پرنسس‌های شهوانی (۱)

1397/07/15

با صدای کفشهای پاشنه میخی بر کفِ صاف و براقِ سالنِ رقص و موزیک ملایم و صدای لطیفِ خواننده؛ از خواب سنگینی که درونش غوطه ور شده بود بیدار شد؛ با تعلل چشمانش رو باز کرد و گیج و مبهوت خودش رو ایستاده میان جمعیتی مشتاق, درآغوش مردی جوان با پوششی عجیب دید که خیره در چشمان هم؛ آهسته با ریتم ملایم موزیک تاب میخوردند.

چه اتفاقی داشت می افتاد؟! این نره خر کی بود دیگه؟! اینجا چخبر بود؟! داشت میرقصید? وحشت زده از بالای شونه ی مرد نگاهی به اطراف انداخت. سالن بزرگ و با شکوهی پیش رو داشت که با نورهای متعددی که از چلچراغهای آویزون از سقف منعکس میشدند میدرخشید و زنان و مردانی که با پوششی عجیب شبیه به مردمان قرون وسطی درآغوش هم تاب میخوردند! مهمونی بالماسکه بود؟! ولی چطور چیزی یادش نمی اومد؟! اصلا این مرد کی بود که داشت باهاش میرقصید؟! با انزجار اخم غلیظی کرد و خواست از آغوشش بیرون بیاد اما قبل از هر اقدامی؛ مرد دودستی کمر باریکش رو گرفت و بلندش کرد و به دور خودش چرخید.

بی اختیار فریادی از سر ترس و هیجان کشید ولی طولی نکشید که با شنیدن صدایی که از حنجره ش بیرون اومد، خشکش زد! این چه صدایی بود؟! صدای یک زن بود؟! هنوز در شوک شنیدن صدای نازک و زنانه بجای صدای بم و مردانه ش بود که با تعجب دید، مردِ روبرو چشمانش رو بست و به قصد بوسه گرفتن از لبهاش صورتش رو جلو آورد و همزمان یکی از دستاش رو هم گذاشت پشت باسنش به سمت خودش کشید و محکم فشرد!
با این کار خشم و انزجار وجودش رو فرا گرفت, بی معطلی ناخن‌هاش رو درون گوشت صورت غریبه فرو کرد و دستشو هم از روی باسنش پس زد و داد کشید:" های های! بچه کونی چه گوهی داری میخوری؟! من سرم بره کونم نمیره!"

گفت و وحشتزده از شرایط پیش رو؛ محیط عجیب و مردمان ناآشنا و صدای تغییریافته ش؛ به محض شُل شدن آغوش مرد پایین پرید ولی بدلیل کفشهای پاشنه میخی که به پا داشت نتونست تعادلش رو حفظ کنه و چند قدم نامنظم به عقب تلوتلو برداشت، همین لحظه با دیدن انعکاس تصویری در آیینه های منقش در ستونِ سالن؛ نفس در سینه ش حبس شد :" یا امام زاده بیژن…!"…زیر لب گفت و خیره به لباس بلند ابریشمیِ آبی رنگ با دامن چین دار و سرآستینهای پفی که به تن داشت آب دهانش رو با ترس و لرز قورت داد. این تصویرِ توی آیینه؟! این زن؟! خودش بود؟! موفو56؟ کاربر فعال و خوش ذوق شهوانی؟!
خیره به برجستگی های سینه ی سفید و بلوریش توی آیینه, مثل یک اسباب بازی کوکی دستش رو بلند کرد و از بالای یقه ی لباس شروع به مالیدن سینه هاش کرد:" اینا چی ان دیگه؟!"…نفسش به سختی بالا می اومد…چه بلایی سرش اومده بود؟! صداش، چهره ش؛ این سینه ها؟!..باورش نمیشد…ناگهان با یادآوری مطلبی وحشت زده و نفس بریده بی توجه به سیل جمعیت و مردی که داشت به سمتش می دوید دامن چین دار لباسش رو بالا زد و نگاهی به پایین تنه ش انداخت و ناگهان با دیدن اون چیزی که در زیر بود, روح از بدنش جدا شد. با این فکر که اشتباه دیده چندبار پلک زد اما نه، هیچ اشتباهی درکار نبود و متاسفانه هیچ اثری از کیر و تخمهاش دیده نمیشد و بجای اون یک کص پشمالو[ی بلوند!] میدید…
بی اختیار نالید: «اهه! دههه! نفهمیدم چی شد؟ خیارم کوش؟ چرا شیار اومده جاش؟ این ناناز بلوند چی‌چیه؟ خپلعلی پر زده کجا رفته؟؟؟ من کی‌ام این‌جا کجاس؟!»… دامنش رو رها کرد وحشت زده به مردم نگاهی انداخت, به موهای طلایی بلندش چنگ زد و با کفشهایی که به زحمت روشون ایستاده بود تلوتلو خوران عقب رفت:" با کیرم چکار کردین؟! “…قلبش به شدت میکوبید:” چه بلایی سرم اومده؟! اینجا کجاست؟ شما کی هستین؟!"…هرچه بیشتر فکر میکرد کمتر به نتیجه میرسید. شاید داشت خواب میدید.
ثانیه ها از پی هم می گذشتند و ساعت بزرگ سالن داشت به نیمه شب نزدیک میشد که موفوی بیچاره درحالیکه نگاه خیره و هیز مردان رو بروی اندام خودش میدید, با حالتی جنون آمیز در غم ناپدید شدن خپلعلی, کیر عزیزش , بدون اینکه به چیز دیگری فکر کنه, تا جایی که میتونست با سرعت به طرف درهای خروجی دوید.
همین لحظه ساعت دوازده ی نیمه شب رو نشون داد و شروع به نواختن کرد" بنگ… بنگ… بنگ…" مرد جوان که از حرکتِ این بانوی زیبا و عجیب جا خورده بود سریع به خودش اومد و به دنبالش دوید:" ای بانوی زیبا ، مشکلی پیش امده…کجا میرید؟ خواهش میکنم برگردید!..
موفو به زحمت اما سراسیمه به طرف درهای خروجی می دوید و بدون اینکه از سرعتش کم کنه با بیچارگی فریاد میکشید:" ای کیرخر و بانوی من…یکی به من بگه کیرم کجاست؟! این کصِ پشمالو چی بود دیگه؟! "…درحالیکه تلوتلو میخورد, خیلی زود در میان سیلِ زنان و مردانی که لباس های پر زرق و برق پوشیده بودند گم شد اما به قدری با عجله از پله های قصر قدیمی پایین رفت که یکی از کفش ها از پاش کنده شد, خواست برگرده و لنگه کفشش رو برداره اما مرد جوان رو دید که به دنبالش از پله ها پایین می دوید، پس بی خیال کفشش شد و ترجیح داد هرچه سریعتر اون محل رعب آور رو ترک کنه! پله ها رو دو تا یکی پایین اومد و سپس به طرف درختان جنگل دوید و در سیاهی شب ناپدید شد…


-ای کیرم تو این شهوانی که هیچیش سر جاش نیست! اه…
زیر لب با حرص گفتم و لپ تاپ رو به ضرب بستم و به کناری هلش دادم. مدتی بود که حس میکردم سایت, دیگه اون جذابیت سابق رو برام نداره و اونم هیچ دلیلی نداشت جز فیک بودن عده ای از کاربرهاش! از شخصیت و مَنِش و رفتارشون بگیر تا…جنسیت! راستی چرا یه عده از پسرای شهوانی خودشونو دختر جا میزنن و برعکس…دختراش میگن پسریم?! " هووووف!"
پف کلافه ای کشیدم و بی حوصله, گوشیمو از روی عسلیِ کنار تخت برداشتم و طاق باز دراز کشیدم. از روی بیکاری و بی حوصلگی, مشغول خوندن و رد کردن پستای اینستاگرام بودم که رسیدم به یه پست جالب, درموردِ " پرنسسهای دیزنی, که اگه مرد بودن چه شکلی میشدن و چه اتفاقاتی براشون می افتاد?!".
مطلب فان و جالبی بود. چندباری با دقت خوندمش و در همین حین بود که ناگهان برای لحظه‌ای کوتاه, یه جرقه از ذهنم گذشت. یه ایده جالب و نو برای نوشتن یه داستان فانتزی! “راستی اگه جای کاربرهای زن و مردِ شهوانی عوض میشد, چه اتفاقاتی می افتاد?!”
با این فکر و ایده, بی معطلی بلند شدم و هیجان زده روی تخت نشستم, لپ تاپی که به گوشه ی تخت هلش داده بودم رو به سمت خودم کشیدم و با باز کردن یه فایل وورد, شروع کردم به نوشتنِ داستانِ جدیدم. “پرنسس های شهوانی” بدون ثانیه ای اتلاف وقت, مطالبی که به ذهنم هجوم می آوردن رو با سرعت و هیجانی زیاد تایپ کردم تا اینکه کم کم انرژیم تحلیل رفت و ما بینش خستگی شدیدی بهم غلبه کرد, پلکهام بی اختیار روی هم اومد و درنهایت نتونستم خودمو کنترل کنم و نفهمیدم چه موقع خواب به سراغم اومد.

با صدای آواز پرندگان و تابشِ مستقیم نور خورشید روی صورتم, خوابم سبک شد! به عادت همیشه قبل هوشیار شدنِ کامل, پلکهام رو با پشت دست مالیدم و داشتم پهلو به پهلو میشدم که…صبر کن ببینم آواز پرندگان?! یعنی چی?! سریع چشمام رو باز کردم و با دیدن اتاقم که حسابی تغییر کرده بود ماتم برد:"- یا حضرت عباس این… اینجا کجاست?.. من چطوری اومدم اینجا!? " در واقع هیچ اثری از اتاق و وسایلم نبود و فقط با یه خرابه که حتی سقف هم نداشت و پوشیده از شاخ و برگ درختان بود روبرو بودم. “- من اینجا چه غلطی میکنم?!” اینو با ترس و لرز گفتم و از روی حصیری که زیر پام بود, سراسیمه بلند شدم. وحشتزده جلو رفتم اما با دیدن محیط بیرون نفس در سینه م حبس شد! این امکان نداشت. چیزی رو که با چشمام میدیدم نمیتونستم باور کنم! دور تا دور اون خرابه درخت و گل و گیاه بود. یه جنگل! اما چطور ممکنه? من دیشب توی اتاقم, روی تختم خوابم برد, چطوری سر از این جا درآوردم? !.. حتما هنوز خواب بودم و تو عالم رویا سیر میکردم. نیشگون محکمی از دستم گرفتم اما درد وحشتناکش بهم فهموند چیزی رو که میبینم واقعیت داره! من توی خونه و اتاق خوابم نبودم, اما چطوری? از چه راهی باید برمیگشتم? نه میتونستم توی این خرابه بمونم و وقت تلف کنم, نه میدونستم کدوم طرفی باید برم. درمونده و از سر استیصال راه باریکه ای که نزدیک خرابه بود رو درپیش گرفتم. چون به محیط آشنا نبودم اول آروم آروم و نامطمئن قدم برداشتم, اما کم کم با بلند شدن سروصدای حیوونای جنگل از سرِ ترس به سرعت قدمهام افزودم و حتی شروع به دویدن کردم تا اینکه بالاخره به جاده اصلی رسیدم!
جاده ای خاکی که به یک دهکده منتهی میشد. زیر لب خداروشکر کردم و راه افتادم تا از اولین نفری که سر راهم باهاش برخورد میکردم آدرس بگیرم! اما هرچه جلوتر میرفتم تعجب و حیرت زدگیم دوبرابر میشد. همه چیز سبک و سیاق قدیم و باستانی داشت. چاه آب وسط میدون, خونه های کاهگِلی و کوچکی که بیشتر از یک یا دو طبقه نداشتن و عجیب تر از اون پوشش مردم…مردانی که جوراب شلواری تنگ پوشیده بودن و لباس های رنگارنگ و کلاه های پردار بسر داشتن و همین طور زنانی که لباس های بلند با آستینهای پفی و دامن های پرچین به تن داشتند. یا خدا…اینجا کجا بود دیگه?!
همین لحظه صدای فریاد بلندِ مردی از پشت سر, باعث شد از سرشونه نگاهی به عقب بندازم و با دیدن گاری سیبی که به وسیله ی قاطری حمل میشد خودمو کنار بکشم. دیدن اون دهکده و مردمش همونطور که سوپرایزم کرده بود باعث ناامیدیم هم شد. حالا باید چطوری به شهوانی برمیگشتم? شاید بهتر بود از کسی میپرسیدم. پس معطل نکردم و به طرف مرد قدبلند اما لاغری که افسار قاطر رو بدست گرفته بود و جلوتر میرفت, قدم برداشتم و پرسیدم:" ببخشید آقا شما نمیدونید چطوری میتونم برم شهوانی?" . مرد که چهره ای آفتاب سوخته داشت, کلاهش رو روی سرش جابجا کرد و نیم نگاهی بهم انداخت:" شهوانی?.. انجا دیگر کجاست?".حتی طریقه صحبت کردنشون هم عجیب غریب بود. همینطور که قدم به قدم باهاش جلو میرفتم, جواب دادم:" شهوانی دیگه! جای معروفیه چطور نمیشناسی?! . با دیدن ابروهای گره کرده و قیافه ی درهمش فورا اضافه کردم:" بابا شهوانی…شهر جقیا"
مرد شونه ای بالا انداخت:" نه نمیشناسم!". گفت و با کشیدن افسار قاطر, به سرعت ازم فاصله گرفت و دور شد. دیگه کم کم داشتم دیوونه میشدم. چطور به زبون و ادبیات ما حرف میزد ولی نمیشناخت? هاج و واج خیره به دور شدن گاری و حمل کننده ش بودم که ناگهان از پهلو, کسی محکم بهم اصابت کرد و باعث شد هردو باهم نقش بر زمین بشیم, طوریکه اون شخص کاملا روم دراز کشیده بود.
فریادی از سر درد کشیدم و چشمام رو که تا اون لحظه بسته بودن , باز کردم و با خانمی جوان و زیبا که صورتش کمتر از یک وجب با صورت من فاصله داشت, روبرو شدم. چهره ش عجیب آشنا میزد. کاملا روم پهن شده بود و قبل از اینکه شکایت کنم, اون بود که گفت:" “عرض شود که… دورود و دو صد کیر به روت، مرتیکه کونی مونی چرا سر راه من واسادی؟!”. به محض اتمام جمله‌ش، ابروهاش رو با حالتی مستاصل بالا برد و با دست جلوی دهنش رو گرفت, نامفهوم زمزمه کرد:“ای کیرم تو این حنجره زنونه…”
" حنجره زنونه ?" مگه مال خودش نبود? تکونی خورد و بسختی از زیر کوهی از چینهای دامنِ فوق العاده بزرگِ لباسش دراومد و بلند شد. چهره ش به شدت برام آشنا بود, حتی طرز صبحت کردنش…کجا دیده بودمش?! یادم نمی اومد. انگار که عجله داشته باشه و از چیزی یا کسی فراری باشه, مدام چپ و راستش رو می‌پایید و همین لحظه حرفی زد که با شنیدنش سر جام خشکم زد. همینطور که دامن لباسش رو مرتب میکرد گفت:" هیچی دیگه بدبخ شدم رف. توی این کیروپیری مسیر شهوانیو چجوری پیدا کنم اون وخ؟!"
شهوانی? چشمام شده بود اندازه یه نعلبکی! خواست بره که به سرعت بازوی ظریفش رو گرفتم و با حیرت گفتم:" تو هم از شهوانی اومدی? من روح بیمارم, از اونجا میام ولی گم شدم و …
زن جوان که لباس زرد رنگ و بلند با دامن پر چین به تن داشت, لحظه اول بخاطر گرفتن دستش واکنش تندی نشون داد اما همینکه اسمم رو شنید و فهمید از کجا میام, برق از سرش پرید و ذوق زده با لحنی نگران گفت:" عع! روح کونکش تویی؟ منم اسکلت حشری‌ام فقط… فقط نفمیدم چیطو شد که ایطو شد…
نمیدونستم از دیدن اسکلت توی این آشفته بازار خوشحال باشم یا از وضعیت و سروشکلش تعجب کنم, همچنان داشت توضیح میداد که در همین لحظه صدای مردانه ای بم و محکم از پشت به گوش رسید:" بل?.. بیبی? کجا رفتی?!"
بلافاصله چشمهای اسکلت از ترس گرد شد و رنگش پرید:" ای وای اون پیدام کرد!".
“-:بلللل, عزیزم?”
رنگِ پریده ی اسکلت منو هم نگران کرده بود: کی!.. کی پیدات کرد?
:-کجایی بل?!
همینطور که با نگرانی اطراف رو میپایید دستم رو گرفت و گفت:" ای کیرخرو بِل! همین یارو قلچماقه! بعدا برات میگم فلا باید در بریم نمیخوام دسش بهم برسه!
گفت و بعد تا جایی که دامن بلندش اجازه میداد به سرعت دوید. منم پشت سرش بودم. چندجایی بخاطر پاشنه کفشهاش پاهاش پیچ خورد و موهای بلندش به دکه های کنار خیابون گیر کرد و هربار فحش بود که نثار عالم و آدم میکرد. بسختیاز لابلای جمعیت گذشتیم و به درون اولین کوچه باریکی که رسیدیم, پیچیدیم. هردو در حالی که نفس نفس میزدیم به دیوار پشت سر تکیه داده بودیم! با همون حال پرسیدم: میگی چی شده یا نه?".
با دست اشاره کرد ساکت باشم و بعد سر کوچه رو نشون داد, از جایی که مخفی بودم آهسته و با احتیاط به اون سمت نگاه کردم, لحظه ای بعد مردی قد بلند با سینه ای ستبر و هیکل فوق العاده ورزیده در مسیر دیدم قرار گرفت و در حالیکه نگاهش رو به اطراف میگردوند, با صدایی بلند فریاد زد: بِل?.. بل کجایی دختر?..
صبر کن ببینم! نکنه منظورش از بل, همون پرنسسِ توی داستان دیو و دلبر باشه?..ای وای بر من! تازه داشت یچیزایی یادم می اومد. یعنی همه این ماجراها مربوط میشه به اون داستان? ولی چطور ممکنه? من که فقط چند خط ازش نوشته بودم. به هیچ وجه با عقل و منطق جور در نمیومد!
مدتی گذشت و وقتی از رفتن اون مرد مطمئن شدیم, اسکلت بی حوصله روی زمین نشست, به دیوار تکیه داد و دستهای دستکش پوشش رو دور زانوهاش حلقه کرد, به همون حالت با لحنی گرفته گفت:" نفمیدم چی شد، توی حموم بودم, کیرم توی دس چپم بود و ژیلت توی دس راس، داشتم پشمامو میزدم که یهو دیدم کیرم داره کوچیک و کوچیکتر میشه، تا جاییکه کاملاً محو شد و جاش فقط یه چوچول موند بین دو تا انگشتام… دیگه پشمام خودش ریخ! خایه‌هامم داشت میومد تو حلقم".
با شنیدن این ماجرا به معنای دقیق کلمه وا رفته بودم! اصلا مگه میشد همچین چیزی? روبروی اسکلت, تکیه به دیوار نشستم و پرسیدم:" از ترس و تعجب?!"
سری تکون داد و با لحنی گرفته گفت:" نه واقعاً خایه‌هامم داشت جعم میشد میومد بالا حس میکردم یه شیار از وسطشون هی بازتر و بازتر میشه تا این‌که رسماً دیگه شد کص! قلبم دیگه داشت میومد تو دهنم از ترس, همونجوری لخت از حموم زدم بیرون تا به داداشم نشون بدم و بگم کیر و خایه‌م غیب شده، ولی از خونمون دیگه خبری نبود و به‌جاش توی یه کلبه روستایی بودم. درضم فقط این نبود!.. یه جف ممه‌ی گرد و سفید و قلمبه هم از قفسه‌ی سینه‌م زدن بیرون و در عرض چن ثانیه این لباسای مسخره هم تنم بودن!.. کاری از دسم برنمیومد خواسم از یکی از آدمای عجیب اینجا بپرسم چجوری میشه رف شهوانی که یکهو او نرّه غول کصمیخ پیداش شد… قبل از این که بخوام کاری کنم دسمو گرف کشید طرف خودش، بعدشم خواس منو ببوسه که اجازه ندادم و زدم وسط تخماش و الفرار…بقیه‌شم که دیگه میدونی…
بهت زده از اتفاقاتی که بر سر اسکلت بیچاره اومده بود, گفتم: اون یارو که دنبالت افتاده بود… گستون تو کارتون دیو و دلبره, همون شکارچیه! خودتم فک کنم شدی پرنسس بِل! “. حالا چجوری بهش میگفتم همه این ماجراها تقصیر منه?! احتمالا اگه میفهمید از خایه دارم میزد! اسکلت آه عمیقی کشید و در جوابم گفت”: نمیدونم، اصلاً نمیدونم… چیز زیادی ازش یادم نی. این کارتونو خوب ندیدم… ولی وض الان مشمئزکننده‌س!.. با هزار مکافات از دسش در رفتم داشتم فرار میکردم که خوردم به تو… حالا بگو تو چجوری اومدی اینجا؟ اصلاً ما اینجا چیکار میکنیم؟".
:والا من هنو گیجم!
ترجیح دادم تا مطمئن نشم فعلا چیزی درمورد داستان بهش نگم! هرچند که خودمم هنوز باورم نشده بود با نوشتن چند خط از یک ایده‌ی بی سر و ته, اومده باشیم تو دل داستان و سرزمینهای دیزنی! همینطور که به چهره‌ی نگران اسکلت چشم دوخته بودم, نگاهم آروم آروم کشیده شد روی گردن ظریف و کشیده‌ش و بعد از اون، سینه‌های سفید و گرد و قلمبه‌ش که عینهو دو تا انار از بالای یقه‌ش بیرون زده بودن و یه چاک قشنگ و دیدنی رو وسطشون تشکیل داده بودن که من به چشم کون هم میتونستم نگاش کنم و لذت ببرم! یعنی اینا واقعی بودن؟ آخه چطور ممکنه چیزی که توی ذهن من بود حقیقت پیدا کنه؟ نکنه واقعا خوابم الان؟ باید مطمئن میشدم.
کشون کشون روی زمین, خودمو به اسکلت رسوندم… چشاش بسته بود و سرشو به دیوار تکیه داده بود. بیچاره معلوم نبود داشت به چی فکر میکرد. از موقعیت استفاده کردم و خیلی آروم دستمو به سمت سینه‌ش بردم و یکی از ممه‌های خوش فرمش رو توی مشت گرفتم و بصورت آزمایشی چلوندم!
نه! خواب نبود, همه چی حقیقی بود و بوضوح حسش میکردم. اما گرفتن سینه‌ها همانا و برافروختن اسکلت همانا! چنان چش غرّه‌ای بهم رفت که نزدیک بود خودمو خیس کنم! همینطور که با غضب بهم نگا میکرد آروم بهش گفتم: “چته اسی اینا مگه مال توئه؟ امانته! امروز هست فردا نیست. من فقط خواستم ببینم واقعیه یا نه!”
اسی که چشاش مث دوتا کاسه خون شده بود گفت: “ظاهراً که واقعیه… همونطور که دست خودت که لاشون گذاشتی واقعیه الانم دارم حسش میکنم مرتیکه کصکش!”
بعد محکم زد رو دستمو هلم داد و فریاد کشید “بکش کنار مینم دستو کیری!”
فریادش که بخاطر حنجره زنونه‌ش به جای داد بیشتر شبیه جیغ ‌شده بود بیشتر عصبیش کرد و داشت حرصش رو با مشت و لگد سر من خالی میکرد هرچند که زور ضرباتش هم انگار مثل صداش لطیف شده بود و زیاد دردم نمیگرفت با خنده بهش گفتم: “نترس بابا مگه یادت رفته من همجنسگرام؟ کاری ندارم باهات بابا…”
کمی آروم شد. نفس عمیق اما پر حرصی کشید و دست از چنگ کشیدن به سرو صورتم برداشت و عقب رفت:“آره راس میگی، تو یه گی هسی… هرچن بخوای بکنی هم عرضه‌شو نداری! همونطور که لیاقت کص و سینه هم نداری! خخخ”
بعد بلافاصله بلند شد و همینطور که دامن لباسش رو جمع کرده بود و بالا نگه داشت, خطاب به من گفت: “بعد از حموم دیگه جرأت نکردم اون پایین مایینا رو نیگا کنم، تو یه نیگا بنداز ببین هنو کصه سر جاش هس؟ از کیر و خایه خبری نی؟!”.
اسکلت دامن رو کامل بالا گرفته بود، حالا دو پای بلند و کشیده و صاف با رونای خوش تراش و کمی بالاتر یه کص صاف و کوچولو مقابل چشمام بود. آب دهنمو با دیدن این صحنه قورت دادم و همزمان بالا رفتن تپش قلبم و گُر گرفتگی صورتمو حس کردم! من چه مرگم شده بود؟ مگه قبلاً پای زنا و کص ندیده بودم, الان چم شده؟ بخاطر داستانه؟ قرار شده بود هیچی سرجاش نباشه یعنی منم دگرجنسگرا شدم؟
+: کصه هنو هس؟ دارم فک میکنم از این فرصت اسفاده کنم بلکه دریابم دخترا با مالش کلیتوریسشون تا چقد بیشتر از ما لذت میبرن، گفته میشود چیزی حدود هش تا ده برابر ماس. هیچ میدونسی؟ در این راستا میتوانید بنگرید به …
همین لحظه صدای طبل و جارچی از دور به گوش رسید و حرف اسی رو قطع کرد: “همه دختران در میدان اصلی شهر جمع بشوند, تا یک لنگه کفشِ بجا مونده از جشن شب قبل رو به پاشون امتحان کنند”
اینو که شنیدم نفس تو سینه‌ام حبس شد. موفو!! فوراً بلند شدم و خطاب به اسکلت گفتم: “بدبخت شدیم اسی؟”
اسی همینطور که داشت دستش رو با کنجکاوی و احتیاط سمت کصش میبرد تا به قول خودش کلیتوریسش رو امتحان کنه, گفت: “ینی بدبخ تر از این؟”
سرمو با حالتی درمونده تکون دادم و با لحنی مضطرب و لرزون گفتم:" آره آره, میدونی چیه اسی? فقط من و تو نیست که اینجاییم, کل بچه های سایت از دختر و پسر حتی ادمین, هستن و خدا میدونه الان تو چه وضعیتی قرار گرفتن! صدای جارچیا رو میشنوی? دنبال سیندرلان و سیندرلا هم کسی نیست جز موفوی خودمون…باید قبل از اونا پیداش کنیم…
اسکلت لحظه ای مات ایستاد, بعد دامن لباسش رو رها کرد و بدبینانه نگاهی از گوشه چشم بهم انداخت: “چطو؟ تو از کجا اینارو میدونی؟”

نفسی گرفتم و به ناچار گفتم: “چون خود کصخلم بودم که همه این اتفاقات رو نوشتم!”

ادامه…

نوشته: روح بیمار


👍 78
👎 8
36132 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

722476
2018-10-07 20:43:16 +0330 +0330

سلام روح بیمار عزیز
چه خوب میبینم با داستان جدید برگشتی
داستان های قبلی رو که منتشر کرده بودی خوندم و عالی بودن قلم روان ذهن خلاقی داری خوشحالم داستان جدید نوشتی
برم بخونم و لذت ببرم مثل هر دفعه ای که یه قسمت از نوشته هات رو خوندم و هر دفعه یه طور برام دلنشین بود

1 ❤️

722479
2018-10-07 20:48:07 +0330 +0330

:D دهنت سرویس آرمین

6 ❤️

722482
2018-10-07 20:53:24 +0330 +0330

سلام دوستان من یه توضیح بدم!
داستان کاملا فانتزی و تخیلی و طبق معمول با حضور بچه های خودمونه! فقط محض سرگرمی! لطفا با جنبه باشیم …


722490
2018-10-07 21:04:35 +0330 +0330

Bubble.A
قربونت دوست عزیز خیلی خیلی لطف داری!
بخووون ?

Sassanid-Knight

به به ایزد عزیز! چاکریم ?

DarkWeb
ذهن خودت مصی ?

فدااااایت (inlove)

fesharaki00
قربونت دوست عزیز, مرسی که خوندی

nilajooni
حالا بذا بینیم چی میشه ?

قربون تو پررنگ جان! مرررسی

2 ❤️

722492
2018-10-07 21:06:03 +0330 +0330

شکیلاmj
به به شکیلا جان! خوشحالم دوس داشتی

1 ❤️

722495
2018-10-07 21:08:47 +0330 +0330

روح گرام!
دهنت صرویس مرد…
گفته بودی راجع بهش ولی در این حد جالب و باحال فکر نمیکردم باشه

فقط لطفا ادامش رو هم زودتر بنویس ?

لایک نهم تقدیمت

1 ❤️

722496
2018-10-07 21:11:34 +0330 +0330

موضوع فان و جالبیه،منتظرم ببینم چی میشه…
خوش برگشتی روحِ عزیز،لایک 9?

2 ❤️

722498
2018-10-07 21:13:10 +0330 +0330

Sasy78
مرسی ساسی جان! خوشحالم دوسش داشتی

خخخخ یساله دارم میگم همچین ایده ای دارم بالاخره قسمت شد و نوشتمش ?

0 ❤️

722499
2018-10-07 21:13:45 +0330 +0330

شخصیت اسی رو خیلی خوب طراحی کرده بودی حال کردم باهاش.
اسکلت جان نمیدونم نقاشی خودتم رو دیدی یا نه… ولی من یه دس با نقاشی یه دسم همینجا زدم… حلال کن داداش
ایشالا تو هم با توصیفاتش از من بزنی

5 ❤️

722500
2018-10-07 21:13:58 +0330 +0330

miss_smile
فدات عزیزم, خوشحالم دوس داشتی

1 ❤️

722502
2018-10-07 21:16:09 +0330 +0330

کیر ابن آدم
به به کیر عزیزم ?
حالا وایسا خوووودت بیای ? ببینی چه آشی واست پختمممممم

آره نقاشیشو دیده ?

2 ❤️

722511
2018-10-07 21:35:56 +0330 +0330

قلم خوبى دارى و موضوع داستان خيلى گوگولى مگولى بود
فقط واسه من كه كاربراى اينجارو خيلى نميشناسم يه جاهايى كسل كننده ميشد
در كل خوب بود ?

2 ❤️

722523
2018-10-07 22:07:52 +0330 +0330

Bobi_BoobLover
چاکرم کسی جون ? دراینصورت ممه های خودتو میخوردی ? به کسی هم نمیدادی خسیس !
اره دخترا خیاردار میشن, جالبه ?
فداتم مرسی از همراهیت

cinnamon girl
قربونت عزیزم خوشحالم دوست داشتی !
حالا ایشالا کم کم با بچه ها آشنا میشی! خعلی باحالن ?

1 ❤️

722524
2018-10-07 22:08:06 +0330 +0330

روح بیمار تو روحت!
همونطوری بود که انتظار داشتم
ایده جدید وجالب
داستان طنز عالی داشت
شخصیتا رو خیلی فانتزی از حالت دختر به پسر و بلاعکس تغییر دادی
جالبه خودت پسر موندی گرایشت تغییر کرد!
چه زودم شروع کردی دید زدن اسکلت حشری
منتظر موقعیت بودیا!
ته کوچه خلوتم گیرش اوردی خوب بود جارچیا صدا زدن وگرنه باید از دست توام در میرفت
دلنشین نوشتی مثل قبل
با فکرو وقتی که مشحصه براش گذاشتی
ببینیم بعد چی میشه کی پسندار دار شده کی پسنتانخوار شده

1 ❤️

722527
2018-10-07 22:16:19 +0330 +0330

چند سوال هم جهت اشنایی بیشتر
زمان زیادیه نویسنده هستی؟

ایده های جالبی داری و به موضوع و سوژه های جالبی فکر میکنی
زمان زیادی برا ی فکر کردن و نوشتن میزاری ؟

1 ❤️

722528
2018-10-07 22:17:19 +0330 +0330

Bubble.A
قربونت برم دوست عزیز , خوشحالم که دوس داشتی و مرسی از کامنت خوبت! خخخخ! آره اسکلت شانس اورد جارچیا اومدن وگرنه… ?
خودمم چون مثلا نویسنده هستم توی داستان تغییر نکردم, فقط گرایشم کمی جابجا شد ? حالا ببینیم تا بعد چه میشود…

پستانداران که مشخصن, پستانخواران هم بزودی معلوم میشششن ? خخخ
فدات خوشحالم دوست داشتی…

Different_man
اختیار داری استاد ?

1 ❤️

722531
2018-10-07 22:21:17 +0330 +0330

Bubble.A
در خدمتم عزیز!
والا چه عرض کنم , از شونزده سالگی تقریبا پراکنده مینوشتم اما اصلا حرفه ای نبوده, یساله هم عضو این سایتم و اینجا میذارم…
قربونت خیلی لطف داری …

زیاد نه والا, تقریبا هرچی بیاد به ذهنم فورا مینویسم ? البته خط خطیه بیشتر …

0 ❤️

722538
2018-10-07 22:41:42 +0330 +0330

Different_man
قربونت عزیزم ? خایه هاتو نگه دار واسه قسمتای بعد ?

0 ❤️

722546
2018-10-07 22:58:09 +0330 +0330

به به
باد آمد و بوی عنبر آورد
غیبت داشتی حاجی جون
دلتنگت بودم
تلفیق کوصخل و اسکلت به دلم نشست
امشبو رسما و شرعا فاکیدی
بازم سر بزن جانم

ل ا ی ک تقدیم وجود نازنینت

1 ❤️

722553
2018-10-07 23:27:32 +0330 +0330

الان این چی بود دقیقا؟ فانتزی یا طنز؟! به قول اسکلت حشری اکثر لایکا باند بازی و دوست بازیه. اگه مثلا طنز بود کارای شاه ایکس و دیکرمن و ابن ادم خیلی قوی تره. روال داستان اینقد خسته کننده و خواب اور بود که سه خط درمیون خوندم و وسطا ولش کردم. اونایی که اینو نوشته خوب میدونن درک نمیکنم

1 ❤️

722574
2018-10-08 03:47:03 +0330 +0330

داستان نبرد قادسیه که از شما خوندم زیبا بود و در ذهنم ماندگار شد. در این داستان فانتزی چرخش جنسیت رو به تصویر کشیدید ولی نوشتن از کاربران شهوانی که برای خیلی از کاربران، ناشناس هستند باعث سردرگمی میشه و جذابیتی نداره. با توجه به اینکه قبلا هم چنین داستانی حول محوریت کاربران نوشتید، این داستان فقط پرکاری عبث قلمتون به سمت سفارشی شدن نوشته‌هاتونه. توصیه من به شما استفاده از خلاقیتتون در جهت خلق نوشته‌ای همه‌گیره. طوری که خواننده‌ای خارج از دایره دوستان هم ازش لذت ببره و مجاب به دنبال کردن نوشته‌های شما بشه.

به امید خوانش داستان‌هایی ناب با موضوعاتی جذاب‌تر

2 ❤️

722575
2018-10-08 03:56:11 +0330 +0330

لایک ۱۹ عزیزممممم…
خیلی خندیدم… تو سرویس! :)

باحال بود خیلی…
صحنه ی پر زدن خپلعلی و تغییر جنسیت اسکلت تو حموم عالیییی بود… خخخ

صحنه ی دست زدنت به سینه اسکلت و جمله ی اینا امانته و اینا هم خیلی باحال ?

در این راستا بنگرید به تاپیک: 🙄
وای ترکییییدمممم… عااالیییی…
به قول خودت اسمیییی بود… (love)

بنویس ک خیلی ملموس بود… مخصوصا توصیفاتت از اون حالت قدیمی و تاریخی شهر…
اصلا جاییش نبود ک نفهممش :)
خوش برگشتی خب ?

6 ❤️

722578
2018-10-08 04:36:15 +0330 +0330

نصف شب و بی خوابی هایی ک در جریانی باعث شد تایم پیدا کنم بخونم ،خواستم ظهر کامنت بذارم ماه رو دیدم گفتم کنار اون باشه کامنتم
داستانت خیلی خوب بود دهن سرویس ?
اسی رو تصور میکردم با ممه های بلوری ? مثه همون نقاشیت با همون ممه ها ?
تیکه کلام های اسی خدا بودا
قشششنگ خود اسی بود
وای خپلعلی موفو پر کشید ?
باشد توفیقی حاصل شود در تغییر جنسیت دستی به ممه های اسی برسانیم بیب بیب کنیم ?
اسی جان دامنو بزن بالا خاله سپیده ببینه 🙄
لایک بیست برا کار بیست(love)


722579
2018-10-08 04:41:20 +0330 +0330

لایک 20 واسه روح همیشه ۲۰
قشنگ بود مثل همیشه یه جورایی ادامه داستانای قبلی ت
غافلگیری آخرداستان خوب بود و همه چیز به قسمتای بعدی مربوط میشه که چه میکنی

3 ❤️

722592
2018-10-08 05:20:52 +0330 +0330

20 من بودم:-|
تک مرد دوباره لایک کن!

2 ❤️

722597
2018-10-08 05:45:01 +0330 +0330

سلام روح بیمار،
زیبا ،جالب و جذاب نوشتی،
روح جان منم دنبال یه پرنسس میگردم تو شهوانی،
هوامو داشته باش،
با تشکر
موفق باشی.

2 ❤️

722619
2018-10-08 06:14:06 +0330 +0330

ایول پسر دمت گرم لایک
خیلی خوب بود
روحت شاد!

1 ❤️

722629
2018-10-08 07:03:16 +0330 +0330

سلام حاژ روح بیمار بابا چی کار کردی پسر ? موفو و اسکلتو دختر کردی؟ بهت پیشنهاد می کنم از امشب شلوار فولادی بپوش و چندتا بادی گارد گردن کلفت استخدام کن که دیگه کونت ? شرمنده جونت در امان نیس دوس ندارم فردا پس فردا تو روزنامه شهوانی تیتر اول بنویسن «با نهایت تأسف روح بیمار روحانی شد» :)
من که اهل داستان خوندن نیستم واقعا لذت بردم تک تک جمله ها تصویر سازی کردم واقعا عالی منتظر بقیه شم ببینم چی می شه
در ضمن عجب مارموزی هستی تو همه رو دختر کردی الا خودتو پوفیوز؟؟؟؟ ?
در مورد سخن مغرضانه دیفرنت من عرض شود که جان من یه جف ممه 240 بده به خودش منم بنداز به جونش تا قشنگگگگ شیرشو بکشم تا دیگه هوس دختر کردن منو نکنه ? ولی حتما به لیدی روناک اونی که گف بده تا با هم از خجالت دیفرنت در بیایم 🙄
بی صیرانه منتظر ممه دار شدن دیفرنت من هستم 🤤

2 ❤️

722633
2018-10-08 08:24:19 +0330 +0330

اگه نگم قشنگ بود و خیلیم خندیدم دروغ گفتم :)

لایک ۳۰ ?

1 ❤️

722639
2018-10-08 09:37:37 +0330 +0330

دوستان این شمایل اسکلت حشری توی داستانه ?
اینجوری تصورش بوکونید ? ایشالا به مرور بقیه هم میذارم کم کم…

http://up.shahvani.com/uploads/ikm2xzli.jpg

2 ❤️

722640
2018-10-08 10:00:34 +0330 +0330

Different_man
خب اگه زاپاس داری یکی هم به من قرض بده ?

happysex
به بههههه! فدات عزیزم خیلی لطف داری!
آره دیگه درگیر بودیم مدتی و کم سعادتی ما بود نتونستیم بیایم.
خخخخخ اسی خیلی باحاله ?
قربونت برم عزیزم لطف داری

Different_man
روناک کدومه? ? متاسفانه اشنایی ندارم باهاش

سانسا
سپاسگزارم از وقتی که گذاشتی و خوندی دوست عزیزم!
والا همینطور که خودت گفتی تگ بالای داستان زده " فانتزی" خودمم گفتم که کاملا تخیلی و با حضور بچه های خودمونه, قرار نبود کسی با خوندنش قاه قاه بخنده, هر چند که خود کارای طنز هم صرفا برای خنده نیس, یکی به نعل زدن و یکی به میخ کوفتنه و معمولا حرفی واسه گفتن داره, هرچند تلخ و گزنده…
درمورد کسل بودن قسمت اولش هم درسته, تا داستان بخواد جا بیفته و واسه خواننده روشن کنه چی به کجاس کمی طول میکشه, به هرحال مرسی که خوندی و ممنون از نظرت !

1 ❤️

722641
2018-10-08 10:02:56 +0330 +0330

روووح جانم! روم سیااااه واقعا، دیشب که گفتم میرم بخونم خواااابم برد وسطش
عالیییی مثل همیشه. تیکه های اسی واقعن بی نظیر بود و پرخنده و با بیشترین شباهت.
بسی لذت بردیم و بازگشت پرفتوح و ظفرمندانه تون رو تبریک می گوییم.

3 ❤️

722647
2018-10-08 10:39:36 +0330 +0330

Master.Kink
مرسی دوست عزیزم, ممنون از نظرت!
لطف داری بابت داستان" تازیان" البته درمورد نبرد قادسیه نبود, اتفاقات یکسال بعد از اون جنگ بود…خوشحالم که نظرتو جلب کرده…
در مورد این داستان هم فک کنم نظر شخص شماس که محترمه, سعی کردم از دوستانی استفاده کنم که شناخته شدن به هرحال, البته شاید برای همه هم جذابیت نداشته باشه و حق با شماست. دیگه خواستیم یکم دور هم فان باشیم کمی ? ایده این داستانم خیلی وقته داشتم حیفم اومد ننویسمش!

بازم مرسی که خوندی امیدوارم با کارهای دیگه درخدمت باشیم.

Hidden.moon
به بههههه قمر عزیزززم ?
فدات خوشحالم که دوسش داشتی و خنده اورده به لبات !

حالا بذا خودت بیای ?
مال اونا پر زده اما واسه تو جوونه میزنه ? ژووون

فدات عزیزم, چشمممم, مرسی از همراهیت گلم (inlove)

sepideh58
به به سپول مپول خودمون!
خخخخ ? خوشحالم دوس داشتی و توی این اوضا احوال داغون کمی روبراهت کرد عزیزم.
ممه های اسی رو دوس داشتی ? اوکی همش واسه تو ?
حالا بذا خودت کیردراری ? یکی از زیر دستت در نمیره ?
فداااات عزیزم خوشحالم دوس داشتی ? (inlove)

Takmard
فدات شهرام خان! خوشحالم که دوس داشتی,
اره یجورایی ادامه قبلی ولی متفاوت تر از اونه, امیدوارم خوب پیش بره ?
چاکرممم

Siavvashhhhhhh

فدات دوست عزیز!
خخخخ به به چه ایده جالبی, ادمین ? عاقا منو با ادمین درننداز قبلا یه داستان این مدلی نوشتم واسش بلوکه ام کرد ?
خخخ فیونا زن شرک کس دیگه س, من به عنوان نویسنده داستان اونجا هستم ?

2 ❤️

722648
2018-10-08 10:52:36 +0330 +0330

Gankr koy
قربونت عزیز, خوش حالم که دوس داشتی
حالا از کدوم نوع پرنسسها میخوای? تغییر شکل یافته ها? یا واقعی? ?
بگو تعارف نکن, ?

eyval123412341234
به به شادی عزیزم, خوشحالم که دوس داشتی فدات

nilajoon
عااا ببخشید حواسم نبود ? چطوری نیمرنگ?

ایلونا
چاکرم ? ?

Hell_Hunter
فدات عزیزم خوشحالم که دوسش داشتی
مرسی :-*

1 ❤️

722649
2018-10-08 10:54:49 +0330 +0330

چه عجب ما به یکی انتقاد کردیم و به تریج قباش برنخورد! دیسلایکمو پس میگیرم باس خاطر ادبت

2 ❤️

722652
2018-10-08 11:05:24 +0330 +0330

خیلی زیبا بود . من یکی لذت بردم . لایک 32 تقدیمت

1 ❤️

722653
2018-10-08 11:11:22 +0330 +0330

درود دوستم

اسم داستانتو دیدم کنجکاو شدم اومدم!

ذهن خلاقی داری!داستانی متفاوت!نوآوری و ایده پردازیت در قالب فانتزی و طنز خیلی جالب بود!
قلمتو دوست داشتم…شخصیت افراد داستان رو به خوبی در ذهن خواننده مجسم کردی!
موفق باشی

1 ❤️

722656
2018-10-08 11:23:16 +0330 +0330

شبح تاریکی
به به شبح عزیز و دوستداشتنی خودم ?
چطوری حاژی?
خخخخخ نه بابا خداروشکر فعلا اسکلت و موفو جزو دسته شیاردارن خطری ندارن ?

قربونت دوست عزیز خوشحالم که خوندی و خوشت اومده, (inlove)
خب دیگه من به عنوان نویسنده اونجا هستم, تصوری از خودم نداشتم که بخوام تغییر کنم یا نه , فقط گرایشم عوض شد, ژووون ژوووون ?

این روناک کیه? بگید بیاد بینم سایز ممه هاش چنده, توی مشت جا میشه یا نه, تا بعد تصمیم بگیریم بذاریمش جای کی ?

Holy_man
چاکریم هرکول جان, خوشحالم دوست داشتی
فدات…

Different_man
اره دلخوش نکنید به این چیزا امروز هست فردا نیست که ?

Haleh59
فدا سرت عزیزم, مرسی که خوندی و خوشحالم که دوس داشتی,
دس اسی درد نکنه واسه دیالوگای قشنگش ?

سپاسگزاریم ای بانوی پاکدامن ?

3 ❤️

722658
2018-10-08 11:42:53 +0330 +0330

سانسا
خب عزیزم انتقاد اگه سازنده و اصولی باشه ما با کله ازش استقبال میکنیم ? لطف داری شما ? لایکش کنی بیشتر هم خوشحال میشمااا ?

Bobi_BoobLover
ببینم میتونی یه دعوا را بندازی یا نه ?

j.j.buffon
قربونت دوست عزیز, خوشحالم که دوست داشتی, مرسی ?

JAMSHID_SE7EN
به بههههه جمشید عزیز, چه افتخاری ?
خیلی لطف داری دوس عزیز , خوشحالم که خوندی و خوشت اومده, امیدوارم تا انتها همین باشه…
قربونت عزیزم ?

0 ❤️

722660
2018-10-08 11:59:25 +0330 +0330

این هرکول هم موند روی ما…
نیلا :|

2 ❤️

722682
2018-10-08 15:21:19 +0330 +0330

دیفرنت من قبلنم گفتم لید رو تو راس کرده از بس زده چشاش ضعیفه تشخیص نمی ده وقتی اونجا تبدیل شدی به دخدر به من باید ممه بدی به لیدی کان و کاس پس شوما نگران خودت باش ما فاقد هر گونه کان عسدیم :D

سلام روح بیمار خودم از این که سالم و سر حال می بینمت بسی مش(عووووووف) {باز یکی نیشکون گرفت :|}شدم درسته تو داستان شیار دارن ولی تو واقعیت که ندارن البت هر کی خواس بت صدمه بزنه بوگو خودم کله شو بپرونم
لیدی روناکم یه بانوی جقی محترمه که عاشق کان دیفرنت من شده ولی چون چشای ضعیف شده از بس تاپیکای مردم شیری کرده ? منو دیفرنت من رو تشخیص نمیده حالا دیفی خان خیال کرده عاشق من بی کان شده. خودش که مدعیه ممه نداره ولی من ممه شو دیدم خعلی خوشمزه اس 🤤 خواستی خیار دارش کنی ممه هاشو ازش نگیر که هم از دیفرنت من رو بخورم هم لیدی روناکمو واییی چه ممه ای از عزا در بیارم مـــــــــــــــــــــــــــــن 🙄

1 ❤️

722687
2018-10-08 16:05:53 +0330 +0330

چون دیگه خیعلی با ادبی لایکیدم واست. سی و ۶ باس منه ها

1 ❤️

722693
2018-10-08 17:09:55 +0330 +0330

شیوه نوشتنت قشنگ بود

1 ❤️

722700
2018-10-08 17:44:14 +0330 +0330

Holy_man ?

Different_man
اوه اوه پ لیدی روناکم از اوناس ? بزنم به تخته عجب چیزیه وا ? از من به تو و شبح نصیحت, دور بر این دخترای کیردار نگردین کار میدین دست خودتونا گفته باشم ?

nilajooni ?

Snowflake
به بههههه دونه برف عزیززززم! خوشحالم میبینمت دوباره ? چشم غره هات رو نیگه دار عسیسم ? درسته آقایون شدن دختر و رفتیم ددر, عوضش شما خانما هم میشی و پسر و یه حال اساسی میدی بهشون ? ?

این پرانتزا و یه بغل ارکیده و گل خرزره و فلانو بذار فعلا بمونن لازمت میشه ?
حالا یه نفس عمیق بکش حرصم نخور وگرنه آب میشی میری تو دل زمین دیگه نمیبینیمتا ?
فدااات عزیزم خوشحالم که دوستش داشتی و مرسی از همراهی و لایک…
دلم تنگ شده بود برات ?

شبح تاریکی
به اون دوست عزیزمون هم گفتم شبح جان! زیاد دور و بر این دخترای کیردار نگردین, کار دستتون میدن ? از من گفتن بود دیگه خود دانی رفیق ?

Mrs_Secret
به شادی عزیزم چطوری نامرررد?
چرا بیخبر حذف کردی ?

سانسا
اوووووف, دمت گررررم ? ?

آلوچه حشری
آره ای کاششششش ?
مرسی عزیزم,

Different_man

باش بذا بینم چی میشه ? ژووون ژوووون

raminn90
قربونت برم , خوشحالم دوس داشتی

1 ❤️

722707
2018-10-08 18:19:38 +0330 +0330

چه عجب روحی چشممون به جمالت روشن شد.

1 ❤️

722712
2018-10-08 18:54:07 +0330 +0330

تصویر پردازی و خلق فضای فانتزیت عالی بود و بخوبی تونستی اون نکات شخصیت ها رو در بیاری چند جای داستان طنز موقعیت عالی و شوک در خواننده رو ایجاد کردی و دقیقا با این طنز موقعیت و مکان عجین شدی و از سیاهی لشکر سازی خود داری کردی قسمت اول بود پس حق داری بیشتر بجای طنز از شناسوندن فضا به مخاطب بهره ببری پس طنز کم در این قسمت عبدا به داستان اسیب نزده بلکه بیشتر موقعیت و حالو هوا رو قصد داشتی مخاطب بگیره که موفق بودی کاربر اسی رو بخوبی در اوردی هر چند موفو رو به اندازه اسی موفق نبود اما در مجموع خوب بود و دوست داشتنی فکر میکنم فلش بک برگشت به واقعیتت کمی طولانی بود که حالت کسلی برای بعضی خوانندگان ایجاد کرد وگرنه روایت داستان معقول و مناسب بود لایک تقدیم بهت امیدوارم شاهد اوج گرفتن داستان تو قسمت بعد باشیم ?

5 ❤️

722714
2018-10-08 19:04:22 +0330 +0330

روح بابا مث که یادت رفته من یه شبحم من به خاطر ممه تو دهن تسماحم می رم دخدرای کیر دار که هیچ! 🤤 ?

1 ❤️

722716
2018-10-08 19:40:13 +0330 +0330

ولی تنها حالتی که من اینقدر میگم اوووف مال لحظه ارگاسمه…

ادمین جون! قربون خایه های بلوریت برم! اگه این مردک بای سبیل حیثیت یک کیر مظلوم، ای آخرین جقی اصیل، فرزند آدم ابوالبشر، کیر کبیر رو زیر سوال برد جوری کیونش بزار که قطع نخاع شه.
والا… بازی، بازی با کیر شیرم بازی؟

1 ❤️

722717
2018-10-08 19:49:44 +0330 +0330

عرض شود که پیروِ همونچه کپتن جکول گف؛ یوخوده توصیفاتت از مناظر اطراف و اکناف نیز کسل‌کننده بود واسه خودم. هرچن بهرحال اینو بیشتر نظر شخصیم میدونم تا نخطه ضعف داستان ولی بشین روش سفت و سخ کار کن تا نظر شخصیمم مثبت شود!
ایده‌پردازیتم که دیگه نیازی به تعریف نداره. در این مورد بی‌نظیری توی سایت. نباشی هم همین که وخ میذاری لبخن رو لب چن نفر میاری ارزشمند و ستودنی‌ست… ایده‌ی کوچیک و کوچیکتر شدن کیر توی حموم در حین زدون پشما خعلی خلّاقانه بود، ولی از همه‌ش باحال‌تر دیالوگا بود! به نظرم این دیالوگای شاهکار فقط از ذهن یه نابغه برمیاد… (خودتی همه فوشایی که تو دلت داری میدی!)

ایضاً در پاسخ به کیر ابن عادم؛ با این توصیفاتی که این کونی از لنگ و پاچه‌ و تشکیلاتم توی داستان کرد خودمم یه دس زدم. راحت باش!

5 ❤️

722723
2018-10-08 20:20:43 +0330 +0330

اسی جون ایشالا تو تنگانا ها(همون زمونایی که ذوالاستروژن ها ادا تنگا در میارن) جبران میکنم.

0 ❤️

722725
2018-10-08 20:25:57 +0330 +0330

Mrs_Secret
چه بی اعصاب! چی شده? والا چندروزی درگیر مسئله ای بودم اصن آن نشدم اومدم دیدم حذف کردی!

feeeeeriiiii
قربونت داداش, کم سعادتی ما بود…

jack.sparr0w
به به جک عزیز! حال شما?
فدات دوست عزیز, خوشحالم که داستانو خوندی و مرسی از کامنت سازنده ت زیر داستان!
خودمم قبول دارم , تغییر زاویه دید از سوم شخص به اول شخص کمی طولانی و کسل کننده کرده بود داستانو, مخصوصا اینکه باید برای خواننده هم روشن میشد چی به چیه و چطور شد که به اینجا رسید.
فدات عزیزم خوشحالم که دوسش داشتی, امیداوارم کم کم با کمک دوستان بهتر بشه !

شبح تاریکی
والا منم روحمو تا الان هیییچ غلطی نکردم ?

Snowflake
آورین آورین پوزش بطلب عسیسممم ?

اره باروبندیلو جمع کن بیا, یکمم به سر و شکلت برس که قراره یه نقش تووووپ بهت بدیم ?

چاکرم عزیزم ?

کیر ابن آدم
اینجوریه? ? اوکی دارم برات…

اسکلت حشری
تشکر از نظرت اسی کص طلای عزیزم ?

ایشالا سعی میکنم قسمتای بعدی رو بهتر و همه پسندتر بنویسم که اشکالاتش هم رفع بشه !
فدات, لطف داری خوشحالم که دوستش داشتی…
کاش اینم میگفتی که کدوم دیالوگا رو بیشتر از همه دوس داشتی ?

1 ❤️

722811
2018-10-09 08:41:18 +0330 +0330

خب حاجی اگه داری بده که تو کف نمونیم…

0 ❤️

722812
2018-10-09 09:22:38 +0330 +0330

کیر ابن آدم
والا از داشتن که دارم, یه ترو تمیس شونزده سانتیش هم دارم, قمبل کن بذارم که تو کف اش نمونی ?

0 ❤️

722817
2018-10-09 18:53:19 +0330 +0330

دیفرنت من
کان رو میبینه چون به کان علاقه داره فقط رو کان تمرکز می کنه ولی به قیافه توجهی نداره مث من که سینه سوخته ممه م ولی من به قیافه هم توجه می کنم ? من چه توداستان چه خارج از داستان علاقه م به ممه تغییری نمکونه پَ زور نزن ?
روح جون
شما روحی و با شبح جاعت کولا فرق موکونی شبح جماعت روحیه خشنی داره اما روح نه واس همینه تا الان هیچ کاری نتونستی بکونی ?

1 ❤️

722839
2018-10-09 20:39:42 +0330 +0330

واییییییییییی ک تو محشری بازم بنویس دوست دارم داستاناتووووووو اصن به عشقه داستانات عوض سایت شدم یدونه باشی

2 ❤️

722951
2018-10-10 09:43:23 +0330 +0330

ای جونم آرمین. خوشحالم میبینم دوباره برگشتی خیلی وقت بود ازت خبری نداشتم. مرسی که مینویسی :) ?

1 ❤️

722958
2018-10-10 10:53:12 +0330 +0330

شبح تاریکی
فک میکنم حق با شما باشه دوست عزیز ?

hani.banooo
بههه بههههههه هانی عزیز, مشتاق دیدار…
فدات عزیزم خیلی لطف داری, ممنونم از همراهیت و امیدوارم این داستانم دوس داشته باشی

TINAAAAA
قربونت عزیزم! خیلی لطف داری به من

2 ❤️

722985
2018-10-10 14:16:11 +0330 +0330

بههه چه عحب!! روح بیمااار خوش اومدیییی
عحب داستان توپی هم با خودت اوردی خخخ
قلمت همیییشه عالیه خوشحالم که دوباره برگشتی!
عالیییه داستانت ادامه شو زوتر بنویس خواهشا.

1 ❤️

722996
2018-10-10 16:15:05 +0330 +0330

من کی حرف نامربوط زدم که این بار دومم باشه؟ ?

1 ❤️

723095
2018-10-10 23:53:08 +0330 +0330

حاجي شنیده شده خودتم فیکي، جزو بچه هاي سپاه و اطلاعاتي و بسيج، جریان چیه؟

1 ❤️

723186
2018-10-11 13:23:09 +0330 +0330

melissa_taaj فدات عزیزم لطف داری و خوشحالم که دوس داشتی, امیدوارم تا انتها خوشت بیاد

شبح تاریکی
جز یه شصت هفتاد باری که درجریانم, هیچوقت ?

hasan.lor
درست شنیدی حاجی! مواظب خودت باش…

1 ❤️

723212
2018-10-11 18:10:03 +0330 +0330

تخم داری دو تا شو بوگو تا از همون تخمات آویزونت کونم یالا بوگو ?

0 ❤️

723314
2018-10-12 01:44:31 +0330 +0330

شبح مرگ
این که به کون میگی, کان…همین کفایت میکنه واسه همش ?

تو باز اسمتو عوض کردی?

1 ❤️

723416
2018-10-12 13:45:09 +0330 +0330

ممنونم روح جان ، خیلی عالی بودبعد از مدتها اومدم شهوانی و یه طنز عالی خوندم،بیصبرانه منتظر بقیه اش هستم

0 ❤️

724088
2018-10-15 23:03:42 +0330 +0330

همه بچه های سایت هستن پس ما کجای داستانیمممم خخخخخخخ

0 ❤️

724126
2018-10-16 05:24:50 +0330 +0330

اون کان قضیه داره بالام جان
هم پارتیم کلفته هم جای دیگه م! در خدمت باشیم ?

0 ❤️

725465
2018-10-22 19:29:51 +0330 +0330

خیلیم عااالی که خخخ
باحال بود عاخا تند تند بنویس خخ
موفق باشی

0 ❤️

725683
2018-10-23 19:20:37 +0330 +0330

الحق که روح بیماری خخخخ
حیف که دیر خوندمش خخ
لایک تقدیم تو بادا بیمار

0 ❤️

941157
2023-08-07 17:06:20 +0330 +0330

داستان قشنگ بود چه واقعی چه تخیلی زحمت کشیدی واسه نوشتن.لطفا کسی که میخونه زحمت نویسنده رو درک کنه

0 ❤️