سالگیمم بود با خانواده و بعضی از هم دوره ای های دانشگاه جشن گرفته بودیم یکی از همدوره ای هام اسمش مرضیه بود اهل بندرعباس بود یکم پوستش تیره بود و با اینکه پدر و مادر نداشت خیلی دلقک بود. اصلا ادم به جدی بودنشم میخندید سینه های بزرگیم داشت بخاطر همین منو مسخره میکرد تازه اون موقع خیلی لاغر تر بودم (45 کیلو) مرضیه بهم میگفت پستون دکمه ای خلاصه تو جشن کلی باهم شوخی کردیم و خوش گذروندیم
دو هفته بعد فهمیدیم افتادیم تو طرح نیروی انسانی سازمان پزشکی نگاه کردم دیدم افتادم بندرعباس. بعد از کلی مشورت با خانواده و … تصمیم گرفتم برا طرح دوساله برم بندرعباس. بعد سه ماه بابام برام یه خونه تو بندرعباس نزدیک محل کارم اجاره کرد گفت وسیله بفرستن اونجا منم یه ماه بعدش وسایلمو جم کردم و بعد از خدافظی و کلی گریه و زاری سوار اتوبوس شدم و به سمت بندر عباس راهی شدم

بعد یه روز تو راه بودن شب رسیدم بندرعباس یه تاکسی گرفتم رفتم خونه. هنوز بوی رنگ میداد خلاصه یه دوش گرفتم یه راست رفتم تو تخت

فردا صبح با زنگ ساعت بیدار شدم خیس عرق بودم خیلی گرم بود بزور نفس ادم بالا میومد بلند شدم لباسامو دراوردم یه راست رفتم تو حموم. اب سرد باز کردم اب داغ بود اب داغ و باز کردم داغتر بود کلی اب و باز گزاشتم تا سرد شد تونستم یه دوش بگیرم.
دوش که تموم شد درومدم نگاه ساعت کردم دیر شده بود سریع یه شورت پوشیدم. بدون سوتین (خوبی لاغر بودن) لباس تنم کردم و تا وسایلو جمع کردم یه نیم ساعتی طول کشید درومدم بیرون از خونه و… خلاصه خیلی دیر رسیدم. رفتم قسمت اداری یه اقایی بود به اسم دکتر جلالی مدیر بخش بود بهش خودمو معرفی کردم. یه نگاه بهم کرد گفت دختر جون چرا این قدر دیر اومدی اینطوری کار کردن فایده نداره یه شیفت شب اضافه کاری برات مینویسم یاد بگیری سر موقع بیای.

یه طوری قیافش جدی بود منم وحشت کردم بگم دیشب تازه رسیدم. گفتم چشم اونم گفت برو پیش دکتر خدایاری بهت بگه چیکار کنی. رفتم داخل بخش خدایاری رو پیدا کردم داخل یه اتاق با تخت و … بود تقریبا 30تا40 میخورد نگام کرد گفت: بله خانوم گفتم: نیروی جدیدم گفت: اها خوش اومدی چندتا برگه دراورد شروع کرد توضیح دادن.بعد کلی کاغذ بازی برنامه هفتگی بهم داد و گفت برو بخش پرستارا پیش بقیه .منم برگه هارو جمع کردم رفتم دنبال اتاق پرستارا چندتا دختر اونجا بود با چند تا کمد یه دفعه یکی از دخترا برگشت گفت:عععع زهرا تویی؟ منم نگاه کردم دیدم مرضیه ست

خلاصه خیلی خوسحال شدم. بعد کلی احوال پرسی و اینکه چطور اومدم اونجا. منو به بغیه معرفی کرد و خلاصه کارمون شروع شد . بیشتر کارمون امپول زدن بود چون بخش پرستار زیاد داشت. یه دو هفته ای گذشت.من تو خونه نشسته بودم داشتم تلویزیون نگاه میکردم چون خیلی گرم بود اکثر اوقات لخت بودم معمولا فقط با یه شرت تو خونه میگشتم قبلا زنگ زده بودم به بابام که یه کولر برام بگیره اونم گفته بود که یه کمی صبر کنم تا بیاد بهم سر بزنه خودمم پولم نمیرسید. تو بهار هوا اینقدر گرمه تو تابستون چه طوریه. یه دفعه گوشیم زنگ خورد مرضیه بود برداشتم گفت: بیا بریم خرید منم حوصلم سررفته بود گفتم باشه.

تو بازار بودیم بعد کلی راه رفتن یه جا نشستیم به مرضیه گفتم:دیگه نمیتونم راه برم گفت:بابا توهم بچه سوسول افتاب مهتاب ندیده ای گفتم:کل اب بدنم بخار شد میگی افتاب مهتاب ندیده ای تو دیگه چه جونوری هستی گفت:نترس یه تابستون بگزره عادت میکنی . کلی با هم حرف زدیم. یه دفعه تو بازار هواسم به یه پسره ای پرت شد یهو مرضیه پرسید :خب دوست پسری چیزی داری؟ میخوای یکی برات جور کنم. منم شوکه شدم گفتم:چی میگی دیوانه یه دفعه چت شد. گفت:20 سالته ها. بمونی میترشی خلاصه خرید تموش شد . با هم رفتیم خونه من تا لباسارو امتحان کنیم

داشتیم با هم لباسا رو امتحان میکردیم دونه دونه لباسارو با هم امتحان میکردیم یه دفعه مرضیه شروع کرد خندیدن من گفتم چته. گفت: یه لحظه اینو امتحان کنم بگو نظرت چیه؟ نگاه کردم دیدم لباس زیر سکسیه

رفت تو اتاق و درومد.دهنم باز موند. سوتین و شرت قرمز با کمربند پارچه ای و جورابای بلند که به کمر بند وصل میشدن یه پیرهن توری هم روش پوشیده بود که زیرش معلوم بود اومد جلو گفت:ها چطوره؟ خوشد میاد؟ من که زبونم بند اومده بود گفتم:اره خیلی خوشگل شدی بهت میاد. حالا برا کی هست باید ادم مهمی باشه اینقدر براش دست و دلبازی اینا کم گیر میام و گرونن. تعریف کن بینم. با همون لباسا نشست پیشم و شروع کرد:

بله که مهمه چند وقتیه نرفتم پیشش احتمالا دلش تنگ شده. دست کرد تو کیفش یه بسته قرص ضد بارداری هم دراورد گفت امشب میرم پیشش که دو سه روز کامل پیشش باشم . منم که میدونستم مرضیه دختر حشرییه تعجب نکردم بهش گفتم حالا چرا کاندوم نگرفتی دیگه کثیف کاری هم نداشت. یه دفعه شروع کرد خندیدن.گفت: قبلا چند بسته امتحان کردیم بزرگترین سایز هم اندازش نبود میگفت اذیتش میکنه . من بهش نگاه کردم گفتم:مگه سایزش چقدره. نگام کرد خندیدگفت:حشری شدی ها؟ مثل اینکه خوشت اومد. منم خجالت کشیدم گفتم: واا دیوانه ای دختر؟

گفت:خونش یه کمی از اینجا دوره. بهش گفتم بیاد دنبالم. منم بهش گفتم:این همه راه میاد اینجا خو اینجا انجامش بده تو که خودت خونه داری. گفت:نه خوشش میاد خونه خودش باشه. تازه خونش خیلی قشنگه خیلی هم ثروت داره از اون باغ داراست خونه ی منم اون خریده برام ولی خونه من جا شلوغیه و خونه خودش وسط یه باغ خرما و تا چند کیلومتریش هم هیچ خونه ای نیست.

وقتی میکنه میگه: میخوام تا ته بکنم توت تا دلت میخواد جیغ بکش و دستو پا بزن هیشکی کمکت نمیاد بعدش تا چند ساعت پشت سر هم بدون استراحت میکنه. زهرا باورت نمیشه کیرش به حدی بزرگه وقتی سر پا وایمسه تا سر زانوش میاد تازه از ارنج دستم هم کلفتره بعد عادت کرده وقتی میکنه تا ته زورش میده تو. یعنی هر دفعه اگه تا ته نره تو درش نمیاره. ابشم وقتی میاد اندازه یه لیوان پر میاد

منم یه دفعه حشری شدم و دیدم داره تعریف میکنه چیزی نگفتم جذب داستانش شده بودم اونم میدونست من حشری شدم ادامه میداد

چند وقت پیش داشت میکرد. منم اون موقع خیلی تنگ بودم اونم هی فشار میاد و منم از نصفش به بعد رو نمیتونستم تحمل کنم و با دستم هی جلوشو میگرفتم. چند باری این کارو تکرار کردم و یه دفعه عصبانی شد گفت: دختر اینقدر تقلا نکن اولش سخته گشادتر که بشی همش میره تو حالش بیشتره. منم بهش گفتم:میدونم ولی دست خودم نیست وقتی فشار میدی بدنم خود به خود تکون میخوره اونم برگشت گفت: خوب حالا که این طوره بلند شو یه استراحتی کن. منم بلند شدم بهش گفتم:میخوای چیکار کنی گفت کارت نباشه

رفت یه میز بزرگ اورد و برعکسش کرد طور که پایه ها رو به بالا بود. گذاشت کف خوته بعد با پتو و تشک داخلشو پر کرد طوری که مثل تخت شده بود منم تعجب کرده بودم . کارش که تموم شد گفتم:حالا این به چه کارت میاد بلند شد گفت بخواب توش تا من بیام. منم خوابیدم توش دیم با چندتا پارچه اومد. منم که فهمیدم چیشده ترسیدم و بهش گفتم : خطرناکه این کار. بیا فعلا عجله نکنیم به مرور زمان گشاد تر میشم حالشم بیشتره . گفت:نه همین امشب تا تهش میره توت. نترس طوریت نمیشه.

پا هامو برد بالا بعد با پارچه به پایه ها بست بعد اومد بالاتر دستامو بست منم ترسیده بودم ولی یه طورایی خیلی خیلی حشری شده بودم به فکر این بودن اگه همش بره توم چه حسی داره . خلاصه یه بالشت گذاشت زیر سرم گفت:نگاه کن ببینی تا کجا میره تو . بعد رفت یه ظرف روغن اورد تمام کیرش رو روغن مالی کرد بعد یه کمی هم به من مالید.

اماده سازی ها که تموم شد کیرش رو کرد بین رونام و گذاشت رو شکمم باورت نمیشه یه دفعه لرزه به تنم افتاد . نوک کیرش قشنگ رو نافم بود. اندازه یه دست کامل از ارنج به پایین بود . دست گذاشت رو نافم نگام کرد گفت: تا ته بره تو میاد تا اینجا بردش عقب گفت:اماده ای؟ منم گفتم اره. شروع کرد فشار دادن و اروم رفت تو. چون روغن زده بود زیاد اذیت نمیکرد. شروع کرد عقب و جلو کردن با هر دفعه یه تیکه بیشتر میرفت تو . تقریبا نصفش رفت تو. احساس میکردم انگار داره به یه دیواری ضربه میزنه یه دفعه وایساد همون طور که کیرش تو بود اومد بالا با دستاش پارچه ها رو سفتر کرد بعد دوباره شروع کرد با اولین حرکت یه دفعه دو سه سانت رفت تو. یه دفعه بدنم از جا پرید. منم که دست و پام بسته بود کاری جز اه کشیدن نداشتم .

نزدیک یه ساعت طول کشید هی تیکه تیکه بیشتر میکرد تو تا جایی که تو شکمم احساسش میکردم. یه کمی ازش مونده بود منم به حدی داغ بودم که دیگه دردش رو احساس نمیکردم . نگام کرد و گفت:تو اسمونایی ها؟ این حالت منو که دید یه دفعه رفت عقب بعد تا اون اخرش رو فشار داد تو و کیرش کاملا رفت تو. اونم همون طوری نگهش داشت منم بدنم شروع کرد به لرزیدن طوری که پاهام خود به خود تکون میخورد به زور نفس بالا میومد نگام کرد گفت:همین طوری تحمل کن یکم. عادت میکنی.

یه کمی که گذشت دیگه دوباره احساس درد کم کم رفت و منم یه کمی اروم شدم اونم که منو دید گفت: الان دیگه کامل باز شدی. بهت گفتم طوریت نمیشه. حالا بگو بینم چه حسی داره؟ منم جواب دادم؟خیییلی رفتی تو. الان زیر شکمم احساسش میکنم داره نبض میزنه هنوزم وقتی تکون میخوری یکم درد میگیره . هموطوری که تو بود اومد جلوتر دستامو باز کرد ولی پاهام هنوز بسته بود گفت: با دست نشون بده الان نوکش کجاست؟ منم دست گذاشتم رو شکمم سفتی کیرش رو زیر پوستم احساس میکردم دست گذاشتم رو نافم نوک کیرش رو احساس میکردم گفتم:اینجاست. اونم گفت: شکمتو شل کن میخوا م یه چیزی نشونت بدم. دستم رو گرفت و فشار داد رو شکمم بعد شروع کرد به تکون خوردن. کیرش رو که تکون میداد با دستم قشنگ احساسش میکردم.

خلاصه بعد از اون گفت: خوب حالا که کامل باز باز شدی میخوام طوری بکنمت که از حال بری دوباره شروع کرد به جلو و عقب رفتن. همش رو در درمیاورد بعد دوباره تا ته میکرد تو . منم فقط داد میزدم. اونم هی محکمتر میکرد تا جایی که صدای ضربه هاش تو اتاق میپیچید.

مرضیه همین طوری داشت تعریف میکرد منم فقط خودمو به زور نگه داشته بودم ولی با این حال حشری و خیس شده بودم. یه دفعه یه نگاه به من کرد دید دارم با خودم کلنجار میرم. خندید گفت:باز که دوباره از خود بیخود شدی دختر. دفعه اولم نبود ما با دخترا تو دانشکده برا هم گاهی اوقات داستان سکسی تعریف میکردیم ولی خوب منم جنبشو نداشتم سریع ابروم میرفت .

مرضیه دست گذاشت رو رونم نگام کرد و گفت: چی شد؟ نکنه هوس کیر گنده کردی. بعد هی دستش رو بالاتر اورد تا رسید به شورتم دستش رو برد بین پاهام یه دفعه دستش رو گذاشت رو واژنم منم یه دفعه از جام بلند شدم. گفتم: مرضیه دیگه شورش رو دراوردی یه بار دیگه هم بهت گفته بودم از این کارا نکنی. مرضیه نیشخند زد دستش رو بالا اورد و گفت:اگه راست میگی پس این اب کیه ؟ منم دستش رو که دیدم خیسه جلو صورتمو با دستام پوشوندم. داشتم از خجالت اب میشدم مرضیه هم بلند شد دستامو گرفت گفت: حالا خجالت نکش من که غریبه نیستم تازه هر کس دیگه هم بود حشری میشد حالا بیا بشین بقیشو برات تعریف کنم.

نشستیم و من که دیگه داغ شده بودم بی هوا ازش پرسیدم:حالا چند سالشه چه شکلیه با هم نامزدید یا نه. مرضیه هم خندید برگشت گفت:نامزد؟ نه بابا طرف 50 سالشه رنگ پوستش یه کمی تیره ست قدشم خیلی بلنده حالت عادی خیلی اخلاقش خوبه و مهربونه ولی وقتی کیرش راست میشه کلا یکی دیگه میشه و اخلاقش عوض میشه.من که داشتم شاخ درمیاوردم گفتم: با هم نامزد نیستید؟ مرضیه داری با خودت چیکار میکنی اونم خندید گفت:نترس بابا اون طوریا هم نیست راستش من 16 سالگی صیغش شدم خودش عابده صیغه محرمیت رو هم خودش خونده . کلا از موقعی هم که بابا و مامان فوت کردن اون خرج منو میده.
بهش گفتم: تو از 16 سالگی باهاش سکس داشتی اونم گفت:اره دیگه از همون شبی که صیغه کردیم شروع شد. حالا یه بار دیگه برات داستان پیشنهادش و اولین بارم و زدن پردم رو برات تعریف میکنم. بلند شد لباساشو عوض کرد و وسایلشو جمع کرد. گفت: من دیگه برم باید برم. منم بهش گفتم حالا که زوده. گفت:نه باید برم حموم و موهای بدنمو بزنم و خلاصه اماده دو روز اینده بشم که قراره پارم کنه فکر کنم تلافی این چند وقت دوری رو سرم دربیاره مخصوصا با این لباسا. شاید من تا پس فردا نیام کار مهمی داشتی بهم زنگ بزن . خداحافظی کرد و رفت.

شبش که خواستم بخوابم هر کاری که میکردم خوابم نمیبرد. همش به این فکر بودم الان با اون کیر گندش داره مرضیه رو پاره میکنه و مرضیه هم داره جیغ میکشه. داشتم مرضیه رو زیر یه ادم قد بلند تصور میکردم که داره محکم میکنه توش. به یاد حرف مرضیه افتادم که گفت نوک کیرش تا سر نافم میرسیده منم که فقط یه شورت پام بود همون حالتی که به پشت دراز کشیده بودم شرتم رو دراوردم و پاهامو کشیدم و چسبوندم به هم. دستم رو گذاشتم رو نافم ببینم از سر واژن تا ناف چقدره؟ باز به این فکر افتادم که مرضیه قدش از من بلند تره پس برا من که کوتاه ترم از سر ناف هم رد میکنه واای خیلی میشه به این فکر میکردم که چی میشداگه من جاش بودم .

من که اناتومی بدن انسان رو خونده بودم میدونستم که واژن خیلی انعطاف پذیره ولی یه چیزی به این بزرگی هیچ وقت با اولین سکس تو واژن جا نمیشه و حداقل چندین بار لازمه که کم کم واژن بتونه بدون صدمه گشاد تر بشه . در عجبم مرضیه چند بار باهاش سکس داشته که الان میتونه تا ته بکنش تو خودش. همین طوری تو افکار و رویاهام غرق شده بودم و تا چند ساعت بعد داشتم خودمو میمالوندم و مرضیه رو تصور میکردم.
صبح روز بعد…
به زودی…

ادامه...

نوشته: endالمومنین


👍 13
👎 18
106401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

780342
2020-12-06 00:56:11 +0330 +0330

طرف لوله فاظلاب داشته ن دول

4 ❤️

780364
2020-12-06 02:16:33 +0330 +0330

تو 20 سالگی فارغ‌التحصیل شدی از دانشگاه؟
تا همونجا خوندم و دیگه نخوندم

5 ❤️

780383
2020-12-06 06:58:04 +0330 +0330

حشرالاسود🙄🙄🙄

1 ❤️

780392
2020-12-06 08:56:09 +0330 +0330

خوب این هم که معلوم شد پسر بود😂😂😂😂

3 ❤️

780394
2020-12-06 09:22:15 +0330 +0330

ینی تو بهترین حالت ک ۱۸ سالگی کنکور داده باشی ۲۲ سالگی فارغ التحصیل میشی😑
گفت برو بخش پرستاران؟؟؟ بخش پرستاران بخش جدیدیه اضافه شده به بیمارستانا؟؟

2 ❤️

780444
2020-12-06 15:51:34 +0330 +0330

میگم سریال پرستاران رو که سوپرشو نوشتین مختارو هم بنویسین بلکه صدا سیما خجالت بکشه ازش بکشه بیرون!!

3 ❤️

780464
2020-12-06 21:03:59 +0330 +0330

واقعیت اینه که مرضیه جون مختو زده، کشوندتت به یه خونه تیمی و ارباباش اونجا به حسابت رسیدن. مقعد مبارکت پاره شده، بکارتت رو از دست دادی الانم روت نمیشه به بابای بدبختت خبر بدی.
بیچاره پدر مادرت که خرج تو رو میدن.

1 ❤️

780612
2020-12-07 16:07:53 +0330 +0330

کاری به کلیت داستان ندارم اما عزیزم فکر کنم واسه پرستاری حداقل چهار سال باید بخونی یعنی تو ۱۶ سالگی کنکور داده بودی در ضمن متن را حتما قبل از ارسال ویرایش کن تا غلطهای نگارشی و املایی اگه داره رفع کنی این داستانت یاد سریال پرستاران تلویزیون خودمون افتادم که مدام پرستارها درحال مناجات و راز و نیاز تو نمازخانه بیمارستان بودن حتی یکی دوتاشون نماز شب هم میخوندن خیلی دلم میخواست به کارگردان نفهمش بگم پس عمه جنده اون بالا سر مریضاست اگه اینا مدام درحال عبادتن

0 ❤️

837593
2021-10-15 09:06:37 +0330 +0330

اغراق توش زیاده پسرجان آخه کدوم پرستاری 20سالگی فارغ التحصیل شده؟؟ مگه اینکه 16سالگی دانشگاه قبول شده باشه

0 ❤️