من 20 سالمه پارسال 1392از بس افسردگيم شديد شده بود كه 3 بار خود كشي كردم ولي 3 بارش رو چيزيم نشد ولي يه كاش اين جور نميشد من ميمردم كه اون كارو نمي كردم به بچه خواهر م كه اسمش مهراد بود گفتم كه دلم مي خواد فراركنم . خسته شدم از اين دين و از مادرم كه نمي گذارد نفس راحتي هم بكشم تا نفس هم مي كشم مي گويد براي خدا نفس بكش تا خدا را از ياد نبري ولي من جوان بودم وخام از خودم ميگفتم اي كاش اين خدا رو نداشتم تا راحت نفس بكشم.مي گفتم اگر خداي بود كه نمي گذاشت از بچگيم به دسته يه نامرد كه بچه خواهرم بود بي افتم ولي غافل از اين كه خدا را داشتم حتي درونه كودكيم حتي نمي دانستم رابطه نامشروع چيست ؟؟؟…
آن روزهاي كه به فكر عروسك بازيم بودم …بچه خواهرم كه اسماعيل نام داشت . كه از من چند سال بزرگتر بود. تا من را تنها ميديد من را درآغوشه خودش پنهان مي كرد و من را ناز و نوازش مي كرد ولي من دوست نداشتم چون نمي دانستم او چكار ميكند . چون من فقط 7 سال را داشتم . بيندگان فكر نكنيد از تخيل مي گويم نه بلكه واقعي هست تك تك سلول ها يم از ته وجودم فرياد ميكند كه اين را ديده حسه كرده حسش را كه نفرتي پيش نبوده تا 9 سالگي بر دوش كشيده ولي وقتي 9 سالم شد جشن تكليف گرفتم فهميدم كه گناه هست از ته وجود گريه مي كردم فكر مي كردم كه من گناه كارم . روز ها مي نشستم و توبه مي كردم تا از گناهم پاك شود.دو سالي از 9 سالگيم گذشته بود ديگر انها رو از خاطراتم پاك كرده بودم روزب روز من هيكم به دخترونه شكل مي گرفت ولي خود خبر نداشتم وبا لباس هاي كه من رو خوشگل تر مي كرد مي پوشيدم تا تا از دخترهاي اقوام عقب نباشم .من زود تر از همسن سال هايم قالبه دخترونه گرفتم .چون من ورزش هاي مختلف مي رفتم ب خاطره همين زود تراز اون ها قالبه دخترونه گرفتمولي دوباره چشم هيزي پسر خواهرم رو مي ديم و نم پس نمي دادم مي گفتم كه ديگه نمي توند من را بگيرد . ولي غافل از روز گار تا 19 سالگي ام با اودعوا داشتم چون تا كسي رو نمي ديد دست درازي مي كرد . دعوا بي نمان شكل مي گرفت.بي شرف حتي لبخندهايش بيشتر ميشد در دعوا چون اون راحت تر مي تونست دست بر سينه وباسنم بزند من در سنه 19 سالگيم مدرسم را عوض كردم و با دختر ي به اسمه مرضيه دوست شدم كه اي كاش نمي شدم كه خدا در زندگيم كم رنگ نمي شد وديگر او را حس نمي كردم . تا بااو حرف بزنم چون كم بودخدا در وجودم حسش نمي كردم وبا خانواده هم نمي شد حرف بزنم .به مرضيه گفتم اوهم دستم را در ميان دستان پسري رها كرد گفت ديگر عذاب نمي كشي چون او تورا ارضا مي كندو مي فهمي چه لذتي دارد .بچه ها بخدا من راست مي گم شايد ان لحظه لذتي وجود داشت ولي لحظي بود نه هميشگي نه اين كه روحه خستت را ارامش دهدبلكه بدتر هم مي كرد روحت را خش دار مي كرد اري فيلم را خدا گرفت از من از اون پسر كه لخت در اغوش هم بوديم در ماشين در بيابان هيچ كس جز من و او و خدا خداي كه اون همه سال مراقبم بود كه دختريم رواز بچگيم ازم نه دزدند .او مراقبم بود كه تا مي ديد .من را در دستانش اسيرمي كرد نجاتم مي داد. من حالا فهميدم چرا ان لحظه ها در دستانه او قرار مي گرفتم چون بعد از او من مي رفتم سر سجادم با دستان كوچكم بااو در دول مي كرد م خدا از در دو دلم خوش ميامد نه اينكه عذابم را دوست داشت .قران خواندنم را دوست داشت نه اين كه در دستانه پسر خواهرم را كه تا من را ارضا كند اري من ازكودكيم با چنين مسالي گرفتار بودم. خدا خيرش ندهد كه من را از بچگيم جدايم مي كرد به خواب هاي پرشون مي برد{دوستان اگر دوست داريد تا بقيه اش رو بگم }مرسي كه گوش داديد . ولي پسرهاي كه خواهر داريد مواظبه اونا خواهرتون باشيد تورو به اون خدا نگيد كه بچه هست كسي كاريش نداره گفتم الان هم مي گم اين داستان زندگي خودمه هنوز ادمه داره خواستيد بگم بگيد تا بنويسم
نوشته: ی بدبخت
خيلي بد نوشتي خيلي بد اصلا نفهميدم چي شد تازه وسط داستان فهميدم كه دختري … برو يه كم مطالعه كن بتوني بهتر بنويسي
روانی روانی روانی کسشعر کسشعر کسشعر نفهمیدم خدا خوبه اخر یا نه چه جوریاس که یه بار میگی خدا نباید می بود در زندگیت یه بار میگی سجاده و اینا کسخل کسخل کسخل
تف به این لهجه تخمیت یه بار دیگه داستان بنویسی عمو چنگیز با سیبیل ملوسشو میفرستم جونت.
درسته خیلی تخماتیک بود
ولی زیاد فوحش ندیدنش
طفلی درد دل کرد باهمون
گيج ميزنه طفلكي حداقل يكي دوبار خودت بخونش ويرايشش كن بعد بده دوستان بخونن در هر حال اين تصميمات ماست كه سرنوشت رو ميسازه وهر اشتباهي تاوان خودش رو داره متاسفم برات بازم به خدا توكل كن تا راه چاره اي برات باز كنه
بابا بیچاره اومد دردودل کنه
خب ننوشتیی و نگارشت اصن خوب نبود
اینجا میشه داستان غیر سکسیم نوشت ولی خب سعی کن بهتر بنویسی
که خواننده هم بتونه عمیقا دردتو درک کنه و باهات همدرد بشه نه اینکه فحشت بده
“بيندگان”>>این یعنی چی اخه؟
“قالبه دخترونه”>>یعنی ما پسرا چجوری میشیم به زبون شما؟
“چون كم بودخدا”>>خدایا اینو ببخش عقل نداره راحته
"اري فيلم را خدا گرفت"اونم با کیفیت فول اچ دی
از من میشنونی زیاد ناراحت نشو. با این حرف زدنت به جون خودم اگه سر از دادگاه در بیاری تورو محاکمه میکنن.
داستانت به تملم شکل تخماتیک و کوس شعری بیش نبود باشد کع خواهر مادرت را با کیرمو صال دهم که دیگر شعر نسرایی
آجی کوچولو خوبم هر جا جلو ضرر رو بگیری منفعته پس توبه کن و دیگه این کارا نکن
خودت فهمیدی چی گفتی؟!!!
تویی که صراط مستقیم رو گرفتی داری میری جلو و همش سر سجاده و قرآنی اینجا چیکار می کنی؟
فقط میشه این حدس رو زد که این داستان کار یک برادر ساندیس خوره که اومده با این سبک داستان ما رو ارشاد کنه…برادر ما دیگه منحرف شدیم همه جوابمون کردن برو واسه اونایی که هنوز راه توبه دارن داستان تعریف کن.ما رو هم بیا بکن تو گونی :D
دست بچه خواهرت درد نکنه،این دفعه بنویسی میگم بیاد سه دور بکنتت،آخه کله کیری بیسواد این دیگه چه وضع داستان نوشتن بود،لااقل از سکسات باپسرخواهرت میگفتی یه خورده راست کنیم کونکش دیاثت مدار(دیاثت همون دیوثیه)
حالا فحشت نمیدم مادرکس ده مادر ک ونی ک یرر توکس خواهرت.
خیلی بدنوشتی
نفهمیدم چی شد
کی ر شهوانیا
توسرت بانگارشتت
.
یعنی تو بچه نماز خون و اهل سجاده ! اومدی تو این سایت درد و دل ؟!!!
کیرم تو این نگارشت با اون لحجه تخمی کونی ننویس بلد نیستی ننویس
وا مصیبتا چرا اینطوری مینویسی؟الآن کی کجاس؟کیر کی تو کس فلانی جا مونده؟زنی یا مردی؟جق بزنیم یا گریه کنیم؟…
کیرم تو این داستان لاشی با اون نوشتنت .مثل سگ دروغ میگی خودت میخاریدی
تو بیا کیر مرا خرده کن تا افسردگیت رفع شه ، کس کش افغانی
واقعا بد بود و ارزش خوندن نداشت
اما کلا گند بزنن به این دین که اینجوری آدما رو باهاش شستشوی مغزی میدن
عزیز من تو حق داری از جسمت لذت ببری
ننه ات را میگایم اگر بازهم کسشر بنویسی کس مغز .کیرم تو کس تو و اون مادر جندت
داستان جالبی بود . نگاhرشت افتضاح بود و می تونستی خیلی بهتر بنویسی. خیلی بهتر تجربیاتتو در اختیار دیگران قرار بدی. یک مرحله تکامل و نابودی داشتی و می تونستی این مرحله رو خیلی بهتر بنویسی.
طرز تفکر اشتباه خانواده ها و تحمیل کردن دین. و چیزی که تو حسش کردی و یهش ایمان اوردی.حالا درست یا غلط به من ربطی نداره. بعد دوباره یک اشتباه و نابودیالبته به عقیده خودت. سکس با یک پسر . که به نظر من عادی هست. به نظر تو گناه هست.
پشت همه داستانها این جمشید مانکن فحش میداد حالا برا این داستان کسشر به تمام معنا هیچی نمیگه جای تعجب داره والا ولی مادرتو گاییدن با این داستان نوشتنت یابوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
عزیز من اون دیگه بی عرضگیه خودت بود ک با هر کس خلی دوست میشدی این دیگه چ ربطی ب خدا داره …والا
ای کیرم تو مغزت ننویس ب ما چ که گیر یه مشت تخم سگ افتادی ریدم تو مغزت که از وقتی داستانتو خوندم گو گیجه گرفتم dash1
بگوببینم مال غار نشینهای کجايی؟؟
فیلم"دخترها،فریادنمیزَنن"ودیدی وبانگارش فوق تخمی ،تخیلیت دوپايی ریدی ب هرچی داستانه!!
3بار خوندم،شاید ی چیزی متوجه بشم؛
نشد ک نشد
آقایون،داداشام
مترجم سراغ ندارید
مُخم،اِرور میده dash1
خودت فهمیدی چه گوهی خوردیو چی زر زر کردی حاج خانم اینجا منبر نیست متنتو یه بار بخون بعد بزار
کی این افغانیا رو راه میده تو سایت !!!
خدا کم شده …ینی چی؟!
به مغزه داستانت بایداحترام گذاشت ولی یه خورده نامفهوم بود
کیرمو باید بفرستم دو ترم زبان کسشرجات یاد بگیره تا داستانه کسشرتو بفهمه
بينندگان!!!؟ با گوگل ترجمه كردي يا بقول داداشمون از هموطنان افغاني هستي. تو ايران ما پره از اين تجاوزهاي دوران كودكي. از بس ملت عقده هاي جنسي دارن.
سلام
شما با خودت چند چندی؟بخون ببین چی نوشتی
خودت خندت میگیره
این چی بودش الان
انگار مترجم ایه های قرانه .
خلاصه که این داستان مال خیلی قبله مطمئنم هیچکس نظر منو نمیخونه، ولی خب…
واسه دل خودم میگم
تو جای مغزت یه تیکه عنه
اونم نه گه اشرف مخلوقات بلکه کیر خری که رفته تو کس بی بیت در اومده بابات یه لیس زده بعد گذاشتن تو کله تو
الان دقیقا لین کسکشی ک بیست سالشه می خواسته خودکشی کنه پسر بود یا دختر
کیرم تو این داستانت