پرواز از پایگاه هوایی

1397/07/02

سلام من انسی هستم 22 سالمه دانشجوی ارشد معماری . داستان من با همه فرق داره نه اهل خیانتم نه این مزخرفات . تازه برای ارشد قبول شده بودم حدود یه سال پیش توی یکی از کلانشهرهای ایران عزیزم. اما مشکل بزرگم پدرم بود که میگفت دختر تنها رو اجازه نمیدم بره شهر غریب . و من دستم تو سرم که چیکار کنم.
یه همسایه داشتیم که خیلی ادمای خوبی بودن . یه تک پسر داشتند به نام مصطفی که اللهی قربونش برم . اون زمان من بهش توجه نداشتم . آخه دختر لارج و خوشگل شهرمون بودم . و برام افت داشت دست به دامن یه پسر باشم.
کلی خاستگار رد کرده بودم و روزگار بر وفق مرادم بود .
راستی من یه دختر چادری بودم که فانتزیهام خیلی وسیع بود . اما از مصطفی بگم و پیشاپیش چشم حسود کور. مصطفی یه پسر 26 ساله با 180 قد و حدود 70 کیلو وزن و خیلی جذاب و خوشگل بود. اصل قشنگی مصطفی من چشاش بود . چشمای سبز کمرنگ مایل به ابی و قهوه ای و همیشه سر به زیر و چشم پاک . مصطفی دانشجوی پایان دوره دانشگاه شهید ستاری ارتش بود. و برای پرواز عملیاتی با یه هواپیمای خفن جنگی به یکی از پایگاهای نیرو هوایی مامور شده بود . اوایل من اصلا این چیزا برام جذاب نبود چون هم پولدار و متمول بودم هم خوشگل و ناز .
تا اینکه مساله خوندن ارشد پیش اومد و بابام نمیزاشت برم خوابگاه . تا اینکه یه روز خیلی گریه کردم و اصرارررر که بابا اجازه بده . اما اون حرف عجیبی زد . اجازه میدم به شرطی که شوهر کنی و با شوهرت بری . برام خیلی سخت بود تو اوج عشق و حال و تحصیل یه سر خر داشته باشم . اما اگرم قبول میکردم من تو اون شهر کسی رو نداشتم زنش شم . تا اینکه یه روز ابجیم بهم نخ داد که خره مصطفی پسر همسایه ساکن اون شهر هست . اون موقع مصطفی به همه گفته بود درجه دار ارتشه و اونجا باغبونی میکنه و نمیگفت که افسر خلبان هست . تا کسی بخاطر سربازی بچه بهش گیر نده . خوب طبیعی بود من نخوام زن یه باغبون بشم. اما تنها راه مصطفی بود .
خلاصه مامانم با مامانش حرف زد که دختر ما همچین مشکلی داره و اگه ممکنه یه صیغه محرمیت بخونیم تا اینا کنار هم زندگی کنن . انسیه نهار و شام برا اقا مصطفی بپزه و مصطفی هم سایه اش بالا سر انسی باشه . هزینه خورد و خوراک و کرایه خونه رو هم میدیم . بعد از اتمام دوره هم از هم جدا بشن و هر کس بره راه خودش . مادر اقا مصطفی قبول کرد . پدرشم که دوست بچگی بابام بود قبول کرد و همه به مصطفی اعتماد داشتیم که اگه سنگ وا بره اون مردونه وایمیسه و واقعانم همین بود . اما وقتی به مصطفی گفتن اول از ترس فاش شدن حقیقت و ابروش که فردا بگن زن عقد کرده ول کرده قبول نکرد . اما باالتماسای من و خانواده پذیرفت . ولی گفت چون توی پایگاه زندگی میکنه نمیتونه بدون عقد رسمی محضری من رو ببره تو و اسکان بده . منم از خدام بود برم توپایگاه ارتش و اهالیش رو ببینم قبول کردم . خلاصه شد و من و اقا مصطفی ام با خانواده رفتیم محضر و عقد سوری رو انجام دادیم . مهریه ام فقط قران و اینه شمعدون بود . چون ازدواج موقت بود . و قرار بود جداشیم مهریه نزدیم. بابام بعد تنظیم سند بهمون گفت شما دست هم امانتی هستین . اگر این امانتی رو باز کردین دیگه مال همید و باید تا اخر عمر با هم باشید . مصطفی درجا قبول کرد منم اجبارا قبول کردم . خلاصه بعد عقد ده روز بعد که فقط دوبار همرو دیدیم با ماشین شخصی عازم شدیم . مصطفی قبلا مسائل حفاظتی و حضورم تو پایگاه رو ردیف کرده بود . و چون خونه خالی زیاد بود زود بهمون دادن و تو سهمینه نموندیم . بعد از بردن لوازم منزل و استقرار اقا مصطفی بهترین اتاق روبه من داد و خودشم یه اتاق کوچیک گرفت و فرداش برای کارای دانشگاه رفتیم و من مشغول تحصیل شدم . دو سه ماه میگذشت . و ما هنوز دوتا غریبه بودیم . توی خونه کاملا پوشیده جلو مصطفی راه میرفتم و اونم همینطور . بعد دو ماه تازه فهمیدم اقامون خلبانه و اینو زن همسایه لو داد . چون وقتی تو جمع گفتن ستوان دوم خلبان مصطفی … من شاخ دراوردم اما رو خودم نیاوردم . مصطفی خیلی شیرین بود . دائم در حال عبادت و نماز و روزه بود . برا کوچکترین کارها ازم تشکر میکرد . پول واریزی بابام رو نمیگرفت و کلا به خودم میداد . همیشه ازم تعریف میکرد . حتی خرجم میکرد و خرجیمو میداد . گاهی برام هدیه میگرفت و لباس و … این دیگه برام عادت شده بود . یه روز میومد هدیه نگرفته بود با لوس بازی میگفتم امروز کوپن هدیه ندارم؟ اونم میخندید اللهی قربونش برم . یا میداد یا میگفت بعدا میگیرم . زندگی با مصطفی برا من بهشت بود . صد دل عاشقش بودم . خوب مودب و با وقار و مهربون و مومن و خوشگل با موقعیت شغلی عالی و همه چیز تموم . اما مشکل این بود من هنوز دختر بودم و بدتر اینکه نمیتونستم مصطفی رو تو آغوش بکشم . چون امانت بودم دستش . و این جهنم بود . تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم به دستش بیارم . هوا گرم بود ماه چهارم زندگی مشترک یه روز خیلی تو اشپزخونه گرمم بود . وقتی غذا رو اوردم مصطفی هم دید عرق کردم و پوستمم حساسه و سرخ میشم . گفت انسیه خانم ؟ با عشق گفتم بله ؟ گفت مگه ما محرم نیستم ؟ گفتم چرا چطور مگه ؟ گفت تو خونه با این گرما که اکثرا هم برق میره با لباس راحت باش . نمیخواد اینجوری باشین . ظلمه به خودت . ما محرمیم و پوشش توجیه نداره . منم از خدا خواسته حیا رو انداختم دور و گفتم با هر لباسی دلم بخواد اشکال نداره ؟ رو سری هم نداشته باشم مشکلی نیست؟ مصطفی متوجه شیطونیم شد و اروم خندید و گفت نه یه پیرهن و شلوار کافیه . خوب من خیلی شیطون بودم و چهارماه شیطونی رو دلم مونده بود . چندتا لقمه نهار خوردم و رفتم اتاقم . یه شلوارک و پیرهن تاپ پوشیدم موهامم باز کردم اومد جلوش . داشت غذا میخورد گفتم این خوبه؟ همینکه منو دید اول غذا پرید تو گلوش بعدم یه خنده ناز کرد و گفت عقده ای شدیا . یکم بم برخورد . اما افسر بود دیگه . غرورشو داشت . خیلی تیز و بز بود . متوجه شد ناراحت شدم گفت انسی؟ خودمو زدم به لوس بازی و با اخم گفتم بله ؟ گفت اینقدر ناز شدی فکر دل ما هم باش . دل تو دلم نبود . براش یه چرخ زدم گفتم خوشگلم . گفت حوری بهشتی شدی . وای میخواستم بخورمش . خلاصه شب شد . و شب تنهایی تو تختم به یاد مصطفی شیطونی شدم . و ارضاع شدم.
دوهفته بعد دیدم براش با وجود یه لباس نازک جذابیت ندارم . دلمو زدم به دریا و بهش پیامک دادم . در حالی که رو به روش نشسته بودم . بعد جواب سلامم گفتم یه چیز بگم ناراحت نمیشی اقاییم؟ گفت مگه کسی از خانمش ناراحت میشه . حالا چرا پیامک خو سه متر فاصله داریم حرفتو بزن . نوشتم اخه روم نمیشه . گفت خو بفرما در خدمتم . گفتم مصطفی میدونم زشته و تو اهلش نیستی اما منم دل دارم . گفت اهل چی نیستم ؟ نوشتم عشق و حال و با خجالت نگاهش کردم . گوشیشو گذاشت و گفت . فکر نکن من ببوام انسی . منم دل دارم و از روز اول دلم تو رو میخواست اما پناه بردم به خدا چون تو مهمون من و امانتی دست منی . الانم همینه . با ناز گفتم . ولی بابام گفت میتونید امانتی رو باز کنید اخه . باشوخی گفت انسی خیلی بی حیایی . خندیدم و رفتم کنارش نشستم . گفت صبر کن بینم . حاظری تا اخر عمر با من باشی ؟ گفتم بعد از مردن هم دوست دارم مال تو باشم . و دیگه صبر حماقت بود .
محکم چسبیدن به لباش و وحشیانه میخوردم و میبوسیدم و گریه میکردم و از خدا شاکر بودم که همچین فرشته و مردی بهم داده . با خنده گفت . چته حالا عه . پیشتم که. تو بغلمی چرا گریه میکنی . ولی دست خودم نبود . مصطفی یه پرفیوم بلک افگانو زده بود و بوش منو میکشت . ته ریشاش صورتمو جر میداد . و صبوری و مردانگی و عضلاتش نفسم رو میبرید از بوسیدن چشای قشنگش خسته نمیشدم . با اجازه خودش پیرهنشو در اوردم . وااای قابل باور نبود یه هیکل خشک و پاک رفتم سراغ کمربندش که دستمو گرفت . گفت انسی مطمعنی؟ اروم یکی زد تو گوشم گفت سر عقل بیا . مطمعنی ؟ با گریه گفتم اره اره اره تو رو خدا بزارم مانع نشو . گفت چقدر دوسم داری . گفتم اندازه تک تک سلولای بدنم .اروم دستاشو گذاشت رو سینه هام . گفت حالا شد . پشتم قرار گرفت . انگار هزار سال اینکاره بود . موهامو زد کنار و مشغول خوردن گردنم و گوشم شد و بعد چن دقه که من دیگه رسما مرده بودم. دم گوشم گفت میخوای خانمم بشی؟ حرف نمیتونستم بزنم فقط چشامو براش باز کردم و بستم . یه دست زیر پاهام و یه دست زیر کمرم بلندم کرد برد رو تختم . و اروم با بوس و هوس تاپ و کرست رو در اورد و با قدرت تمام چسبید به خوردن سینه هام . دیگه من داشتم از خود بی خود میشدم . و شدم وقتی بعد چند دقیقه خوردن سینه هام اروم شکممو بوسید تا کش شلوارکم و اونو با شزتم کشید پایین . یکم خجالت کشید . خوب هرچی باشه پسر همسایه بود . همیشه منو چادری دیده بود . و شوهرمم بود . بعد چهار ماه این لحظه برام شب زفاف بود. شروع کرد به بوسیدن قسمتای شرمگاهی کسم . محکم بو میکرد منم همیشه به عشق اون بهش روغن دارچین میزدم و اخرشم جواب داد. وااای عزیزترین کسم همنفسم . جیگرم داشت وحشینانه بام حال میکرد . کوسم خییس بود و مصطفی اینو میدونست به شکم برم گردوند . و شروع کرد بوسیدن قمبل هام . همینطوری ستون فقراتم رو بوسید و لیس زد تا پشت گردم . دیگه رسما آه میکشیدم . اروم خوابید روم و کمی گردن و گوشامو خورد . و اروم گفت . شلوارمو برام در میاری یا خودم در بیارم . گفتم خودم در میارم . جون بلند شدن نداشتم. براش کشیدم پایین شرت رو هم در اوردم . اونچه میدیدم معجزه بود . یه کیر 20 سانتی کلفت و لاغر و تر تمیز و انکاد . بی اختیار خوردمش . لذتش قابل وصف نیست وقتی تو چشاش نگاه میکردم و میخوردمش . مث میلگرد بود . لذت از چهره اقام میریخت و اون خجالت تو وجودش تبدیل به هوس شده بود . بعد از ساک برم گردوند و شکمم رو تخت و کف پاهام رو زمین با بوسه و ناز و قولای قشنگ . و خیسی کوسم اروم کیرشو مالید دم کوسم خوب که لیزش کرد . حین حرف زدن از قشنگیام و تعریف از بدنم که دیوونم میکرد یهو کیرشو تا دسته تو کوسم فرو کرد و درد عشق تو تمام وجودم پیچید . شیرین ترین درد عمرم بود چون میدونستم پاره جیگرم اقا مصطفام تو اوج لذته. کمی نگه داشت یه جیغ زدم و اونم خوابید روم و بوسه هاشو هدیه کرد بهم . درد کلا یادم رفت اولین باری بود که کیر حس میکردم . میدیدم . میخوردم و اولین سکسم بود . فیلم زیاد دیده بودم اما تجربه واقعیت نداشتم.مصطفی کیرشو در اورد . خونها رو پاک کرد . و پارچه رو گره زد قایم کرد . بعد طاق باز خوابوندم و کیر محشرش رو کم کم تا خایه کرد تو کوسم و اروم و ریز شروع کرد تلنبه زدن . دو دقیقه بعد من ارضاء شدم . ولی مصطفی با گرفتنم محکم تو بغل مردونش مانع از تکون خوردنم میشد و وارد ارگاسم بعدی شدم . نفسم همینطور تلنبه میزد . اون یه خلبان ورزیده 26 تا 27 ساله بود که نصف روز رو با دویدن و ورزشهای استقامتی برای مدت شش سال سپری کرده بود یه جور لوکوموتیو سکسی بود که متوقف نمیشد . بعد دو بار ارگاسم من و حدود سیزده دقیقه تلنبه متوالی در حالی که یا لبام دهنش بود یاسینه هام . یهو روم ثابت شد و حس کردم انرژی اتمی تو کوسم خالی شد . چنان داغ که از سوختنش تمام ارگاسم و بی حالیم پرید و محکم جیغ کشیدم . اقا مصطفی ام ارضا شد و بعد تزریق ابش تا قطره اخر تو کوسم . روم خوابید بعد دو سه دقیقه . کیرش از کوسم افتاد بیرون . بلند شد محکم بغلم کرد و بوسه و ناز و تعریف از زیبایی هام رو استارت زد . در حالی که سرم رو شونه هاش بود و صورتم چسبیده به صورتش در حال نفس کشیدن نفساش . اروم خوابم برد .
از اون روز حدود شش ماه میگذره ما موضوع رو گفتیم و الان من رسما خانم اقا مصطفی ام . و حرارت و عشق این مرد بزرگ که شاهزاده ارزوهامه از روز اول کمتر که نشده هیچ بیشترم شده . تنها چیزی که برام جهنمه پرواز کردنشه . با بلند شدنش از زمین روح و جون منم میبره و با نشستنش میارتشون . خیلی از همکاراش سقوط کردن و… الان تمام وحشت و کابوس من صدای هواپیمای لعنتیه که اوج میگیره و میدونم همه دنیا و عقبی من توش نشسته .

با تشکر انسیه

نوشته: انسیه الحورا


👍 18
👎 20
34018 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

719439
2018-09-24 21:27:12 +0330 +0330

مصطفی چشمای قشنگ سبز کمرنگ مایل به آبی و قهوه ای داشت؟!!
میشه رنگشو برام توصیف کنی؟چشم نبوده اونا.
نارنجی و قرمز و سفید و مشکی و صورتی هم اضافه میکردی بهش میشد جعبه ی مداد رنگی !!!

6 ❤️

719440
2018-09-24 21:28:32 +0330 +0330

عجب.

2 ❤️

719449
2018-09-24 21:39:56 +0330 +0330

و اما در کل دوست داشتم

0 ❤️

719451
2018-09-24 21:41:18 +0330 +0330

اولا باغبان درجه افسری نداره دوما مگه خلبانا میتونن برای مردم کارت پایان خدمت بگیرن که مجبور بود دروغ بگه؟ تا اینجاش چرت بود. دانشجو بود و برای پرواز با یه هواپیمای خفن جنگی به یه پایگاه عملیاتی مامور شده بود؟؟ دانشجو تا درسش تموم نشه ماموریت جنگی بهش نمیدن دوما مگه مدت ماموریت یه دانشجو چند ساله که تو به خاطرش باهاش عقد کردی رفتی شهرشون؟؟

منم از خدام بود برم تو پایگاه ارتش و اهالیشو ببینم!!

ببینم اهالی پایگاه ارتش با بقیه ادما فرق دارن؟؟ شاخو دم دارن؟؟ دختر لارج و مایه دار شهر بزرگترین ارزشون دیدن ادمای داخل یه پایگاه ارتش بوده!! کاملا مشخصه اینو یه دختر مدرسه ای نوشته که ارزوشه بچه مایدار و دختر اول یه شهر باشه و خوشگلترین پسر شهر بیاد بگیرتش و عاشقش بشه و…


719458
2018-09-24 21:51:34 +0330 +0330

شاه ایکس برعکسه
این نوشته یه پسر جقیه که ارزو داره هم خلبان بشه هم خوشگل بعدش یه دختر پولدار و وفادار بیاد عاشقش بشه که در اصل خواب دیده خیره

6 ❤️

719462
2018-09-24 21:55:57 +0330 +0330

من به هیچی کار ندارم یکی بگه سبز کمرنگ مایل به آبی وقهوه‌ای چه رنگیه و کیر۲۰سانتی کلفت ولاغر چجوری میشه
ریدم تو مغزت همین یه چس مفزی هم که داشتیم گوزید

4 ❤️

719481
2018-09-24 22:41:03 +0330 +0330

فکر کنم تنها داستان زیبای امشب بود. امیدوارم که واقعیت همونایی باشه که گفتی.ما فقط نوشته رو میبینیم که تقریبا زیبا بود و عشق هم داشت.موفق باشید و لایک

0 ❤️

719494
2018-09-24 23:51:45 +0330 +0330
NA

بی مناسبت با هفته دفاع مقدسم نبود!
احسنت به حُسن انتخاب ادمین

3 ❤️

719505
2018-09-25 00:36:37 +0330 +0330

بدبختانه تو مملکتی که کص حرف اول رو میزنه کصمغز ها حکومت میکنن تو ارشد چی میخونی انسیه جان

2 ❤️

719510
2018-09-25 01:08:02 +0330 +0330
NA

بهترین داستان که توی شهوانی خوندم شاید خیلی مسخره کنن بگن برو بچه درست بخون اینا. ولی هر انسان شهوت داره من نمیخوام بر سراغ فیلم پورن اینجا راحت شهوت کم میکنم ولی داستان خوبی بود جنده ای ضربدری این کسشعر نداشت ?

0 ❤️

719514
2018-09-25 02:59:58 +0330 +0330

شهوانی هم شده آی فیلم!سوبله تکرار!

1 ❤️

719526
2018-09-25 04:09:33 +0330 +0330

بنظر من تو ی دختره عقده ای زشته و بدبخت هستی
که حتی باغبون محلتونم بهت محل سگم نمیزاره…
و این که در ارزوی ی خلبان با کیر بیست سانتی
خوشگل و ی کمر سفت هستی که بیاد توی جنده
بکنه ولی حیف اقا مصطفی قصاب سر کوچتون هر از چند گاهی
میاد سرپایی میاد میکنتتو میره

0 ❤️

719528
2018-09-25 04:21:42 +0330 +0330

تلنبه؟
دختری پولدار و متمول بودی؟متمول چیه؟
مطمعنی ارشد معماری داری؟
تو حد اکثر تاسوم ابتدایی با تک ماده و تبصره داری.
سیک کن زود

0 ❤️

719546
2018-09-25 05:58:45 +0330 +0330

هر چی نوشتم ، نوشت حاوی کلمات غیر مجاز است .
عزیزم خیلی خوب بود . فدات بشم . بوس بوس
بفهم چی میخواستم بگم بهت که حتی شهوانی هم منتشر نکرد . انتر

4 ❤️

719549
2018-09-25 06:03:15 +0330 +0330

مهتی پاشنه طلا دقیقا منم هرچی نوشتم ایراد گرفت فکرشم نمیکردم شهوانی هم یه حد ومرزی داره

2 ❤️

719551
2018-09-25 06:09:46 +0330 +0330

پایگاه هوایی:
پایگاه هواییF35های شهوانی ،
دقیقأ وسط پاهاته.
واقعأ گند زدی،ریدی با این داستانت.

1 ❤️

719555
2018-09-25 06:16:32 +0330 +0330

جاکش یه جوری نوشته ایران عزیزمون انگار خبر نداره یه قوطی رب شده 15 هزار تومن

1 ❤️

719585
2018-09-25 08:20:14 +0330 +0330

همچین گفتی جت خفن کسی ندونه فک میکنه خلبان اف 35 سی هستش.
حاجی خفن ترین جت ایران همون تام کت های اف 14 زمان شاه هستش که آمریکا به ایران فروخت.
بعدشم جقی بدبخت اول میگی سکس و این کثافت کاری ها برام مهم نیست ولی آخر میای میگی مثل ستاره های پورن ساک زدی و فیلم ها یاد گرفتی.
تو الان دو تا فیلم پورن صد در صد نشون یه دختر بدی بادمجون رو تا ته میکنه توش.

1 ❤️

719593
2018-09-25 09:16:43 +0330 +0330

کیر کلفت و لاغر دقیقا چجوری میشه؟

0 ❤️

719608
2018-09-25 11:22:41 +0330 +0330

عالی خیلی کمه

1 ❤️

719645
2018-09-25 18:29:49 +0330 +0330

جدی جدی وسط رابطه پاشد رفت دستمالو قایم کرد؟ (dash)

1 ❤️

719648
2018-09-25 18:49:09 +0330 +0330
NA

کس چ فایده که پول میدین واسش مگه کس غذاس؟خب پولی که واس کس قراره بدین بجاش غذا بخورین مگه لذتش بیشتر نیس؟حالا اینا به کنار احساس حقارت نمیکنین به یه کُس یه موجود خیلی ضعیف که به یه مُشتم بند نیس پول میدین؟بعدم اون تو دلش بهتون میخنده .کسو بدی بقالی 2تا الو خشکه بهت میدن بخوری؟

0 ❤️

719650
2018-09-25 19:16:44 +0330 +0330
NA

انسی !!! تامکت های نیروی هوایی که هیچ کل محصولات هوایی شرکت لاکهید مارتین از پهنا تو کونت تا اواسط پیج دوم روده بزرگه ات با این توهم تخمی تخیلی ات
فقط بیل و بیلچه ی تمام باغبانان عالم رو بابت گاف وحشتناکت راجع به باغبانی یک بورسیه ای حقوق دار حواله ی پیچ دوم روده بزرگت تا سر لوزالمعده ات میدم و باقیش رو به اساتید دیگه اینجا می سپرم بابت دروغ و دونگ هات
کونی دست به شورت ترنس پنهان!!!

0 ❤️

719661
2018-09-25 20:04:23 +0330 +0330

خوب نوشته بودی ولی من هرچی سعی کردم نتونستم رنگ چشا آقاتونو تصور کنم! واینکه شما که اینقدر پولدار بودین چرا تو شهر خودتون آزاد نخوندی؟؟ با بابات خیلی حال کردم راضی نبود دخترش تنها بره شهر غریب ولی یه پسر باهاش باشه قبول کرد اونم به شرطی که بهت دست نزنه!!! اینم نفهمیدم که واس بار اول کیر دیدی یا نه؟ آخه یجوری گفتی چن ماهه شیطونی نکردم آدم فکرش منحرف میشه

1 ❤️

719663
2018-09-25 20:19:20 +0330 +0330

چطور خیلی از همکاراش سقوط کردن؟

0 ❤️

719815
2018-09-26 09:52:19 +0330 +0330

21 سالگی ارشد قبول شدی یعنی لیسانستو سه ساله گرفتی و بلافاصله ارشد… چون الان 22 سالته …بعدش بابای متعصب ت تو رو دست یه مرد جوون میده که اگه کاریت نکرد میتونه بعد از دو سال زندگی سپید ! پس ت بده !و اونم یهویی و راحت میپذیره
تو هم دست بر قضا گیر مرد رویاهات میفتی یه پسر بدون نقص خوشگل و خوب مطلق سکسی و ورزشکار با قدرت یوسف پیامبر تو هم زلیخا…
خلبانی که خودشو باغبون جا میزنه ! و داستانی که همش واسه اون غش و ضعف میکردی
میشد فانتزیاتو با واقعیت قاطی نکنی ولی با تمام فراز و فرودات نسبتا خوب نوشتی مثلا خاطره تو…لایک

0 ❤️

720018
2018-09-27 05:47:37 +0330 +0330

آورین،آورین، دژمن رو ایژون قراره با هواپیما تارومار کنه

0 ❤️